سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

یک پست دوگانه



چند پست قبل ، توی پست قربون صدقه ها ، من نوشته بودم که استاد سخن سعدی و استاد مسلم آواز استاد شجریان هر دو وامدار همند . در بخش نظرات حامد عزیز - وبلاگ از نفس افتاده - فرموده بودند که این استاد شجریان است که وامدار سعدی است و نه بالعکس . دوست عزیزمان با مرام در پاسخ به این سخن ، مطلبی نوشته اند و خواستار این شدند که نظرات شما دوستان عزیز را هم در این مورد بدانند . عین نوشته ایشان را در این جا می آورم و منتظر نظر شما عزیزان می مانم .


بدون هیچ شک و تردیدی در آسمان ادب ایران زمین سعدی دیگری تکرار نخواهد شد . لطافت ، ظرافت و نکته سنجی بی بدیل سخنان سعدی قابل قیاس با هیچ سخنوری در تاریخ ادبیات ما نمی باشد . اما همانگونه که سعدی یگانه سخنور سترگ تاریخ ادبیات ما می باشد ، استاد محمدرضا شجریان به عنوان تنها هنرمند برجسته موسیقی ایران که آوازه این استاد فرزانه نه تنها از مرز   کشور عزیزمان ، از مرز موسیقی فراتر رفته و به عنوان یک صاحب نظر در حوزه ادبیات ، شعر و موسیقی می توان از ایشان نام برد .

از قدیم الایام موسیقی با شعر عجین و همنشین بوده است . دلیل این امر کتابهای متعددی است که در زمینه موسیقی شعر تالیف شده است . موسیقی و شعر لازم و ملزوم یکدیگر می باشند و هیچکدام بدون دیگری معنی و مفهومی نخواهد داشت . بنابراین ، این دو هنر و رشته مکمل یکدیگر محسوب می گردند . صحبت از این نیست که کدام یک زودتر پا به عرصه وجود گذاشته یا چه شاعر و موسیقی دانی زودتر از دیگری در این جهان خاکی می زیسته است . مهم این است کدام یک به نحو شایسته ، دیگری را غنا بخشیده است . این که سعدی در قرن هفتم می زیسته و استاد شجریان در دوره معاصر  مهم نیست . مهم این است که این دو در اعتلاء شعر و موسیقی اهتمام تمام نموده اند و به نحو شایسته حق مطلب را ادا کرده و در ذهن هنردوستان بدون شک دلنشین ترین صدا ، صدای استاد شجریان و در نزد ادب دوستان زیباترین غزل ، غزل سعدی است . یقین دارم چنانچه سعدی امروز در قید حیات بودند و غزل های خود را با صدای استاد شجریان می شنیدند ، این استاد فرزانه را تحسین می کردند .


پی نوشت :

دوست داشتم یکی از شاهکارهای غزل سعدی را با صدای استاد اینجا بگذارم اما متاسفانه امکانش نبود . فعلا یک اثر کوتاه استاد از آلبوم نوا را بشنوید و لذت ببرید !


آنقدر میخندم که غم از رو برود!

چند وقته تا حالا از ته دل نخندیدین ؟ فکر کنم این روزا از هر کسی این سئوالا رو بپرسی میگه برو بابا دلت خوشه ؟ راستی چرا ما این روزها دلمون خوش نیست ؟ چرا دلخوشکنک های زندگیمون اینقدر کم شده ؟ یا بهتره بگم چرا کمرنگ شده دلخوشیامون ؟ نمیدونم دلیلشو اما فکر کنم بهتره خودمون واسه خودمون دلخوشی بسازیم . بیاین یه امروز رو تصمیم بگیریم در جواب هر ناملایمتی ، هر خشمی ، هر حرف ناراحت کننده ای ، هر غم و غصه ای ، یا هر چیز منفی دیگه ای ، فقط بخندیم . سخته ؟ آره منم قبول دارم . ولی به امتحانش که میرزه ! حداقل میتونیم به خودمون ثابت کنیم اینکه میگن خنده بر هردرد بی درمان دواست درسته یا نه ؟ من که امروز سعی خودمو میکنم . شما هم تلاش کنین ! بعدا راجع به نتیجه ش با هم صحبت کنیم !

خدا

گفت :" اگر جوهر و نیکی تمام ارواح بزرگ با هم جمع شوند، نخواهند توانست نغمه ای از گفتارهای مرا به وجود آورند!" و به همین قاطعیت بود که گفت :" خداوند مرده است !" *


هیچ زبانی بی لکنت این خبر را نگفت و هر گوشی که شنید با وحشت شنید . این طور دهان به دهان گشت . زاهدی که عمری با وسوسه های لذت جنگیده بود ، به محض اینکه سر از سجده برداشت خبر وحشتناک را شنید. بهت زده شد . بعد ناگهان ناامید مویه کنان گفت : همه زهدم هدر شد . چه کسی پاداشم را می دهد ؟

مسیحی مومنی از مردم به غاری دور فرار می کرد و فریاد می زد : بشر ملعون است . اول پسرش را به صلیب کشیدند ، حالا خودش را کشتند .

