در بهشت که بودم ،نامی نداشتم . فرشته ای بودم در خیل بی شمار فرشتگان خداوند که از رحمت بی انتهایش بهره می بردند و در حضور عطرآگین او سرمست بودند . زهرای کوچک که آمد و مرا وسوسه هبوط به زمین که بخشید ،دانستم لذت نامیده شدن را به نامی زیبا . از خدای مهربانی خواستم و او تقدیر مرا به حضور در خانه ای پر از مهر مقدر کرد . خانه ای که روح زلال و مهر خدایی صاحبانش جزء مانای آن زندگیست . از آن روز که تقدیرم را در لوح سرنوشت دیدم ،تا به امروز که برای اولین بار در دامان پرمهر مادرم جای گرفتم ،هر لحظه بی تابانه و با شوق نگاهم را به آن چهار دیواری پر از عشق دوخته بودم تا شوقم به حضور در آن سرا ، بیش و بیش تر شود . روح بزرگ پدر و دل دریایی مادر چنان مرا به وجد می آورد که آرزو می کردم ای کاش این دوره انتظار بسیار کوتاهتر از این می بود . اما خدای مهربانی اولین درس زمینی بودن را به من آموخت : صبر... عجله نکن فرشته کوچکم . برای رسیدن باید از مراحل رشد بگذری تا کامل شوی ، تا آماده بودن بشوی . صبر کن که تکامل میوه صبر است ... و من آموختم صبر را ...
گاه از بهشت که به آسمان خانه پدر و مادرم می نگریستم ، ماه را نمی یافتم . همه جا تاریک بود انگار . دلتنگی پدر را و اشکهای مادر را می دیدم و دلم به درد می آمد . کاش بودم تا با حضورم ، روشنی را و نور را و شادی را هدیه می دادم به هر دوی آن نازنینان . اما ... باز هم صبر ..و باز من آموختم درد را و دلتنگی را و .... باز هم صبر را ...
حالا اما دوره انتظار من به سرآمده . حالا دیگر تجربه شیرین اولین نگاه مادر را و آغوش گرم او را با تمام وجود حس کرده ام . حالا آن بغض زیبای پدر را و شادمانی غریبش را از دیدنم ، از به آغوش کشیدنم ، دریافته ام . حالا دیگر می دانم با حضورم که عطر پاش رایحه سرمست کننده بهشت خداوند است ، روشنایی را و عطر حضور او را به این خانه ارمغان آورده ام . حالا دیگر با گریه ام ،لبخند خداوند را در چهره مهربان مادرم تداعی خواهم کرد . حالا دیگر من هم صاحب نامی زیبا هستم که این دو فرشته زمینی برایم برگزیده اند و من چه افتخار می کنم به نام زیبایی که آنها مرا به آن نامیده اند : ال یاسین ...
من - ال یاسین - ثمره عشق سلطان ماه و مهر و پروانه ها با امپراطور بهار ، همان فرشته آسمانی کوچکی که خود حضور در دنیا را به تجربه خواسته بود ،خوشحالم از حضور در این سرای مهر . خوشحالم که حضورم شادمانی را به مادر و پدرم هدیه کرد . خوشحالم که بودن را انتخاب کردم . من آمده ام تا امید را بگسترانم و وسعت دهم همه خوبیها را ، همه لبخند ها را ،همه نگاههای عاشقانه را ، همه شادمانیها را ، در وجود مهربان این دو فرشته زمینی . می دانم که به لطف او همان می شوم که باید ...
پی تبریک نوشت :
مانای من ، تولد فرشته کوچکت مبارک . امید که قدمهای کوچکش سرآغاز حضور همه شادمانیها و منشا همه خیرها در زندگی ات باشد مهربانم .
اردک عزیز ، تولد گل پسرتان ،هدیه خداوند است در آستانه میلاد حضرت علی (ع) آن شیرمرد عرصه شجاعت و تقوا و مهربانی . پدر شدن زیباترین هدیه خداوند است برای شما . طعم شیرین آن بر شما گوارا . آرزویم .... ( او خود خواننده نانوشته هاست ...)
