سایه سار زندگی

تو که ناگفته می دانی ....


بهار را این بار به استقبال رفتم در نگاه پدر و در مهربانی های بی قرار مادر ... بهار را این بار زودتر در یافتم در معصومیت ناز چهره بارانم ... بهار را این بار در شوق چهره احمدم  یافتم و امید به آینده ای که دور نیست ... بهار را این بار در دستان مهدی ام دیدم و در لبخند آرامش آن دیگری ... بهار این بار در چشمان عاشق عباسم جلوه ای دیگر داشت .... بهار این بار در کنار محمد معنایی دیگر یافته بود ... و حسن ... چه بگویم از این کوچکترین برادر بزرگم ؟



یا مقلب را که شنیدم , قلب و دل و چشمانم , دگرگون شد و اشک شدم در چشمان بارانی پدر ... یا محول را که خواندم , حالی نو را خواستم از آن طبیب بی نظیر , برای تن مادر , برای دل خود .. یا مدبر را با جان خواندم , برای برساختن تدبیری زیباگونه در گذر شب ها و روزهایی که مرا و ما را به این دگرگونی و تحول عظیم رهنمون شوند ....

خدای بهترین  حالها و زیباترین تدبیرها و برترین دگرگونی ها ... بر سر عهدم می مانم ... نگاهم را از آنان مگیر و دلم را از خود ... بگذار از من , هیچ برجای نماند ... که تو نانوشته می خوانی نامه هایم را ...

به قول یگانه ام :

رفتم , رفتی , رفت ... یک هفته از بهار به همین آسانی رفت ... یک هفته از زیباترین روزهای عمر ...

آمدم , آمدی , آمد .... راستی , بهار چقدر در دل و جان ما آمد ؟!


نظرات 107 + ارسال نظر
طهورا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:53 ب.ظ

ای خدا این زندگی پر نور باد
جمعشان با اولیاء محشور باد

کن قدمهاشان براهت استوار
خود و اهلش را زآتش دور دار
(شعر از آقای خونه)

راستی تو تعداد برادرا با هم مشترکیما

به به ! پس خونوادگی ادیب هستید و عارف ! خوش به حال من با این عمه هنرمندم ... معرفی نمی کنید آقای خونه رو عمه جون ؟!

یعنی شما هم 5 تا داداش دارین ؟ ( هرچند داداش دانیال هم شده سرقفلی دلمون دیگه !) ( و البته برادران بزرگوار اندیشه و دلم , اردک عزیز , سپهر آسمانی , مهرداد بزرگوار و فرداد مهربان هنرمند ...)

دانیال دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ب.ظ http://www.danyal.ir

قربانی حوادث سخت زمانه ام
خدایا عنایتی که سرنوشت سر جنگ دارد ...

سالی که گذشت خیلی سخت گذشت برایم
دعا کن امسال یک کم خوش بگذره

خدا نکند قربانی بشوید برادرم ... در معرض آزمونید ... آزمون سخت عشق ... برای پخته شدن در کوره سخت مصائب تا بشوید خالص در راه عشق حبیب ....

صاف که شدید , دل که تمام با او داشتید , جز خوشی نخواهید دید در بلاها ... دلتان را از دستش جدا نکنید برادر ... نگاهتان تنها به سمت او باشد , تا بشود هر آنچه می خواهید ...
تنها سرمایه ام برای شما , دلی ست پر دعا .... شادی و آرامش و تندرستی , همراه همیشگی لحظه هایتان .

بزرگ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

خوشحالم که خوشحالی

شادی تنها در شادی دیگران , میهمان دلم می شود بزرگ عزیز . دعا کنیم شادمانی همیشگی دلهایمان باشد ...

