توخــود قدم نگذاری به خانه ی دل من
مگـــردل تــــــو بگیرد بهانه ی دل من
به هرطرف نگرم،جلوه ی پریزاد است
خیـــــال ِکیست در آیینه خانه ی دل من؟
نشان تیرتوچون شد ،ز چشم من گم شد
مگـــر ز خاک بپرسی نشانه ی دل من
خـــدا کنـــــد نشود طبع نازک تو ملول
چــوبشنـــوی گله ی عاشقانه ی دل من
اگربه من نکنی گوش،حق به جانب توست
فـزون ز حوصله باشد فسانه ی دل من
هــــزارپـــــرده دگرمی کنم ، ولی آخر
به رنگِ عشق بــــرآید ترانه ی دل من
اسیردام تـــوچون شد ، خدا نصیب کند
که بوسه ی توشود آب ودانه ی دل من
چودرقلمرو ِفقراست صدر و ذیل یکی
به صـــــدرطعنه زند آستانه ی دل من
سرم ز شانه ی تودورمانده است، ولی
فتــــاده بــــارفراقت به شانه ی دل من
بمان درآن سفردور،هرچه خواهی دیر
اگـــردل تـــــو نگیـرد بهانه ی دل من
استاد محمّد قهرمان
1386/4/27
کودکی بودم در روی زمینی که تو آفریدی . در جمع جنیان زندگی می کردم و از ظلم و ستم و فسادی که در بین هم جنسانم موج می زد به ستوه آمده بودم . سنی نداشتم اما تمام تلاشم این بود که با یاد تو سالم بمانم و غرقه در گرداب فساد اطرافم نگردم . روزی به درگاه تو شکوه آوردم از اینهمه ظلم و از تو راه نجاتی خواستم و کمکی که دریابی ما را . که زمین دیگر جای آرامش نبود , که همه چیز رنگی غیر تو گرفته بود و تو این خواسته را اجابت نمودی و هفت فرشته برایمان فرستادی تا زمین را پاک کنند از هر چه شر , از هر چه ناپاکی و زشتی . و آنها مرا با اصرار به بهشت تو خواندند , به آسمان ! و من مگر چه می خواستم جز بهشت حضور تو؟ منی که تمام عشقم تو بودی ... هر چند در زمین هم که بودم تمام فکر و ذکرم تو بودی , اما حالا که در بهشت ماوا گرفتم در جمع فرشتگان پاک و معصومت , حالا که بیشتر از همیشه هرم حضور تو را در کنارم احساس می کردم , انگار جانی نو گرفته بودم . حالا دیگر نفس نفس هایم همه به یاد تو بود , تمام کلماتم ذکر تو بود , همه وجودم عشق تو بود . آنقدر تو را عبادت کردم , آنقدر با هر نفس تو را صدا زدم که وجودم تو شده بود . همه مرا , عزازیل را , با عشق بی نهایت به تو می شناختند و با شوق غریب بیشتر دانستن از تو و بیشتر شناختن تو . و تو که چه مهربانانه , عشقم را پذیرفتی ! همان که بودی , همان که می دانستم , همان که می خواستم . عاشقت بودم و تو برترین معشوق و من که ذوب شده بودم در عشق تو . و تو هر روز جلوه ای تازه از خود , بر من می گشودی و من که هر روز را به انگیزه شناختی بیشتر از تو آغاز می کردم .
روزی اما مرا و جمیع فرشتگانت را صدا زدی , موجودی را که از گل ساخته بودی نشانمان دادی و گفتی بر این آفریده من , بر انسان , سجده کنید ! حیران شدم و سرگشته ! من ؟ بر این گل چرا باید سجده کنم ؟!!! به فرشتگان که نگریستم , دیدم همه امرت را به جای آوردند , بی چون و چرا ! از آنها بعید نبود که در ذات آنها سئوال نبود , اما من ....
گفتم نه ! من چرا باید بر این موجود بی خاصیت سجده کنم ؟ و تو معشوق خواستنی من گفتی : انسان را از گل آفریدم , اما از روح خود در او دمیدم . و او , تنها اوست که می تواند خلیفه و جانشین من بر زمین شود و تنها اوست که بار این امانت سنگین را بر عهده گرفته است و بر اوست که اسماءالحسنی را آموختم و تنها هموست که راز آنها را دریافت و میتواند که دریابد ...
