استاد محمد رضا شجریان از آن دست انسانهایی است که نیاز به معرفی ندارد . بزرگمردی است که قدردیده و بر صدر نشسته و الحق که شایستگی اش نیز بیش از اینهاست . گر چه ما در کشوری زندگی می کنیم که هنرمندان واقعی و اصیل را چندان بر نمی تابند ، اما آنچه خاص بودن گوهر وجودی انسانها را می نمایاند در زمان و با سلیقه مردم در طول زمان مشخص می شود . و این هنرمندان اصیل هستند که ماندگارند . به قول سعدی بزرگوار ، گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است و غبار اگر به فلک رود همچنان خسیس ! استاد اول مهر 89 ( سالروز تولدشان ) مصاحبه ای با هفته نامه چلچراغ انجام داده اند که قسمتهایی از آن را برایتان می آورم ، باشد که شما نیز چون من از خواندنش لذت ببرید .
" احساس من امروز ( در آغاز هفتاد سالگی ) تغییر چندانی نیافته است . آنچه در یک آدم 70 ساله با یک آدم 20 ساله متفاوت است در واقع میزان تجربه است . آدم در این مسیر تجربهی بیشتری بهدست میآورد و نسبت به اطرافش آگاهی بیشتری مییابد. این آگاهی به آدم یک نوع شناخت و در نهایت یک نوع اعتماد به نفس میدهد، مگر اینکه کار آدم به جاهای بالا بکشد و به پوچی برسد . یک زمانی در نوجوانی و جوانی فکر میکردم که باید به دیگران نشان دهم که خواندن یعنی چی؟ اما الآن دنبال این نیستم. یک وقت دیگر انگیزهام این شد که باید حرمت فرهنگ و هنر را دودستی نگه دارم تا اعتبار پیدا کند. اما امروز انگیزهی من این است که آنچه را در غالب اشعار تحویل دادهایم، به کار ببندند. من توقع دارم که روز به روز عدهی بیشتری محتوای آنچه را خواندم درک کنند و بتوانند مفهوم آن را در زندگی خود دخیل کنند تا از این راه زندگیشان بهتر شود، آرامش بیشتری بگیرند، لحظات خوبتری بگذرانند و رستگار شوند. آنها اگر خوب باشند، من هم خوب هستم. امروز چیز دیگری نمیخواهم.
دلم میخواهد روز به روز عدهی بیشتری به آنچه خواندهام توجه کنند تا من هم احساس موفقیت بیشتری کنم. میدانید؛ هنر برای کمال انسانیت است و کمال هم حدی ندارد که آدم بخواهد بگوید اگر تا اینجا آمد، موفق است. روز به روز مرزهای کمال گستردهتر میشود و هرچه تلاش کنی، سطحش از تو بالاتر میایستد.
استاد در مورد گلایه از وضعیت موسیقی در کشور اشاره کرده اند که :
بخشی از موسیقی به مردم وابسته است و بخش دیگری از آن به هنرمند. اما در این میان ارگانهایی هستند که رابط میان این دو بخشاند. ما سعی میکنیم همیشه بهترینها را ارائه دهیم و مردم هم همیشه در انتظار بهترینها هستند، اما در این میان همیشه کسان و جاهایی که واسطه بودهاند، کار را خراب کردهاند. معمولاً در همهی شرایط کسانی در این وسط بودهاند تا این ارتباط را خراب و یا کمرنگ کنند.
