تا ز بیداد اجل پیکر او بی جان شد
پیش من زندگی و مرگ دگر یک سان شد
گر چه پوشیده نگه داشتن گنج رواست
حیف ازین گنج که در زیر زمین پنهان شد
راحت آباد عدم خواند به گوش دل او
که به شورشکده ی خاک چرا مهمان شد
آشیان دگری جست برون زین عالم
تن رها کرد و به جان زنده ی جاویدان شد
کاسه ی چشم مرا دوری او پرخون کرد
صدف سینه ی من خانه ی صد طوفان شد
جای آن است که از درد بگویم چو کلیم
دور از آن بلبل قدسی , چمنم زندان شد
آن که هرگز نرود لطف و صفایش از یاد
رفت و دیدار من و او به قیامت افتاد
قهرمان سخن، هنوز آنقدر بغض دارم از غم غربت و حس ناتوانی بیش از حد خود در آن روز سه شنبه سنگین که نمیدانم چه باید گفت. می دانم که هرچه بگذرد این بار غم بیش و بیشتر بر دلم آوار خواهد شد. مثل همین جمعه که روز پدر را ... کاش می شد هنوز هم پیامکی فرستاد و پاسخی دریافت کرد. دلم برای لحن مهربانت تنگ شده پدرجانم . کاش بودی…
جان بی حضور شاد تو دلگیر می شود
دل در فضای تنگ زجان سیر می شود
محصول ناله های فروخورده من است
بغضی که رفته رفته گلوگیر می شود
نقش ترا ز دیده نشاند به دامنم
هر قطره اشک من که سرازیر می شود
آیینه خانه است دل از یاد روی تو
هر گوشه نقش توست که تصویر می شود
بستم به خشم پنجره را بی حضور تو
گاهی هوای تازه چه دلگیر می شود
دلتنگ صدا و نگاه مهربانت خواهم ماند برای همیشه بودنم . دیر یافتم و زود از دست دادم قهرمان مهر و ادب را, استادم را, پدرم را , پدر دل و اندیشه ام را ...
به دیدار آخرینت نرسیدم , برای وداع آخرینت خواهم شتافت ...
مهربان استاد دل و جان , شکوه پروازت در آسمان رهایی مبارک .
راستی , به من بگویید اگر دوست کوچکتان, نیایش کوجک من سراغتان را بگیرد, چه باید بگویم ؟
شبکه پویا , لای لایی هایی از فرهنگ های مختلف کشورم را پخش می کند و من میخکوب تصاویر زیبا و اشعار قشنگش می شوم . شعرهایی که انگار در این زمانه فقط در کتابها تصور می شوند و در ذهن بچه ها به خیال می مانند ! اینهمه رنگ زیبا , اینهمه شور و شوق و امید , ماه و ستاره و ابرهایی که در دستان بچه ها چونان گل پنبه قرار می گیرند تا شور زندگی را با بازیهای بچگانه شان هدیه دهند . قصه هایی که هرکدام خاطره ای دور را در ذهن ما زنده می کند و حسرتی عمیق را بر دلمان می نشاند که چرا فرزندانمان اینقدر دور افتاده اند از این زیبایی ها .کاش می شد جای آن کودک خفته در گهواره باشم که با لای لای مادر به خواب شیرین می رود و رویاهای زیبایش را مادر فرشی می کند زیبا.
در نزدیکی خانه ما , کوچه باغی مانده از سالیان دور که خانه ای کوچک در انتهای آن, تا به حال رهایی جسته از تیرآهن ها و بلوک های سنگی و قلک هایی به نام خانه ! هر چند بعید می دانم این خانه زیبا و آن کوچه زیباتر با گلهای پیچ نسترن و یاس های سفید و یاس رازقی و درختان کوچک و بزرگ بتوانند در برابر این هجوم ویرانگر دوام بیاورند , اما همینقدر هم که در این روزها تک خانه هایی اینگونه پیدا می شوند, لبخندی کمرنگ را بر لبانم ارمغان می آورد . نمی دانید این روزها وقتی گاه از مقابل این خانه رد می شوم چقدر نفس می کشم عمیق و پرتاب می شوم به روزگاری که .... راستی چرا به اینجا رسیده ایم , چرا ؟
هوای باران و عطر خاک و گلهای بهاری ...
دلی خالی از هر شور
و جای خالی تو
دلتنگم , کجایی ؟
روزگار را اعتباری نیست ,
تا دیر نشده ...
کاش بیایی ...
پی نوشت :
لالایی خراسانی را از اینجا دانلود کنید .
- صدای خنده آدمها, جنب و جوش و تلاش های آخرین برای خریدهای سال نو, بخار گرم اجاق ها ... دخترک کبریت فروشم . سردم است و دلتنگم . کبریت های نم زده ام را چند می خری ؟
- صدای خنده و شادی زنان مصر , صدای پر از نخوت عزیز مصر , صدای ناله زندانیان فراموش شده , صدای هلهله و زنگ کاروان؛من و تنهایی چاه! یوسفم ... پیراهن پاره ام را که نشانگر عشق زلیخاست و شفابخش چشمان یعقوب, چند می خری ؟
- صدای موج دریا و آواز مرغان دریایی , صدای شادی دخترکی دوان در پی برادر بزرگتر و بادبادکی رها در دستان باد, هیاهوی آرزوهای نشسته بر لحظه ها , دستان ظریف و زیبای نوعروس در دستان گرم و قدرتمند داماد, نگاهی سرشار شوق , صدای عکاس:" آقا لطفا همینگونه بمانید !" , ثبت خاطره ها ! صدای قایق موتوری و زمزمه تو در گوشم :" با همین قایق ساده , بر همین بیکران آبی, دست در دست تو, تا آخر دنیا خواهم آمد " . لبخندت را , گرمای دستانم را , عشق نگاهت را , این عکسها, این هجوم ناگهان عشق بر قلب همیشه بی قرارم ...آلبوم خاطره های همیشه زنده ام را چند می خری ؟
- پانزده سال رفاقت , پانزده سال شادی و غم در کنار هم , پانزده سال گریه و شانه های تو , پانزده سال لبخند و شادی نگاه من , پانزده سال سفره و حق نان و نمک , پانزده سال خاطره و دوستی و دل ؛ پانزده سال ... شک و سیاهی نگاه و تیرگی عذاب , اشک و سرگردانی و دربدری دل و آوار اینهمه خاطره, زخم و خنجر و بهت ... این همه خاطره های درهم را چند می خری ؟
- شعر و غزل و خاطره های دور, سایه بید و دل و تپش های عاشقانه, ستاره های درخشان نگاه و آفتاب همیشه تابان مهربانی, نیلوفران نشسته در کلبه خیال و رویاهای زیبای پیچیده در ترمه جوانی ... شب نشسته در چشمانم را چند می خری ؟
- شانزده سال دوری و فاصله و تنهایی, شانزده سال تو و آدمهایی که غریبه اند با تو و دل و نگاهت , شانزده سال تنهایی و تک ستاره های دوستی و شادیهای اندکی که گویا خنجرند بر چشم کوته بینانی که دنیایت را سیاه می خواهند, آوار شانزده سال تلخی بر دقایقی که انگار جانت را از تو می طلبند... اشک نگاه و بغض چنگ انداخته بر گلویم را چند می خری ؟
- خس خس سینه و نفس کشدار مادر, صدای دردمند پدر, رنج تنهایی برادر, درد تن و بغض اینهمه فاصله , تنهایی , تنهایی , تنهایی .... این صفحات زندگی ام را چند می خری ؟
- خسته و دلتنگم خدا...ناله های گاه گاهم را چند می خری ؟