سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

بهار آمده است


یا مقلب قلب ما را شاد کن

یا مدبر خانه را آّباد کن

یا محول احسن الحالم نما

از بدیها فارغ البالم نما

و اینک بهار می آید با عطر گلهای نرگس , بهار می آید به زیبایی شکوفه های سیب و گیلاس , بهار آمده است به سرخی شقایقهای وحشی . بهار آمده است به زیبایی دعای پدر در سر سفره هفت سین , به زلالی اشک چشمان مادر در هنگام نیایش زمان  لحظه تحویل سال , بهاری چونان اشتیاق کودکان برای گرفتن عیدی , بهاری چون گرمی محبت دلهای نزدیک به هم , بهاری  به لطافت  هوای بهاری , بهاری با تحولی جدید در راه , تحولی به سوی بهترین ها , تغییری در جهت کمال , کمالی در سبز شدن و سبز ماندن , سرسبزی  طراوت و سرزندگی بهاری , کمالی در فراموش کردن کینه ها و به آب سپردن دشمنیها , باشد که تقدیرمان را آنگونه رقم بزنیم که شایسته مقام خلیفه الهی مان باشد . زندگی ای شایسته مقام والای انسانی . همان که سرلوحه دستوراتش پندار و گفتار و کردار نیک است . آرزویم در این سال جدید به سرآمدن انتظار است , انتظار رسیدن به منتظر موعود . آرزویم سربلندی میهن عزیزم ایران است وسربلندی مردم صبورش . آرزویم سلامتی است . سلامتی مردمم , خانواده ام , دوستان و نزدیکانم . آرزویم شادی است  برای همه .

بهارتان سبز و نوروزتان پیروز .

احوال نامه


این روزهای آخر سال روزهای غریبی اند . همیشه تو این روزها یک حس دوگانه و سردرگمی عجیبی سراغم میاد . وقتی از خونه بیرون میرم و شور و شوق مردم رو می بینم ، خوشحال میشم از اینکه با همه سختیهای زندگی ، با همه بلاهایی که سرمون میاد تو این روزگار ، دنبال یه بهونه کوچک می گردیم واسه برگشتن به نفس زندگی . واسه اینکه به خودمون ثابت کنیم که زندگی در هر صورت در جریانه . یه شعری می خوندم توی دوره نوجونیم که می گفت :

(تک تک ساعت به روی سینه دیوار

می دهد هشدار این را زندگی جاریست

پشت شیشه زندگی چون پیش در جریان

مادرم یک کوه رخت چرک می شوید

خواهرم آهسته با گلهای گلخانه

رازهای قلب خود را باز می گوید )

این حس نوشدن و تازگی و رفاقت با طبیعت رو خیلی دوست دارم . اما واسه من آخر سال همیشه با سفر همراهه و سفر همیشه با دلشوره ! با یه حس دلتنگی . دل کندن . وقتی به تموم شدن این لحظات پایانی فکر میکنم انگار یکی از بهترین ها رو ، یکی از وجود خودم رو دارند از من می گیرند . یه تیکه از عمر ، از خاطرات ، از فرصتهای زندگی داره از من جدامیشه و برای همیشه من رو ترک میکنه . همین دلتنگم میکنه . فکر کردن به اینکه این لحظات دیگه تکرار نمیشن ، که اگه امسال خوب بود تموم شد و اگه بد بود ، حیف که من نتونستم خوبش کنم و ازش چیزیی رو بسازم که باید ساخته می شد . اینکه من چقدر تغییر کردم ، چقدر نزدیک شدم به اون چیزی که باید می شدم ؟ اینکه پرونده زندگی من توی این سالی که گذشت چقدر پربارتر شد و آیا اصلا این برگهای زندگی من درون خودش  هیچ نقطه مثبتی داشت یا نه؟ به اینکه چند تا دل ازمن گرفت ؟ چقدر باعث ناراحتی و دلشکستگی دیگری شدم؟ اصلا" تونستم گره ای از پیشونی کسی باز کنم ، تونستم یه گره از مشکلات زندگی کسی رو باز کنم یا نه ؟ تونستم نقش مادرانه یا نقش همسری و فرزندی یا خواهری خودم رو درست ادا کنم یا نه؟

به علاوه همه اینها سفرهای آخر سال فکر رفتن های سخت و برگشتن های سخت تر رو به همراه خودش داره که همیشه آزارم داده ! ( سفر با همه علاقه ای که بهش دارم همیشه سخت بوده برام !)

