سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

تو که ناگفته می دانی ....


بهار را این بار به استقبال رفتم در نگاه پدر و در مهربانی های بی قرار مادر ... بهار را این بار زودتر در یافتم در معصومیت ناز چهره بارانم ... بهار را این بار در شوق چهره احمدم  یافتم و امید به آینده ای که دور نیست ... بهار را این بار در دستان مهدی ام دیدم و در لبخند آرامش آن دیگری ... بهار این بار در چشمان عاشق عباسم جلوه ای دیگر داشت .... بهار این بار در کنار محمد معنایی دیگر یافته بود ... و حسن ... چه بگویم از این کوچکترین برادر بزرگم ؟



یا مقلب را که شنیدم , قلب و دل و چشمانم , دگرگون شد و اشک شدم در چشمان بارانی پدر ... یا محول را که خواندم , حالی نو را خواستم از آن طبیب بی نظیر , برای تن مادر , برای دل خود .. یا مدبر را با جان خواندم , برای برساختن تدبیری زیباگونه در گذر شب ها و روزهایی که مرا و ما را به این دگرگونی و تحول عظیم رهنمون شوند ....

خدای بهترین  حالها و زیباترین تدبیرها و برترین دگرگونی ها ... بر سر عهدم می مانم ... نگاهم را از آنان مگیر و دلم را از خود ... بگذار از من , هیچ برجای نماند ... که تو نانوشته می خوانی نامه هایم را ...

به قول یگانه ام :

رفتم , رفتی , رفت ... یک هفته از بهار به همین آسانی رفت ... یک هفته از زیباترین روزهای عمر ...

آمدم , آمدی , آمد .... راستی , بهار چقدر در دل و جان ما آمد ؟!


نظرات 107 + ارسال نظر
سرزمین آفتاب سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ http://sarzamin-aftab.blogsky.com

سلام
۱- عیدتان مبارک
۲-ممنون از خواهری که یک سال تمام دل به قصه پر غصه ی برادرانش سپرد تا دلشان کمی آرام شود
۳-به یگانه عزیز بفرمایید خسته شدیم از بس هی اون آدرسک لینککشونو عوض کردن !! هر بار که سیو میکنم و بعدا روش کلیک میکنم مینویسه آدرس مورد نظر پیدا نشد !!

۴- خوش باشید و سبز

یا علی

سلام بر برادر کم پیدا ! عید شما هم مبارک , بهارتون سبز . اختیار دارین کاری نکردیم که ! امید که تنها اندکی ثمره ای داشته باشد گوش کردنهایمان ...
یگانه جون هم همون آدرس اولیه هستند که ! دلشان هم برای آقای * تنگ شده !
سلامت باشید و بازم سبز .

در پناه حق .

زهـرا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ق.ظ

تمام سپاس من ؛


از کسی است که به من نیاز ﻧﺪﺍﺷﺖ ؛


ﺍﻣﺎ .... ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻧﮑﺮﺩ ... !

سلام نرگس بانو
الحمدلله بهتر شدی؟

سلام زهراجانم ...
بهترم عزیز , اما اینبار یه خورده بیماری از من قویتره انگار ! باید برسم به خودم یه خورده !
به هرحال ممنون از احوالپرسیت .

مذاب ها سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

در میان این همه پیاله های چشم ها ...
من هنوز مست جای خالی چشم های توام ...
بگو چه در جان من ریختی که بدینسان تا همه ی همیشه ها مست خالی توام...(حرف های تنهایی ... سایه روشن )

سلام آبجی سهبا
این باران کوچولو عجیب تو دل برو ست ...
خدا حفظش کنه.

سلام برادرم ...
گاهی از راه دور هم , چشم ها نظاره گر زیبایی های عمق روح و اندیشه دیگری می شوند و مست از شراب ناب اندیشه هایی که تا همیشه عمر , با تو خواهند ماند و تا آخرین دقایق بودن , ترا و دلت را و اندیشه ات را وامدار آن , قاصدکی که از دوردستها می آید و آرام بر روح و روان و دلت , رسوخ می کند می نمایند ... کاش همیشه قدردان باشیم این بودنها را و ارزششان را با دل بسنجیم , نه با عقل , نه با معیارهای این دنیای برآمده از خاک ... که اینها زیباترین هدیه های آسمانند به آسمانیان در بند خاک , اگر که هنوز هم بندهای تعلقشان را به آسمان , از دست نداده باشند ...