بزرگ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:11 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

عید کنار عزیزان بودن یه حال دیگه ای داره
بوسیدن پدر و مادر در نو شدن روز مزه دیگه ای داره
اسمهای عزیزان را زمزمه کردن در اون زمان دل پاک میخواد
امیدوارم این نو شدن روزتون همراه با تندستی و عاقبت خیری برای خودتو و همسر و فرزندانت و پدر و مادرتون و براداران و باران عزیز باشه

مسلما همینطوره . و وقتی به بودنشون و حضور پرمهرشون , دقیق نگاه میکنی , می بینی بهترین حال رو داری ... و دعا می کنی همیشه باشه این جمع تا تو هم باشی ...
ممنون آقا بزرگ عزیز . ممنون از دعاهای قشنگتون و از مهربونیاتون . امید که سال جدید برای شما هم سال سرشار خیر و برکت و شادمانی باشه . امید که دلتون شاد باشه و لبتون خندون و زندگیتون بر وفق مرادتون .

بزرگ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:11 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

خوب حالا این وری یا همنوز از اون ور نیومدی

نه آقا بزرگ . از جمعه برگشتم . با یگانه تنهاییم تو خونه .

بزرگ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:12 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

باران هم واسه خودش خانمی شده

خانوم , شیطون , خواستنی ... دلم ضعف کرد برای دیدنش ..

مهرداد دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:32 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

بهار درمعبر چشمان توزیباتر می شود!
پلک نزن
راه را بر پرستو مبند طفلی قاصدکی به منقار دارد!
..................................
سلام خواهرم

قاصدک را دریافتم ... قاصدکهایی که از دیار دل می آیند , بر چشم دل می نشینند ... پلک دل هم هرگز بسته نمی شود بر روی دوست ....

سلام مهربان برادرم ... زیبایی های نگاه شما ستودنی ست . بهاری باشید همیشه .

جوجه اردک زشت دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ب.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

سلام
خرسندم که بهار را لمس کردی و تا مادامی که انرژی شکفتن زیر پوست می لولد بهار باشما خواهد آمد
دعای بهترین حال را تقدیم مادرتان کرده و می نمایم امید که شکفتن شکوفه ها سلامتی را بر دلتان شکوفا نماید
آمین

دعای بهترین حال را همه محتاجیم برادرم , کاش هیچگاه از هم دریغش نکنیم ... و من هنگامه آغازین لحظات بهار , خواستم از خدای مهربانی ها را , بهترین حال را , برای پدر , مادر , برادر , شما و همه آن عزیزان دیگر که خوب می دانند همراه هر لحظه دلم هستند .... کاش من هم در گوشه دعاهای شما جایی داشته باشم , هرچند اندک ...

سلام امپراتور بهاران دلم . ممنون از دعاهای زیبایتان . کاش همیشه شکفتن زیر پوست دلم بلولد ...

طهورا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ

سهبا جونم اول شدم

اونوقت این ادیب و عارف کیند؟

این ته یه غزل بود که آقای خونه برام سروده بود تقدیم عزیزتر از جانم سهبا کردم از بس دوست دارم ٬خمیراشو عوض کردم
این آقای خونه یه عدد مرد مهربونه که یه وقتی شعرای خوبی برا شهیدا گفته بوده تو جونیاش تازگی ا بهم پیشنهاد داده وبلاگ بزنم شعراشو بذارم .....

همیشه اولین به مهربونی عمه جون .
ادیب و عارف ؟ یه آینه بذارین جلو روتون , می بینیدشون !
خوش به حال آقای خونه , خوش به حال شما ! ممنون که غزل تقدیمی خودتون رو واسه منم تقدیم کردین عمه جون مهربونم ... آخ که اگه بدونین من از مهربونی عمه ها , چه قصه ها دارم تو دلم ... مرسی عزیز دل .

بعد اینکه چه آقای خونه خوب و فهیمی ... ببین چه خوب دل ما رو می خونند ! خب حرف گوش کنین عمه جون ! خوبیت نداره آدم حرف بزرگترش رو گوش نکنه ! واللا راس میگم جون خودم !
قربون عمه خودم برم , منتظر آدرس می مونم .