و در پاسخ به این سئوال که سلامت زندگی کردن چه نشانه هایی دارد که همیشه گفته شده شما سلامت زندگی کرده اید فرمودند : سلامت زندگی کردن دربارهی یک هنرمند ابعاد مختلف دارد. از سلامت جسم بگیرید تا سلامت فکر، سلامت گفتار، سلامت رفتار. وقتی دارای این سلامت باشی، قدر و مقامت پیش مردم بالا میرود. هرجا میروی، با دیدهی احترام به تو نگاه میکنند. من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. این که مردم مرا دوست دارند را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکنم. وقتی آدمها و عشقشان وجود دارد، دیگر مادیات اهمیت خود را از دست میدهد و باید بقیهی چیزها را دور ریخت. بعضیها میخواهند با پول و قدرت مردم را بخرند و فکر میکنند که میتوانند این کار را بکنند. اما مردم را در واقع ما خریدهایم. نه خودشان را، دلشان را. من این کار را کردهام. بهایش هم کم نبوده. یک عمر زندگی بوده. یک عمر بهقول شما «سلامت» زندگی کردن بوده... علاوه بر سلامت جسم ،باید در کنارش صداقت هم داشته باشی. اینکه ریاکاری نکنی، چون مردم زودتر از هر کس دیگری میفهمند. دست آدمهای ریاکار زود رو میشود، چون آنها نمیدانند که فرستندهها و گیرندهها از یک جنس هستند. از سر هماند. یک هنرمند، یک سیاستمدار، یک وکیل، یک تاجر... اگر صداقت داشته باشد، بلافاصله حرفش و کارش به دل مردم مینشیند. کسی در درست بودن او شک نمیکند. اما ریاکار که باشد، حتی پیش از آنکه خودش بفهمد ، مخاطبش فهمیده است.
استاد در پاسخ به این که آیا تصور می کنید در روزگار کم شاعر امروز هم محمدرضا شجریانی پیدا می شود فرمودند : بله، پیدا میشود. خاک خودش این کار را میکند. جغرافیا بستر فرهنگ است و این جغرافیا خودش میداند که کی و کجا هنرمندش را تحویل دیگران بدهد. بهترش را هم میدهد. این یک قانون است؛ مطمئن باشید . و درمورد آینده همایون نیز گفته اند : همایون تا اینجا درست آمده ، حرفهای زیادی برای گفتن دارد که تا اینجا گفته و پس از این هم فراوان خواهد گفت .
سخن نهایی استاد اشاره ای ست در مورد امیدواری به زندگی و چه زیبا گفته اند که :
زمان دارد میگذرد. این لحظهها مثل سیبی هستند که روی آب شناورند. باید دستت را دراز کنی و سیب را چنگ بزنی. همهی امیدم این است که در این سالهای باقیمانده، سیبهای بیشتری از روی آب بگیرم.
آرزویم سلامتی و طول عمر این هنرمند گرانقدر سرزمین مان است .
پی نوشت :
۱- اول این تصنیف زیبای استاد را از آلبوم بی تو به سر نمی شود گوش کنید .
2- کامل این مصاحبه را از اینجا بخوانید .
3- عنوان مطلب همانند عنوان اصلی مصاحبه از این شعر سیمین بهبهانی گرفته شده :
هشتاد سالگی و عشق تصدیق کن که عجیب است
حوای پیر ، دگر بار ، گرم تعارف سیب است
۴- مثل هفته های گذشته اگر دوست داشته باشید می توانید گردون این هفته پارسا را بخوانید .
عشق، تصمیم قشنگی ست
بیـا عـاشق شـو
نه اگر قلب تو سنگی ست
بیـا عـاشق شـو
آسمان زیر پروبال نگاهت آبی ست
شوق پرواز تو رنگی ست
بیـا عـاشق شـو
ناگهان حادثه ی عشق، خطر کن، بشتاب
خوب من، این چه درنگی ست
بیـا عـاشق شـو
با دل موش، محال است که عاشق گردی
عشق، تصمیم پلنگی ست
بیـا عـاشق شـو
تیز هوشان جهان، بر سر کار عشقند
عشق، رندی است، زرنگی ست
بیـا عـاشق شـو
کاش در محضر دل بودی و میدیدی تو
بر سر عشق، چه جنگی ست!
بیـا عـاشق شـو
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
صورت آینه زنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
می رسی با قدم عشق به منزل، آری...
عشق، رهوار خدنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
باز گفتی تو که فردا!!! به خدا فردا نیست
زندگی، فرصت تنگی ست،
بیـا عـاشق شـو
کار خیر است، تأمل به خدا جایز نیست!
