هنگامه عاشورا
و تو قصد کنی غرب را پشت سر بگذاری
و جاده را به سمت شرق احساس بپیمایی
نتیجه اش می شود دیدن دو فرشته
فرشته ای با عطر خوش خداوند
و فرشته ای به لطافت باران
این یک تمام گوش به سخنان عمه
و آن یک با زبانی شیرین , دل می برد از عمه ...
و نماز ظهر عاشورا , در مسجد جامع وطن
و آخرین ساعات سفر و دیدار عزیزی همیشه قهرمان ...
پی نوشت :
عنوان پست مصرعی از شعر استاد قهرمان است .
سوغات سفر , برای تویی که عزیزی ...
وقتی نباشی , نبودنت عادت می شود ! نبودن عادتت می شود ! غریبه می شوی , فراموش خواهی شد !
وقتی غریبه شوی , با خود , با دیگری , با قلم , با هر آنچه رنگی از دل دارد , با زندگی غریبه می شوی ... با دل غریبه می شوی ... لحظه ها بر تو سخت می گذرند ... سخت .... سخت !
و دردها می آیند ... یک یک دردها بر تو و جانت فرو می آیند به خشم ... درد دل , درد روح , درد سر , درد تن , درد تنهایی , درد فراموشی ...درد غریبگی ... غریبگی با هر آنچه نسبتی دارد با زنده بودنت ....
رفتن گاه خوب است , برای التیام , برای آرامش , برای دمی آسودن , لختی فراموشی ....
برای کشف , درک اینکه کجایی و قدرت چیست ؟ قدر بودنت برای خودت , برای دیگری , قدر بودنت در زندگی ... قدر زندگی برای بودن تو ...
چقدر زنده ایم در گذر زندگی ؟ چقدر قدر داریم در زمان زندگی ؟ چقدر می ارزد بودنمان ؟
رفتن گاه خوب است و گاه تلخ ... اما همیشه رفتن .... ؟ اما همیشه ماندن ..... ؟ و برزخی همیشگی میان ماندن و رفتن ... ؟
کاش بیرزد بودنمان .... کاش قیمت یابد رفتنمان .... کاش قدر یابیم در ماندن و رفتنمان ....
پی نوشت 1:
لجبازی با دل , گاه زندگی را سخت می کند در گذر دلتنگی هایی که نفست را می برد... کاش این ریاضت ها, بی حاصل نباشند !
پی نوشت 2 :
صبح زود , وقتی روزت میانه مهر و ماه شروع شود , وقتی شرقت مهر باشد و غربت ماه , هر دو تابان , هر دو سخن گویان , هر دو نشان حضور یار مهربان , دردها از جانت رخت بر می بندند و بودنی نو انگیزه می شود برای تو و برای آغازی نو ... آنوقت عزم جزم می کنی تا گم شده ات را بیابی ... گم شده ای به نام دل ... کاش هیچگاه گم نشویم ...
پی دعا نوشت :
نازنینم , آفتاب را برایت به دعا نشسته ام ...
فرات و شرمندگی همیشه اش ...
سه سال , ششصد نوشته ... شاید کمی زیاد باشد برای این سرا , اما ...
زیاد و کمش آنقدر مهم نیست که تاثیراتش . که من سه سال را در این سرای به ظاهر مجاز , قد کشیده ام , بزرگ شده ام , زندگی کرده ام ... با باران , با مهر , با ماه و آفتاب خاطره ها دارم ! از مترسک , از پرنده , از سیمرغ , از ابراهیم , از ققنوس , از خدا , عشق , شیطان , آسمان و زمین و دریا و خیال و بهار و شعر و غزل و مهر و دوستی و جنون و ...بارها و بارها سخن گفته ام و شنیده ام از شما , شمایی که صاحبان اینجایید و اگر نباشید , اگر عطر نفسهایتان در این خانه جاری نباشد , سایه ساری هم نخواهد بود . بیست و شش آبان 88 اولین پست اینجا رقم خورد . بیست و شش آبان 89 , با 222مین نوشتار این سرا , از دوستیهایی گفتم که در این خانه شکل گرفته بود و بیست و شش آبان 90 ,از آنها که پا به پای من و قلم و اندیشه ام همراه بودند تا سهبا هویتی آنچنان بگیرد که بود ... و حالا سومین سال و ششصدمین گام همراهی عزیزانی که هنوز هستند و همراهان گرانقدر این سرایند ... و اگر سال بعدی باشد کدام یک از ما خواهیم بود و کدام یک از شمایان حضورتان را در گوشه ای از این سرا که همیشه آب و جارو زده , آماده پذیرایی از میهمانان اندیشه و دل هست و خواهد بود , تا باشد , تثبیت کرده اید ؟ که آنها که تا به حال مانده اند , از گذر این سه سالی که بر من و ما رفته است , نشستگان بر دلند و چشم و چراغ همیشه ذهن ... که غیر این باشد بسیار آمدند و گذر کردند , آمدند و چند روزی را میهمانان عزیز این خانه بودند و حضور عطرآگینشان برای همیشه در دفتر خاطره های این سرا و صاحبانش نقش بسته , اما ...
آنها که ماندنی اند , آن همیشه نشستگان در دل را چگونه باید قدر دانست و بر صدر نشاند که ارجشان رعایت شود ؟! کاش از عهده این مهم برآیم ... کاش لیاقت لطف و مهربانی صاحبان دل را داشته باشم ... کاش ...
چند عکس , چند خاطره , تقدیم به شما . که عکسها زبان مشترک من و دوستانند و بی نیاز توضیح . امید که بپذیرید و لبخندی بر کنج دلتان بنشاند .