ممنون از نظرات زیبا و عمیقتان ... لطفتان مستدام . باران هم سلام رسان است برادر .

طهورا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ب.ظ

والا یه کامنت براشون فرستادم یه ابسیلون هم آتیش سوزوندم بعدشم بهشون گفتم داریم میایم عید دیدنی ولی خب گمانم از مهمونی ترسیده.....رفته بیرون

مشکوک میزنه داداشی ! یه فکری هم باید برای این قسمت مساله برداریم عمه جون !

سمیرا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

زود زود خوب شو لطفا..این یک دستوره

چشم خانوم ! اجازه ... به این ویروس ها هم بگین زود برن بیرون دیگه ! والا خسته شدم من !

یگانه(کلاه بوقی) سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام

بههه!!!ما هم کسی شدیم برای خودمونا! از نوشته های ما ارایه ی تضمین درست می کنند..(اخر اعتماد به نفس)

هئئیی،دعای هنگام یا محول تان را من هم برای اجابتش امیدوارم..خدا کند.

پ.ن،راجع به ادرس:من یک نصفه روز هوس تحول کردم..وگرنه علاقه ای به سردرگم کردن ندارم.

سلام . مگه خبر نداشتین شما خانوم خانوما ؟!
بعد اینکه دعای بچه ها زودتر اجابت میشه . پس لطفا دعا کن ...

پ . ن , باشه قابل توجه بعضیا !

سپیده سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ب.ظ

سلام بهترید انشاله ؟؟
یه عالمه منتظرتونما

یه عالمه یعنی چقدر عزیز دل ؟!

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:51 ب.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

سلام
خدا بد نده کدوم ویروس اجازه پیدا کرده احانا سرما خوردگی از اینجورچیزا بیاره سراغ شما
راستش این کنارا قایم شده بودم آتیش به پا بشه منم بشم آتیش بیار معرکه نشد بهرحال هراز گاهی خنده درمانی واجبه
ممنون

سلام برادر . این ویروسهای شیطون دو هفته ست منو از پا انداختند ! نمیدونن که منم سرتق !
آتیش بازی شروع بشه , خبرتون میکنم داداش . فعلا که دانیال برادر , تشریف ندارند و از دست مهمونها فرار کردند !

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:07 ب.ظ

گلبرگ وجودتان سبز
چراغ دلتان روشن
آسمان زندگی تان آبی
سایه سار زندگی تان پر نشاط
سلام بر سهبای عزیز
از طبیعت بکر یاسوج گذشتم
تا به شهر حافظ و سعدی رسیدم
از آنجا هم گذشتم تا به دیار دلیران تنگستان رسیدم
و حالا در شرجی اهواز هستم
از اینجا هم می روم
اما گمان می کنم که نقش اندیشه تان از خاطرم نرود

هان ؟! جانم ؟! الان گیج شدم اینجوری ! ببخشید شما ؟!

نه ! به گمونم شناختمتون ؟ منتها چرا بی نام اومدین رفیق عزیز ؟!

سفرا بخیر . عیدتون مبارک . دلتنگتون هستیم ها ! سوغاتی ما هم یادتون نره !

زهره سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:12 ب.ظ http://asemuniya.mihanblog.com/

سلام سهبا خانم!
چه دعای قشنگی کردید شما هنگام تحویل سال...

مرسی خانوم گل . معمولا دم تحویل سال , دعاهای قشنگ می کنند دیگه !
راستی سلام . عیدت مبارک . خوش اومدی .

