-
چرا
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 19:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA چند روزیست که حالم خوب نیست , که تحملم کم شده , که ظرفیت ادم بودنم به شدت پایین آمده . چند وقتیست که خودم را توی یک دایره بسته محدود کردم . دایره بسته ای از افراد و افکار محدود . نمی دانم چرا مثل قدیم ترها نمی توانم بعضی از آدمها را تحمل کنم ؟ نمی دانم چرا نمی توانم مثل...
-
پیامی از سوی خدا
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 09:41
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود. همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش! هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش!...
-
یک ابتکار جالب
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 01:23
توی تعطیلات نوروز یک اتفاق خوب که در اکثر شهرهای ما می افتد , آمادگی برای پذیرایی از مهمانها و مسافرانی است که به آنجا سفر می کنند . تازه مدیران شهر یادشان می افتد که چه آثار تاریخی یا جاذبه های گردشگری ای در شهرشان وجود دارد که باید کمی به آن رسیدگی شود تا شاید بتوانند مردم بیشتری را به آن جذب کنند . قزوین , شهر محل...
-
دو غزل
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 09:51
بعد یه پست ناسیونالیستی !!! وقتی که اسم شهرم رو میارم ، نمیشه یاد استاد قهرمان نیفتم اونم زمانی که استاد دو تا غزل ناب جدید گفتند . با کسب اجازه از ایشون ، این دو تا غزل رو براتون می نویسم تا شما هم با من از خوندنش لذت ببرین . پی نوشت 1: واسه دوستانی که نمی تونند عکس رو ببینند ، شعر رو در ادامه مطلب یادداشت می کنم ....
-
شهر من
سهشنبه 3 فروردینماه سال 1389 17:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اینجا شهر من است . شهر شکوفه های بادام بر شاخسار درختان . شهر گل های زعفران , شهر استاد محمد قهرمان . شهر دکتر شفیعی کدکنی , شهر حسرت های ناتمام اهالی ! شهر قطب الدین حیدر , شهر عاشقان حیدر , شهر درویشان حیدری ! شهری که هر خیابانش خاطره ای دارد...
-
بهار آمده است
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 19:57
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 یا مقلب قلب ما را شاد کن یا مدبر خانه را آّباد کن یا محول احسن الحالم نما از بدیها فارغ البالم نما و اینک بهار می آید با عطر گلهای نرگس , بهار می آید به زیبایی شکوفه های سیب و گیلاس , بهار آمده است به سرخی شقایقهای وحشی . بهار آمده است به زیبایی...
-
احوال نامه
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 13:08
این روزهای آخر سال روزهای غریبی اند . همیشه تو این روزها یک حس دوگانه و سردرگمی عجیبی سراغم میاد . وقتی از خونه بیرون میرم و شور و شوق مردم رو می بینم ، خوشحال میشم از اینکه با همه سختیهای زندگی ، با همه بلاهایی که سرمون میاد تو این روزگار ، دنبال یه بهونه کوچک می گردیم واسه برگشتن به نفس زندگی . واسه اینکه به خودمون...
-
یادگار دوست
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 12:06
کنسرت همایون شجریان ، من را به سالهای قبل برد و کنسرتی که استاد شهرام ناظری در این شهر اجرا نمود . البته استاد ناظری در ده سال گذشته دو بار برنامه اجرا نمودند که هرکدام به نوعی برای من خاطره شده اند . بین کارهای استاد ناظری آلبوم یادگار دوست با آهنگسازی کامبیز روشن روان و اشعار مولانا بسیار متفاوت از دیگر آثار استاد...
-
من به جهان چه می کنم چون که از این جهان شدم
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 15:57
سال ۸۸ سال غریبی بود . از اون سالها که ممکنه تو عمر آدم هرگز تکرار نشن یا به ندرت اتفاق بیفتند . سلسله حوادثی که توی این سال برای من و ما رخ داد ، آنقدر تاثیرگذار بود که تا آخر عمر از یادمون نره ! همین پست قبلی بود که از سال 88 گفتم . اون هم زمانی که از این آخرین اتفاق ، هیچ خبری نداشتم . برگزاری کنسرت ناگهانی همایون...
-
بازی آخرسال
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1388 07:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA به دعوت سمیرای عزیز منم در بازی بهترین ها شرکت می کنم : بهترین روز سال 88: امسال سال پرتنشی بود . سال هیجانات و نوسانات شدید احساس ها , سال لنگ زدن عقل و دین و احساس , قبل و بعد از بیست و دوی خرداد . سال دوستیها و دشمنیهای جدید , سال طبقه بندی های جدید! سال نقابهای قشنگ ،...
-
یک پست دوگانه
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 09:28
چند پست قبل ، توی پست قربون صدقه ها ، من نوشته بودم که استاد سخن سعدی و استاد مسلم آواز استاد شجریان هر دو وامدار همند . در بخش نظرات حامد عزیز - وبلاگ از نفس افتاده - فرموده بودند که این استاد شجریان است که وامدار سعدی است و نه بالعکس . دوست عزیزمان با مرام در پاسخ به این سخن ، مطلبی نوشته اند و خواستار این شدند که...
-
آنقدر میخندم که غم از رو برود!
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 08:51
چند وقته تا حالا از ته دل نخندیدین ؟ فکر کنم این روزا از هر کسی این سئوالا رو بپرسی میگه برو بابا دلت خوشه ؟ راستی چرا ما این روزها دلمون خوش نیست ؟ چرا دلخوشکنک های زندگیمون اینقدر کم شده ؟ یا بهتره بگم چرا کمرنگ شده دلخوشیامون ؟ نمیدونم دلیلشو اما فکر کنم بهتره خودمون واسه خودمون دلخوشی بسازیم . بیاین یه امروز رو...
-
خدا
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 15:03
گفت :" اگر جوهر و نیکی تمام ارواح بزرگ با هم جمع شوند، نخواهند توانست نغمه ای از گفتارهای مرا به وجود آورند!" و به همین قاطعیت بود که گفت :" خداوند مرده است !" * هیچ زبانی بی لکنت این خبر را نگفت و هر گوشی که شنید با وحشت شنید . این طور دهان به دهان گشت . زاهدی که عمری با وسوسه های لذت جنگیده بود ،...
-
پیام
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 13:44
پست این دفعه، یک پست کاملا" خاصه . این بار میخوام قلم رو بسپارم به دست یه دوست عزیز ، یه خواهر دوست داشتنی که واسه تولد برادرش که عزیز همه ما هم هست ، یه نامه بنویسه . برادر و خواهری که قصه ای متفاوت از همه خواهر و برادرای دنیا دارن . بزارین بقیه شو خود کیمیاگر عزیزم بگه واسه عزیزترین برادر دنیا : قصه ی این...
-
خونه
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 14:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA تا حالا به این موضوع فکر کردین که میشه از رنگ و لعاب خونه و وسایل اون و حتی چیدمانش به روحیه افراد خونه پی برد؟ من خیلی به این مساله توجه کردم و همیشه هم برام فکر کردن به این موضوع جالب بوده . اینکه سلیقه افراد و نگرششون به زندگی خواهی نخواهی در دکوراسیون خونه نقش داره ....
-
یادگار
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 20:45
میزبان باران بودم ، گلی برایم به یادگار گذاشت میزبان آفتاب بودم ، آینه ای برایم به یادگار گذاشت میزبان درخت بودم ، شانه ای برایم به یادگار گذاشت . مهربانم ! میزبان تو که شدم گل و شانه و آینه ام با خود بردی و شعری برایم به یادگار گذاشتی . پی نوشت : این شعر از دفتر اشعارم نوشته شده که متاسفانه نام شاعر آن را نمی دانم .
-
یه بازی کوچولو با سعدی
جمعه 7 اسفندماه سال 1388 18:57
سعدی توی یه شعر میگه : هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ، ماند گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را شما اگه بخواین به سعدی یه جواب بدین چی می گین ؟
-
دوستت دارم
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1388 18:34
دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام دامنی پرکن از این گل ، که دهی هدیه به خلق که بری خانه دشمن! که فشانی بر دوست . راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست در دل مردم عالم به خدا نور خواهد پاشید روح خواهد بخشید . فریدون مشیری
-
بازی قربون صدقه
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 19:05
با کمی تاخیر دلمان خواست ما هم خودمان را داخل بازی کنیم !!!! ۱- قربون خدا برم که با همه بدیها و روسیاهی هام هیچوقت نه تنهام گذاشت ، نه پرونده مو رو کرد واسه ملت ! 2- قربون خودم برم که همیشه خدا تاخیر دارم هم تو اداره ، هم تو نوشتن !!! 3- قربون آژانسی سر کوچه مون برم که هر روز اول وقت با شنیدن صدای من خوشحال میشه که یه...
-
و خدایی که در این نزدیکی است
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 17:31
درست زمانی که فکر می کنی همه قواعد زندگیت بهم خورده , همه افکارت پریشون شده , همه دنیات پر از آشوبه , همه آدمای دنیا به جنگ تو اومدن , اصلا" هیچ چیز توی دنیا سرجای خودش نیست و خلاصه روزگارت هر روز و هر لحظه سیاه و سیاه تر میشه ..... درست همون وقتی که هزار تا علامت سئوال ذهنت رو درگیر خودش کرده , همون وقتایی که...
