سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

۳-

آی عشق ، آی عشق

چهره آبیت پیدا نیست

آی شهر ، شهر قدیمی

هزار سال تمام است که

               دخترانت سنگسار شده

از برابر من می گذرند

و من منتظرم

تا آخرین  باران

   و آخرین موسیقی

                  عشق را تازه کند .....


                                                 شاعر :؟


پ . ن :

قلم و رنگ در اختیار شماست . بهشت را نقاشی کنید و بعد وارد آن شوید .( نیکوس کازانتزاکیس )

فرصت پلک


۱-

و ساعتی

در مچ دستت می کشیدم

                      و بعد

وقت می گرفتم از تو

          برای ساعتی درددل کردن!


۲-

... و هم اگر

تنهایی تنهایم می گذاشت

          به فرصت پلکی

از قاب عکس پایین می پریدم

و از روی غلط های املایی اولین نامه ام به تو

هزار بار می نوشتم.

اگر تنهایی

            تنهایم می گذاشت !


حرف دل نوشت :

یه چند روزه برگشتم به سکوت درونیم . حرفی واسه گفتن ندارم و اگرم هست باز کلمه ها یاریم نمی کنند . واسه اینکه دوستان خوبم دست خالی برنگردند از این خونه ، چند تا شعر میگذارم و سعی می کنم تکراری نباشند. اگر موافق نیستید به من بگویید تا واقعا سکوت کنم .


توضیح نوشت :

شعر بالا از آقای رضا مهدیلو ترکمانی است .


باز هم شعر

چگونه آمدند و نرفتنند؟

چگونه بر سر این سفره ماندگار شدند ؟

نمی شناسمشان هیچ

ونیز هیچ نمیدانم

که این جماعت موران

چگونه مار شدند ؟

اگر تو اصل و نسبشان به جای می آری

به من بگوی که من هم درست بشناسم

به خنده گفت که اینان

                   پیادگان بودند

تو خواب بودی،

                   بر گرده ات سوار شدند !



  از کتاب بی چتر زیر باران

سروده محمد رضا خسروی ( شاعر بزرگ همشهریم )

 

روحیه

زنگ زدم دوستم . ناراحت بود . گفت شوهرم حالش خوب نیست . رفته دکتر بهش گفتند 14 ماه دیگه بیشتر زنده نیست . حالا حسابی روحیه ش رو از دست داده . میگه منم که آخر روحیه ! بهش گفتم اینها مگه خدان ؟! از کجا این 14 ماه رو به این دقت آوردند ؟ میگه بهش گفتم خوش به حالت که تو همین 14 ماه رو زنده ای . من که مطمئن نیستم چهارده روز دیگه هم زنده باشم . از من می پرسه تا حالا دیدی کسی اینطوری دلداری بده به یه مریض؟!

پ . ن :

دو رباعی از استاد محمد قهرمان :

ای نور ِچراغ ِآشنایی از تو   ...   در خانۀ چشم ، روشنایی از تو
                     چون  آبِ حیات بود و چون کاسۀ زهر   ... دیدار ِدوباره و جدایی از تو
                                                              *  *  *
                      ای کاش زمان ِ وصل کوتاه نبود   ...   یا دردِ فراق این همه جانکاه نبود
                         تنها بر ِاو نرفته بودم ، امّا   ...  چون برگشتم ، دلم به همراه نبود! 

باز هم خاطره یلدایی

چون میدونم آقا محسن ( کرگدن عزیز ) عادت به نگهداری آرشیو ندارند , برای نگهداری خاطرات این یلدا هم که شده , سعی میکنم گوشه ای از زحمات ایشون رو روایت کنم اینجا . شنبه بود به گمونم که کرگدن از بچه ها خواست واسه شرکت در یک بازی صوتی , هرکدوم یک یا دو دقیقه صحبت کنند با محوریت یلدا . 64 نفر داوطلب شدند و این کار رو انجام دادند . بعضی ها هم قسمت نشد صداشون بشه یه مرهم واسه گوشه ای از یک زخم دل . قرار بود شب یلدا یعنی سه شنبه لینک صداها گذاشته بشه , اما با کمال ذوق زدگی روز دوشنبه این کار انجام شد . دو روز و دو شب صدای بچه ها شده بود قرین لحظه هامون که باز شوکه شدیم با یه کار قشنگ دیگه از کرگدن , منتها این بار با مشارکت داداش حمید و آقا احسان پرسا . دلنوشته های حمید رو همه میشناسن ! این بچه به قول خودش نمک ریختنش هم بغض میاره تو گلو . ببین نوشته هاش چی میکنه با آدم وقتی که خودش هم دلش در حال ترکیدن باشه ! شعرای آقا احسان هم که مثل صداش و طنزتلخش , قشنگ بودند و خواندنی و شنیدنی . صدای چند تا از بچه ها رو که بیشتر دوست داشتم , با نوشته های حمید و آقا احسان میزارم که شما هم بخونیدش و شریک شادی لحظه های یلدای امسالمون باشید .

