سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

سفر

۱-من خوب نیستم ،بی گناه نیستم ،آرام نیستم،خوشبختی و بدبختی من هردو غیرقابل تحمل اند . من پر از صداهای گنگ و آکنده از تاریکی ام . من آغشته به اشک و خون در آخور گرم تن غلت می زنم .

۲- می ترسم صحبت کنم . من خود را با بال و پری دروغین می آرایم . فریاد میزنم، آواز می خوانم ،می گریم و می کوشم شاید بتوانم فریاد بی امان دلم را خفه کنم.

۳-من روشنایی نیستم ، من شبم، اما شعله ای به جانم افتاده و می سوزاندم . من شبی آکنده از روشنایی ام .

۴- به خطر افتاده ،مویه کنان و تلوتلوخوران، در تاریکی می کوشم خود را تکان بدهم، از خواب بیدار شوم و تا آنجا که می توانم راست قامت بمانم.

۵- در من نفسی کوتاه اما جسور مایوسانه تلاش می کند تا خوشبختی و ملال و مرگ را درهم بشکند.

۶- دلم را شعله ور ،شجاع و بی قرار نگه می دارم . در دل خود همه آشوبها و تضادها ،غمها و شادیهای زندگی را احساس می کنم اما می کوشم تا آنها را مطیع آهنگی سازم برتر از آهنگ ذهن و حماسی تر از آهنگ دل ـ آهنگی فرارونده هستی .

۷- خطر را دوست بدار . این مشکل ترین کدام است ؟ همان است که من می خواهم ! کدامین راه را در پیش خواهی گرفت؟ پرشیب ترین و ناهموارترین سربالایی را ! این همان راهی است که من می روم ؛ به دنبالم بیا !

۸- همواره طالب بی قراری باش،قانع نشو، سازش نکن ،هرگاه عادت وعده راحتی می دهد ویرانش کن . بزرگترین گناه رضایت است .

۹- فریادی نامیرا و برتر از من مدام در درونم طنین می اندازد . زیرا ـ چه بخواهم چه نخواهم ـ بی تردید پاره ای از جهان مشهود و نامشهود هستم . ما همه یگانه ایم . نیروهایی که در من تکاپو می کنند ، نیروهایی که مرا به زندگی برمی انگیزند، نیروهایی که مرا به سوی مرگ می کشانند ، بی تردید نیروهایی هستند در این فریاد نامیرا.

۱۰- من چیزی بی ریشه و معلق در هستی نیستم . من خاک خاک هستی و نفس نفس آنم .


قسمتی از سفر نوشته نیکوس کازانتزاکیس


یک سئوال

تا به حال شده بین دو نفر قرار بگیرید و ندانید که چه باید کرد؟ برای من که این موقعیتها زیاد پیش آمده و گاهی از ایفای نقش واسط واقعا" مستاصل شده ام . مثلا" زمان اختلاف بین مادرم و زن برادرانم , بین همسرم و مادرم , بین همسرم و برادرانم , بین مادرم و برادرانم و یا حتی گاهی بین پدر و مادرم ! واقعا" موقعیتهای دیوانه کننده ایست ! از هر طرف که بخواهی وارد بشوی باعث دلخوری و ناراحتی طرف دیگر میشود . اصلا" مساله حق و ناحق هم نیست , مساله توقعاتی است که هر کدام از تو دارند . یا یک زمانهایی بین دو تا دوست گرفتار می شوی . وقتی که میگویم دوست یعنی کسی که با همه خوب و بدش اینقدر برایت ارزشمند هست که به او عنوان دوست را می دهی . اما وقتی بین دو نفر که طبیعتا" کلی با هم تفاوت دارند و اتفاقا" هر دو نفر از دوستان تو هستند قرار می گیری و سعی می کنی که اختلافات را به حداقل برسانی , چرا که معتقدی دوستیها ارزش گذشت را دارند, در موقعیت بسیار سختی قرار گرفته ای . اختلاف بین دو نفر کاملا " طبیعی است . چیزی که دوستیها را می سازد و ادامه دارش میکند ارزش ذاتی آدمهاست برای خودشان و برای دوستیهایشان که الزاما" برای ایجاد و تداوم آن باید کمی گذشت داشت و دست از خودخواهی ها و لجاجت ها برداشت . نوع رابطه دوستی افراد هم با یکدیگر متفاوت است . شما نمی توانی دو نفر را به یک شکل و یک اندازه دوست داشته باشی و با یک چشم به آنها نگاه کنی . اما گاهی درک این مساله برای دیگران بسیار سخت و باور ناپذیر می شود . مثلا" در محیط کار یک نفر صرفا" در حد یک همکارتو که برایت محترم است باقی خواهد ماند . نسبت به شخص دیگر اصلا" همین احساس راهم نداری و حضور یا عدم حضورش هیچ حسی را در تو برنخواهد انگیخت , یکی برایت حکم دوست دارد, یکی می تواند جای خواهر نداشته ات را پر کند یکی جای برادرت را , اما میتوانی نسبت به دیگری حس مادرانه هم داشته باشی . لازم نیست حتما" 50 ساله باشی تا این حس مادرانه در تو ایجاد شود .برای  بسیاری از افراد این یک مساله غریب و غیرقابل باور است! بماند....

