سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

سه غزل از زنده یاد حسین منزوی

پای در ره که نهادید افق تاری بود

شب در اندیشه تثبیت سیه کاری بود

باده خاص کشیدید و به میخانه عشق

مستی سرخ شما غایت هشیاری بود

خواب خوش باد شما را که در آن هنگامه

خواب خونین شما آیت بیداری بود

خم نشد قامت رعنای شما بر اثرش

بختک زلزله هرچند که آواری بود

شرممان باد که تا ساعت آن واقعه نیز

چشممان دوخته بر ساعت دیواری بود

جایتان سبز که با خون خود امضا کردید

پای آن نامه که منشور وفاداری بود

قصه ای بیش نبود آنچه سرودید از عشق

لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود

ای شمایان که خروشان کفن پوشانید

ای که بر فرق ستم تیغ شما کاری بود

در رگ ما که خموشان سیه پوشانیم

کاشکی قطره ای از خون شما جاری بود


از دیروز که کرگدن عزیز لینک اشعار حسین منزوی با صدای بابک شهرکی رو برایم فرستاده اند ، همینطور صدایش در گوشم است و لذتی می برم از شنیدن غزلیات زیبای آن مرحوم با صدای گرم و حزین آقای شهرکی . دو سه روزی است که می خواستم شعری بگذارم مناسب با حال و هوای این روزها ، اما راستش فرصتی برای پیدا کردنش نیافتم . تا اینکه در بین اشعار خوانده شده ، ناخودآگاه این شعر خودش به سراغم آمد و دیدم انگار همان است که می خواستم . ضمن تشکر ویژه از کرگدن بزرگوار ، لذت شنیدن و خواندن سه شعر از این مجموعه را با شما همراه میشوم .

 
دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین خواهد آمد
بسته بار گیسوان از نافه ی چین خواهد آمد
از تبار دلستان لولیان بیستونی
شنگ، شیطان، با همان رفتار شیرین خواهد آمد
باز  رسم سامری را ساحری آموز نازش
تا دوباره از که بستاند دل و دین خواهد آمد
با همان آنی، که پنداری خود از روز نخستین
شعر گفتن را به حافظ داده تلقین خواهد آمد
بی گمان از آینه، جشن غرور آمیز حُسنش
راه دوری تا من این تصویر غمگین خواهد آمد
عشق گاهی زندگی ساز است و گاهی زندگی سوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد
ای دل من، سر مزن بر سینه این سان نا شکیبا
لحظه ای دیوانه جان ،آرام بنشین ، خواهد آمد
خواهد آمد، خواهد آمد، خواهد آمد، ور نیاید
باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد
 

پای در ره که نهادید 


دستش از گل 


سلام ای عشق ( ترانه شوکران )

این آذردختهای دوست داشتنی


یک لیوان چای داغ

انگشتهای من دور لیوان داغ

صحبتهای دوستانه داغ

بیرون برف می بارد

گرمم است

گرمم است .

توی طالع آذردختها نوشته که اهل منطقند و واقعیت . مهمان دوستند و راستگو . قلبی پاک و صمیمی و بی ریا دارند و در زندگی فرصت شکار افتخارات و شهرت را خواهند داشت . تا قبل از آذرماه امسال در حافظه من چهار روز از روزهای آذرماه ، برجسته تر از روزهای دیگر بودند : نهم ، دهم ، بیست وچهار و بیست و پنج آذرماه ، تولد مریم و سمیرا و میترا و یک عزیز دیگر . اما امسال به لطف این دنیای مجازی ، دوستان دیگری هم به حلقه متولدین این ماه اضافه شده اند : افروز و منیژه .

ومن چقدر خوشحالم از این بابت ، چرا که معتقدم روزها و دقایق و مکانها و زمانها ، اگر اعتباری دارند ، این اعتبار را از وجود صاحبان خود می گیرند و خاطراتی که در آن زمانها و مکانها به یادگار گذاشته اند . که موجودیت هر جسم بی جانی تنها با انسانها و خاطراتشان است که ارزشمند می شود و اصلا تا نباشند این عزیزان ، به یادشان نمی آوری و می شوند مانند همه زمانهای دیگر عمر که به آسانی می گذرند و یادی از خود در ذهن و دل به جای نمی گذارند .

این روزهای آخر آذر ماه از قشنگترین روزهای سال ماست . چرا که خداوند فرشته هایی را به زمین هدیه کرده که وجود هر کدامشان به نوعی زیبایی این فصل دل انگیز را صدچندان کرده و عطر مهر و لطفشان فضای هستی را تحمل پذیر نموده .  پس خالق لطف و زیبایی را به خاطر حضور این فرشتگان زمینی شاکرم و برای دومین بار در عمر سایه سار زندگی ام ، تولد سمیرای مهربانم را تبریک می گویم .که این روزهای من اگر رنگ و بوی خوشی  دارد ، سهم  او از این عطر جاری در زندگی ام بسیار است و من همیشه قدردان حضورش ومحبتش خواهم بود و امیدم این است که به همه آنچه که لیاقتش را دارد و آرزویش است برسد که مطمئنا سمیرای ما لایق بهترینهاست .

