سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

سفر



دویده شوق سفر آنچنان به بال و پرم

که چون به خانه درآیم ، هنوز در سفرم

ز خیلِ ِ همسفران، هر یکی به سویی رفت
نصیب بود که من در هوای تو  بپرم
تهی شدم ز خود و هر چه بود، همچو حباب
ولی هوای تو بیرون نمی رود ز سرم
بیا که نور امیدی به دل نمی تابد
قسم به صبح، که از شام تار تیره ترم!
زنی چو پلک به هم، آن نگاه بازیگوش
ز عالمی بکشانَد به عالم ِ دگرم
ز اشک شوق که بندد ره ِ نگاه مرا
ترا درست تماشا نکرده چشم ِ ترم!
مگرکه لطف توآرد برون زبحر ِِغمم
که گر کناره کنی، آب بگذرد ز سرم
زبس که تشنه دیدار کرده هجر، مرا
کنم دو چشم دِگر وام، چون ترا نگرم!
تو در برابر و نا باورانه می گویم

" تویی برابر من، یا خیال در نظرم؟ "

         استاد محمد قهرمان

89/07/09


پی نوشت :

باز هم هفته ای دیگر و گردونی دیگر از پارسا بهار مست

پی نوشت 2:

عکس انتخابی کاری است از Mathew cook با نام پلکانی به بهشت . با تشکر از پارسا بهارمست عزیز .

