سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

ای تو مسیح خستگان


بی تو به جان رسیده ام ، حال مرا نظاره کن

کار ز دست مــی رود ، نبض مرا شماره کن

ای تومسیح خستگان! راحتِ روح وجان جان

گرکه شفا نمی دهی ، مـــرگ مرا نظاره کن

زهرفراق خورده را ، شربتِ وصل هم بده

چون شده ای طبیب من،دردببین وچاره کن

پلک به هـــم نمی زند ، چشم امیدواری ام

منتـــظرعنـــایتـــــم ، جانب من اشاره کن

ای توسپیده ی سحر ، سینه ی شام را بدر

خیمــه ی سبزچرخ را ، قتلگه ستاره کن

آبِ حیاتِ من تویی ،کشته ومرده ی توام

چون به رهت فداشوم،جان به تنم دوباره کن

نــالــه ی سینه سوزمن ، هیچ اثرنمی کند

از دَم گــــرم همّـتی همرهِ این شراره کن

چشـــم خمـــارکن ، ولی جام نگاه پُربده

عاشق سربه راه را،رندِ شرابخواره کن

من نه به اختیارخود،پای زجمع می کشم

غیرتِ عشق گویدم کزهمه کس کناره کن

ای که زتربیت کنی لعل وعقیق،سنگ را

اشک چوگوهرمرا ، لایق گوشواره کن

چون رهِ عشق می روی،یکدله بایدت شدن

راه اگردهد دلت ، پشت به استخاره کن

* * * *

تن چه دهی به پیرهن،ای دل ناصبورمن؟

دوست ز راه می رسد،جامه زشوق پاره کن

 استاد محمّد قهرمان 

  1385/11/28

پی نوشت :

از راهی که مسیرش معلوم است مرو , بلکه از جایی برو بدون مسیر و از خود ردی بر جای بگذار .

دل نوشت :

اینروزها عجیب خسته و دلزده ام !


شکفتن


غنچه با دل گرفته گفت : زندگی لب زخنده بستن است , گوشه ای درون خود نشستن است

گل به خنده گفت : زندگی شکفتن است , با زبان سبز راز گفتن است !

و من اکنون به مفهوم شکفتن می اندیشم و راز سبزی که زندگی ام را شکل می دهد . به راستی شکفتن چیست و چه مفهومی دارد ؟ آیا شکفتن در زمان و مکان خاصی معنا می یابد یا نه , بی نیاز از هر قیدی می تواند به منصه ظهور برسد ؟ من یک نوجوانم و هنوز برگهای بسیاری از دفتر زندگی ام سفید است و بایدکه آنرا با گذران لحظه های زندگی ام , رنگ بخشم. می خواهم بدانم در مسیر شکوفایی چگونه گام بردارم که این صفحات به بطالت و به بیهودگی پر نشود . مسلما نوجوانی مرحله ای از زندگی ست که مبنای تفکر شخص در آن شکل می گیرد و در آن نگاه فرد به جامعه و افراد و تلقی او از خدا و مذهب و برداشتش نسبت به زندگی پایه ریزی می شود . و متاسفانه اگر در این زمان فرد در مسیر نادرستی قرار بگیرد , در سایر مراحل زندگی هم دچار مشکل می شود یا اینکه راهیابی به حقیقت زندگی , بعدها برایش بسیار سخت و هزینه ساز خواهد شد .

از نظر من , عوامل مهمی که در شکل سازی تفکر هر شخص به هستی تاثیر مستقیم دارد این چهار عاملند :