و من که عاصی شده بودم و در آتش حسد می سوختم گفتم : اما معبود من تویی و من بر تو عاشقم و تنها بر تو سجده خواهم کرد . تو اما گفتی امر , امر من است . عصیان نکن ! اطاعت کن !گفتم اما من از آتشم و او از خاک و تو آتش را برتر از خاک آفریدی ...
اینها را گفتم چون خشم تمام وجودم را گرفته بود . چون می خواستم مثل همیشه عزیزکرده تو باشم , من نگاه تو را تنها برای خودم می خواستم . می خواستم مثل همیشه مهر لایتناهی ات را داشته باشم ,می خواستم که یکبار اینهمه عشقم را به تو بر زبان بیاورم . می خواستم یک بار تو نازم را بکشی و تو هم مرا عزیز خود بخوانی , برتر از این نوآفریده خاکی !
اما در کمال ناباوری , مرا لعن کردی و از خود راندی ! به جرم عصیان , به جرم تکبر و نخوت , به جرم حسد ! باورم نمیشد . پاسخ هزاران سال عبادت من این باشد. که به همین آسانی مرا از خود برانی ! برای موجودی که خود نیز مقر بودی بر عصیانگری اش , بر نسیانش , بر خطاکاری اش , بر ناسپاسی اش !
من که تنها نیازم , خریدن ناز تو بود , من که به عشق تو نفس کشیده بودم تا آن موقع ...
مرا راندی از خودت و من دلشکسته و خسته , قسم خوردم , به خودت که عزیزترینم بودی و هستی قسم خوردم که این موجود بدشگون را تا می توانم ازتو دور کنم !
و اولین گام , همان وسوسه نخستین بود . همان سیب سرخ حوا که او را هم از بهشت حضورت راند و ماجرای هبوط را شکل داد و من از تو خواستم به پاس آنهمه وفاداری و اطاعتم , مرا جاودانه کنی بر زمین تا بتوانم این قدرت بی نهایتم را , این شناخت کاملم را از تو و از این موجود , به کار ببرم و به تو ثابت کنم اشتباه کردی که مرا , سخت ترین عاشق خود را , طرد کردی ! که آدم , این موجود دو پای خاطی , ارزش راندن مرا از درگاهت نداشت , که آن انسان کاملی که تو می گویی آنقدر کم است که .... کاش نبودند همین اندک هم !
قسم خوردم به خودت که معشوق ازلی و ابدی من بودی و هستی , که نگذارم تو را بیابد , همانگونه که تو را , برترین معشوقم را , خدایم را , از من ربود !
پی نوشت :
چند وقت پیش , پستی را درج کردم با نام " ما اول فرشته بودیم " . در نظرات همان پست میلاد عزیز از من نظر خودم را خواست در مورد این سئوال " دلیل سجده نکردن شیطان بر آدم !" و این نوشته پاسخ به سئوال ایشان است , اما در کنار نظر من , دوستان گرانقدرم هم نظرات ارزشمندشان را همزمان با من , در پستهایی جداگانه منتشر کرده اند . پاسخ این سئوال را از دید این عزیزان هم بخوانید و با دریافتن تشابهات و تفاوتهای نگاهها , به زیبایی آفرینش این آفریده عجیب خداوند , بیشتر مقر شوید . ممنون از همه دوستان ارجمندم که به این درخواست , پاسخ مثبت دادند . همیشه شرمنده و سپاسگزار مهربانی ها و همراهی های بی نظیرشان هستم و خواهم بود .
بخوانید قلم دوستان عزیز را :
سمیه , سایه , زهرا , ماه سلطان , امپراتور بهار , فرداد , سپهر , مهرداد , رفیق , کیارش , میکائیل و حمید .
بسیار خوشحال می شویم نقطه نظرات دیگر دوستان را هم در این مورد بخوانیم .