طهورا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:34 ب.ظ

نه برادر زاده جان این عمه خیلی هم حرف گوش کن نیست٬من لیاقت وبلاگ زدنو ندارم حالا حالا ها راه عقبم ٬میام درس می گیرم درس پس می دم ٬امتحان می شم ...(یعنی یه جورایی کلاس حل تمرین ) ٬بابا صد رحمت به کلاسای عقلی این کلاسای دل خیلی تمریناش سخته همیشه شاگرد آخرم ٬ته کلاسم .......

حالا اگه مناسبت داشت یه وقتایی شعراشونو براتون می خونم (کامنت می ذارم)
آدرس خ شهیدای محله.........

نفرمایید عمه جون ! شما و شاگرد آخری ؟ اونم تو کلاسای دل ؟ از این یکشبه ره صدساله رفتنتون معلومه ! شکسته نفسی نفرمایید دیگه عمه جونم ...
خوشحال میشم شعراشون رو بشنوم و بخونم , چه اینجا , چه خونه ای که آدرسش رو در آینده ای نزدیک دریافت خواهیم کرد ایشاله ! منظورم آدرس وبلاگ بود عمه جونم . قربون مهربونیتون ...

مریم دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:03 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام
جانمی جان باران عمه
فدای چشمای معصومش
چقدر خوشحالم که سال را در کنار عزیزانت تحویل گرفتی الحمدلله
الحمدلله و شکر به بودن سایه بابا
شکر به ماندگاری نگاه پر مهر مادر
و صدها شکر به بودن در کنار مهربان برادران
و یه شکر ویژه برای نگاه نازنین بارانت نرگسی
خوشحالم که خوشی و آرام
مراقب خودت باش مهربانم

سلام مریمی ...
ممنونم عزیز مهربان . منم خوشحالم به خوشحالی شما ... امید که همیشه سلامت باشی و پرتوان .

طهورا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ

جای خلیل خالی ٬حالا خوبه نگفتی کفشام جلوی پاهام جفت می شه ٬.....

زهرا کجاست؟

اونم بعید نیست عمه جون . گاماس گاماس !

زهراجان ؟ کجایی عزیز ؟!

زهـرا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:42 ب.ظ

اول سلام
به عمه بگو مراسم آتیش بازی شروع شد
تو پست قبلی بودم

کامنتو خوندی؟

علیک سلام . آره خوندم عزیز ... ببینیم چی میکنی تو !

؟ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ب.ظ

وای اگه کامنتایی رو که حالا واسش گذاشتم تایید کنه و بخونی
ببین کامنتدونیش به دکتر علی شریعتی آلرژی داره

راستی ها ! تو چطوری اون کامنتا رو می فرستی ؟ تعجب کردم منم ! نگران نباش , من هستم کنارت ... فقط امیدوارم حال داداشی خیلی خراب نباشه که بزنه همه چی رو خراب کنه !

؟ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:47 ب.ظ

سهبا از اونجا دیپورت شدم،بیام اینجا

اختیار داری خانومی , اینجا خونه خودته !

؟ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:57 ب.ظ

متفاوت نوشتم
اگه ببینی
راستی فکر کنم از آتیش بازی بگذره با تی ان تی بیاد خدمتم
عمه کجاست؟
منو تنها نذاریدا

نه عزیز , نگران نباش ... من خودم هواشو دارم که خیلی عصبانی نشه !( آیکون یکی به نعل و یکی به میخ !)
تنهات نمیذاریم , خیالت جمع !

؟ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:00 ب.ظ

میگم ریحانه هم خبر کنم؟

این دختر زبل مشهدیمون هم که بیاد , چه شودددد !!!!

؟ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:07 ب.ظ

خدا به ما رحم کند
من که میدونم فهمیده کی هستم ولی خب همین هم یه کم هیجان انگیزه
مراسم شروع شد بهم خبر بدین بیام

خب من رفتم یه آمپول نوش جون کردم و برگشتم ! اما ظاهرا از برادر خبری نیست , که نیست !