باستان شناس پیری گفت : بی خدا نمی توان زیست . باید خدایان یونان را زنده کرد .

گناهکار شرمنده ای در خفا تلخ گریست : از من ناراضی رفت .

عارف سالخورده ای از درون می لرزید : دوستی با قدرت مطلق آرامش بخش بود .

ستم دیده ای به جنون افتاده بود ، فریاد می زد : ستمکاران آسوده باشید !

شاعری گفت : تا خدا بود ، همه غمها رنگ سبزی داشت .

حکیمی گفت : جهان با مرگ خدا بی عدل خواهد شد .

پوچگرایی از موقعیت استفاده کرد : اگر جهان تا کنون پوچ نبوده ، منبعد که خواهد بود !

کشیشی ترس خورده ، باد عبایش را انداخت و فریاد زد : ایمان خود را گم نکنید . خداوند جانشین دارد . پسر دارد . مسیح را فراموش نکنید . او در آسمان هاست . او شما را فراموش نمی کند .

تاریخ نویسی گفت : خداکشی رسم دیرینه بشر است . خدایان یونان ، خدایان روم ، خدایان هند .... همه به دست بشر کشته شدند .

دانشمندی پاسخ داد : اما بشر همواره خدایان بهتری هم ساخته . باید خدای نویی بسازیم .

صدای فریادها بلند شد : بشر خودش خدای خودش بشود .

پیری گفت : برای همین هم خدا را کشتید خواستید جانشین و وارث او بشوید .

فیلسوفی گفت : این قتل ، پایان کار قاتل است . بشر قصاص می بیند.

عالم غربی گفت : حالا که خدا مرده است پس چه کسی ما را پس از مرگ زنده می کند.

مردی که ماههای آخر حیات خود را می گذراند از تمنای کهن بشر گفت : حال که خدا نیست ، باید خودمان بهشت را پیدا کنیم . باید هر چه زودتر درخت ممنوعه را بیابیم تا جاودان بمانیم .

و جوانی شوق زده گفت : چیزی را که حضرت آدم از دست داد، شاید ما بتوانیم دوباره به دست آوریم ...

....

برگرفته از کتاب پیامبر کفرگوی نوشته اردلان عطار پور


* سخنان فوق مربوط به نیچه می باشد .

پیام


پست این دفعه، یک پست کاملا" خاصه . این بار میخوام قلم رو بسپارم به دست یه دوست عزیز ، یه خواهر دوست داشتنی که واسه تولد برادرش که عزیز همه ما هم هست ، یه نامه بنویسه . برادر و خواهری که قصه ای متفاوت از همه خواهر و برادرای دنیا دارن . بزارین بقیه شو خود کیمیاگر عزیزم بگه واسه عزیزترین برادر دنیا :


قصه ی این احساسو از کجا شروع کنم ؟ احساس خوب دوست داشته شدن ، تکیه گاه داشتن، احساس امنیت و اطمینان خاطر . این احساسات رو همه آدمها میتونن نسبت به هم داشته باشن، ولی برای من خاصه و متعلق به توست.

تویی که هنوز معصومیت کودکانه ت در ته چشمانت موج میزنه ،
مهربانی توی گرمی دستات لمس میشه ،
و سادگی تو صدای کلماتت شنیده میشه .
همیشه بودنت برام یه نعمته .
با خنده هام خندیدی، با گریه هام گریه کردی ،
دست نوازشتو رو سرم کشیدی .
نمیدونم روح به این بزرگی چطور توی این کالبد خاکی جا گرفته ؟
روحی که به دیگران عشق و محبت و خوبی می بخشه  .
                                               - ذره ای از خدا روی زمین -
آخه میگن کسانی که بخشنده ترند ؛ از همه به خدا شبیه ترند .
دلم دنبال بهانه است ، بهانه ای برای ابراز محبت ،
 اخه امروز روز تولدته ، تولد یک پیام ،
پیام عشق و دوستی ،  پیام بزرگی و بخشندگی ، پیام مهربانی .
ولی امروز و الان بی بهانه میگم :

"دوستت دارم."
و تولدت مبارک برادر عزیزم ،
کاش میشد ذره ای از قلبم رو هدیه ی چشمان زیبایت کنم!