طهورا سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:13 ب.ظ

سهبا جونم تا وقتی کلیدش رو در نباشه نمی شه فکر کردم مهمون نوازه ؟!دست و دلبازه؟!هوای عمشو داره؟! خواهربیمارشو با ان همه ویروس تنها نمی ذاره؟!واللا اا !
مریمو با یه سینی چای که تو دستش مونده رو سر پا نیگه داشته؟!(مریم چای نریزه بسوزیم خودمون!)واللا ااااا
زهراهم این قدر بی پشتیبان رفت اومد که از پا افتاده؟!واللااا

حالااگه بیادتا صبح ازش سوال می کنم درباره...... صندلیسهبا این صندلیه مشکوکه...........

چی بگم والا عمه جون ! مهمون نواز که هست , ولی این چند روزه عجیب شده داداشی ! به خدا دست و دلباز هم هست ... فقط ؟؟؟ به قول شما هر چی هست زیر سر اون صندلی هست ! بریم بندازیمش از عکس بیرون ؟! گناه داره اون بنده خدا که اونطوری غمبرک زده تو تصویر ! دلم میسوزه خو !
البته من دو ساعت رفتم مهمونی , می بینم اومدن یه سر زدن و احتمالا دوباره غیبشون زده ! خدا کنه یه امشب رو آبروداری کنه داداشی !

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ب.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

سلام خواهر بران و نسیم

شبتان پراز عطر گلپونه های وحشی و طعم چای تازه دم

لحظه تحویل دعا سه نفر در ذهنم تسبیح دعا را می شماردند یکی شما بودید یکی مهربان مادرتان و دیگری الیاسین

امید مستجاب شوند

روحها که همگن باشند همین می شود مهربان برادر ...
برادری بهاری که داشته باشی مگر می شود در قدم ریزان بهاران , به یادت نباشد با تسبیحی از دعاهای ناب مهربانی ؟! و من مگر می شود بغض به دلم ننشیند با خواندن این نوشته سراسر لطفتان ؟!
اجابتش را امیدوارم به لطف بی نهایتش که میداند دعا از کدام دل پاک برخاسته . باز هم ممنونم برادر بهارانه ام ...

نمیدانم چرا سلام را آخر می گویم تازگیها ؟! سلام سلام سلام . شبتان پر از نور و آرامش و لبخند زیبای الیاسین و مانایم ...

سایه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام و شب خوش

سلام مهربان . شبت ستاره باران .

فائزه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.nahavandnew.blogfa.com

سلام نرگس جون چه بهارانه های زیبایی دوس دارم این پستو
این بچه کوچولو م که باران بهاری و منم عاشق لپاشم خدا حفظش کنه
راستی خطاب به دوستای عزیزم از جمله مرم خانم که کامنت دادن این بالا ها باید بگم با نرگس بانو آدم بزرگ میشه اینو بدون اغراق میگم...دوستی باهاشون سعادته

فدای فائزه عزیزم برم من . همین سرشبی عکست رو دید زدیم با یگانه , تو گوشی سمیرا ! جات خالی بود عزیز دل .
شما لطف داری خانوم گل . شرمنده م نکن دیگه خانوم مهندس قشنگ ما !

سایه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

نفهمیدم زیر پتو به روز می شوید ؟!!
اینم از اون کاراست ...والا

نه خیلی هم زیر پتو , ولی خب پتو هست کنارم ... البته روز اولی که اینو نوشتم ! نه دیگه حالا !

فائزه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ

ای وای بذا دستم به این سمیرا برسهحداقل عکس خوشگلا رو بفرستم براش زیرخاکیا رو پاک کنم دوست جونمو در نگاه اول نترسونه

وا ؟ واسه چی بترسه دخترکم ؟ نه بابا ! اینقدر دوست داره که نگو ! مگه دختر مامانش نباشه !

فائزه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ق.ظ

یه عکس خوابگاهی دارم عین بچه دوساله ها افتادم براتون ایمیل میکنم نرگس جونم حتما به یگانه نشون بدید گمون کنم خوشحال شه ببینه کودک درونه دوستش تا چه حد بیداره

خوشحال میشم عزیز دل . حتما نشون میدم به کلاه بوقی خودم !