طهورا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ب.ظ

از الان بگم با شریعتی بری جلو من نیستم ها از خودت مایه بدار زهرا جونم.
آتیش سوزوندن از خود آدم باید باشه .باشه اونوقت تا آخرش هستم

شما انگار از حساسیت داداش به دکتر خبر دارین عمه جون !

کجایی زهرایی ؟! بدو بیا ببین عمه جون چی میگن !

طهورا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:59 ب.ظ

قرار شد آتیش دست من باشه کنترلش با سهبا ٬زهرا خودشو مخفی کنه این جوری.
زهرا بدون هماهنگی رفتی

مهمون اومد برام بازم میام....

خب عمه جون شما که آتیش نسوزوندین ! زهرا هم واسه پررنگ کردن داداش تصمیم به اقدام گرفت . بعد اینکه عملیات پنهان کردن رو هم انجام داد در خفای ؟ !
ای بابا ! شما هم چقدر مهمون دارین عمه جونم !

زهـرا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:12 ب.ظ

بابا نترسید
چیزی نمیشه
باشه من خودم آتیش درست میکنم فقط مراقب باشید نسوزید چون این آتیش از گرم کردن هم میگذره
فوقش منو دیپورت میکنه

من و ترس زهراجان ؟ هستم عزیز . برو که اومدم ...

زهـرا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 ب.ظ

من انگیزمو از دست دادم
خوبه شما نیروی پشتیبانی در جنگ نشدین
من که رفتم

وا ؟ چرا ؟ نرو زهرا !

؟ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ب.ظ

من از الان اعلام پایان جنگ میکنم
والااا
با این نیروی پشتیبانی که من دارم امیدی به پیروزی نیست
پرچم سفید نداریم؟؟؟

پیروزی ؟ راستش ما میخوایم فقط یه خورده یخ اونجا رو آب کنیم ! قرار جنگ نداریم که عزیز ! داریم ؟!
پرچم سفید هم دست یک دوست دیگه بود که اول اسمش س بود ! حالا نمیخواد بری . وایسا ببینیم چه خبر میشه تا بعد !

سعیده دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام...حال شما؟احوال شما؟
جای بنده خالی نباشه
به به چه سفره هایی..چه باران نازی...
اون روز هم که فهمیدم قبل سال تحویل رفتین پیش خانواده کلی براتون ذوق کردم...الانم که این پست رو خوندم بیشتر خوشحالم...
انشالله همیشه جمعتون جمع باشه و لبخند روی لباتون...
ببین تورو خدا 5مین نشستم پای سیستم ...الان دوباره مهمون میاد...من برم تا صداشون در نیومده..
قربون شما

سلام نازدونه گلم . جای شما تو دلمون که خالی نیست , اما اینورا یه خورده چرا ! فدای تو ... برو کمک مامان و برگرد ...

دانیال دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:30 ب.ظ http://www.danyal.ir

ظاهرا خواهری باید زین پس بیشتر به نصیحت های شما گوش کنم
چون به هر کس و ناکسی حساسیت به خرج دهم ...
دوستان لطفشان را بیشتر نشان میدهند و حال میگیرند

توجه مینمایی ؟!

چی شده داداشم ؟ بذار بیام اونورا ببینم چه خبر شده ... نگران نباش هستم خودم !

؟ دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:31 ب.ظ

نیومدین آتیش بازی تموم شد

چرا زهراجان ؟ بخدا من مریضم , گناه دارم ... وایسا اومدم !

طهورا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ب.ظ

مهمونای سری اول رفتن .
مهمونای شام دارن میان .........به جون عمه آخر شب پایه ام باشیدا آخه من نظرم درباره شریعتی با خلیله نمی تونم از اون را آتیش بسوزونم .طرح عملیات می کنم خبر می دم

خسته نباشید عمه جون . شما با داداش هم جبهه بشین , من و زهرا باید فرار کنیم که ! ای بابااا !!!
حالا هستم تا بیاین شما , اگه این گیجی قرصا نبره منو !

