سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

طرحی نو در اندازیم ....


جدائی چون میله ای آویزان در هوا

به سر و صورتم می خورد .

هذیان می گویم

می دوم , جدایی در پی ام

رهایی از آن ممکن نیست

پاهایم توان ایستادن ندارند

جدائی زمان نیست , راه نیست

جدایی پلی در میان

از مو باریک تر , از خنجر تیزتر

از خنجر تیزتر , از مو باریک تر

جدائی پلی میان ما

حتی اگر زانو به زانو با تو نشسته باشم ...

                                            ناظم حکمت


یک پیشنهاد :

با گل نیلوفر , سمیه عزیزم که صحبت می کردم , قرارمان بر این شد موضوع مشترکی داشته باشیم برای نوشتن . موضوعی که باز تحرکی نو بیفکند در فضای رخوت این روزهایمان . موضوعی که دلهایمان را , چونان اندیشه هایمان به همدیگر نزدیک کند .

همیشه برایم نگرش های متفاوت افراد مختلف به یک موضوع جالب بوده . حالا از شما می خواهم با محبت های همیشگی تان , این بار هم به جمع دوستانه ما رونقی دیگر بدهید و از نظرگاه خود , جملاتی را میهمانمان کنید . برای موضوع این بار , سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل ( ع ) یا هر قسمت دیگری از زندگی ایشان که برایتان نمود بیشتری دارد , به ذهنم خطور کرد . قرارمان نوشتن تاریخ یا تفسیر دین نیست . می خواهیم نگاهی نو داشته باشیم به زندگی این پیامبر بزرگ .

قرار انتشار را با هم هماهنگ خواهیم کرد , اگر این طرح مورد قبول شما عزیزان قرار بگیرد . منتظر نوشته های زیبایتان هستم .همه دوستان خوب این سرا دعوتند برای نوشتن , حتی آن عزیزانی که وبلاگ ندارند . پیشاپیش از لطف همه آنهایی که این دعوت را می پذیرند , سپاسگزاری می نمایم .

تکمله پیشنهاد : 

قرارمان برای انتشار مطلب , شنبه بعداز ظهر باشد . ساعت دقیق تعیین نمیکنم چون ممکن است برای همگان امکانش نباشد . اما انشاله شنبه شب , همه می توانیم مطالب همدیگر را بخوانیم ... باز هم ممنون از لطف همگی شما .

+ در زندگی به افراد بسیاری برخورد می کنیم .ولی تنها تعدادی اندک تاثیری جاودان بر قلب و روح ما می گذارند .


پرنیان موسیقی و شعر

به نام عشق



موج برمی آمد و چون کوه به ساحل می خورد

از دل تیره امواج بلند آوا  ...

آی آدمها ...

ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم

به خیالی که قضا ، به گمانی که قدر

بر سر آن خسته گذاری بکند

دستی از غیب فروآید و کاری بکند

ما نمی دانستیم ،

این که در چنبر گرداب گرفتار شده ست

این نگون بخت که اینگونه نگون سار شده ست

این منم ، این تو ، آن همسایه ، آن انسان

این ماییم ، ما همان جمع پراکنده

همان تنها ، آن تنها هاییم

همه خاموش نشستیم و تماشا کردیم

آن صدا اما خاموش نشد ....

آستین ها را بالا بزنیم

               مهربانی را ، دانایی را

                         در بلندای جهان بنشانیم ..

آی آدمها ..... موج می آید ...

جمعه بیست و نهم اردی بهشت 91 ، دعوتم به میهمانی ساز و آوازی نو ، این بار اما با نیتی شگرف ...گروهی هماهنگ و یکرنگ ، عزم ها را جزم کرده اند برای قدمی به ظاهر کوچک ، اما به غایت بزرگ ، به نهایت قشنگ . آستین ها را بالا زده اند تا گامی بردارند در جهت همدلی ها ... که .. من اگر برخیزم ، تو اگر بر خیزی ، همه برمی خیزند ... که در نگاه من ، درد تو ، درد من است ،غصه تو ، غصه من ! و وای از روزی که دردت را ببینم و کاری هرچند کوچک از من برآید و کوتاهی کنم ..

و قصه امشب ما از آنجا شروع می شود که گروهی کوچک قصد می کنند با تمامی هنر خود ، هنر دل و سرانگشتان توانمندشان ، یاری رسان بیمارانی شوند که امیدشان تنها خداوند است و دستان گره گشای خیرین ! و وقتی خداوند بخواهد ، این گره ها به دستان ما باز می شود ... من ، تو ، او و هر آنکه دلش با درد دیگری ، به درد می آید .