عشق، تصمیم قشنگی ست
بیـا عـاشق شـو
این فقط یک ای میل بود که به من رسید . نمیدونم شاعرش هم کیه ! به یکی دوبار خوندنش میرزه ، نه ؟
دردها در عشق ، کم کم عین درمان می شوند
رنجها تسکین ده دل ، راحت جان می شوند
می کنی عادت به سختی ، با گذشت روزگار
چون به مشکلها گرفتی خوی ، آسان می شوند
عشق را با عقل نتوان در کنار هم نشاند
چشم تا بر هم زنی ، دست و گریبان می شوند
وای از این دوران ، که می بینی به اندک رنجشی
دوستان مهربانت ، دشمن جان می شوند
گر قفس تنگ است ، چون با جفت خود باشی ، چه باک
خانه های دلگشا ، بی دوست ، زندان می شوند
یار را نازم که دارد پاس ، عهد خویش را
گر چه خوبان زود از پیمان پشیمان می شوند
یادش از در چون در آمد ، درد و غم از دل گریخت
ابرها ، چون باد برخیزد ، پریشان می شوند
آدمی پیرانه سر ماند به دور از شور و حال
چون درختانی که در پاییز ، عریان می شوند
استاد محمد قهرمان
89/07/27
پی نوشت :
انصافا استاد همه راههای حرف زدن رو می بندند !شعراشون مثل عکسهایی می مونه که زیرش می نویسند : " بدون شرح ". پس من باز هم به احترام استاد ، کلاه از سر برمیدارم و تعظیم می کنم .
عزیزمن سلام
دلم می خواست به مناسبت این روز برایت هدیه ای فراهم نمایم ، اما تو میدانی چقدر سخت است انتخابش برای من و من می دانم که چقدر بی ارزشند این هدایای مادی برایت . خواستم نو آوری کرده باشم مثلا و به همین دلیل تصمیم گرفتم در قالب نامه ، کمی از ناگفته های این روزهایم را برایت بگویم . حرفهایی که گاه چنان بر ذهنم و بر قلبم سنگینی می کند که تنها با تکرار برای خودم و با خدایم از سنگینی بارشان خلاص می شوم .
این روزها بیشتر از هر زمان به بودنهایمان می اندیشم . به کنار هم بودن مان ، به شیرینی لحظه هایی که در زندگی مان جاری است و به دلیل تکراری بودنش زیبایی اش را درک نمی کنیم . عادت کرده ایم به این خوبیها و چقدر بد است که این عادت ها لذت داشته هایمان را از ما بگیرد . که ندانیم قدر تمامی داشته های باارزشمان را در زندگی . گاه که فکر می کنم به تمامی اشتباهات ریز و درشتی که من و تو در زندگی مان دچاریم ، می بینم نیرویی بسیار قویتر از اراده من و تو و محبتی فراتر از ظرفیت قلب های ما ، سکان این زندگی کوچک را به دست گرفته تا بتواند از دریای پرتلاطم زندگی به سلامت گذرش دهد . خوشحالم که با وجود تمامی موجهای ریز و درشت تا به حال این کشتی به سلامت از این دریا گذر کرده و بعد از این هم مطمئنم که با لطف همان مهر بی نهایت باز هم به همین روال خواهد بود و شاید با اطمینان بیشتر . این روزها شاید بیشتر ازهر زمانی به تفاوت ها می اندیشم . به اینکه شالوده زندگی مشترک همانقدر که بر شباهتها استوار است بر تفاوتها نیز . که تفاوتها ذات دو انسانند و ذات زندگی مشترک که اگر نبودند تعاملی وجود نداشت و به تبع آن تکاملی . گاه در سخت ترین لحظات زندگی شکایت برده ام به خداوند از وجود تفاوتهای بسیار ما در زندگی ، اما وقتی که به لطف او آرام شده ام و منصفانه نگریسته ام ، دیده ام که گر چه این تفاوتهای من و تو به اندازه شباهتهایمان نیستند ، اما چقدر لازمند برای زندگیمان و چقدر مؤثرند در شکل گیری ما . اینی که من هستم اکنون – خواه رضایت کامل داشته باشم یا نه – در نتیجه همین تقابل افکار و نگرش من و تو شکل گرفته و من گر چه نه کاملا ، اما راضیم از آنچه که هستم ، از آنچه که هستی و باورم