یگانه(کلاه بوقی) چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:01 ق.ظ

ببخشید ببخشید کسی حرفی از من زد؟؟
کی دختر مامانش نباشه؟؟

هان ؟ چی ؟ ببخشید شما ؟!

فائزه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ق.ظ

عزیزم مادر و دختر هردو به من لطف دارید آدم شرمنده میشهامیدوارم روزهای خوب از دوستیامون سایه برندارنآمین

اختیار دارین خانوم خانوما ! ردپای شما تو دل ما محکم شده عزیز دل . منم میگم آمین رو اما ...
مرسی خانومی .

مشتاق چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ق.ظ

سلام
تاچشم باز کردیم یک هفته که بماند...یک ماه هم خواهد رفت...و همینطور.. نمیدانم چه ویژگی در ما ادمهاست (خودم را عرض میکنم)که همیشه منتظر اینده ایم.. گویا ساعتی دیگر..هفته ای دیگر..ماهی....قرار است اتفاقی بیفتد..در حالی که اتفاقی که میافتد فقط از دست دادن ساعت..هفته وماه قبلی است..و بس!به بهانه این نوشته شما سر دلم در این سال نو باز شد..بهرحال مقصر خودتونید!!بگذرم که همین ثانیه ها را از دست ندهیم...بیایید بیکدیگر سفارش کنیم..تواصی به بهره گیری از فرصتها...و یا هر نکته دیگری که گمان میکنید در این جهت مفید است....روزهایتان بابرکت...

سلام .
شما می دونید چه حکمتیه که اینقدر روزها زود میگذرن ؟ نه بخدا ! من اصلا منتظر آینده نیستم . من فقط دلم میخواد لحظه هام خوب بگذره ! اینقدر سر نخوره از تو دستام ! کاشکی قدردانش باشیم و بتونیم جوهر وجودشون رو درک کنیم و ازشون استفاده بهینه رو داشته باشیم ... حیف این مرواریدهای اصل زندگی که اینطوری بیهوده تلف میشن ...
ممنون که اومدین . ممنون که افتخار صحبت دادین . خیر و برکت سرریز همیشگی لحظه هاتون . بازم ممنون و بازم بهارتون سبز و دلتون شاد .

فرداد چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام و هزار سلام خدمت آبجی نرگس
دوباره و هزار باره تبریک سال تازه و آرزوی به کامی برای شما و خانواده عزیزت...
راستش طبق معمول با نیت رفع پلشتی هایم به خانه خواهر سر زدم و طبق معمول دل خوش و دلگرم و امیدوار شدم...
خیلی ممنونتم و خدا را هزار بار به خاطر داشتن چون شمایی شکر...
دیدن این باران خانم هم که مثل دیدن تمام شیرینی های خوشمزه دنیاست ...خداوند حافظش باشه.
درسته که زیاد اومدم و بی صدا رفتم...ولی مطئن بودم که شما صدایم را می شنیدین...
برقرار باشی خواهرم.

سلام بر داداش فرداد هنرمند و مهربون خودم . صدای قدمهای مهربونتون رو و نگاهتون به سرای خواهر رومی دیدم و می شنیدم ، اما دلم همصحبتی میخواست برادر ... ممنون که اومدین و روحم رو تازه کردین .

نبینم پلشتی ها به روح شما کاری داشته باشن داداش ! اینطوریاست بگین با ابزار جنگی برسیم خدمتشون ! کی کار به کار دل مهربون داداش بزرگ من داره ؟!
الهی همیشه دلتون شاد باشه و سرتون خوش . سلامت باشید و برفراز .بازم ممنونم .

زهره چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ق.ظ http://asemuniya.mihanblog.com/

امروز روز میلاد زیبایی صبر است،روز تولد ستارگان پایداری در آسمان دل دختر علی(علیه السلام)است.
میلادش مبارک!
التماس دعا

میلادش پرنور ... ممنون از تبریکت .