                                                                                                 

                                                                         کیمیاگر

                                                         " میلاد پیام و پیامبر مبارک باد"

خونه



تا حالا به این موضوع فکر کردین که میشه از رنگ و لعاب خونه و وسایل اون و حتی چیدمانش به روحیه افراد خونه پی برد؟ من خیلی به این مساله توجه کردم و همیشه هم برام فکر کردن به این موضوع جالب بوده . اینکه سلیقه افراد و نگرششون به زندگی خواهی نخواهی در دکوراسیون خونه نقش داره . مساله  گرونی و ارزونی یا خواستن ها و نداشتن ها  و نتوانستن ها هم واقعا اینقدر در این مساله اهمیت نداره . به خونه خودتون توجه کنین . اولین چیزی که در اون به چشمتون میخوره چیه ؟ و سئوال بعدی اینکه بیشترین چیزی که در خونه شما تکرار شده چی هست ؟ تا حالا به این دو تا فکر کردین ؟ اگه نه حالا با توجه یکبار دیگه دقت کرده و جواب این سئوالات رو پیدا کنید .  و یه سئوال دیگه : مهمترین عاملی که باعث آرامش شما در خونه  میشه ( جدا از مسائل عاطفی و انسانی ) چی هست ؟

خب من میخوام اول خودم جواب این سئوالات رو بدم و بعد از شما میخوام اگه دوست دارین نظرتون رو بگین .

از نگاه شخص من اولین چیزی که توی خونه من جلب توجه میکنه رنگ خونه س . من یه دوست قدیمی از دوره دبستان دارم که توی این شهر چند باری به من سرزده . آخرین باری که به خونه من ( همین خونه جدید ) اومد در شرایط روحی خوبی به سر نمی برد . شاید به همین دلیل هم بود که رنگ کرم  و قهوه ای دیوارها و وسایل پذیرایی و آشپزخونه اذیتش میکرد و به من می گفت که این رنگ روح تو نیست ! به من می گفت که چرا رنگ روحم از آبی و سفید به قهوه ای تغییر کرده ؟ بعد از اون بود که خیلی به این مساله فکر کردم که چرا من برای دکوراسیون داخلی خونه این رنگ رو انتخاب کردم ؟ ( اینم بگم که خوب یا بد من از انتخاب خودم پشیمون نیستم !) . در مورد سئوال دوم : بیشترین چیزی که توی خونه من به چشم می خوره بعد از کتاب و جزوه و کاغذ و قلم ( که ارتباط مستقیم با عشق کتاب خودم و دخترام و البته شغل آقای خونه – تدریس – داره ) و همینطور cd های کارتون و فیلم و موسیقی  , گله ! بله گل . انواع و اقسام گلهای مصنوعی و طبیعی . توی خونه حدودا 140 متری من بیشتر از 20 تادرختچه و گلدان و بوته گل مصنوعی ( انواع  رزهای رنگی و آفتابگردان و لاله و ارکیده و نرگس و مریم و...) به چشم میخوره . به علاوه دو تا گلدون گل طبیعی و یک گلدان گل لاکی بامبو . تازه سفارش یک درختچه گل لیندا هم به گلفروشی داده ام تا ببینم کی برام میاره ! جدا از اینکه معمولا روی اپن آشپزخونه یک گلدون کوچک از گلهای طبیعی نرگس , مریم یا رز همیشه خودنمایی میکنه .

کشش من به سمت گل فروشیها طوریه که سروصدای همسر و دخترم رو درآورده و اخیرا وقتی از کنار گلفروشی رد میشم دستم رو می گیرند که وارد اون نشم . نمی دونم اصلا " این خلق و خوی من خوبه یا بد ؟ اما متاسفانه من در مورد خرید بعضی از چیزها اختیار خودم رو از دست میدم و هیچ منطق عقلانی رو هم رعایت نمی کنم . خرید کتاب و فیلم و سی دی های موسیقی , عطر و گل از این قلم اجناسی هستند که هر چه سعی می کنم نمی تونم نسبت به خریدشون بی تفاوت باشم . حالا از شما دوستان خوبم میخوام علاوه بر جواب دادن به سئوالات قبلی اگه راهکاری برای حل این مشکل من می شناسین ارائه بدین تا یه عمر دعاگوی شما باشم .

 

پی نوشت ۱:

پرداختن به این مشکل شخصی من , باعث شد که از پاسخ به سوال آخرم باز بمونم . اون چیزی که توی خونه بیشترین وسیله آرامش من رو فراهم میکنه ( بازم میگم جدا از مسائل عاطفی ) نظم و ترتیب در وهله اول و نظافت در مرحله بعدی است .

منتظر نظرات خوبتون هستم .

پی نوشت ۲:

یعنی این پست خیلی زنونه بود ؟