سعیده دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ب.ظ http://s73.blogsky.com

بازم سلام
تا دقایقی دیگر باز ما سه نفر میشیم...
خب نرگس جان درخدمتم

فدای شما نازدونه خانوم . سه نفرتان را عشق است !

سعیده دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ب.ظ http://s73.blogsky.com

راستی نرگس جان کامنت آخری رازحضور کاملا پاسخ شما رو می طلبه

اومدم عزیزم ... حکایتی شده این کامنتدونی ها واسه خودش !

دانیال دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:40 ب.ظ http://www.danyal.ir

شاید هم اندکی زخم بر بال ققنوسی دلم لازم باشد

دوستان قصد مرهم دارند برادر , نه زخم ! هرچند مرد را دردی اگر باشد , خوش است ... درد بی دردی , علاجش آتش است ...

سعیده دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ http://s73.blogsky.com

الان یک عدد سعیده ی مَنده (خسته) در خدمت شماست
آره والا...میگم چطوره وبلاگ رو تعطیل کنیم بچسبیم به همین کامنتدونی فقط

راستی خدا رو شکر که خوبید

ای جانم ! قربون سعیده منده خودم برم من ! خستگی مهمونداریهای عید هم خودش دلچسبه ! مگه نه عزیز نازدونه ؟!

سعیده دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ http://s73.blogsky.com

خدا نکنه...
آره ، مهمون برکته خونست...اونم ما خراسانی ها که دیگه....

زنده باشی عزیز دلم . همیشه به شادی باشه و به دل خوش مهمونیاتون .

سعیده دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ http://s73.blogsky.com

مرسی،همچنین...

قربون شما .

سایه دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام نرگس جان
خوشحالم که عید خوبی کنار خانواده داشتی . ماشالا باران هم واسه خودش خانومی شده . چه سوغاتی عمه بهش میاد

سلام عزیز دل . ممنونم و امیدوارم که شما هم عید خوبی داشته باشی ...

بهش میاد دختر خوشگلمون . هرچی می پوشه خوشگل میشه ... بارانه دیگه !

زهـرا دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ

نرگس جون من قصدم خیر بود
خواستم یه کم شوخی کنم تا روحیه داداشت عوض بشه ولی خب مثل اینکه بیشتر دوستان متوجه نشدند و فکر کردند که قصدم اذیت ایشون هست.
واسه همین اعلام آتش بس کردم
البته آتیشی هم روشن نشده بود که بخواد خاموش بشه

شما اصلا دل آتیش سوزوندن نداری زهراجان ! بی خیال خانومی . بس که مهربونی , دلت نمیاد یه ذره سربه سر کسی بذاری واللا ! اینم آتیش بازی بود آخه ؟!
بعدشم کدوم دوستان ؟! منظورت مریمی هست ؟ نه بابا , نگرانش نباش ...
حالا بذار عمه طهورا بعد مهمونیشون بیان ببینیم ایشون چی میکنند ؟!

زهـرا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ق.ظ

همون که میگی به من این کارا نیومده

نگو دیگه ! غصه چرا ؟ مهم اینه اون کسی که باید راز کار تو رو بدونه , دونست ... همین برات کافی نیست عزیز دل ؟!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ق.ظ

بعضی وقتا احساس میکنم برگشتم به اونجا اشتباهه
اون هم با سابقه ی درخشانی که دارم

اینطور نگو عزیز من . فقط حواست به خودت و دلت و وابستگیهاش باشه . زود دل نبند , تا کمتر آسیب ببینی ... مراقب خودت باش مهربون , اما همیشه باش .