فائزه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ق.ظ

ما مخلصیم

ما بیشتر خانوم گل !

royya چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 ب.ظ

salam nargesiye mehraboon
boghzam gerefte bud,yade negah o chehreye mehr amiize to oftadam.umadam inja o koli shooloogh o garm didamet.nargesi che khube ke inhame inja ronagh dare va omidvaram inhame doost,vaght va energiye shakhsiye tor ro azat nagire, delam barat tang shode va dashtam fek mikardam asan mano doos daro dige؟
booos


رویااا ؟! این چه حرفی بود آخرش زدی تو ؟ یعنی مگه میشه رویای عزیز رو فراموش کرد و دوست نداشت ؟
عزیز دلم خیلی برات تنگ شده . به شلوغی اینورا هم نگاه نکن ، دل باید گرم باشه که امیدوارم همیشه باشه ...
مراقب خودت باش و استفاده کن از لحظه هات عزیز دل ...

طهورا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:25 ب.ظ

خوبی عزیز عمه؟حالت بهتر شده؟اونورا هم آسمون ابریه؟

با همه دلتنگیم این جا دلم وا می شود....
دیروز رفتم دیدن داداش سلامت ٬جات خیلی خالی بود ٬خواستیم از اونجا برات نظر بذاریم با داداش نمی دونم چرا نظرا باز نمی شد؟.....رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای حال نکوست

راستی حکایت صندلیو تو خونه داداش برات گفتم صبر کن بیاد بخونش.....


سلام عمه جون . شبتون خوش . ببخشید امروز یه کمی بیش از یک کمی , گرفتار بودم . یه ذره بهترم , اما آسمون اینجا مثل آسمون دل من ابریه !
اما منم با بودن پیش شما , آروم میشم .
چقدر دلم برای اون تکه بهشت روی زمین تنگ شده ! بخدا بارها دلم هواشو کرده ! خوش به حالتون عمه ! کاشکی منم پیشتون بودم .

حکایت صندلی رو هم هستم ... هنوزم اگه داداش حال و هواش رو داشته باشه ( که بعید میدونم ) هستم پای آتیش بازی ...
بابت سوپ هم ممنون . سوپ عمه ها , قاتل ویروسهاست !

سایه چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:47 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

آمدم آمدم آمدم

فدای تو ! امروز چقدر دلم هواتو کرده ناهید ! کاشکی پیشم بودی !

مریم چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:58 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام نرگسم!
خوب شدی؟
مواظب خودت باش گل خوشبو

سلام مریمی . بهترم خانوم گل . چشم و ممنون از احوالپرسیت .

نازنین چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:19 ب.ظ

امیدوارم در سال جدید بهترینها براتون رقم بخوره

سلام بانو

سلام نازنینم . خوش آمدی عزیز بارانی من . امید که این سال برای شما هم سرشار موفقیت باشه عزیز .
حرم رفتی , واسه من و دلم دعا میکنی نازنین ؟!

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ

نرگسی یه سوال
قضیه صندلی به کجا رسید؟
بالاخره موفق به عید دیدنی شدین در سرای برادرتون؟
ببخشید دوتا سوال شد
بعدشم من که از پا نیفتادم عمه جون

عید دیدنی که با هم قراره بریم . فعلا شده قایم موشک ... هرچند من بالاخره یه جورایی میرم خونه داداشی دیگه !
بعد اینکه قضیه صندلی رو باید از عمه طهورا درست حسابی پرسید . چون منم خیلی در جریان نیستم زهراجانم ...
همیشه سرحال و سرپا باشی خانوم گل .

S M S چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:42 ب.ظ

لره میره حج سروصورتش خونی میشه بهش میگن چه اتفاقی افتاده ?
میگه پدر سوخته ها خیلی سنگ میزدن اما آخر تو نستم ببوسمش

وصیت یاروهه :
من از شب اول قبر می ترسم , منو شب دوم خاک کنید ...

پیامک چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ

شیخ و مریدان در بیابان ، عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ جهت اسکل نمودن وی از او پرسید: آیا این شتر است؟
مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!
جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی.
شیخ فرمود: همانا جهت تلفظ " پ نه پ" بر خود فشار آورد و هلاک شد!

ای بابا ! گناه داشت خب ! عجبه ها !