و گروه پرنیان با تمام دل خود ، با تمام احساس خود ، عزم کردند سه شب را ، شادی بیافرینند در دل جمعی و این شادی را تقسیم کنند با آن دیدگان منتظر به در ... که شما بگویید ، قیمت این کار چقدر حساب می شود در کتابچه تقدیر ؟

****

سازها در دستگاه نوا به صدا در می آیند ... وقتی دل ها هماهنگ شوند ، دست ها هم ! سازها هم ! آوازها هم ... و اینگونه است که تاثیری بسزا می گذارد این هماهنگی ها ..

کمانچه می نالد ... دو ساز ، دو روح ... راز و نیاز ، شکوه و شکایت ، خواهش و تمنا ، کشش و کوشش ، عشق ، همدردی ، همزبانی ، همدلی ....

هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم             نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم

هله خیزید که تا مست و خوشی دست زنیم      بی خیال غم و غم را همه در گور کنیم

کیمیا آمد و غمها همه شادیها شد                  همچو سایه پس از این خدمت آن نور کنیم

هله من مطرب عشقم ، دگران مطرب زر            دف من دفتر عشق و دف ایشان ، دف تر

و شیدایی روح با سماع دف ... روحم به پرواز در می آید در این فضا ... که سور اسرافیل دمیده شده انگار ... باید بپاخیزم ... چرخ می زنم ، چرخ می زنم ... تا آنجا که سازها و آوازها ، همه با هم از عمق جان همنوا می شوند که :

بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود ، جای تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود

و در این میانه صدای نی با دل بی قرار من چه بازیها می کند که :

بی تو نه زندگی خوشم ، بی تو نه مردگی خوشم ، سر زغم تو چون کشم ، بی تو به سرنمی شود !

روح دیگر تاب این قفس خاکی را ندارد ... می کوبد به در و دیوار تن ... رهایی بایدش ...

گاه سوی وفا روی ، گاه سوی جفا روی ، آن منی ، کجا روی ? بی تو به سر نمی شود

دل بنهم تو برکنی ، توبه کنم تو بشکنی ، این همه خود تو می کنی ، بی تو به سر نمی شود ...

فغان سازها بلند می شود ... اوج می گیرد صداها تا بگویند :

اگر به دست من افتد فراق را بکشم ، که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق ....

و دل چگونه فریادی رساتر از این سر دهد که :

گر تو نباشی یار من ، گشته خزان بهار من ، مونس و غمگسار من ، بی تو به سر نمی شود !

***

من ، حیران و سرگشته ، گیج و مبهم ، هنوز حیران آنهمه شیدایی ام که این بار بی تاب می شوم در برابر نوای جانسوز کمانچه ، حتی آنجا که از احساسی فرحناک سخن می گوید ! سوز و گداز دل عاشق را مگر درمانی هست ؟ این اشکهای برآمده از دل را مگر پایانی ؟!

بانگ زدم نیمه شبان ، کیست در این خانه دل ، گفت منم کز رخ من ، شد مه و خورشید خجل !

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی ، که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور وغیبت افتد ، دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی ...

و آفتاب عشق ، همیشه در دل جاودان می تابد ، حتی اگر ابرهای سیاه دلتنگی ، فاصله مرا از نور به رخ دلم بکشانند !

صدای نی می آید .. نوای نی آشنای دل من است این روزها ، دلی که از نی نوا می آید و هنوز هم در نی نواست :

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت ، جاودان کس نشنیدم که در این کار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر ، یادگاری که در این گنبد دوار بماند ...

هنگامه رحیل است و من مسافرم . چه سخت است پای کندن دل از دنیا و هر چه در اوست ، اما :

تا راه قلندری نپویی نشود ، رخساره به خون دل نشویی نشود

سودا چه پزی? تا تو چو دل سوختگان ، آزاد به ترک خود نگویی نشود !

پس پای از بند خاک رها می کنم تا رها شوم از قید تعلقات , رها شوم در آسمان خیال و برسم به بارگاه یار . هلهله کنان و پای کوبان و دست افشان سماع می کنم ... می گردم و می چرخم تا برسم به وعده دیدار ... شاید اندکی رها شوم از این سوز دل در حضور مهربان او ، مهربانترین یار ...

