"قبول دارم
فرزندان کوهستان همیشه بی دیوار زاده می شوند
و بی حصار عاشق می شوند.
تو همین را می خواهی
و من مجنون وار
تیشه ای بر می دارم
رو در روی این همه دیوار و این همه حصار
آن چنان که تو می خواهی...
هی !
آنان را باش
برای آنکه عشقی اتفاق نیفتد ,
همه ی قهوه خانه ها را بسته اند
همه ی قلیانها را شکسته اند
بی آنکه بدانند
برای چشیدن طعم سرانگشتان تو
حتی یک قرص نان هم کافیست !"1
یک قرص نان شعر , یک جام شراب مهر , بهانه ای برای سلام , به مهر از مهر دل ... که شعر سرک می کشد در لحظه لحظه های این روزهایم و آواز لبریز می کند جام تهی شده قلبم را .
شک ندارم بی شعر , کسری می آورد , دلم , روحم , که زندگی با غزل و آواز جریان دارد در من !
و امروز , این پنجمین روز درخشان از مهر ماه , با نوشیدن واژه واژه مهربانی از کلام استاد مهربانی , زنده شدم و سرمست :
" هوای پنجم مهر – چقدر روشن و رویایی ست تو دوری از من و اما - چقدر یاد تو اینجایی ست "2
و من اگر چه پایم در بند زنجیرهای نامرئی روزمرگی روزگار است , اما بالهای دلم همیشه مهیای پرواز است به سمت هر آنچه نور , هر آنچه مهر , هر آنچه مهربانی .
پس چشمانم را می بندم و بالهایم را باز می کنم :
" من ره نمی برم مگر آنجا که کوی دوست من سر نمی نهم مگر آنجا که پای یار "3
" کفش ها را بکنیم , آب در یک قدمی ست ..."4
و جادوی تو و شعر :
" گیسوانت را شراب کردم
بهار بهانه ات کرد
چشمهایت را نوشیدم
برکه فریاد زد!
بهشت را دزدیده بودم ,
از جنگل ,
از دشت ,
بی تو جنگ جهانی سوم است !"5
" دریا , آرام آرام با ترانه
تو را از ساحل خرچنگ ها می برد
و موج , رد تو را !"6
و من آنقدر شعرهایت را زیر لب زمزمه کردم که همه وجودم شعر تو شد ...
تو بگو
در آنسوی دریاهای خروشان
کدام شعر
مرا از یاد تو برد ؟
پی نوشت :
1, 2 , 4 استاد محمدرضا عبدالملکیان؛ 3 سعدی ؛ 5 امپراطور بهاران ؛ 6 مهرداد ( کهکشان )
امروز باز حس دلتنگی غریبی تمام دلم را درگیر کرده بود . خستگی تمام روحم را می آزرد و ....
دوباره گم شده ام ... حس کودکی را دارم که دستش را از دست بزرگترش رها کرده و دور می شود , با این اطمینان که او حواسش هست و گم نخواهد شد ! اما اگر من خیلی بیشتر از آنی که باید دور شوم چه ؟
دستم را از دستت رها می کنم تا دمی دور شوم و تو حس کنی گم شده ام ! آنوقت چه شیرین می شود گرمای دستانت وقتی اشکهایم را از صورتم پاک می کنی و حس آن نگاه گرم دوست داشتنی ! چه لذتی دارد گرمای آغوشی که طعم تکیه گاهی محکم را به من می چشاند ...
دستم را از دستانت رها می کنم , اما ... بگو که همیشه حواست به من و این بازی کودکانه ام هست ... بگو که هیچگاه گمت نمی کنم ... بگو که نگاهت را .... بگو که دستانت را ... بگو که آغوشت را ....
من گم شده ام خدا ! حواست هست ؟
پی نوشت :
قاشق بستنی را به دهانم نزدیک کردی ... و من در هرم نگاهت , قطره قطره آب شدم ..
آدینه ای که به مهر ختم شد ... ( این سخن عمه طهورا تکانم داد !)
من آدم لحظه هایم , اما هر از گاهی , حسرت می برم به گذر زمانی , مثل گذشتن همه مهرهای زیبا و پر شور و شوق مدرسه !
و هر از گاهی انتظار می کشم آمدن زمانی را , مثل آمدن مهر ... امسال دیرزمانی ست منتظر مهرم تا که شاید , مهر ماه , ماه و مهرم را به من , به آسمان سایه سارم , به آسمان دلم , برگرداند ...
کاش از پس آمدن مهر , ماه و مهر با تمام زیبایی و اوج درخشش خود برآیند . کاش ....
+ گزارش کامل رونمایی از کتاب استاد قهرمان عزیز را در خانه شعر و ترانه در افسون غزل بخوانید .
