نیمه شبی سرد بود . یک شب از شبهای برفی اول زمستون . برف سفید تمام خونه رو گرفته بود . مرد بی قراری و درد رو توی چهره زن جوانش می دید . سنگینی غم بی مادری که در چشمان همسرش می دید رو با تمام وجود بر روی قلب و روح خودش احساس میکرد . بی تاب بود و نگرانی تمام وجودش رو پر کرده بود . یعنی این بار این مساله با خیر تموم میشه؟ یعنی بعد از سه بار انتظار بیهوده , این انتظار نه ماهه او را به آرزوی پدرشدنش میرسوند؟
به خوابش فکر کرد و آرومتر شد . اما دردهای زن که بیشتر شد , طاقت موندن رو نیاورد. بیرون آمد . زن همسایه رو دید که با مهربانی گفت : نگران نباش پسرم . دلت قرص باشه . این بار به امید خدا بچه ت سالم و سرحال به دنیا میاد . درخت سیب حیاط رو نذر بچه کردم . توکل کن به خدا .
یادش اومد که چه سیبی چیده بودند اون سال تابستون از درخت حیاط . هر چی پخش می کردند بین همسایه ها تمومی نداشت سیبها! از بیمارستان بیرون زد . شب سردی بود . قدم زنان توی کوچه ها راه میرفت و دعا می خوند برای سلامتی زن و بچه ش . دعا میکرد که خدا این دفعه دیگه حاجت دل خودش و همسرش رو بده . بی تاب بود و بی قرار ,که یکدفعه چشمش افتاد به چند تا آدم که با یک دسته کلید بزرگ می خواستند در خونه ای رو باز کنند . صاحب اون خونه رو می شناخت . می دونست که نیستند توی خونه . دید که اون آدما ناشناسند و با دیدنش دست و پاشون رو گم کردند . فهمید که اونها چه نیتی دارند . مرد دیگه طاقتش تموم شد .دو تا دستانش را به گوشهایش گذاشت و با تمام وجود فریاد زد :" آی دزد ! کمک کنید ! دزد !"
دزد ها پا به فرار گذاشتند و مرد انگار باری از روی دوشش برداشته شد .سبک شده بود .
به بیمارستان که برگشت , خانم همسایه را دید که با خوشحالی به طرفش آمد و گفت : مزده بده خدا یک دختر به تو داده عین یک سیب سرخ ! سالم و سرحال !
مرد به خوابش فکر کرد , به خوابی که در آن در خلوت خودش در حرم امام رضا شنیده بود که صاحب یک دختر می شود و توی همان خواب بود که نذر کرده بود اگر فرزندش سالم باشه اسم مادر امام زمان را بر روی او خواهد گذاشت .
مرد سجده شکر به جای آورد و رفت که دختر و همسرش را ببیند .
34 سال پیش در شبی از همین شبهای زمستانی این اتفاق در شهر مشهد واقع شد . درخت سیب حیاط دیگر هرگز میوه نداد !
پی نوشت :
برای همیشه به یادم خواهد موند جشن تولدی رو که سمیرای عزیز به همراه دو دوست گرامیم گرفتند .
از کنار بعضی از پیامک های رسیده نمیشه آسون گذشت ! ببینیم :
مهرورزان زمانهای کهن،
هرگز از خویش نگفتند سخن،
که در آنجا که توئی،
بر نیایددگر آواز از من!
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد،
هرچه میل دل دوست،
بپذیریم به جان،
هرچه جز میل دل او،
بسپاریم به باد.
آه بر این دل سرگشته من!
یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود و تمنای دو دوست،
آزمون بود و تماشای دو عشق.
در زمانی که چو کبک،
خنده میزد شیرین،
تیشه میزد فرهاد!
نه توان گفت به جانبازی فرهاد افسوس،
نه توان کرد ز بیدردی شیرین فریاد!
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است.
عشق در جان کسی ریختن است.
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست،
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن،
خواه با کوه در آویختن است.