۲۲۲


این روزها راجع به هر موضوعی که فکر می کنم ، علیرغم میل من ، به گونه ای به گذر زمان و بالارفتن سن برمی گردد . مثل همین تعدد وقایع مهم زندگی و خاطرات خوب و بد آن ، مثل سالگردهای فراوانی که در زندگی نقش دارند ، و این یعنی اثر گذر زمان بر تو و نتیجه مستقیم این مساله ، بالارفتن تجربه است و در نهایت یعنی امکان  پذیرش خطا از تو کمتر می شود .  به این فکر می کردم که در این یکسالی که در این خانه مجازی حرف زده ام ، این چندمین سالگردی است که سایه حضورش را بر این خانه  افکنده است . 26 آبان دقیقا یکسال از عمر این خانه گذشته است . وقتی پست کیامهر و محبوبه را در مورد دنیای مجازی می خواندم ، به این فکر می کردم که چقدر آدمها می توانند در احساسات شبیه به هم باشند . یکبار قبل تر در همینجا گفته بودم که گاهی انگار کسی دفتر دل تو را باز کرده و از روی آن خط به خط می خواند . خواندن پست این دو عزیز برای من تداعی واقعی همین جمله بود و این از نظر من یعنی یک اتفاق خوب . اتفاق خوبی است که همه ما را با تمامی تفکرات و عقاید مختلف گرد هم جمع کرده ، حلقه ای از دوستیها شکل گرفته که مطمئنا هرگز در دنیای واقعی اتفاق نمی افتاد . چرا که مبنای دوستیها در دنیای واقعی ، شباهتهای عقیدتی و فرهنگی است . اما حسن دنیای مجازی به این است که اگر بخواهیم ، به نوعی مدینه فاضله کوچکی را درست می کند و به ما یاد می دهد که با همه تفاوتهایی که با یکدیگر داریم ، در کنار همدیگر به آرامی و با مهربانی لحظات زیبایی را خلق کنیم . که می آموزیم هیچگاه از ظاهر افراد آنها را مورد قضاوت قرار ندهیم . یکی از مهمترین تاثیرات این حضور در زندگی حقیقی من این است که بیندیشم در دنیای حقیقی نیز باید همینگونه باشم .  که از روی ظواهر در مورد افراد قضاوت نکنم و بدانم که در پشت نقاب ظاهری هر فردی ، می تواند دنیای بسیار متفاوت و جذابی نهفته باشد . این تفاوتهای سنی ، مذهبی ، عقیدتی یا حتی فرهنگی در این فضا بسیار قابل تامل است . چه چیزی در این دنیای مجاز نهفته است که من 35 ساله را در کنار دیانای 15 ساله قرار می دهد . چه سری است که باعث می شود من نوشته های شقایق گلم را با آن عطر و بوی خاص خودش در کنار خاطرات پدران خوب هانا و آرتا بخوانم ؟ یا به این فکر می کنم آیا در دنیای واقع نیز می توانم با مملی و منیر آشنا شوم و اگر اینطور شد آیا همانقدر به آنها اهمیت خواهم داد که در نوشته های حمید و آناهیتا ارزش می دهم ؟ می دانم تکرار چنین حرفهایی بعد ازکیامهر و محبوبه بیهوده است اما انگار تا نگویی آرام نمیشوی . مگر می شود سالگرد تولد زمزمه ها را بگیرم و به خاطر همه حس های قشنگی که به من هدیه داده ، از سمیرای عزیزم تشکر نکنم که باعث و بانی ساخت این خانه شده است ؟ سمیرا در من چیزی را زنده کرد که خودم هم به بودنش باور نداشتم و به همین دلیل همیشه مدیون و سپاسگزار او خواهم بود همچنین  من هم از کرگدن عزیز سپاسگزارم چون بی اینکه خود بدانند تاثیرات بسیاری را از ایشان گرفته ام . قبلا هم گفته ام حضور در دنیای اینترنت ابعاد جدیدی از روحیات و تفکرات دوستان حقیقی ام را بر من آشکار کرده که آن نیز به نوبه خود برایم زیباست . که اگر نبود من چگونه از حرف دل سمیرا و سپیده مهربانم – که در شرایط عادی بسیار آرام و کم سخن هستند – آگاه می شدم ؟ که اگر به خاطر اینجا نبود بسیاری از بحثهای شیرین و سودمند من با پدرخوانده و میکائیل شکل نمی گرفت و لازم است که همینجا از این دو عزیز که همیشه جزء منتقدین خاموش نوشته های من هستند سپاسگزاری ویژه نمایم . می خواهم بدانید که حضور تک تک شما دوستان عزیز و نظرات ارزشمندتان برایم بسیار مغتنم و گرانبها است . می خواهم باور کنید که غمها و شادیهای شما جزئی از دغدغه های روزمره من شده ، که نبود هر کدامتان بر گوشه ای از دلم سنگینی می کند ، که طاقت بی خبری از هیچکدامتان را ندارم . باور کنید نگران مهتاب و پرند و رویا و دیگران می شوم وقتی اینقدر بی پرده و جسورانه راجع به برخی مسائل می نویسند . باور کنید حس دلتنگی زری از ورای کلمات او بر قلبم می نشیند و دلتنگم می کند . باور کنید وقتی دوستی بی خبر می رود و هیچ راهی برای سراغ گرفتن برجای نمی گذارد نگرانش می شوم ، همانگونه که نگران علی مساوات هستم ، همانگونه که آرمین با بستن دفتر شصت برگش نگرانم کرد و چقدر از دیدن حضور فعالش در فیس بوک خوشحال شدم . اگر تنها ثمره سایه سار من پیدا کردن استاد محمد قهرمان باشد و آشنایی با ایشان و دیدارشان از نزدیک – که به نوعی این را نیز مدیون شهریار بلاگستان، کرگدن عزیز، هستم – دیگر چه باک اگر حتی همین فردا پرونده این خانه برای همیشه بسته شود . می دانم اگر نبود این خانه من هرگز با مامانگار و محبوبه و مهتاب آشنا نمی شدم و از صدایشان انرژی نمی گرفتم . دنیای من کجا و دنیای زری و رویا وآلن کجا ؟ من کجا و نهاوند با آنهمه دوستان چون آب زلالش ، بزرگ و یلدا ، فائزه و سمانه و منیژه ، حمید و مریم . اگر نبود من چگونه با تفکرات ارزشمند استادی در شهر بیرجند آشنا می شدم  یا چگونه می توانستم از درددل های آذین عزیز در فرانسه آگاه شوم یا چگونه خاله گیس گلابتون می شدم که با همه مشغله های درس و کار در بیمارستان باز هم به من سر می زند ؟ اگر نبود من چگونه با افروز آشنا می شدم که در همان شهری طعم غربت را می چشد که من هم ؟ خیلی خوشحالم که حضور در دنیای نت باعث شد بدانم که مریم و زهرا – این دو دسته گل عزیز من – اینقدر قشنگ حرف دل می زنند و چنین افکار لطیف و قلم زیبایی دارند ؟ بگذارید ساده تر بگویم ، از آشنایی با عاطفه وسیروس ،  فرداد و ناهید و سپهر و الهه ، احسان جوانمرد و رویا بانویش ، آقا محسن منو خودم و ایرن عزیزش ، مهدی پژوم بزرگوار و برادر نازنینش پوریا ، آقا حامد که امیدوارم همیشه پرنفس و باانرژی باشد ، گنجشک و مریم عندلیب و آقا طیب ، حسام سامورایی و داش آکل و همه دیگرانی که اینجا مجالی برای نوشتن نامشان نمی بینم ، خوشحالم . اگر همه دستاورد من از این یکسال تنها همین دوستیها باشد و آشنایی با افرادی که به قول کیامهر هرگز به جز اینجا امکان آشنایی با آنها وجود نداشت ، برایم کافیست . پس باز هم می گویم من وامدار محبت تک تک شما دوستان خوبم هستم و امیدوارم که چراغ این خانه و دوستیهایش به این زودیها خاموش نشود .