1-    شناخت خداوند به عنوان سرمنشا هستی  

2-    شناخت حقیقت زندگی و تلقی فرد نسبت به مذهب و اصول اولیه انسانیت

3-    برداشت فرد از خوشبختی و آرمان های زندگی

4-    نگرش انسان به اجتماع و ارتباطات اجتماعی و حقوق دیگران

هر فرد با توجه به استعداد و ظرفیت وجودی اش و البته نگاهش به زندگی , مسیری را برای خود تعیین کرده و با توجه به برنامه مشخصی که در نظر دارد در آن حرکت می کند تا بتواند استعدادهای وجودی اش را شکوفا کرده و زندگی اش را آنگونه که باید بسازد . که اگر برنامه زندگی بر مبنای شناختی درست پایه ریزی شده باشد , آینده ای روشن و هدفمند را خواهد داشت و اگر بر مبنای مفاهیم متزلزل و همراه با تردید ترسیم شود , آینده ای نامطمئن را برای فرد به دنبال خواهد داشت و متاسفانه در صورتی که نگاه فرد به این عوامل , بر اساس مفاهیم نادرست شکل بگیرد , آینده ای تاریک در انتظار او خواهد بود . کاش هر یک از ما بتوانیم با شناخت صحیح از خود ( که خودسازی مهمترین فاکتور شکوفایی ست ) و تفکر و تعمقی درست در حقایق هستی , آینده ای روشن برای خود رقم بزنیم .


پی توضیح نوشت :

تعجب نکنید . این مطلب انشای یگانه است در مورد شکفتن ! ماجرا از آنجا شروع شد که درس آزاد یگانه در مورد فصل شکفتن , همراه شده بود با دست سازه علوم و یکسری کارهای دیگرش و همین حجم کارهایش , باعث شده بود روز جمعه اخلاقش خراب شود و ....  حالا این وسط زورش به من و پدرش رسیده که شما کمک نمی کنید و باید این درس آزاد را شما به من بگویید ! جناب دکتر هم که اولین کاری که در اینگونه موارد انجام می دهند کشیدن فلوچارت  ( ببخشید نمودار ) است ! این عوامل را ایشان برای یگانه جان نوشتند و بعد از من خواستند شما اینها را به  کلام در آورید ! هر چه می گویم آخر ربط این عوامل را با شکوفایی بیان کنید تا من بدانم چه باید بنویسم , خودشان هم نمیدانستند ! خلاصه بعد کلی سروکله زدن پدر و مادر یگانه جان , و قرار گرفتن استعداد و راز شکوفایی آن در این میانه , انشا شد این که خواندید ! حالا من مانده ام در این میانه , آیا یگانه , دریافت کاملی از موضوع داشت یا خیر ؟! اصلا به نظر شما این نوشته آنقدر صحیح و کامل هست که بشود نتیجه خوبی از آن دریافت کرد یا نه ؟

راستش در تمام این سالها , عادت نداده ام دخترم را که به کمک من وابسته باشد ! اما این یکی جبر جغرافیایی پدر بود ,  نه حتی خود نق نق های یگانه خانم ! چه کنم دیگر , دنیا دار مکافات است ! به ازای هر جیغ بنفش که بر سر کسی میکشی , جیغ قرمزی تحویل می گیری ! خدا عاقبتمان را بخیر بگرداند !

 

پی شعر نوشت :

در زندگی مطالعه ی دل غنیمت است   خواهی بخوان و خواه نخوان , ما نوشته ایم

                                                                                                ( عبدالقادر بیدل )

همزبان محرم


نخواهی کاست گرباوصلِ خود،بارغم مارا

خدا افــــزون کند درهجرتو ، صبرکم مارا

 

عدم فرسوده جانی از وجودِ ما به جا مانده

سیه کن جامه، گرخواهی گرفتن ماتم مارا

 

تومی گویی مرا،درلحظه بایدزندگی کردن

ولی هجــــرتومرگ اندود دارد هردم مارا

 

اگرزلف پریشان تو خواهـد سرکشید ازمن

که سامان می دهد ازلطف، کار درهم مارا؟

 

مکدّرشد زلال ِخـــاطرم از گفته ی ناصح

به هم زد لکّه ی ابـــری، صفای عالم مارا

 

به حرف ما،به غیرازدل،که گوش هوش بسپارد؟

خــــــدا از مـــا نگیرد همــزبان ِمحرم مارا

 

همان گیرم که گردون دست بردارد زکجتابی

نخــــواهد داد هــــرگزراستی پشتِ خم مارا

 

دگــــربدرود ای بــــالین گل! ای بسترسبزه

که قصدعــــالم بالاست درســـــر،شبنم مارا

 

محمّد قهرمان 

1388/10/21 


پی نوشت :

بسیاری به زندگی شما پای می گذارند و از آن خارج می شوند . ولی تنها دوستان واقعی اند که بر قلبتان رد پایی دائمی بر جای می گذارند .