این حال و روز این روزهای منه . به همه اینها اضافه کنید سختی و فشردگی حجم کارهای اداری و کارهای خونه تو این روزهای پایانی سال رو .

دعا کنیم اونی که تغییر دهنده احوال به بهترین هاست و منقلب کننده قلوب و ابصاره ، بهترین ها رو برامون رقم بزنه در این روزهایی که میرن و کهنه میشن و روزهای نویی که میان و به سرعت میگذرن ! دعا کنیم اونطوری که باید و شاید زندگی کنیم !

یادگار دوست


کنسرت همایون شجریان ، من را به  سالهای قبل برد و کنسرتی که استاد شهرام ناظری در این شهر اجرا نمود . البته استاد ناظری در ده سال گذشته دو بار برنامه اجرا نمودند که هرکدام به نوعی برای من خاطره شده اند . بین کارهای استاد ناظری آلبوم یادگار دوست با آهنگسازی کامبیز روشن روان و اشعار مولانا بسیار متفاوت از دیگر آثار استاد است که از دید من بهترین اثر ایشان نیز می باشد . اگر دوست دارید قسمتی از این آلبوم را از اینجا بشنوید .



ای دوست قبولم کن و جانم بستان         مستم کن و از هر دو جهانم بستان

 با هر  چه  دلم  قرار  گیرد   بی  تو          آتش به  من اندر  زن و آنم بستان

***********

  ای زندگی تــن و توانــم  همه تـــو         جانی و دلی ، ای دل و جانـــم همه تو

تو هستی من شدی ، از آنــی همه من        من نیست شدم در تو ، از آنم همه تو

 ***********

 باز آی که  تا  به  خود  نیازم  بینی                            بیداری  شبهای   درازم  بینی

 نی نی غلطم که خود فراق تو مرا                          کی زنده رها کند که بازم بینی

      هر روز دلم در غم تو  زار تر  است                        وز من دل بی رحم تو بی زار تر است

 بگذاشتیم  غم  تو نگذاشت  مرا                              حقا که غمت از تو وفادار تر است

برمن  در  وصل  بسته  میدارد  دوست                   دل را به عنا شکسته می دارد دوست

    زین پس منو دل شکستگی بر در دوست           چون دوست دل شکسته می دارد دوست

    ***********

 در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است         هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است

    از درد تو هیچ روی درمانم نیست                 درمان که کند مرا که دردم هیچ است 

  دوش من بودم  و آن  بت بنده نواز                   از  من  همه  لابه بود و از وی همه  ناز

  شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید                شب  را  چه  گنه  حدیث  ما  بود دراز 

    *********** 

 ای نور دل و دیده و جانم چونی                        وی آرزوی هر دو جهانم چونی

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس                    تو بی رخ زرد من ندانم چونی

من به جهان چه می کنم چون که از این جهان شدم


 

سال ۸۸ سال غریبی بود . از اون سالها که ممکنه تو عمر آدم هرگز تکرار نشن یا به ندرت اتفاق بیفتند . سلسله حوادثی که توی این سال برای من و ما رخ داد ، آنقدر تاثیرگذار بود که تا آخر عمر از یادمون نره ! همین پست قبلی بود که از سال 88 گفتم . اون هم زمانی که از این آخرین اتفاق ، هیچ خبری نداشتم . برگزاری کنسرت ناگهانی همایون شجریان در محل سکونت ما ، یه مهر تایید دیگه بود برای یه سال خوش که داره آخرین نفسهاش رو میکشه . یه جورایی خستگی همه این روزها رو از تن و روح آزرده من به درآورد .


از همون وقتی که علی قمصری زخمه رو به دل تار زد ، انگار یه زخم کهنه در دل من سر باز کرد که صدای ناله ش رو فقط خودم می شنیدم و گواهی این زخم هم اشکهایی بود که بی محابا از چشمهام فرو می ریخت .انصافا" که نوای اول این کنسرت فقط تار علی قمصری بود که یک زمانهایی انگار زخمه رو نه بر سیمهای تار که بر رگهای قلب خودش می زد و صدای ناله دل خودش بود که به گوش همه می رسید .همنوازی کمانچه سهراب پورناظری و تار علی قمصری محشری به پاکرده بود توی سالن که با آواز همایون به اوج خودش می رسید :

صنما جفا رها کن ، جفا رها کن                کرم این روا ندارد

بنگر به سوی دردی ، به سوی دردی          که ز کس دوا ندارد

انگار اگه چشم باز می کردی روح مولانا رو می دیدی که به سماع نشسته با آواز این سه و همراه با اونها میخونه :

ای کیمیا، ای کیمیا ، در من نگر ، زیرا که من

صد دیر را مسجد کنم ، صد دار را منبر کنم

با نقش خیال سعدی و آواز همایون تازه آرام گرفتیم که باز تصنیفی از مولانا و محشری دیگه و اونوقت از زبان همایون شنیدن کلام هاتف چه خوش بود که :

شهر به شهر و کو به کو ، در طلبت شتافتم

خانه به خانه ، در به در ، جستمت و نیافتم

آه که تار و پود آن ، رفت به بار عاشقی

جامه تقوی ای که من ، در همه عمر بافتم

بخش دوم این کنسرت از نگاه من بسیار پربارتر و دلنشین تر بود ، زمانی که تمامی گروه همنوا با هم خواندند:

این بار من یکبارگی ، در عاشقی پیچیده ام

این بار من یکبارگی ، از عافیت ببریده ام

ای مردمان ، ای مردمان ، از من نیاید مردمی

دیوانه هم نندیشد آن، کاندر دل اندیشیده ام

و باز با نوای تار علی قمصری، به استقبال تصنیف زیبای دکتر شفیعی کدکنی می رویم و آواز همایون که چه زیبا فریاد سر داد :

گر که آوازی نباشد شوق پروازی نخواهد بود

اما جدا از همه این تصانیف و آوازهای زیبا، حسی که من با تصنیف به جان تو برقرار کردم خاص بود :

دگر باره بشوریدم ، بدان سانم ، به جان تو

که هر بندی که بربندی ، بدرانم، به جان تو

اگر بی تو بر افلاکم، چو ابر تیره غمناکم

و گر بی تو به گلزارم ، به زندانم ، به جان تو

 با تصنیف هوای گریه بسیاری به آرامی زمزمه کردند این شعر زیبای سیمین بهبهانی را و اشکها بود که بر گونه ها روان بود  . و در پایان اجرای مجدد تصنیف در عاشقی به تقاضای مردم .

نکته ای که بسیار برای من جالب بود همراهی همایون با تک تک اعضای گروه بود و اون حسی که بین اونها دیده میشد . بخصوص این احساس بین همایون و علی قمصری و همینطور  پور ناظری بسیار چشمگیر بود . سه رئوس مثلثی که یکی از زیباترین و به یادماندنی ترین شبهای من رو ساختند نه تنها برای سال 88 که مطمئنا" شبی ماندگار برای تمامی عمرم . سلامتی و موفقیت تمامی هنرمندان متعهد این دیار آرزوی همیشگی ماست .


پی نوشت :

دوست نداشتم در اینجا با ذکر قطعی برق در 5 دقیقه اول اجرا ، حس و حال خوشی رو که عایدم شده بود از بین ببرم ، اما ناگزیرم از بیانش و ابراز تاسف از این گونه اتفاقاتی که گویا برای هنرمندان صبور ما جزئی از حوادث عادی و همیشگی شده !

بازی آخرسال


به دعوت سمیرای عزیز منم در بازی بهترین ها شرکت می کنم :

بهترین روز سال 88: امسال سال پرتنشی بود . سال هیجانات و نوسانات شدید احساس ها , سال لنگ زدن عقل و دین و احساس , قبل و بعد از بیست و دوی خرداد . سال دوستیها و دشمنیهای جدید , سال طبقه بندی های جدید! سال نقابهای قشنگ ، سال برداشته شدن بعضی نقابهای قشنگ! اما با همه اینها سال 88 کلا برای من سال خوبی بود . سالی پر از تجربه های جدید , پر از روزهای قشنگ . نه اینکه توی این سال روزهای سخت نداشته باشم , اما اینقدر حضور روزهای خوب پررنگ هستند که دوست دارم اون روزهای سخت رو فراموش کنم . مهمترین دلیل هم برای خوب بودنش اینه که اونطوری زندگی کردم که خودم می خواستم . سعی کردم خیلی چیزها رو تغییر بدم و تا حدود زیادی هم موفق شدم و این برای من یک موفقیت بزرگ بود . یک روز خاص قشنگ امسال برای من روز عقدکنان برادرم بود که مدتها ذهن ما رو مشغول خودش کرده بود و خدا رو شکر که به خوبی و خوشی انجام شد .