سایه سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

برای پست بی نظیر یگانه جان بهت تبریک می گم نرگس جان ایشالا در پناه حق همیشه موفق باشه

چه حس قشنگی داره دیدن رشد فکری بچه ها , در کنار بزرگ شدن قد و قواره شون ! چه خوبه وقتی می فهمی در زیر این جلد آروم و ساکت دخترت , یه تفکر عمیق نهفته ست ...
شکر میکنم خدا رو سایه جانم ... من مگه چی میخوام از خدا , جز همین خوشبختی های ظاهرا کوچک زندگی ؟ و جز موفقیت بچه هام ؟
مرسی عزیز دل . ممنونم که همیشه حواست به همه چی هست .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ق.ظ

دیگه یاد گرفتم وابسته این کلمات نشم.
هرچند کلمات قشنگ و دلنشین باشه
وقتی اولین حرف سرش کلاه رفت،وای به حال بقیه حرفا

بحث سر کلاه گذاشتن نیست . حرفها از دلند , اما تاثیرشان متفاوت است . باید به دلت بیاموزی که بداند در برابر هر کلامی چه رفتاری داشته باشد . نه با کوچکترین ناخوشی , برنجد و نه با هر دوستت دارمی , خودش را ببازد ! دل قوی دار عزیز و به قول خودت , به همان محبوب ابدی دل ببند تا خودش در دلت آنرا بیندازد که لایق تست ...

مریم سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام نرگسی
من منظوری از اون کامنت نداشتم که
فقط گفتم داداش حسینم رفته و دلتنگشم و اگه ببینم داداش دانیالمو هم اذیت می کنین دیگه از دلتنگی گریه خواهم کرد همین
منظورم فرد خاصی نیست
تروخدا نذارین سرسالی دعوا و کدورت پیش بیاد زهرا جان
نرگسی خودش میدونه من چقدر به داداشام حساسم و همیشه نگرانشونم و دلم نمیخواد یه ذره غم بشینه توو دلشون
مگه نه گل خوشبو؟!!!

میدونم مریمی جان . نگران نباش . زهراجان هم ناراحت نشده اند ...

راستی سلام گل مریم .

طهورا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ق.ظ

سلام علیکم آیکون یه عمه مهمان دار
ولی شما رو که می بینم خستگیم درمیره
خب عملیاتتون شکست خورد معلومه خب تو شورا مطرح نکردید طرح عملیاتو. منم که سرم شلوغ شد یهویی ولی جاتون خالی مهمونا کلی از دست پختم تعریف کردن ....

زهرا جون چرا زود رفتی نیروی پشتیبانیو لو دادی بر فرض اختلاف داشتیم نباید زود خودتو لو بدی که حالا هستید یا نه؟

سلام عمه جونم . خسته نباشید . خب اینطور که شما گفتید منم دلم خواست دست پختتون رو بخورم که ! حالا چی درست کرده بودین عمه طهورای ما ؟!

زهـرا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ

عمه جون من که لو ندادم
فقط گفتم این نیروی پشتیبانی احساس کردند من قصدم یه چیز دیگه هست و دیگه منو تنها گذاشتند

ولی من که از اولش هم میدونستم قصدت چیه زهرایی !

زهـرا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ

نگران نباش مریمی کدورتی پیش نمیاد
نیست من تازه کارم عملیات خوب اجرا نشد

آفرین عزیز ... مشکل تازه کاریت هم درست میشه . نگران نباش !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ق.ظ

نرگسی
خو من هم منظورم اینه که دیگه با هر دوست دارم دلم نمی لرزه
آما اینکه با یه حرف زود ناراحت میشم رو نمیشه تغییر داد،شاید قبلا میشد ولی الان دیگه نمیشه
از برگ گل نازک تر شده(آیکون یه آدم خودشیفته)

قسمت اولش عالیه ! باریک اله دختر خوب ...
د رمورد بعدیش هم سعی کن , درست میشه ! مطمئن باش که میتونی تغییر بدی خودت رو ... ( خب از گل نازکتری دیگه , شک داری مگه ؟!)