دل در بند

تا حالا شده به پای دلتان بند بزنید ؟ اشتباه نکنید , حرفم اصلا در مورد مقوله عشق و عاشقی نیست . منظورم وقتهایی است که دلتان می خواهد کاری انجام بدهید , اما امکانش نیست . یعنی باز هم همان مساله همیشگی جدال عقل و دل . دل برای انجامش هزار دلیل می آورد , اما عقل هزار و یک دلیل دیگر که نه , درست نیست و در این میان برنده عقل حسابگر است که خیلی وقتها حق با اوست . قرارگرفتن در این موقعیت ها بسیار سخت است . پیروز بیرون آمدن از آن نیز سخت تر . مثال های فراوانی از این شرایط در زندگی هر کسی وجود دارد . فکر کنید فرزندتان چیزی را می خواهد که می دانید به صلاحش نیست . گریه می کند , التماس می کند , اما شما باید جلوی احساستان را بگیرید تا اینها سلاح همیشگی اش نشود برای خواسته های غیرمنطقی بعدی . که باید به او بیاموزید زندگی همیشه آنطوری که ما می خواهیم نمی گذرد . یا فکر کنید یک دوست در شرایط خیلی سختی به سر می برد که احتیاج به کمک دارد . تنهاست و شما می دانید که حداقل کمکی که از دستتان برمی آید همراهی و همدردی با اوست , اما بنا به دلایل مختلف مجبورید چشم بر این خواسته دل ببندید و راضیش کنید که صلاح در سکوت است و دوری . خیلی وقتها علیرغم میلتان مجبورید بی رحم باشید . دست دلتان را بگیرید و گوشه ای از وجود , زندانی اش کنید , بندهای محکمی از مصلحت ها و دوراندیشی ها به پایش ببندید وراهی را در پیش بگیرید که مطمئنید درست است . زندگی از  این موقعیت ها فراوان در پیش پایمان میگذارد . برای آدمهایی چون من گذر از این مسیرها بسیار سخت است . اما چاره ای هم جز پذیرش نیست . باید گذر کرد و باید سعی کرد طوری عبور کرد که کمترین آسیب را به خود و دیگرانی که خواسته یا ناخواسته در این مسیر بر سر راه تو قرار دارند , وارد کنی . تنها باید توکل کرد و با چشمانی باز مسیر را پیمود . شما آیا تا به حال چنین تجربه هایی را داشته اید ؟ گذر از این تجارب سخت برایتان چگونه بوده است ؟ اگر دوست دارید به ما هم بگویید .

بلای هجر



گفتم بلای هجر ز سر وا شود ، نشد

وان زخمهای کهنه مداوا شود، نشد

عادت شود به طی زمان زهر ناگوار

گفتند هجر نیز گوارا شود ، نشد

می خواستم  که عمر شب کوته وصال

یکره دراز ، چون شب یلدا شود ، نشد

گامی نرفته از پی مجنون ز روی عقل

دل رفته بود بادیه پیما شود ، نشد !

بس خون دل به شیشه فکندم به جای می

شاید بساط عیش مهیا شود ، نشد !

می خواستم دعای دل دردمند من

خاطر نشان عالم بالا شود ، نشد

بودم به فکر آن که در  این پنج روز عمر

نامم جهان نورد چو عنقا شود ، نشد

پنداشتم که دل چو به اسلام میل کرد

دلسرد از آن دو زلف چلیپا شود ،  نشد

آن مرده دل که از دم گرم تو بر نخورد

گفتی که چاره اش ز مسیحا شود ، نشد

بودم بدان امید که در چین زلف تو

دل - آن عزیز گمشده - پیدا شود ، نشد

مانند قدسی از غم دوران شکسته حال

"رفتم به باغ تا که دلم واشود ، نشد !"

                                               استاد محمد قهرمان

                                                    86/04/09                    

حاجی محمدجان قدسی مشهدی


پی نوشت :

گردون این هفته پارسا هم خوندن داره . میگید نه ؟ برید بخونید و لذت ببرید .