بهترین هدیه سال : امسال من هدیه هم زیاد گرفتم . هدیه هایی که هر کدوم لطف خودشون رو داشتند . مهمترین این هدیه ها  سلامتی خودم و خونوادم بود و همینطور یه حس خاص و یه نگاه تازه به زندگی که باعث قشنگی روزهام شده و این هدیه رو هم هیچکس نمیتونه بده الا خدای مهربون و بزرگ . هدیه هایی که واسه خونه جدیدم گرفتم , هدیه های تولدی که دوستانم بهم دادن ! بخصوص اون پستی که سمیرا واسه تولدم نوشت , اما اون هدیه ای که خیلی برام ارزشمند بود یه پیام تبریک بود صبح روز 20شهریور از یک دوست , حس قشنگی رو که لحظه خوندنش داشتم هرگز از خاطر نخواهم برد. به علاوه نیایش که روز تولدم عزیزترین عروسکهاش رو به من هدیه می داد . ممنون از همه دوستان خوبم .

بهترین سفر : امسال من سفر هم زیاد داشتم . از سفرگروهی با دوستان خانوادگی به لرستان گرفته تا سفر چند روزه خانوادگی به محمودآباد که برام یه آرامش نسبی به همراه داشت , تا سفرهایی که به شهرمون داشتم واسه نامزدی و عقد کنان دو تا از برادرهام. اما اون سفری که خیلی تو ذهنم مونده سفر یک روزه با سمیرا بود واسه مسابقات اداری به تهران که خب خاطره قشنگی واسم شد و همینطور سفرمون واسه نمایشگاه کتاب تهران.

بهترین دوست سال 88: اومدم بگم امسال سالی بود که دوستان زیادی پیدا کردم دیدم همش شده خیلی خیلی ! اما خب واقعا من امسال دوستان خوب زیادی پیدا کردم . یه سری از دوستیهامون عمیقتر شد ( دوستیهایی که سنگ بناشون از قبل گذاشته شده بود مثل  مریم زن داداشم و همینطور سمیراهای گلم .) یه سری دوستیهای ظاهرن مجازی قشنگی شکل گرفت مثل آشنایی با رویا و زری و محبوبه و شقایق . یه زن داداش خوب پیدا کردم که عین یه دوست و خواهر خوب می مونه برام . یه سری دوستیهای جدیدی هم شکل گرفت که شروعش خیلی خاص بود ولی مطمئنم گذشت زمان این محبت بین ما رو عمیقتر و پایدارتر خواهد کرد مثل کیمیاگر خوبم . راه افتادن این وبلاگ باعث شد یک جنبه های دیگه ای از دوستان خیلی قدیمی مثل پدرخوانده و بامرام رو هم بشناسم که این هم خیلی خیلی برام جالب و جذاب بود . بخاطر همه این دوستان و دوستیهای قشنگ هم از خدا ممنونم .

بهترین غذا: راستش غذا هیچوقت اینقدر برام مهم نبوده که بهترین و بدترینش تو ذهنم بمونه !

بهترین فیلم : من امسال فیلم هم کم ندیدم . فیلمهای قشنگی مثل به رنگ ارغوان , کتاب قانون ، آواز گنجشکها , دعوت , حس پنهان و بقیه ای که یادم نمونده اسماشون رو . ولی فیلمی که چند روزی تمام فکر و ذهن و حس من رو درگیر خودش کرد فیلم

 بود که بعدها راجع بهش خواهم نوشت .blind side

بهترین کتاب : کتاب خاک غریب جومپا لاهیری , سال بلوا نوشته عباس معروفی و مجموعه شعر تو مشغول مردن ات بودی .

بهترین پست  : نمیدونم من اصلا بهترین پست داشته باشم یا نه ؟ شاید بهتره شما راجع به این نظر بدین اما اون پستی رو که خودم خیلی دوست داشتم پست خاطره خونه مامان بزرگمه !

بهترین برنامه منم برای سال آینده اینه که قدر تمام لحظه های خوب زندگیم , تمام داشته های خوب زندگیم و تمام آدمای خوب و دوست داشتنی زندگیم رو بدونم . دلم میخواد اونطوری زندگی کنم که باید و دوست دارم ارتباطم رو با خدای خودم بیشتر و نزدیکتر از اینی که الان هست , داشته باشم . و توی این راه هیچکس هم به اندازه خودش نمیتونه کمکم کنه .

خب منم میکائیل , پدرخوانده , شقایق , آلن , گیس گلابتون , خانم گنجیشکه و عاطفه و همه کسانی که دلشون میخواد داخل بازی باشن رو به ادامه این بازی دعوت میکنم .