می گفتم : یکی دیگر از درگیری ها,در گیری بین خودم با خودم است ! یعنی چه ؟ یعنی من عقلانی ( اگر وجود داشته باشد!) با من احساسی ( اگر دلی مانده باشد!) درگیر می شوند و تو نمی دانی بین این دو چه کنی ؟ مثلا" من عقلانی می گوید : اصلا" اینکه در این کشور چه می گذرد و رئیس دولت که هست و که باشد بهتر است و اوضاع فرهنگی و اقتصادی به تو چه ربطی دارد؟ اما آن یکی خودم می گوید: مگر می شود نسبت به کشورت و مردمش بی اعتنا باشی ؟ من عقلانی می گوید: آخردیوانه این دلشوره و دلهره های این روزهای تو برای چیست و برای کیست؟ یعنی چه که من بجای همه مادران این سرزمین نگرانم ؟ مگرتو اصلا " فرزند دانشجویی داری که نگران دیرآمدن یا نیامدنش باشی ؟ و آن یکی می گوید : چه فرقی می کند ؟ مگر علی یا مریم یا آن دیگران حتما" باید فرزند واقعی تو باشیند که نگرانشان باشی که مگر تو نمی دانی احساس واقعی مادرشان را در این روزها و مگر می شود نگران نبود؟ باز من عقلانی می گوید: به تو چه ارتباطی دارد که فلانی امروز ناراحت است و گرفته است و فلان مشکل را دارد مگر تو وکیل وصی او هستی؟ یا اصلا" مگر تو می توانی دردی از دردهای اورا دوا کنی؟ و باز آن یکی جواب می دهد اگر نه درمانگرکه حداقل می توان همدردی بود و گوشی برای شنیدن غصه ها که هردوی این ها در این روزگار نادرند !

آن می گوید به تو چه ارتباطی دارد که می خواهی این رشته پوسیده دوستیها را با چنگ و دندان حفظ کنی و این وسط خودت اینقدر آزار ببینی و باعث شوی که همه از تو متوقع باشند یا خیلی از اوقات غیرمنصفانه تقصیرها بر گردن تو بیفتد ؟ و باز این یک جواب می دهد با همه اینها ارزشش را دارد . تلاش کن و نترس!

عقل می گوید مگر نه اینکه همین دوست تو را ناراحت کرده, تو را آزرده ؟ با رفتارش و با گفتارش دلت را زخم زده؟ پس چرا ناراحتی اش اینقدر کلافه ات می کند؟ و آن یکی جواب می دهد: دست خودم نیست, طاقت دلتنگی و ناراحتی دیگران در من نیست! که بال بال می زنم تا شاید بتوانم غصه ای را از دل یک دوست بردارم !که نمی توانم اینگونه ببینمش ! وای به روزی که یک گوشه این غم و غصه ها مربوط به خودم باشد!

نمی دانم , گاهی حتی نمی دانم چه جوابی به خودم باید بدهم , چه بکنم و اصولا " رفتار صحیح چیست ؟

شما آیا هرگز در چنین موقعیت هایی قرار گرفته اید؟ به نظر شما چه باید کرد که نتیجه اش یک دل آرام باشد و یک زندگی بدون تلاطم و یک ذهن بدون تشویش ؟ راهی وجود دارد آیا؟

پی نوشت 1: این روزهایم چقدر تلخ است و تلخ می گذرد و باعث می شود خواسته یا ناخواسته دیگران را بیازارم . همینجا از تمامی دوستانی که باعث دلگیریشان شده ام عذرخواهی می نمایم .

پی نوشت 2: دقت نکرده بودم تا به حال که چقدر بین مادرم و یک شخص دیگر قرار گرفته ام و لابد همیشه مادرم را آزرده ام از خود , گرچه مادران اینقدر بزرگوارند که در دل نگه نمی دارند اما ...خداوند خودش از سر تقصیراتم بگذرد!

آهنگ این روزهایم

هر دمی چون نی، ازدل نالان، شکوه ها دارم
روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم
هر نفس آهیست، از دل خونین
لحظه های عمر بی سامان، میرود سنگین
اشک خون آلود من دامان، می کند رنگین

به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دم سردیها، خدایا
آه از این دم سردیها، خدایا

نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهی
که ناله ای خرد با آهی
داد از این بی دردیها، خدایا
داد از این بی دردیها، خدایا

نه صفایی ز دمسازی به جام می
که گرد غم ز دل شوید
که بگویم راز پنهان
که چه دردی دارم بر جان
وای از این بی همرازی خدایا
وای از این بی همرازی خدایا

وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد

چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد ..یارا
دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نافرجامی
به امید بی انجامی
وای از این افسون سازی، خدایا
وای از این افسون سازی، خدایا


شاعر : جواد آذر

بشنوید آهنگ این روزهایم را با صدای استاد شجریان

سخت است

برای درد غریبی دوا شدن سخت است

میان مردم کافر خدا شدن سخت است

میان این همه سقراط پوچ خیالی

برای حل معما چرا شدن سخت است


                                            شاعر :؟

رهروان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.