++ پیامکی زیبا :
سه چیز را با احتیاط بردار : قدم , قلم , قسم !
سه چیز را آلوده مکن : قلب , زبان , چشم !
سه چیز را هیچگاه فراموش مکن : خدا , مرگ , دوست !
+++
آفتاب را نمی شود در کیسه ای جمع کرد و برد ؛ ابر را نمی شود مثل کهنه ای در مشت خود فشرد ؛ آفتاب در آسمان , آفتاب می شود ! ابر هم بدون آسمان فقط چند قطره آب می شود ؛
پس تو ابر باش و آفتاب ؛ قول می دهم که آسمان شوم ! کمی ستاره روی صورتم بپاش , سعی می کنم شبیه کهکشان شوم ...
و بیست و نهم شهریور ماه 1391 هم روزی خاص شد در تقویم خاطره های دل من . روزی که دختر کوچکم , قدم در راهی نهاد که دنیایش را و آینده اش را خواهد ساخت . امروز وقتی مدیر مدرسه نیایش , به آنها خوش آمد گفت و برایشان شعر " باز آمد بوی ماه مدرسه , بوی بازیهای راه مدرسه " را می خواند , ناخواسته اشکی از گوشه چشمانم سرازیر شد و بغضی گلویم را فشرد که راهی به بیرون نیافت ! چه زود می گذرند روزگار شادیها ! چه زود گذشت روزهای زیبای اول مهر ! چه زودتر بزرگ می شوند فرزندان !
نمی دانم در ذهن دخترکم چه می گذرد ؟ نمی دانم سوی نگاهش به کجاست ؟ اما کدام پدر و مادریست که بهترین آرزوها را برای فرزندش نخواهد ؟ و قلب من امروز بیش از همیشه , سرشار بود از دعا برای آینده ای سرشار از خوبیها ... برای زندگی ای آنگونه که درخور نام نیایش قشنگ من باشد .
دوست دارم هدیه شما عزیزان به فرشته کوچکم , یک دعا باشد از ته دل , تا که کارساز باشد در روند زندگی اش و در ساختن انسانی که کمال را به معنا بنشاند . و امروز دو دعای زیبا همراه نیایشم بود وقتی افتخار او را به آرزو می نشست و عالمگیر شدن برق چشمانش را ! و آن دیگری که اینگونه گفت :
کیف دانشش سنگین از اندیشه و خالی از خستگی
دلش دشت پروانه , لبش عسل , چشمش برکه و قلبش ایمان ...
ممنون از آرزوهای ناب دلهای پاکتان .
پی نوشت استاد قهرمان :
گزارش رونمایی کتاب جدید استاد قهرمان را در افسون غزل بخوانید .
اسیر فاصله ام ,
ای فدای تو جانم !
رهی که چاره ی
دوری کند , نمی دانم ! بگو چرا به اجابت
نمی رسد یکبار مگر تو را چو دعا
زیر لب نمی خوانم ؟ علاج خویشتن از
این و آن نمی طلبم که دردم از تو و
در دست توست درمانم برآن سری که
بگردانی ام ز دین , ای بت بده نشانی دین ,
تا که خود بگردانم ! دم تو گرم ! که
چون پانهی به کلبه من شود چو روز بهاری
, شب زمستانم چو گفتمت ز شکر
تلخ تر ! برآشفتی ز راست گفتن
بیجای خود , پشیمانم ! ز هر طرف که
بگردی , مقابلم با تو که آفتابی و من
آفتابگردانم حصار تنگی از آن
بازوان مهیا کن! به جرم عشق اگر
مستحق زندانم نه دین به جانب
خود می کشد , نه کفر مرا چو استخاره که
آید میانه , حیرانم ! بگرد تا که
بگردیم , ای غم هجران ! که دل قوی به
امید است و مرد میدانم . استاد محمد قهرمان 90/8/21
دیروز شنبه 25 شهریور ماه , مراسم رونمایی از کتاب جدید استاد به نام روی جاده ابریشم شعر , به همت دفتر شعر و ترانه برگزار گردید .راستش نمیدانم چه بگویم که حق کلام را رعایت کرده باشم و لطف میزبانان را . جای همگی تان سبز بود .
باز هم مثل همیشه شرمسار لطف سایه خوبی ها , طهورای آبی ها , منیژه مهربانی ها و رفیق عزیز همیشه همراه بودم که با حضورشان , این محفل را برایم ماندنی کردند . ممنونم عزیزان مهربان . شرمنده شمایانم که بیش از این مجال گفتارم نیست . تا فرصتی دوباره که شاید بیشتر بگویم از این روز به خاطر ماندنی .