یک مژده خوب


شک ندارم واسه همه شما , مثل من , پیش اومده وقتهایی که از آدم بودن خودتون پشیمون و ناراحت بودید . عجب جمله ای شد واسه آغاز یک پست , که قراره هدیه بشه به یه دوست خوب ! شرمنده م , اما خب باید بگم دیگه ! یه وقتایی , هر چی به دوروبرت نگاه میکنی , کمتر نشانی از انسانیت , از آدمیت پیدا میکنی و اینجور وقتهاست , که ... چی بگم ؟ بذارین تموم کنم این جملات قشنگ مثبت رو !

اما اینجور وقتها , یک فکر غالب که توی ذهن من می چرخه , اینه که پس فرق این موجود دوپا , که خیر سرش قراره بشه اشرف مخلوقات , با سایر موجودات در چیه ؟ فقط عقل ؟ اونم که خدا رو شکر گاهی میذاریم زیر پا ! تازه حیوانات و گیاهان هم در حد خودشون , به صورت شعور , دارند در وجودشون . پس حتما پشت خلقت این برترین مخلوق , حکمتی نهفته ست که به دردسر آفرینشش می ارزیده دیگه ! وگرنه مگه خدا کار بی دلیل هم ازش سر میزنه ؟ ای بابا ! قرار بود دست بردارم از منفی بافتن ....

 

گاهی همین آدمیزاده , وقتی برمیگرده به وجود الهی خودش , وقتی برمیگرده به فطرت پاک خودش , وقتی با دلش تصمیم می گیره , یا با عقلی که زندگی ساز هست , کارهایی میکنه که باعث میشه یه نفس عمیق بکشی و یک کم ازشرمندگی پیش خودت و خدای خودت در بیای ! یه وقتایی آدم به خودش یه تلنگر میزنه و تصمیم می گیره اراده ش رو به خودش ثابت کنه . تصمیم می گیره با عقلش , با دلش , زندگی رو اونطوری که باید بسازه و کاری کنه کارستان ... امان از وقتی که من میفتم روی در پرحرفی .... ذوق دارم آخه !

عرض کنم خدمتتون  ,همه چیز از پست سمیرا شروع شد ! یعنی البته قبل ترش از کامنتهای پست قبلش ! وقتی حرف از سیگار شد . همین باعث شد سمیرا پستی بنویسه راجع به سیگار و در اون پست , دوستان عزیز تشریف آوردند و اعترافات جالبی راجع به سیگار کشیدنهاشون انجام دادند . این پست گره خورد به بیست دی ماه و توی روز تولد من , کیارش عزیز , گفتند که اون روز رو به خاطر تولد , سیگار نکشیدند . خب من خیلی خوشحال شدم و بی اینکه فکر کنم این مساله ممکنه جدی بشه , پیشنهاد کردم اگه این عدد یک , به هفت برسه , یک پست بنویسم بابتش و شیرینی بدم کل بلاگستان رو .  خودتون می دونید ,عملی کردن این تصمیم ، هدیه کمی نیست از یک دوست خوب . که همه ما می دونیم ترک سیگار کار آسونی نیست و چه خوبه که خواسته شما , بشه دلیل ترک سیگار یه دوست عزیز . حالا شوخی , یا جدی  , این خواسته ما , جدی جدی شد و کیارش عزیزمون بیشتر از یک هفته ست که سیگار رو ترک کردند ! من هم که الوعده وفا , اولین کاری که تونستم انجام بدم , ذوق کردن و داد و فریاد کشیدن بود و حالا هم که درخدمت شما , دارم پست می نویسم و هرطور هم که شما بفرمایید , حاضرم شیرینی برسونم خدمت تمامی دوستان . کادوی کیارش عزیز هم محفوظ خدمت خودمون , تا به موقع برسونیم به دستشون .

اینجور وقتهاست که میگم , خدایا شکرت که ما رو آدم آفریدی , که با تصمیم گیری های درست و معقول ,  از بودن خودمون شاد بشیم . خدایا شکرت که قدرت اراده و انتخاب رو برامون به ودیعه گذاشتی , تا بتونیم خودمون تصمیم بگیریم و زندگی رو اونجوری که باید بسازیم .  خدایا ممنونم که دل رو آفریدی که باهاش دوست داشته باشیم و دوست داشته بشیم . خدایا خیلی ممنون که هستی , همیشه هستی , پشت و پناه همه ما ... خدایا خیلی ممنون که .....

کیارش عزیز , خوشحالم به خاطر این تصمیم بزرگ و خوبی که گرفتید و سپاسگزارم از اینکه خواسته این خواهر کوچیکتون رو نادیده نگرفتید . باز هم ممنون . امید که هر روز قدمهای بزرگتری بردارید برای زندگی بهتر . امید که شادیها و موفقیتها سرازیر زندگی تون بشن . خلاصه همه خوبیها رو براتون به آرزو می نشینم . سلامت و شادمان باشید برادر خوبم .


پی تقدیم نوشت :

ببخشید که نتوانستم حق کلام را ادا کنم کیارش عزیز . اما امیدوارم شادی برخاسته از عمق وجودم را در لابه لای کلمات این نوشته ناچیز بخوانید . این پست با همه کاستی ها و نقص هایش تقدیم می شود به شما . بخصوص آن انار پیچیده در لابه لای نت های آهنگ زیبای زندگی ....

زیباترین هدیه

سفر بودیم . سفری که از شهریور ماه , برای بهره بردن از مناظر زیبای پاییزی کناره دریای خزر , برای نیمه های آذر ماه برنامه ریزی شده بود . دخترهای من عادت دارند سفر هم که میخوان برن , کتاب و دفتر جزء کوله بارشون هست . نیایش کلی کتاب رنگ آمیزی و مداد رنگی و کتاب داستان برداشته بود . با مشورت باباش , شد دو سه تا کتاب و یک بسته مداد رنگی . توی اون سه چهار روز , هر وقت که ویلا بودیم , کتابش رو در می آورد و شروع میکرد به نقاشی . هنوز روز دوم تموم نشده , اومد و با گریه گفت که کتاب رنگ آمیزیش تموم شده و یکی دیگه میخواد ! بعد هم با اشک می گفت که تقصیر بابا بوده , وگرنه اون که کتاب بزرگش رو میخواست بیاره  ! اینقدر گریه کرد که باباش راضی شد فردا براش کتاب بخره ! شما فکر کنید که توی سفر , اون هم توی شهرهای شمال , توی روزهای تعطیل عزاداری , به چه مکافاتی دنبال کتابفروشی می گشتیم ! اوضاع دیدنی ای بود ! به سختی چند تا کتاب پیدا شد تا اشکهای نیایش خانوم تموم بشه .




فردا شب , خوشحال از داشتن کتاب نقاشی , وقتی ما نشسته بودیم و چایی بعدازظهر رو می نوشیدیم , از اتاق اومد و با یک ژست فیلسوفانه به من گفت :" مامان ! میدونی مداد رنگی ها و آدمها برعکس همند ؟!" و من که متوجه منظورش نشده بودم پرسیدم یعنی چی مامان ؟ و نیایش جون بازم با یک ژست متفکرانه دیگه ادامه داد که :" یعنی مداد رنگی ها بر عکس آدمها , اول بزرگند , بعد کوچیک میشن !"

راستش  خشکم زده بود از توجه این بچه و این جمله قشنگش که کلی میتونست معنا داشته باشه ! بچه های این دوره زمونه اند دیگه ! خدا به داد ما پدرو مادرا برسه !



نقاشی دوم , یکی از نقاشی های هدیه نیایش هست واسه تولد من . توضیحی که خودش داد اینه که این سه گوش آبی پایین خداست که یک کلاه هم سرش هست ! آدمی که بالاتر از خدا کشیده , مامان نرگسه ! اون آدمک کوچیکتر بالا , یک فرشته ست و سمت راستش , یک پرستو که داره پرواز میکنه !  این وسطها , یک گل یا درخت هم که دیده میشه .

حالا از کسانی که از روانشناسی نقاشی اطلاعات دارند می پرسم , مفهوم این نقاشی چی میتونه باشه ؟ و بخصوص تصور خدا در این شکل , یعنی چی ؟

واسه من که خیلی جالب بود ...

راستی , نمره نقاشی نیایش چند میشه ؟