 زنجبیل...صدای پا زدن وسط یه رقص تند ترکی یه نفره...تو اتاق تاریک یه خونه دانشجویی...وقتی همه بچه ها تعطیلات رفتن خونه هاشون...تو موندی و یه ضبط خراب و دلت...که یه آهنگ ترکی تند میخواد

تو شاد می شوی اما به قیمت غم من

نرنج اگر به تو گفتم که تُف به شادی تو ...

سهبا...صدای ورق زدن دفتر شعر قدیمی واسه زمون نوجوانی...زمزمه شعری که حالا دیگه حفظیش..."در همین حسرت که یک شب را کنارت مانده ام"... 

شعر می خوانم که یلدایت شود رنگ بهار

گر چه خود سوی زمستان می روم ، تو شاد زی

-الهه...صدای حافظ و فالش...ایندفعه نه تو دستای چروکیده پدربزرگ...تو دستای بچه ای که سیزده تا فال دیگه مونده تا بره خونه...وقتی کسی حال نداره شیشه رو بده پایین و خلاصش کنه از این سیزده تا غزل تا خورده حافظ

یلدا ، کسی که می خورد آجیل با تو نیست

او دختری ست مانده در این شهر، بی پناه ...

 کیامهر...صدای گاز زدن بستنی یخی...صدای خورد شدن ذرت بو داده زیر دندونای اولین خاطره سینما ری...که خیلی ساله دیگه نیست...
صدات آه فروخورده ای ست در دل نی

گهی ترانه شوی ، گاه نوحه ؛ جوگیری !

  مهربان...صدای خنده ناب...صدای افتادن سیب سرخ از روی میز و قل خوردنش رو زمین میون شلوغی مهمونی...صدای "عروس داماد دارن میان"

دلم وبلاگ تو شد آی آقای نویسنده

نبینم توی وبلاگی دگر کامنت بگذاری ! 

زری...صدای عروسک...از اینایی که میخندن...ازینایی که گریه میکنن...ازینایی که به خارجی مامان بابا میگن...تو دست یه دختر بچه افغانی...که بعد از انفجار بمب تو بازار کابل زبونش بند اومده...
شش ماهِ سال من شب یلداست سردم است

بی تو، شب فراق تو تکرار می شود 

 محسن پاییز بلند...صدای بال هزار کبوتر....وقتی سفید میکنن آسمون پاریسو...وقتی رو سفید میکنن آسمون پاریسو...وقتی سقف میزنن رو بوم برج کبوتر صلح...به افتخار تبعیدی سرزمین بی کبوتر...آقای پاییز بلند...
بالاتر از هر بام ، روی بام پاریس

می ایستم تا نور تو بر من بتابد

 حمید...صدای یکی که دلش داره میترکه..

حمید بوده ام و ( گر چه سرنوشت بدی ست )

گمان کنم که همیشه حمید خواهم ماند 

مامانگار...صدای مادر...توی جاودانه علی حاتمی...وقتی میگه " یه بشقاب بکش بذار کنار مادر،غلامرضا نصف شب گشنه ش میشه. تنگم آب کن واسه جلال الدین،برای محمد ابراهیم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر حکما قرصشو بخوره. بی خوابی نزنه به سرش. ببین دادشتون هم چی می خواد مهیا کنین،سر شب بخوابین بچه ها که بتونین صبح زود پاشین،فردا خیلی کار دارین"...
- چهره ی نورانی مادربزرگ من کجاست

در شب یلدای این دوران نمی بینم چراغ 

 آقا طیب...صدای آخرین خرمالوهای سر درخت...که وایسادن بیشتر برسن..تا شیرینیشون رو نصیب آخرین زندونی اوین کنن...نصیب آزادی...
- شب اگر حتی شب یلدا ، به پایان می رسد

صبر کن ای دوست آخر صبحگاهان می رسد 

 بابای آرتاخان...صدای روشن کردن سیگار...با کبریت...قایمکی سر پست...زمزمه یه شعر..."پر کیفم کوک کوکم مثل رقص توی مستی/خوب خوبم وقتی باشی چقدر خوبه که هستی"...صدای پای افسرنگهبان...

تمام سال نوشتم که تو شب یلدا

به صفحه های دل من تفالی بزنی 

 کرگدن...با اون اعتراف آخر حرفات مگه میشه یه چیزی گفت که قد تو دل باشه؟...پس اینجوری میگم...چهل-کرگدن...صدای همین سکوت قبل از آخرین جمله هات...صدای همین اشکام...

