و فکر کن که چه تنهاست, اگر پرنده کوچک
اسیر آبی دریای بیکران باشد ...
در آن طلوع ساده و غمگین , جای خالی تو بود و دل همیشه بی قرار من ...
تیر می کشد شقیقه های این کوچه
با همین زوزه بیمناک
نکند پلنگی پیر
ماه و مهتاب را
یکجا بلعیده است
در این تاریکی غمناک
( استاد محمدرضا عبدالملکیان)
گلهای پریوش را نمی شناسم , اما همین گلهای زیبا هم عطر مهربانی شما را می پراکنند در جانم...
دل نوشت:
این روزهای من, این روزهای بی قراری و خستگی و التهاب, آنقدر خالی از حس های خوب زندگی شده که ناتوانم ساخته... و درست امروز خسته من با صدای پرمهر و تجسم آن بالکن زیبای فرحبخش و همه انرژِی قشنگ کلماتتان, طعم زندگی را بر جانم نشاند. ممنون بودنتان هستم استاد مهربانی . همیشه شاد باشید و مانا.
پی نوشت:
عکسهای سفرنامه جدیدم را در پست آتی خواهم گذاشت, اگر عمری باشد...
راز حضور دوباره ام در این بهشت نور، ذیدار نازدانه ام بود , سعیده عزیزم ...
و راز بودنم در این مکان... چقدر در به در نگاهت بودم مهربان پدرم , کاش بودی ...
و باز هم حکایت دل من و رازهای ماه ... در صورت ماه مهربان دنبال نگاه آشنایی بودم تا پاسخم گوید ...
زیباترین آیه بودن، نیایش هر روزه ام, لبخند توست. زندگی ام با آمدنت عطرآگین شد. هماره لبخندت را بر زندگی ام ببار.
گلهای نیلوفر هم راه آسمان را بلد می شوند, اگر آشنای دستهای مهربان مادر و لبخند نگاه پدر باشند. رحمت خدا که بارید دل من هم مانند این گلهای زمینی که آسمانی شدند, بارانی شد. امسال ماه میهمانی خدا رنگ دیگری داشت و نماز عید در کنار مادر, احساسی دیگر . و آن خواب غریب و حکایت نام حک شده امپراطور بهاران بر صفحه قرآنی ارزشمند ... قصه این روزهای من چقدر عجیب شده است .
پی نوشت:
دوباره سهباپولو می شوم !
آسمان ستاره باران و زمین شکوفه باران نور و شور عشق می شود اگر بیایی...
بیا که چشمهایمان سالهاست منتظر آمدن توست
بیا که دلهایمان تشنه دیدار توست
بیا که گامهایمان خسته ست
زمین خسته ست
آسمان خسته ست
بیا که بی تو زندگی چیزی کم دارد
تو را کم دارد
عشق را کم دارد ...
بیا....
اشکم زغم تو هر شبی خون باشد
وز هجر تو بر دلم شبیخون باشد
تو با تویی ای نگار از آن با طربی
تو بی تو چه دانی که شبی چون باشد ؟
( احمد غزالی )
پی نوشت:
سینه ام : تنور بود
عشق : نان داغ
خنده ام : آفتاب ناگهان
گونه ام : :آسمان داغ
تو نیامدی , نیامدی , نبودن تو باد
باد شد وزید
آفتاب خنده از لبم پرید
آسمان گونه ام : کبود
بودهای من همه : نبود
عشق و آتش و تنور : دود
غصه: نقل و
غم : شربت بساط سور و سات شد
تو نیامدی
نان دل بیات شد.( عرفان نظرآهاری)