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین،
بی نهایت زیباست!
آنکه آموخت به ما درس محبت میخواست،
جان چراغان کنی از عشق کسی !
به امیدش ببری رنج بسی!
تب و تابی بودت هر نفسی!
به وصالی برسی یا نرسی،
سینه بی عشق مباد !
فریدون مشیری
ممنون از دوست گلم که با فرستادن این پیامک من را با یک شعر زیبای دیگری از فریدون مشیری عزیز آشنا کرد .
چندی پیش شعری را نوشته بودم در همینجا از شاعر خوب همشهریم استاد محمد قهرمان که البته کامل نبود و نداشتم کامل آنرا . درخواست کرگدن عزیز باعث خیرشد و گشت و گذار من در سرای اینترنت به آشنایی بیشتر من با استاد قهرمان منجر شد و نتیجه اش این شد که این شعر با دستخط خود استاد و به لطف خود ایشان , الان در جلوی چشمانم باشد . بابت این موضوع هم ، باید سپاسگزار کرگدن عزیز باشم که خواسته یا ناخواسته چه لطفی در حق من انجام دادند ! من که همیشه قدردان همین لحظات زیبای زندگی _هر چند به نظرکوچک باشد _ هستم . ممنون .
به خاطر گرفتن عکس و اپلود کمی از کیفیت اصل دست نوشته کم شده . عذرم را بپذیرید .
دعا کنیم برای سلامتی و طول عمر تمامی هنرمندان آزاد و آزاده این مرزوبوم .
کلمه کلمه زنده ام و کار میکنم . کلمه به کلمه , با روزها ... نیمه دوم همه روزها پا به راه روشنایی جهان می شوم . می بینم . می شنوم . یاد می گیرم . ذخیره می کنم: هر چیزی ,هر حسی, هر اتفاقی, هر هستی ,چه خوب ,چه غیر و لا غیر!
کلمات خواهران من اند . پرستاران زخمی ترین رویاهای آدمی که دعوت شان به ساحت سحوری وظیفه من است .
.
.
.
همه چیز انسان است و همه چیز برای انسان است . اساس عشق همین است . به هر آگاهی بر این زمین . کاستن از اضطراب جهان و افزودن بر آرامش آدمی . شعر رستگاری زبان را بشارت می دهد . رستگاری زبان, رهایی اندیشه را تضمین می کند و رهایی اندیشه ,آخرین آواز شاعران مسئول است ,چه در برابر زبان ,چه مقابل مردم خویش .
زدودن زنگارها و گسستن زنجیرها هم به نیت رهایی انسانی ترین رویاها . من پایبند همین پندار ساده ام . کلمه کلمه زنده ام و کار می کنم . کلمات ثروت بی پایان پندار من بوده اند همیشه. و تا هست می دانم هیچ اتفاقی توان خاموش کردن مرا ندارد در این بخت سخت ساده, حتی مرگ که باورش دشوار است . زیرا در این پنجاه سال تنفس و ترانه, سه بار با یقین کامل به انجام وظیفه آمد و دست خالی به خانه اش باز گشت .تا من عبرت بگیرم که فرصت فهمیدن زندگی و سرودن دوباره آن چه اندازه ... چه اندازه اندک است .
مولود ماه
در این شب بی ماه
دردم از کدام دشنه نادیده
پا به زایمان دارد؟
یال بر آسمان گره می زنم
سرانگشت بر گونه های آب
من شیء مرده را به تکلم در آورده ام
به لوح محفوظ نوشته اند :
نه آمدن با خویش و
نه رفتن تو با خود است
میان این دو نام و
دو نقطه .
و دایره ای ست
به همان هر هفت فلک
که جز رنج
هیچ آوائیش به چرخش نیست
چنین است که به عشق برآییم
و به رنج !
سید علی صالحی
از اینجا ببینید و بشنوید آواز تصویری استاد شجریان را از این شعر زیبای زنده یاد اخوان ثالث .
و بشنوید شعر را با صدای خود شاعر استاد اخوان .