- خوشی و شادی و جمع صمیمی و دل خوش

چقدر خاطره های دروغ ساخته ام 

 سمیرا...صدای قایم موشک بازی... هفتاد...هشتاد...نود...صد... بیام؟...خدا کنه هنوز اونقدری ازم مونده باشه که بشه پیدام کرد...بیا...چقدر خوبی که هنوز برای اومدن اجازه میگیری...پیدا کن منو رفیق کودکی

یلدا برای من ، یاد گذشته هاست

یلدا بدون عشق ، یلدا نمی شود

میکائیل...صدای کشتی حمل برده ها...غم سیاه مرد سیاه...شورش یک نفره...پریدن از عرشه سمت آفریقا...آرزوهای سیاه کبیر شام کوسه های اقیانوس کبیر..

آوارگی و درد غریبی سخت است

بی کس بودن ، یلداها سخت تر است

افروز...صدای باز کردن تنها کمد خونه مادربزرگ...صدای ناز کردن آجیلایی که مادربزرگ برای یلدا قایم کرده...بوسیدن دستای چروکیده مادربزرگ که رو تخت خوابیده...صدای باز شدن چشمای مادربزرگ...عطر خوش یه بغل نوه-مادربزرگی فراموش نشدنی...

یادش به خیر خاطره هایی که داشتیم

آجیل کهنه ، قهقهه ی تازه ، عشق و شور 

مهدی پژوم...صدای گذاشتن استکان نعلبکی چایی روی میز...میون یه قهوه خونه شلوغ...نه از اینا که دخترا توش قلیون میکشن و بلند بلند میخندن و لاک میزنن!...ازون قهوه خونه هایی که توش فقط خوانسار میچاقن...ازونایی که توش نقالی میکنن...ازونایی که هر بزرگی جای مشخص داره که کسی به حرمتش اونجا نمیشینه...ازونا که وقتی داش مشتی قدیمی محل میاد تو صدای "برای سلامتیش صلوات" بلند میشه...از اونا که خیلی وقته دیگه نیست...

شبی دراز ، شبی عاشقانه و زیبا

شنیده ام شب یلدا ، ولی نداشته ام 

اینم کامنت من بود بعد دیدن نوشته های این دو تا عزیز که دلم خواست باشه و به یادم بمونه همیشه !بازم مرسی کرگدن عزیز , ممنون آقا حمید , متشکرم آقای پرسا .

-صندوقچه خاطرات قدیمم رو باز می کنم . با وجودی که سعی کرده بودم هر خاطره ای رو اونجا نزارم , اما انگار داره جا کم میاره یواش یواش . باید به فکر یه صندوقچه بزرگتر باشم . یا شاید هم باید بگردم و ببینم کدوم خاطره ها رو باید بیرون بزارم ازش که جا باز بشه واسه خاطرات قشنگ جدید . بزار ببینم , ایناهاش پیدا کردمش . این بقچه کوچیک مربوط به خاطرات شب یلداست . که تا حالا پررنگ ترینش برمیگشت به سال 72 و شب چله دانشجویی ! هنوزم صدای شعرخونی میترا تو گوشمه با غزلیات معینی کرمانشاهی ! صدای خنده بچه ها هنوز تو سرم می پیچه  ! هنوز سرخی هندونه و براقی دونه های انار جلوی چشمامن انگار ! حالا اما باید یه خاطره پررنگ دیگه بزارم از یلدا کنار این خاطرات قشنگ . یلدای امسال یک شب نبود که دو دقیقه بلند تر از شب قبلش باشه ! یلدای امسال حداقلش رو که بگیری به اندازه سه روز و سه شب همه ما رو جمع کرده دور هم . پس اینقدر ارزشمند هست برام که حالا حالاها عطر خاطره ش بپیچه توی صندوقچه خاطراتم . بزار این دفتر شعر قدیمم رو هم باز کنم و توش بنویسم قصه شب یلدایی که با لطف محسن و حمید و احسان تبدیل شد به یک از قشنگترین خاطره های  سال 89 . قول میدم یه شعر یلدایی قشنگ هم توش بزارم آقا حمید به یاد اون دفترچه شعری که تو برام ورق زدی و شعر قشنگی که آقا احسان برام گفت .  واسه اینکه عطرش همیشگی بشه برام , یکی دو قطره از همین اشکایی که دارن می چکن روی صفحه کی بورد رو با یه ذره از بغضی که هنوزم از خوندن نوشته های حمید همراه دارم , قاطی این خاطره میزارم تا برای همیشه طراوت خودش رو حفظ کنه برام .

همه اینا رو مدیونتونم آقا محسن عزیز ! سایه تون روی سر بلاگستان موندگار ! سلامت باشی و پایدار . همه شبهاتون شب یلدای عشق باشه و سرمستی !