صهبانا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:45 ب.ظ http://sahbana.blogsky.com

سلام
بهار امسال ، زمستان قبل را بخدا سپرد ... با آنچه که از ما به جاماند ...
فصلی رقم خورد ... روزگار به وعده اش وفا کرد و ما هنوز به میعادگاه نرسیده ایم .
و هر آینه که در آینه خود را می نگرم برفی را بر سرم می بینم که هیچگاه آب نخواهد شد.
برایتان بهاری جاویدان و سرشار از طراوت و نشاط آرزومندم .
مهرتان مانا ...
لحظه هایتان بابرکت .

سلام برادر بزرگوار . خوش آمدید . سال نویتان مبارک . بهارتان سبز . دلتان شاد .
سپیدی برف روی موها , نشان از تجربه ایست که کسب می شود و عیاری که بر دل و جان آدم می نشاند ... هر بهار که می گذرد , با هر شماره ای که بر تعداد سنین ما افزوده می شود , امیدمان اینست که گامی به سوی معبود نزدیکتر شویم که اینگونه اگر بنگریم , گذر زمان را آسوده تر تاب خواهیم آورد و رنج های جسم و جان را به امید رسیدن به آغوش گرم مهربانی اش خواهیم گذراند . خودش کمک کند شرمنده اش نشویم ...

سلامت باشید و پرتوان . برفراز و برقرار . لطفتان مستدام . باز هم ممنون .

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ب.ظ http://sheydayevesal.mihanblog.com/

چرا این دل های ابری مسری هست
آسمون اینجا هم مثل دل من و مثل شماها ابری هست
نشستم تا بیای شاید یه کم با حرفای اینجا آروم بشم

چرا عزیزم , شما چرا دلگیری ؟! اومدم زهراجانم . حرفی اگر هست می شنوم !

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ

نمیدونم
کاش این دلتنگیا تموم میشد...

دلی که از محبوبش دور باشه , همیشه دلتنگه ! یه وقتایی که اینقدر دلم می گیره , می فهمم باز دارم فراموشش میکنم . باز ازش دور شدم ! باز به کسی که نباید دلبسته شدم ... باز یادم رفته که کیم , کجام , و چه کار باید بکنم ...
زهرا جان , این دلتنگی ها هم یه نعمت خداست , اگه حواسمون بهش باشه ... یعنی ما کی یه آدم میشیم ؟! همون آدمی که خدا آفرید تا تنهاییش رو قسمت کنه ؟!

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ

درست زدی به هدف
این روزا درگیر یه چیزایی شدم که نباید میشدم شاید واسه همین دلتنگم

همین دیگه ! همینه که میگم باید حواسمون رو جمع کنیم زهراجان . منم خودم میدونم دردم از چیه و دلتنگیم دلیلش چی ! فقط نمیدونم چرا درست نمیشم هیچوقت !

سعیده چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام بر بانوی سایه سار...
خوبید بانو؟
یگانه جان چطوره؟
من باز هلاک و منده خدمت رسیدم
اومدم تو هوای اینجا یه نفس عمیـــــــق بکشم خستگیم دربره
آخ گفتم نفس یاد خانم داوری افتادم
خب دیگه چه خبرا؟
دلتنگ نیایش و ... نباشید

سلام نازدونه قشنگم . خوش اومدی عزیز دل . خوبم . یگانه هم خوبه .
فدات شم که اینقدر کمک حال مامانی که خسته میشی از مهمونیای عید . کاشکی یگانه جون هم یه ذره یاد بگیره !
منم دلم تنگ شده واسه خانم داوری . کاشکی میومدن پیشمون ...
نیایش ؟ دلتنگ ؟ راستی سعیده اگه چند روز مامانت رو نبینی دلتنگش میشی ؟!

