یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت
یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم
یادم باشد زمان بهترین استاد است
یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم
یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود
یادم باشد قلب کسی را نشکنم
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست
یادم باشد که ادمها همه ارزشمندند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات
بیایید همگی یادمان باشد و به هم یادآوری کنیم
داسـتانک قرنطینه یک روز تصمیم گرفتند آنها را که دوستشان ندارند ، از خودشان جدا کنند. برایشان جایی دور و پرت در نظر گرفتند و وادارشان کردند همانجا بمانند.
حالا فقط خودشان بودند. به همدیگر نگاه می کردند و دنبال شباهت می گشتند. می خواستند مطمئن باشند خودشان و آنها که مانده اند کاملاً شبیه یکدیگر هستند ، نه شبیه آنها که آنجا قرنطینه شده بودند. کار سختی بود. باید دائماً در رفت و آمد می بودند بین آنجا و اینجا ، تا وجوه شباهت و تفاوت را از خاطر نبرند و همیشه بتوانند اینجایی ها را از آنجایی ها ، اینجایی های آنجایی شده و آنجایی های اینجایی شده را از یکدیگر تشخیص دهند. خیلی کار سختی بود.. آخرش هم معلوم نشد ، خانه دوستان کجاست ، قرنطینه کجا. هیچکس هم به خاطر نمی آورد در اصل قرنطینه ای ها چه کسانی بوند و دوستان چه کسانی. هر روز یک گروه برای گروه دیگر قرنطینه تازه ای درست می کردند و سرانجام برای آن دوستان منزه فقط راهگذرهای باریکی باقی ماند مابین قرنطینه ای ها. راهگذرهایی آنقدر باریک که به محض اینکه می لغزیدند توی یک قرنطینه می افتادند. دوستان تک به تک دور از هم فقط می توانستند بنشینند ، زانوهای شان را بغل کنند و آنچه را که از سر گذرانده بودند ، به خاطر بیاورند. |
پدر که همیشه گرفتار است .
مادر
غرق دعا و آیه های کتاب مقدس !
خدا هم که این روزها
سرش خیلی شلوغ است ،
تو هم که نباشی
معلوم نیست
" چه کسی بی قراریهای مرا می خواند ؟!"
آدم خلیفه تنهای خدا
روی زمین است
امپراتوری که گاهی باید برگردد به
آخرین سلاح اش
"..... و سلاح او گریه است ."
فاضل نظری
این سالهای سوگوار را به خاطر بسپار
که جوانی تو و میانسالی مرا
با خود برد
نوادگانت را اگر دیدی؟
بر زانو بنشان
و در بیخوابیهای شبانه
قصه وار آغاز کن که
ما در روزگاری زیستیم
که گدایان معتبر
خزاین ایمان را به تاراج بردند
و دعاها و نفرینها
نامستجاب از آسمانها رانده شدند
و سفره های گرسنه بر سجاده ها شوریدند
از آنان بخواه
که این خشکسال را بر ما ببخشایند
که در هجوم داسها و تبرها
مجال کاشتن نبود
و ما از طوفان ، تنها پایمردی
و گلیم پاره سربلندی خویش را رهانیدیم
به آنان بگو
که ما دست به هیچ جنایتی نیالودیم
نسل منقرضی بودیم
که عقوبتی ناخواسته را پذیرفتیم
و بهار در انجماد
و پرواز در قفس را باور نکردیم
به آنان بگو که
این سالهای سوگوار را بخاطر بسپارند
و ما را که در تنگنای تاریخ
آسودگی را نه در زیستن
که در مردن هم نیافتیم
به آنان بگو . . .
احمد حیدربیگی