خــون زغفلت دررگم افسرد ، هشیارم کنید
خواب من سنگین ترازکوه است،بیدارم کنید
بی دم ِجان بخش ِجانان،تنگ شد برمن نفس
ای عزیزان! ازهـــوای تـــازه سرشارم کنید
ظلمت جــــاوید دارد کلبـــه ی بی نـــورمن
روی آن مهپــــاره را شمـــع شب تارم کنید
من به عشق او،جهان رادوست دارم همچوجان
ورنـــه می گفتم که ازجـــان نیزبیزارم کنید
می زند برشیشه ی دل سنگ،حرف هجریار
ازمـــــروّت دورباشد گـــرکــــه آزارم کنید
هــوش را گه گاه با جــــامی برانید از سرم
چنــــــد ساعت ازغم دنیـــــــا سبکبارم کنید
هیچ کاری درجهان خوشترنمی بینم زعشق
گــــــر به کاردیـــــگرم دیدید ، بیکارم کنید
درنمی آید به چشمم هرچه زیبایی که هست
ازجمــــال بی مثـــــــالش مستِ دیدارم کنید
همچـــوآتش ســــرکشی هرگزنمی آید زمن
سرفــــرازی گرکنم ، با خاک هموارم کنید
گـــرکه می خواهیـد حسرتهای الوان آورم
باز با دستِ تهی ، راهی به بازارم کنید
استاد محمّد قهرمان
1386/5/13
پی نوشت :
کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود , روی ساحل نوشت : " دریا دزد کفشهای من است !" مردی که از دریا ماهی گرفته بود , روی ماسه ها نوشته بود :" دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی ست !"
امواج آمد و جملات را با خود شست . تنها برای من این پیام را باقی گذاشت :
" برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن !"
و دیگر :
" آنانی که با افکار پاک و فطرتی زیبا در قلب دیگران جای دارند را هرگز هراسی از فراموشی نیست !"
1- یگانه جون ( یک سالگی )
2- نیایش ( هفت ماهگی )
این پست رو تقدیم میکنم به حمید عزیز , به خاطر عشق فراوانش به بچه ها ! بقیه عکسها را در ادامه مطلب ببینید .
راستی , بجز بعضی عکسها که صاحبش مشخص است , دیگر عکسها را هم حدس بزنید متعلق به کیست ؟
ادامه مطلب ...
اندوهِ خلق خوردن ، می کاهد از وجودم
نازکدلی مراکُشت ، ای کاش سنگ بودم
گردند تا سبکبار ، خوردم غم ِعزیزان
هرروز ، بار ِدیگر بردوش ِدل فزودم
یک دانۀ امیدم ، سـر برنکرد از خاک
حسرت به جای ِحاصل ، ازکشتِ خود درودم
کم نیست پیری ازمرگ ، برجان چرابلرزم؟
بی دولتِ جوانی ، ازعمرچیست سودم؟
درعید هم نخواهم ، چون گل لباس ِرنگین
همچون بنفشه بگذار بـــا جامۀ کبودم
دستِ قضا رقم زد ، ازبهرمن غمی نو
هرگاه نقش ِیک غم ازلوح ِدل زدودم
آید چه رنگ آیا برروی ِکار ، فردا؟
با دل تمام ِشب را ، درگفت و درشنودم
بر سینۀ که دیگرخنجرزدند؟ کاین سان
رنگین زخون ِ دل شد ، شعری که می سرودم
دو روزه صبحها , وقت اومدن به اداره , مه غلیظی همه جا رو فرا گرفته . اونقدری که توی این تاریکی , بدون چراغ , حتی جلوی پا رو هم نمیشه دید ! دیدن منظره خیابون ها و خونه ها و درختها و ماشین ها توی مه خیلی قشنگه . گذر از پیچ جاده توی مه , وقتی نمیدونی یک لحظه دیگه چه چیزی ممکنه در مسیر تو قرار بگیره هم , خیلی شگفت انگیزه . اصولا مه , یه جورایی تخیل رو قوی میکنه . من همیشه احساس می کنم اگه ابرها پایین اومدند و به زمین رسیدند , حکمتی داره و لابد منتظرند کسی یا کسانی قدمهاشون رو , بذارن روی ابرها و با اونها به آسمون برن ! اینوقتهاست که بیشتر مقر میشم که فاصله زمین و آسمون خیلی کمه , کافیه ما نگاهمون رو یک کمی وسعت بدیم ! نه تنها آسمون , که خدا , همیشه , در همین نزدیکی هاست ! کافیه بخواهیم و اراده کنیم تا بتونیم برسیم به آسمون , که دست خدا رو توی دستهامون حس کنیم . دیروز تا یکی دو ساعت , خورشید هم حریف مه نبود , ببینم امروز چه خواهد شد ؟!