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ب.ظ

سهبا جان چرا با اینکه میدونم اگه بخوام خودم رو قاطی ناراحتی دیگران کنم فقط باعث دردسر برای خودم میشه نمیتونم بیخیال بشم؟
آخه دلم میخواد بهشون کمک کنم شاید بشه یه کم از ناراحتیشون کم کرد
الان که گیج نشدی؟

نه ! چون با عرض شرمندگی , این مرض خودمم هست ! اما خب یادت باشه شرایط هر کسی متفاوته و شما تا جایی مسئولی که واسه خودت دردسر واقعی درست نکنی ! ببین یه وقتایی کمک کردن , ناراحتی و بار دلت رو زیاد میکنه که خب میگذره ! اما گاهی کمک کردنها نه تنها باعث خیر نمیشه , که شر هم ایجاد میکنه ! اینجا دیگه باید جلوی خواست دلت رو بگیری و بدونی که تو نباید کاری انجام بدی ...
شد ؟ یا تو هم گیج شدی ؟!

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ

شد
فقط نمیدونم کی باعث شر میشه یعنی بعدش میفهمم که دیگه کار از کار گذشته
خو حالا واسه اون مورد چیکار کنیم؟
اینکه نمیدونیم این دلتنگی رو چیکار کنیم
از اونجایی که ما امسال دید و بازدید عید مثل همیشه نداشتیم اینجوری پای سیستم هستم و میام پیش شما و میشم دردسر برای شما
شرمنده دیگه

خب نه دیگه عزیز ! همین هنر ما آدماست که قبل از کار , یه کوچول فکر کنیم که از نتیجه ش پشیمون نشیم ... نه اینکه وقتی خرابکاری کردیم بشینیم هی غصه بخوریم , بعد باز دفعه بعد یادمون بره ! یه بار , دو بار , تا کی باید اشتباه کرد زهرایی ؟!
بعد در مورد کدوم مساله چیکار کنیم ؟ دلتنگی رو هم که باید با سپردن دل به دست صاحبش رفع کرد . خودش گفته راههاش رو که شما خیلی بهتر از من بلدی .
در مورد عید و بازدید هم منم مثل شما . تنهام و دور از خونواده و مریض . باعث شده که بیشتر اینورا باشم . وگرنه اگر آقای خونه بود به نظرت امکان داشت اینقدر اینورا باشم !؟
ضمنا شما باعث دردسر نیستی . دیگه این حرفو تکرار نکنی باشه ؟!

سعیده چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ب.ظ http://s73.blogsky.com

اول بگم که منظورم از اون سه نقطه آقای دکتر بود
خداروشکر که خوبید...

دلتنگ!!! با نفساش نفس می کشم...
زمستون 90 بود چند روزی رفته بود مشهد ، من و بابا تنها بودیم...
عین مرغ سرکنده شده بودم...عین کسی که یه چیز خیلی مهم رو گم کرده و پکر دنبالشه...
بینهایت به هم وابسته ایم...
اتفاقا چند وقت پیش دختر عمم می گفت سعیده تو چطوری می خوای بری دانشگاه

اونو که فهمیدم نازدونه خانوم . بازم ممنون .
فکر میکنم باید یک کم با یگانه دوست بشی ! چون این دختری که من می بینم , اصلا یه ذره دلتنگ مامانش نمیشه ! باور کن !
دیگه اینکه , بالاخره یه ذره دوری لازمه , آدمو بزرگ و پخته میکنه , و قدردان .. هرچند سخته انصافا , بخصوص واسه مادرها ... بچه ها خیلی راحت تر کنار میان با این مساله .
نگران اون روزها هم نباش عزیز دل . خودش میدونه چطوری بگذرونه روزها رو !

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ

ایشالله زود خوب میشی و آقای خونه هم بیاد خونه ولی اینجا ساکت نمونه

مرسی خانومی . آقای خونه هم یه چند روزی استراحت کنه خوبه . اینجا رو هم نمیذارم تارعنکبوت بگیره زهراجان . نگران نباش عزیز .
بازم ممنونتم .

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ

اینجا که تار عنکبوت نمیگیره از اون حرفا بودا
عمه حتما الان مهمون دارن که نیستن

طفلی عمه برنامه ش با برادرزاده هاش جور در نمیاد ! اوضاعی شده ها !