این است که می توانیم و باید بتوانیم بسیار بهتر از این باشیم در مسیر زندگی . پس خواهشم این است از تو که یگانه همراه منی در این گذار ، که نزدیک ترین هستی به من ، که نخواه این تفاوتها از بین برود ، که نفس زندگی را زیر سئوال خواهی برد . که وجود مرا و خودت را یکسر به هیچ خواهی کشاند . بگذار که یکی شدنمان در عین یکی نبودنمان جلوه گر شود که اینگونه بسیار ارزشمند تر خواهد بود . و این تنها در یک صورت محقق خواهد شد و آن هم اعتماد است . اعتماد به تفکر همدیگر ، اعتماد به محبت همدیگر ، اعتماد به شناخت ما از زندگی مشترکمان ، به اینکه قدرشناس زندگیمان هستیم ، که قدرشناس وجود همیم با همه خوب و بدهایمان ، که قدرشناس وجود دو گل زندگی مان هستیم . و من همواره قدرشناس خداوندم به خاطر وجود تو و فرشته های کوچک زندگیم . می دانم ارزش همه داشته هایم را و می دانم حکمت همه دوریها را و سختیها را ، گر چه گاه بسیار سخت می گذرد بر من هجوم این همه دلتنگی ها و خستگی ها و نامرادیهای زندگی . گاه تنهایی بسیار می آزاردم ، که این گاهها بسیار بوده اند و هستند در زندگیم و چقدر دوست داشته ام و دارم که در این لحظات به یاریم بشتابی که متاسفانه گاه آنچنان که انتظارم بوده پاسخ نگرفته ام و می دانم که من نیز این چنین نبوده ام برایت در لحظه های سختی تو و امیدم این است که از این به بعد بشویم آنچه که باید و شاید . بگذار بگذرم از این حرفها .
چهارم آبان برای من و دخترانم روز بسیار عزیزی است ، چرا که وجود تو برایمان مغتنم است و گرانبها . امیدوارم فراوان داشته باشیم همراهی همدیگر را در این روز عزیز و شاد باشیم و تندرست ، سالیان دراز در کنار وجود عزیزی که تویی و وجود عزیزانی که خانواده هایمان هستند . خدای را شاکرم به خاطر وجود همه روزهای زیبایش ، به خاطر همه محبتها و خوبیهایش و به خاطر اینکه مرا اینگونه آفرید که منم و ترا آنچنان که تویی با همه ضعفها و قوتهایمان .
تولدت مبارک عزیز دل ، صد سال زنده باشی و پرتوان ، پرمهر و خوش بیان .
پی نوشت :
این نامه مربوط به سال گذشته است . با یادآوری آن به این نتیجه رسیدم که می شود با بینشی درست ، موقعیت های باخت برد یا باخت باخت زندگی را به نتیجه برد برد دوطرفه رساند . تنها کمی صبوری می خواهد و گذشت و درایت !
یگانه از بچگی علاقه زیادی به کتابخوندن داره ! و البته خیلی کم شعر ، این روزها خیلی وقتها کتاب سهراب و قیصر تو دستشه و می خوندشون . یادم افتاد از هفت سالگیش ، که یه روز اومد و به من گفت مامان من یه شعر گفتم . و با چه ذوقی شعرش رو برام خوند . و راستش من هم خیلی ذوق کردم که یگانه به شعر علاقمنده و خب خیلی تشویقش کردم ! اما با وجودی که قلمش بد نیست ، زیاد علاقه ای به نوشتن نشون نمیده ، یعنی متاسفانه یه خورده توی نوشتن تنبله بر خلاف خوندن !
شعری رو که اون زمان نوشته ، هنوز حفظم و براتون می نویسم تا ببینید رویاهای یک بچه تو اون سن و سال رو :
دوست دارم روزی خورشید درخشان مال من باشد!
دوست دارم شبی ستاره های آسمان مال من باشد !
دوست دارم شبی که در خواب ناز هستم ، خدا را ببینم !
پی نوشت :
خیلی دوست ندارم از زندگی حقیقی ام اینجا مطلبی بنویسم . اما این هم به خاطر خواسته بعضی از دوستان بود که گفتند از بچه ها بنویس ، واسه نیایش نوشتم ، گفتم در حق یگانه اجحاف نشه !
۲- این هم عکس دو تا دخترا ، به درخواست دوستان گلم !