استاد ابوالحسن محصص مستشاری


چهل روز به همین سرعت گذشت . انگار همین دیروز بود که استاد احمد پیله چی - استاد بزرگ خوشنویسی قزوین - در زمان کلاس ، خبر در گذشت استاد ابوالحسن محصص را به ما دادند. گر چه شنیدن این خبر برای ما که مدتها بود از شدت بیماری ایشان اطلاع داشتیم  دور از ذهن نبود ، اما در هر صورت فقدان عزیزانی چون ایشان همیشه غم انگیز است . من با وجود اینکه هیچگاه نتوانستم از محضر استاد محصص استفاده ببرم ، اما همیشه نسبت به ایشان حس احترام فوق العاده ای قائل بودم . حسی  که از سخنان استاد پیله چی در من ایجاد شده بود و با آشنایی بیشتر با ایشان قوت گرفت . استاد همیشه از هنر والای استاد محصص و تلاش فوق العاده ایشان جهت اعتلای هنر خوشنویسی در قزوین ، که با وجود داشتن پیشینه ای قوی در این هنر و بزرگان صاحب سبکی چون میرعماد قزوینی ، ملکمحمد قزوینی ، عبدالمجید درویش میرزاغلامرضا و دیگر هنرمندان نام آور این هنر به حق شایسته نام پایتخت خوشنویسی ایران می باشد ، به خوبی یاد می کردند . و به قول استاد پیله چی ، این خوشبختی برای هر کسی در زندگی روی نمی دهد که در طول حیات  بزرگترین آرزوی خود را تحقق یافته ببینی . استاد محصص آنقدر زنده ماندند تا به چشم ببینند جایگاه بزرگ خوشنویسی را در شهر زادگاهشان ،   تا ببینند که ثمره 50 سال زندگی هنری ایشان به بار نشست و همان شد که باید . آنروز وقتی سرمشق استاد را گرفتم که " سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز " به این اندیشیدم که کاش همگی ما نفس زندگی و ارزش نهفته در آن را دریابیم ، که بدانیم آنچه که می ماند و با گذر زمان هرگز فراموش نمی شود ، نیکیهاست و نام نکویی که برجای  خواهد ماند . خداوند روح این عزیز را همواره در رحمت بی نهایت خود غرق نماید . یادش گرامی باد.

خلاصه ای از زندگینامه ایشان را در زیر بخوانید :



عکس اول ایستاده از راست:  علیرضا نایبی  رضا شیخ‌محمّدی، احمد پیله‌چی

ابوالحسن محصّص مستشاری، استاد غلامحسین امیرخانی، واشقانی فراهانی، کابلی خوانساری. مکان: قزوین، حسینیّه‌ی امینی‌ها / سال ۱۳۶۳ شمسی /  نشسته از راست:

یکی از مسئولین وقت اداره‌ی ارشاد اسلامی قزوین، زنده‌یاد محمّدرضا قنبری، از مسئولین ارشاد قزوین، هادی تبسّمی (رئیس وقت ارشاد قزوین)، علی‌اکبر پگاه، احمد کامکاری


تاریخ تولد: بیستم مرداد 1310

فعالیت های هنری :

شروع فعالیت هنری از دوران دبستان نزد مرحوم سید محمد مصلائی

شرکت در کلاسهای آزاد خوشنویسی نزد استاد علی اکبر کاوه1329-1331

دریافت گواهینامه شایستگی خوشنویسی1331

دبیر هنر دبیرستانها و دانشسرای قزوین1331

مدت 2سال تعلیم از طرف استادالاساتید سید حسین میرخانی

دایر نمودن کلاسهای انجمن خوشنویسان در قزوین1354

کسب چند عنوان نخست مسابقات خوشنویسی در دوران دبیرستان

مقام نخست مسابقات خوشنویسی دفاع مقدس1367

عضویت در شورای عالی انجمن خوشنویسان ایران از سال1368به مدت 4دوره

دریافت مدرک استادی از انجمن خوشنویسان ایران1378

مقام اول مسابقات خوشنویسی مهر 1379

بزرگداشت استاد محصص بواسطه نیم قرن خدمات فرهنگی و هنری1379

پیشکسوت نمونه کشوردر رشته ادبی و هنری در سال1381

موسس و مسول ومدرس انجمن خوشنویسان قزوین نزدیک به 30سال

خریداری و نگهداری از300 تابلو نفیس خوشنویسی و انتقال آنها در 3مرحله به موزه قزوین

تاریخ وفات : 13 مهرماه 1389


پی نوشت :                    

برای خواندن قسمتی از زندگینامه ایشان به روایت  خودشان به اینجا مراجعه نمایید .

اگر دوست دارید تعدادی از آثار استاد را مشاهده نمایید به این صفحه مراجعه فرمایید.