باز هم تولدش مبارک .
می پرستم چون ترا و دوست می داری مرا
عهد کن تا دیگر از هجران نیازاری مرا
کاشکی بر سینه تو سرگذارم ، تا دلت
گویدم با هر تپیدن ، دوست می داری مرا!
ای که از لیلی فزون دانم ترا در عاشقی
کمتر از مجنون درین وادی نپنداری مرا
ما طریق عشق را باید که با هم طی کنیم
چون رفیق نیمه ره ، در راه نگذاری مرا
کهنه سازی از نوا افتاده ام ، در گوشه ای
بوسه بر دستت زنم ، گر در فغان آری مرا
می شوم هر روز از جان سیرتر از دوری ات
در فراق خود ، به کام مرگ نسپاری مرا !
بغض دارم در گلو چون ابر پاییزی هنوز
برق را خوانم به یاری ، گر نمی باری مرا
ای که دایم بینمت در پیش چشم خویشتن
کاش روزی ، لحظه ای پیش نظر آری مرا
کودکانه دوست می دارم ترا " ده تا " اگر
تو بزرگی ، می توانی صفر بشماری مرا
استاد محمد قهرمان
90/2/5
پی نوشت :
راست گفتی نازنینم ، بهار می رود تا نفس های آخرش را بکشد . کاش اما جاودانه شود این بهار در افسون مهربانی ها ! کاش مهربانی ها افسانه نشوند ....
گفتی نمی خواستی
ولی خواستی
عادت کنی
به دستهای کسی
که بست بر تو
در تو - چشمهایی
که ماهی تمام شوی در او
و من که دستمال مچاله ات شده ام در سطل
بیش از بیشتر کافی بودم
...
با چهار چشم دیگر هم نمی توانم
چشمه هایم را راهی کنم
آمدی برایم دلی دست و پا کن
دیریست افتاده ام از دستی ...
رامین محمدی
پی نوشت :
دلم بد گرفته امروز ...
دارویش را می دانم
اما .....
بد گرفته دلم ....
کجایی خدا...
از کودکی هر کدام ما چند سال میگذرد ؟ کودکی های این روزگار با زمان ما چه فرقی می کند ؟ بچه های این روزگار با ما و بچگی هایمان چقدر متفاوتند ؟ تفاوت دو نسل ، من مادر ، شمای پدر با فرزندتان قابل مقایسه هست آیا ؟
هر چند هر کدام از ما بارها به این مقایسه ها در ذهنمان پرداخته ایم ، اما برپایی نمایشگاه عکس بچه های آپارتمانی که به همت انجمن سینمای جوان ایران در نگارخانه تماشای اداره ارشاد قزوین برگزار شد ، تلنگری دوباره بود که بدانیم چقدر کودکان ما از کودکانگی ها فاصله گرفته اند ! که انگار در گذر زمان ، بچه ها هم آموخته اند بزرگ باشند و متاسفانه زمانی که باید دست در دست بادبادکهای خیال ، در آسمان پر از شور و شوق کودکی پرواز کنند ،یا که نه در کوچه های کودکی ، همراه و همگام با کودکان محله ، گرگم به هوا را به تجربه بنشینند و عمو زنجیر باف را با نخود و کشمش همیشه آماده اش در جیب بشناسند و یا که نه ، با چند کاغذ رنگی و سوزن ته گرد و تکه ای چوب حصیر ، فرفره های رنگی درست شده را ، در نسیم خنک عصرگاهی یله دهند و با هر دور چرخش زیبای رنگها ، خود نیز شادمانی را به مفهومی واقعی دریابند و آرامش را به نظاره بنشینند ، زمان را به حسرت های بزرگتر از سن خود از دست می دهند و آرزوهایشان رنگی نازیبا و دور از دنیای قشنگ کودکی گرفته است . قهر و آشتی های دوران ما ، لحظه ای بیش طول نمی کشید ، چرا که نمیشد با آن همه فاصله های نزدیک و محبت های زلال چشمها ، روبه رو شد و باز هم کینه را و دشمنی را ادامه داد . شادیهای کودکانگی ما همراه با بزرگ شدنمان ، در لابه لای گذر زمان گم شد و به افسانه ها پیوست انگار که حالا دخترکان من ، با حسرت به خاطرات کودکی ما گوش می کنند و ناباورانه به این می اندیشند مگر می شود در کوچه هم بازی کرد ؟ مگر می شود با کاغذی ساده شاد بود ؟ مگر می شود یک روز را بدون خوراکی های رنگ وارنگ و اسباب بازیهای جور واجور به سر برد و باز هم از بازیهای سرشار کودکی لذت برد ؟ کودکان حالا در چهاردیواری های آپارتمان های مرفه ، رویای خانه های رویایی و موبایل و لپ تاپ و ماشین و استخر اختصاصی و ویلای فلان و .... می بینند و سرشان یا به انواع و اقسام وسایل الکترونیکی گرم است ،یا با کتابهای جورواجور . و چشم که به هم می گذارند در تب و تاب رقابتهای درسی و انواع و اقسام امتحانات گرفتارند و بعدترها هم دغدغه اشتغال و نگرانی ازدواج و....
چه زود بزرگ می شوند کودکان امروزی و گرچه راحت و مدرن ، اما چه بد کودکی را می گذرانند ...
کاش همیشه فرصتی برای کودک بودن به خودمان بدهیم. کاش به فرزندانمان هم بیاموزیم کودکانه کودکی کردن را ! کاش هیچگاه کودکی هایمان را گم نکنیم ...
پی نوشت :
دیدن این نمایشگاه قشنگ را مدیون خواهر عزیزم ،پریسای نازنینم (کیمیاگر ) ، هستم که خود نیز در این نمایشگاه با چند عکس مشارکت دارد . دو عکس اول این پست از اوست و عکس بعد کار خانم اکرم امینی . نگاه مظلوم و معصوم دخترک ،و حسرتی که در چشمان او دیده می شود و تنهایی ای که در عکس موج می زند ، دلم را بد فشرد ، اما ...
این نمایشگاه از 19 خرداد تا 26 در نگارخانه تماشا برپاست .( متاسفانه به سایر عکسها دسترسی نداشتم .)
ادامه مطلب ...
سهل یا دشوار ، راه عمر اگر پیموده شد
وای بر پایی که بی شوق طلب فرسوده شد
سوز من از پرده چون بیرون فتاد از شور عشق
نغمه ای دیگر به ساز عاشقی افزوده شد
آنکه دل از هر دو عالم کند و زد در عشق چنگ
خاطرش فارغ ز فکر بوده و نابوده شد
مدتی ، شوریدگی دل را پریشان حال داشت
چون که با زنجیر زلفت بستمش ، آسوده شد
ترک عشق از من نمی آید درین پیرانه سر
ناصح من رنج برد و زحمتش بیهوده شد
شورشی در گنبد گردون نمی آید پدید
گر به آرامی لب تو بر لب من سوده شد !
هر زمان پای شفاعت در میان آورد شرم
گونه ات انداخت گل ، تقصیر من بخشوده شد
تکیه دادی لحظه ای از لطف ، سر بر شانه ام
خرمنی از مشک ، بر دوش و بر من توده شد
گر چه آتش بعد چندی رو به خاموشی نهد
هر چه بالا رفت عمرم ، عشق من افزوده شد
گفته بودم بر رگ جان نیشتر خواهم زدن
پیشدستی کردی و دستت به خون آلوده شد .
استاد محمد قهرمان
90/2/15
پی نوشت :
تازه پدر ومادر که باشی ، نوزاد از راه رسیده را سوژه ای میکنی برای انواع و اقسام عکسهای ابتکاری . عکس فوق ، باران چند روزه ام را نشان می دهد که تسبیح فیروزه ای پدرش را به دستانش داده اند . دلم برایش و برایشان تنگ شده ! روزگار گاه چه بی رحم می شود ...