و باز هم به منیژه عزیز ، این آذردخت مهربان و دلتنگ و صمیمی ، زیباترین لحظه زندگیش ، که همان تولد گرانقدرش بر صحنه هستی است را تبریک می گویم و همینطور به افروز عزیز ، این دوست تازه یافته ام که مترصد فرصتی هستم تا به موفق به دیدنش گردم و دفتر زیبای دیگری از دوستیها را درکنار هم ورق بزنیم .آرزویم این است که این هرسه عزیز مهربان روز به روز پله های سعادت و موفقیت را درنوردند و صفحات زندگیشان سرشار شود از هر آنچه خیر و شادی و پیروزی است . تندرست باشند و پایدار .

پی نوشت : باز هم از کیامهر عزیز به خاطر پست زیبای تولدش که باعث شد با تولد دوستان مجازی آشنا شویم سپاسگزاری می کنم .

پی نوشت ۲:

از آناهیتای عزیز عذر میخواهم که از لیست تولد آذری هایم جاافتاده بود ، هر چند تولد این عزیز را در اول آذر تبریک گفته بودیم و باز هم در این آخرین روزهای آذرماه دوباره تبریک می گویم .

پی باران نوشت :

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

ممنونم مهربانم ، ممنون به خاطر همه زیباییهای جاری در این روز قشنگ پاییزی .

سلام بعد سفر

لیوان چای خالی....

                                 سرد ... روی میز

انگشتهای من یخ زده .....

                               روی زانوهام

حرفهای گفته نشده

                              جایی توی فضای خالی میان ما

بیرون آفتاب غوغا می کند

سردم است

                     سردم است ....

سلام . بعد ده روز دوری از فضای بلاگستان ، بالاخره اومدم . سفر خوبی بود . جای شما خالی . سفرهای تنهایی گاه گاهی را به جمع خانواده و عزیزانم دوست دارم و توصیه می کنم که هر از گاهی هر کداممان تنها به جایی برویم . فرصت نابیست که کم پیش می آید .خودت برنامه می ریزی وعمل می کنی .همانطور که می خواهی . این بار سعی کردم از لحظه لحظه سفرم استفاده ببرم . برنامه اصلی ام جدا از بودن کنار پدرو مادرها ، دیدن بزرگترهای فامیل بود . دیدن دایی ها و خاله هایم . عمیق شدن در خطوط  چهرهایشان ، شنیدن کلام پخته و سرشار از تجربه شان . گریز به گذشته ای شاید نه چندان دور که  آنها اینچنین شکسته  و دور از نیروی جوانی نبودند و ما در کنار آنها درس زندگی را می آموختیم . یادآوری خاطرات شیرین کودکی . حالا ما شده ایم در سن و سال مشابه آنها و آنها شده اند مادربزرگها و پدربزرگهای فامیل . خدا حفظشان کند . اولین روز سفر ، بعد از چند ساعت استراحت ، به عیادت دایی بزرگم رفتم که بعد از دوهفته بستری شدن در بیمارستان ، در منزل استراحت می کرد و هنوز نشانه های بیماری در وجودش به چشم می خورد . به محض دیدنم گفت : قسمت شد تا یکبار دیگر دایی ات را ببینی نرگس جان ! و خدا می داند که شنیدن این حرف چه کرد با من . تک تک حرفهایش را با گوش جان شنیدم ، نگاهش کردم آنقدر تا شاید چهره اش را همانطور کامل در ذهنم به خاطر بسپارم برای همین لحظات دوری . حرفهایش تلخی و شیرینی را باهم به یادگار می گذاشت برایم . وقتی می گفت که یادآوری کند پستی وبلندی روزگار را . که روزگار همیشه بر یک مدار نمی چرخد  ، که  فراز و نشیب دارد و باید بدانیم نه در فرازها به خود غره شویم و دل ببندیم به خوشیهای روزگار و نه در نشیب ها خود را ببازیم و فکر کنیم دنیا برایمان به انتها رسیده ! می گفت که قدر خودمان را و سلامتی مان را و لحظه لحظه زندگیمان را بدانیم که بعدترها دچار حسرت نشویم و فکر نکنیم آنطور که باید استفاده نکرده ایم از این عمر گران .  سفر دو روزه به مشهد هم لحظات خوبی را برایم رقم زد در کنار دایی عزیزم که همیشه بودن در کنارش برایم آرامش غریبی را به ارمغان می آورد . نشستن پای درددل عزیزان هم از آن کارهایی است که دستاورد این سفرهای تنهایی است . برای ما که سالهاست دور مانده ایم از جمع آنها ، فرصتی است که بدانیم چه می گذرد بر عزیزانی که روزگار کودکی را با آنها شریک هستیم .