مریم سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

وای عزیزدلم عمه طهورا هم اومد
خو عمه من بخاطر باشگاه و پیست نمی تونم شام بخورم یعنی بهتره نخورم اما شما چنان گفتین تعریف کردین دهنم اب افتاد
اگه چیزی مونده اون ته مه قابلمه هاتون بفرستین اینور من گرسنه ام شد
دسر چی درست کرده بودین عمه؟
شام چی بود ؟ بیگن دیگه

قابل توجه عمه طهورای نازنین ... من کم بودم , مریمی هم اومد ... زود که ما گشنمونه عمه جون !

زهـرا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:18 ق.ظ

بیخیال
ترجیح میدم تازه کار باشم و دست به کارای خطرناک نزنم تا اینکه با یه کاری خشم داداشت برانگیخته بشه

طهورا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ

از الان بگم من نیرویی که از ایکون گریه استفاده کنه رو پشتیبانی نمی کنم٬باشه؟آتیش بازی با شجاعت با کسی هم دعوا نداریم ٬قهر ممنوع٬دیگران حق نظر دارند از جمله مریمی (به شرط این که وسطش برا رفع خستگی عمه یه لیوان چای بهم بده آخه خیلی مریمو دوسش دارم)
سهبا جونم قرصاتو بر دار وسط راه لازم می شه؟
راستی بعد این همه به نظر شما کسی که خلیله ٬آتیش سوزوندنم بلده٬ .....میشه براش آتیش سوزوند؟
بعضی وقتا حال طرف یه جوریه اگه آتیش بسوزنیم حالش خوب نمشه .الان مزه می ده با هم بریم خونش مهمونی با هم جمع شیم یه عیدی درست حسابی هم براش ببریم بابا انصاف نیست این همه جواب داده به نظرامون خب ...
چی میگید حالا؟موافقید؟درباره عیدی شور کنیم؟

ای بابا ! عمه جون ؟ اونوقت این برنامه کجاش آتیش سوزیه ؟! والا به جون خودم ! تازه شما اگه داداش رو پیدا کردین , دست مارو هم بگیرین و ببرین خونه شون ! تازگیها هروقت میریم سرمون میخوره به قفل در و محکم برمیگردیم عقب !
با همه اینها برنامه تون رو دوست داریم . چه چاره ! دوباره عیدی هم می بریم براشون ! داداش کوچیکه ست دیگه , زورشون هم زیاااااد !
خب حالا گام بعد چیه عمه جون ؟!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ق.ظ

کاش میشد از سنگ سخت تر بودم تا ...

از سنگ سخت تر گاهی , گاهی از گل هم نازکتر ... فقط بیاموز هر زمان , همانگونه باش که باید ...

طهورا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:35 ق.ظ

سهبا یه کامنت تپل فرستادم کوش؟اگه نیومده بگو دوباره بفرستم جالب بود ٬طراحی کرده بودم بابا مثلا

خب شام امشب ....پلو با....بود .خیلی خوش مزه شده بود خیلی...مریم جان دسر چای بود

نه عمه جون , فداتون شم اومد , فقط وقتی که من دیگه واقعا کله پا شده بودم ! آخه خیلی به شب زنده داری عادت ندارم عمه طهورا !
شام امشب پلو با ... ؟ معما طرح میکنین عمه ؟!

سمیرا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:08 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

والله ما اومدیم احوال مریضا رو بپرسیم دیدیم به به بساط عید دیدنی برپاست و ماچ و بوسه و اینا...... خب خدا رو شکر بهتری انگار خواهر...به به از این سفره هفت سین و چه خوب که امسال کنار خانواده عزیزت بودی و سال رو کنار عزیزانت شروع کردی ایشالا تا آخر سال هم پیششون باشی و زیاد ببینیشون

بس که حوصله مون سر رفته بود سمیرا . از زیر پتو تنها کاری که میشه انجام داد همین با لپ تاپ بازی کردنه ! باعث میشه کمتر بخوابیم و کمتر خواب سندرسی ببینیم واللا !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد