از دیشب دارم فکر می کنم که برای تولد پدرم , استاد همیشه قهرمان چی بنویسم , اما ...
بهانه نمی آورم , میهمانی و کار و دغدغه روزگار و خستگی و .... اینها بهانه های خوبی نیستند . پس ذهنم را به کار می گیرم و هی فکر می کنم چه بگویم که حق کلام ادا شود ... و به هیچ نتیجه ای نمی رسم ! آخر سر ذهن خسته ام فریاد می زند : بس کن ! قلم را کنار بگذار . تو را توانی آنقدر نیست که حتی از ساده ترین چیزها بگویی , چه رسد به نگاشتن در وصف انسانی اینگونه بزرگ , قدمی بردار که در توانت باشد !دوستان عزیز دیگری هم تولد استاد را تبریک گفته اند . دعوتتان می کنم به خواندن نوشته های سرشار لطفشان :
هفتمین قاب , سرزمین آفتاب , امپراطور بهاران , آقا بزرگ ,تمام زندگی ام
دلنوشته های یک دانشجو و حرفهای سپید
و برخی از دوستان عزیز دیگر , متن های تبریک خود را ضمیمه افسون غزل نموده اند که با جشن تولد استاد به روز است . دعوتتان می کنم به خواندن تبریکات زیبای برادرم سپهر , عمه طهورای نازنین , ریحانه مهربان و آقا بهمن عزیز ...
دل نوشت :
" روی جاده ابریشم شعر , در خلوت خیال , حاصل عمرم را چنین یافتم : دم , دربند ِ عشق "
این هم چند هدیه از استاد تقدیم به تمام عزیزان ( گفتگو و یک شعر به لهجه تربتی با زبان استاد , از کتاب دم دربند عشق )
درآمد , گفتار استاد , دم دربند عشق , و منظومه خدی خدای خودم
اما نه ! خود را باید حذف کرد . همه چیز اوست :
" دوست "
( برداشتی از نیایش امام سجاد (ع)به قلم آقای مصطفی ملکی )
پی رفیق نوشت :
آخدا صدامون رو میشنوی ؟!
پی نوشت :
از دوستان عزیزی که تمایل به شرکت در برنامه پست قبل دارند تقاضا دارم سریعتر اعلام آمادگی نمایند تا زمان آنرا مشخص نماییم .ممنون از حضورتان .
زیبا
آینه ات را عوض کن
این روزها به چهره ات نمی آید !
زیاد اخم می کند !!!
برای شادی بخشیدن به جمع دوستانه مان در این روزهای عید , باز هم ایده ای به ذهنم رسید . هرچند این ایده قبل ترها هم اجرا شده بود , اما بنا به خواسته برادرم امپراتور بهاران ( البته در زمانی بسیار دور ) بیایید دوباره عملی اش کنیم . ایده درخواستی اینست :
" پنج سال آینده , وبلاگ دوستان مجازیتان در چه شرایطی است ؟"
از آنجایی که امکان نوشتن برای همه دوستان مجازی بسیار سخت است , می توانید حداقل پنج یا هفت وبلاگ را انتخاب و در مورد آنها بنویسید . به گمانم موضوع جذابی خواهد بود . دوستانی که قصد شرکت دارند اعلام آمادگی بفرمایند تا تاریخ انتشار را مشخص نماییم .
دروغ گفتم
نصف زندگی ام واقعا کم است
حاضرم تمام زندگی ام را بدهم
تا برای همیشه
شادی و آرامش میهمان نگاه معصوم تو باشد ...
پی نوشت :
افسون غزل , با دوازدهمین جلسه سه شنبه شب و غزلی جدید از استاد قهرمان به روز است .
بین ترم بود . رفته بودم پیش خانواده ها . گاهی به خاطر دلتنگی ام برای شهر دوست داشتنی ام مشهد و دو دایی عزیزتر از جان ، مشهد را شهر میانه انتخاب می کردم و چند ساعتی را در آنجا در کنار عزیزانم به سر می بردم .
یکی از همین دفعات بود که در منزل کوچکترین دایی ام ، میهمان لطفش شدم . نشسته بودیم و با دایی و دو تا دخترهایش صحبت می کردیم که گفت : دایی ، نرگس جان ، اون عکست رو دیدی که با بچه ها گرفتی؟ پسردایی دست در گردنت انداخته و تو از ته دل می خندی ؟! و من متعجب گفتم ، من ؟ نه ! کو دایی ؟دلم تنگه دایی ، تنگ واسه اون همه مهربانی های بی نظیرت ، کجایی آخه ؟ من حتی به یک خداحافظی نمی ارزیدم ؟!
دل نوشت :
خدایا کمکم کن جهانم بی الف نباشد !