سه شنبه شب و دیدار کوتاه از استاد قهرمان هم یکی از بهترین دستاوردهای سفر یکهفته ای من بود . در کنار دوستان همشهری دیگر استاد ، آقای علی باقرزاده (بقا ) ، و دوستان دیگری که بودند و نشد که هم صحبتشان بشوم . نشد که صدای شعرخوانی استاد قهرمان را بشنوم ، نشد که سیر نگاهش کنم ، اما باز هم فرصت مغتنمی بود که استاد و دایی عزیزم در اختیارم نهادند و از ایشان  بسیار متشکرم .

جای همه تان را در حرم ضامن آهو خالی کردم . تک تکتان را نام بردم و خواستم که حاجت قلبیتان را ادا کند صاحب آن حرم عطر و نور . خلاصه بگویم ، دلم برایتان تنگ شده بود . بر خلاف گفته تان فراموشتان نکردم و بودم با شما ، متوجه شدم طرح قشنگ و خلاقانه کیامهر را و نتوانستم در آن شرکت نکنم ، متوجه شدم فیلتر شدن وبلاگ زری را ، شاهد کوچ کیامهر و الهه شدم از پرشین بلاگ . تک تک کامنتهای مهرآمیزتان را خواندم و بغض کردم و خوشحال شدم که هستند کسانی که عدم حضورم را می بینند و برایشان مهم است بودنم . به خاطر همه اینها از همه تان متشکرم . دو روز است که فکر می کنم که بعد این مدت چه بنویسم و باور کنید که هیچ به ذهنم نمی رسید . انگار فاصله گرفتن از نوشتن ، کلمات را با تو غریبه می کند . غریبه شدم با نوشتن و حرف زدن چونان همیشه . اگر نوشتم تنها به خاطر پاسخ به محبت شما بود و بس . ببخشید پراکنده گویی های این دل و ذهن باز هم دلتنگ را . راستی تا یادم نرفته بگویم که آن متن کوتاه بالا داستانی دارد که بعدا برایتان خواهم گفت . وجود با محبتتان  پایدار.

یه ترانه ، یه حس


بعضی صداها ، بعضی ترانه ها ، بعضی روزها ، چه حال و هوای غریبی را در خود نهفته دارند . به قول رویا ، سبد کلمه هایم را گم کرده ام باز ! نمی دانم چه بگویم . فقط دعوتتان می کنم به شنیدن ترانه زیبای این روزهایم .

پی نوشت :

این روزها بدطور دلتنگیم عود کرده ! دلتنگم نه فقط واسه خونواده و عزیزانم ، یه دلتنگی خاص ، به قول یک دوست ، یک بی زمانی و بی مکانی ! احساس می کنم به هیچکس و هیچ جایی وابستگی ندارم ! دنبال خودم می گردم انگار ! باید برم تا شاید دربیام از این حال وروز . یه چند روز میرم مشهد . اگه برگشتم که بازم این خونه رو براتون آب و جارو میکنم ، اگر نه که شما رو بخیر و منو به سلامت ، حلالم کنید !

پی نوشت ۲:

برای حسن ختام این دو رباعی رو هم از استاد قهرمان داشته باشید:

ای نور ِچراغ ِآشنایی از تو   ...   در خانۀ چشم ، روشنایی از تو
 چون آبِ حیات بود و چون کاسۀ زهر   ... دیدار ِدوباره و جدایی از تو
* *  *
 ای کاش زمان ِ وصل کوتاه نبود   ...   یا دردِ فراق این همه جانکاه نبود
 تنها بر ِاو نرفته بودم ، امّا   ...  چون برگشتم ، دلم به همراه نبود! 

آخرین عشق


ای آنکه شب با خیالت ،  تا صبح در گفتگویم

دانم که یک شب محال است، بنشین دمی رو به رویم

دستی بکش بر سر من ، گاهی نوازش ضرور است

چون کودک بغض کرده، هر چند چیزی نگویم

حدی است سنگین دلی را ، مشکن من سست جان را

گیرم که مردم نگویند، تو سنگی و من سبویم

مگذار پیش رقیبان، از شرم رویم شود زرد

دیدی گر از من خطایی ، آن را میاور به رویم

دور از تو ای راحت جان، بغضی شد اما گلو گیر

گر رفت پایین به ظاهر، آب خوشی از گلویم

روزی که دل رفت از دست، گفتم به اندک زمانی

طشتم فرو افتد از بام،  ریزد به خاک آبرویم

یک بوسه از آن لب لعل، نذر من بینوا کن

تا سر به پایت گذارم ، تا دست از جان بشویم

از شش جهت مردمان را ، بینم روان رو به مقصد

من رو به سوی تو دارم، ای کعبه آرزویم 

با تو رسیدم به آغاز، ای آخرین عشق، ور نه

راهی رسیده به پایان، آبی گذشته ز جویم

استاد محمد قهرمان

89/7/11

پی نوشت :

شما را نمی دانم . اما شنیدن و خواندن اشعار جدید استاد قهرمان مرا به وجد می آورد . کاش تا دمی از عمرمان باقیست ، عاشق باشیم و با عشق زندگی را به سر ببریم . کاش محبت جامه ای بود که همیشه بر قامت دلمان نقش می بست و در ظاهر نیز خود را متجلی می ساخت . کاش .....