این قافله عمر عجب می گذرد ، دریاب دمی که با طرب می گذرد

 گروه پرنیان ، در دو بخش به اجرای هنر پرداختند :

بخش اول ، اجرای قطعاتی در دستگاه نوا ، اثر آقایان  دکترحسین میثمی ، مهندس مهران وکیل ها ، مصطفی عبادی و علی حسینی

و بخش دوم ، موسیقی فیلم : تصنیفهای کیف انگلیسی ، گل چهره و چند اثر ارزشمند دیگر از مفاخر موسیقی ایران ... امید که شاهد موفقیت های روزافزون این عزیزان و تمامی هنرمندان متعهد سرزمین دوست داشتنی ام ایران عزیز باشیم ...

مرنجان دلم را ، خدا را ! رها کن غمت را ، رها کن ! 

هو , علم بالقلم

دومین دوسالانه خوشنویسی در سرای سعدالسلطنه قزوین افتتاح شد . این دوسالانه به منظور بزرگداشت مقام درویش عبدالمجید طالقانی ایجاد شده و شامل بخشهای مختلفی از جمله نمایش آثار خوشنویسان برتر , بخش مسابقه , بخش آثار بین المللی و .... می باشد . افتتاحیه این همایش در روز شنبه 23 اردیبهشت ماه انجام شد . قسمتی از گشت و گذار مرا در این همایش از دریچه دوربین مشاهده نمایید :


 

سری به عالم خط هر که زد جهان بین شد

ز اعتلای نگه خوشه چین پروین شد

شراب معرفتی نوش کرد در خلوت

که خود به کنجی و دل در پی ریاحین شد

قلم علم نه به خود برفراشت در عالم

به دست شعبده خوشنویس تحسین شد

هنر به اهل قلم گفته راز استغنا

گمان مبر که وی از عجز , اهل تمکین شد

ز خوشنویس قضا حکم حق نه تبعیض است

که پیش خسرو و فرهاد , عشق , شیرین شد

خزانه دار فلک انتخاب را به تو داد

که غیر از این به خدا, حرف گوش و یاسین شد

کلام عشق بلندای جایگاهش را

نگارش و خط زیبای دوست تضمین شد

( قسمتی از پیام وزیر ارشاد , در کلام آقای امین احمدی مشاور وزیر )


سرای سعدالسلطنه قزوین  میزبان قدمهای مهربان خوشنویسان شد .


استاد غلامحسین امیرخانی , رییس انجمن خوشنویسان ایران :

عشق سرچشمه همه فضیلتهاست و بجز عشق هیچ نیرویی قادر نیست انسان را وادار به سلوک کند تا قدمی برای رشد بردارد :

عشق به بازار روزگار بر آمد                  دمدمه حسن آن نگار برآمد

عقل چه باشد چو عشق خرامید          صبر که باشد چو یار برآمد

نام دلم بعد چند سال که گم بود             از خم آن زلف مشکبار برآمد


استاد سلحشور , در جمع دوستداران و خبرنگاران


استاد احمد پیله چی قزوینی


نمونه خطی از آثار درویش عبدالمجید طالقانی


در ادامه مطلب , تعدادی از آثار ارائه شده را مشاهده فرمایید .

ادامه مطلب ...

کبوتر دل














از من چیدن عکسها بود , از شما شرحش ! قبول ؟

امروز به روایت تصویر



امروز عصر , وقت برگشت از اداره , با بارانی شدید و رگباری مواجه شدیم . البته از آنجایی که من به قدم زدن در زیر باران بسیار علاقمندم , راهم را دورتر کردم تا وقتی به منزل می رسم خیس خیس باشم ! لذتی دارد قدم زدن اینگونه در زیر باران , شرطش اینکه دیگران به چشم یک مجنون تو را ننگرند !


همان باران و خیابان منتهی به خانه




همین دیروز بود انگار , که عکس روز اول مدرسه نیایش را گذاشتم و امروز به جشن پایان سال یا فارغ التحصیلی از آمادگیش رفتم ! بغضم گرفته بود وقتی آخرین سرودشان را خواندند تا به ما بگویند آماده رفتن به کلاس اول هستند !





اینم عکسی که برای فارغ التحصیلی نیایش به ما دادند !




کارت تبریکی که دخترها برای روز مادر به من هدیه دادند , با این مضمون البته :
یک شاخه گل , یک لحظه مکث
در نگاهت , یک تاریخ پیش رویم زنده می شود
تو تقویم منی , پر از فصل بهار
روزت مبارک مادرم
یگانه , نیایش



و مهمترین عامل شوک من , امروز صبح .... نامه ای که یگانه برایم نوشته برای تبریک روز مادر .



این عکس هم تقدیم به سایه عزیزم و تکمیل تمام احساسات مشابه امروزمان !