-
آرزو
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 15:24
کمترین تحریری از یک آرزو این است آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی در قناری ها نگه کنَ در قفس َ تا نیک دریابی کز چه در آن تنگناشان باز شادی های شیرین است. کمترین تصویری از یک زندگانی : آب ، نان ، آواز! ور فزون تر خواهی از آن گاهگه پرواز ور فزون تر خواهی از آن شادی آغاز ور فزون تر ، باز هم خواهی .... بگویم ، باز؟...
-
نامه ای از دفتر خاطرات
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 19:42
زمین سنگ است و هوا سرد . آسمان بی روح تر از همیشه به نظر میرسد . از هیچ ابری باران نمی بارد . هیچ درختی شکوفه نمی دهد . دیگر گلی بر روی زمین نمی روید. همه چیز سرد و منجمد شده است . آفتاب گرمی و درخشندگی خود را از دست داده . دیگر هیچ رودخانه ای حتی برای خودش هم ترانه نمی خواند . و روزها و شبها پی در پی بدون اینکه تحولی...
-
یه دوست
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 08:16
توی این چند روز تعطیلات آخر صفر که خود به خود به خاطر عزاداری هاش غمگین می گذرند ، اگه قاطی هم بشن با یه سری جریانات خاص مثل 22 بهمن امسال که در نوع خودش چه قبل و چه بعدش دلهره و تشویش به همراه داشت بخصوص با این قطعی موضعی راههای ارتباطی ، اگه دور از خونواده توی یک شهر غریب باشی که تقریبا" حالت تعطیل به خودش...
-
سارا
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 07:58
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا...
-
شعری از چارلز بوکوفسکی
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 09:32
هوای خوب مثل زن خوبه همیشه پیش نمی آد وقتی هم بیاد برا همیشه نمی مونه مرد اما قرص تره : اگه بده بخت اینکه همونطور بمونه بیشتره اگه هم خوبه که خب خوب می مونه ولی زن عوض میشه با بچه سن وسال رژیم غذایی حرف ماه بود ونبود آفتاب با لحظه های خوش . زن حیاتش به تیمار عاشقانه توئه ! در حالی که مرد رو اگه بهش نفرت بدی قوی تر...
-
قفل
جمعه 23 بهمنماه سال 1388 13:37
به هفت قفل بستندش به هفت آب شستندش به کلامی باز می شد نگفتند نجستندش ! سیروس خزائلی
-
یه خاطره تلخ !
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 10:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA بچه که بودم , همبازی های من دخترخاله ها بودند و پسرخاله ها. توی یک شهر کوچک که از این سرشهر تا اون سر شهر رو به راحتی می تونستی در عرض چند دقیقه بری و برگردی . آسمون صاف و خیابونای آروم و امن , خونه های نزدیک و دلای نزدیکتر. حداقل...
-
عاشقانه ای عاشقانه
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 19:44
دلم برای عاشقانه ای تنگ شده برای همهمه ، اضطراب برای ساعتی که به آن می نگرم. دلم برای آینه جیبی کوچکش که هراسان باد را در آن به تسخیر در می آورد و دستانش که اندکی می لرزیدند. وقتی صدایم می کرد ژاله ای می چکید درخت دلم سیراب می شد. دلم برای غروب و سهمی که من و تو از این جهان داریم دلم برای تو تنگ شده ، و دیگر هیچ ....
-
آدم برفی
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 08:50
امسال زمستان نیامد آدم برفی هم. پولک های برف در آسمان ماندند، و شادمانه ها در انتهای خیابان غروب کردند . آدم برفی می گفت : " نبودن حس عجیبی است !" و حالا پاروها رویای برف را پارو می کنند تنها در خلوت یک انباری .... این شعر را زمانی نوشتم که رایا می گفت امسال آدم برفی نیامد ، شادی آن سالها را در برف مرور می...
-
آخرین خانه دنیا
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 08:26
اگر بام خانه ای نیافتی تا با مهتاب رویا از آفتابی که غروب کرد گلایه آغاز کنی خانه من ایستاده تا ستاره را اشک بریزی. اگر پنجره ای نیافتی تا با کوچه از انتظار نجوا کنی پنجره اتاق من گشوده منتظر تست. اگر حوضی با کاشی آبی نیافتی تا ماهی سرخ دلت را رها کنی حوض خانه من پر آب کنار تست. اگر خانه ای نیافتی که در آن آرام گیری...