زهـرا چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ب.ظ

یه سوالی دارم اگه دوست داشتی جواب بده و تایید کن
چرا دیگه آسمان سکوت اینجا نیستن شما هم اون طرفا نیستین
چرا دیگه مثل گذشته ها نیست؟

خانم سعادت یار مثل همون اول , برام عزیزند و محترم . خیلی هم دوستشون دارم و همیشه هم می خونمشون . اما اگه کمتر میرم اونورا , بنا به خواسته خودشونه . احساس میکنم اینطوری راحت ترند ... وگرنه خدا میدونه که چقدر دوستشون دارم ...
گذشته ها ؟! نمیدونم زهرا , یه جاهایی یه اشتباهاتی شکل گرفته , یه دلایی رنجیده ... بعضی دلا هم وقتی می رنجن .... خوبه که آدم بتونه فراموش کنه ... خیلی خوبه .

سعیده پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ http://s73.blogsky.com

واسه مادرها...
والا بعضی پدرا بدترن
رامسر بودم مامان هی زنگ می زد می گفت این اردوی شما کی تموم میشه بابا جونت اینجا داره بی تابی می کنه،کلی بد اخلاق شده
من فقط غش غش می خندیدم
...
اینطوری نگید نرگس جان...ودل آدما فرق میکنه اما همشون دلتنگ عزیزانشون میشن..
خود بنده که اینجا نشستم ، مامان جانم گاهی بهم میگه بی احساس...
تو دلم براش میمیرم و زنده میشم اما با ابرازش مشکل دارم...فک کنم یگانه هم همین مدلیه

اون که خب آره . منظورم منم پدر ومادرها بود . بخصوص پدرها رابطه عاطفی شون با دخترها خیلی شدیدتره . راستش رو بگم من هنوزم بیشتر از هر کسی دلتنگ بابا میشم و بی قرارش ... اما خب چه چاره ؟

منظورم بی احساسی نبود . اما شاید اینهمه مستقل بار آوردن بچه ها , گاهی به ضرر احساس مادرا تموم بشه ! مثل من و دخترام ... اینم یه مدلشه دیگه ! خودم بارشون آوردم اینطوری خب !

زهـرا پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

وقتی دلم میشکنه یا از کسی ناراحت مشم با خودم میگم هیچ وقت نمیبخشمش اما شاید باور نکنی همون لحظه یه حرفی میشنومم یه سخنرانی یا یه حدیثی میخونم که درمورد بخشش هست که ائمه چه جوری با دشمنانشون و کسانیکه بهشون بدرفتاری میکردند برخورد میکردند.به خودم میگم اگه ما پیرو این ائمه هستیم پس باید از اونا یاد بگیریم.
بماند سر این رفتار خیلیا بهم گفتند تو خیلی ساده هستی و ...
سهبا یه چیزی تو وبلاگ دارم نمیخواستم بگم بیایی بخونی چون ترسیدم ریا بشهولی الان میگم بیا بخون شاید دلیل اینکه چرا از خودم نمی نویسم رو اینجوری بدونی

میدونی زهرا , وقتی توکلت به خودش باشه , همیشه به موقع حرفهاش رو بهت میزنه . دنیای ما پر از نشونه ست . همین که میگی به موقع یه حدیث یا آیه بگوشت میرسه خودش یه نمونه ست . واسه منم فراوون تکرار میشه این نشانه ها . اما اگه چشم دلت رو ببندی , دیگه نمی بینیشون . باید حواس دلت رو جمع کنی و از اینکه دریافتشون میکنی قدردانش باشی . خوشحالم که تو قدر این ها رو میدونی .

میام عزیز . میام ببینم چه خبره اونورا . مرسی که خبرم کردی .

سعیده پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ق.ظ http://s73.blogsky.com

ای جانم...
منظور منم بی احساسی نبود...
آره کمی با حرفتون موافقم اما فقط کمی...
خودتونم می دونید چرا...

با کدوم قسمت حرفم فقط کمی موافقی سعیده ؟!

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:45 ق.ظ

سلام خواهر مهربانم
عذر امشبم موجه بود
مشتاق شنیدن خبر شکست کامل ویروسها هستم
ومنتظر پست لبخندتان

سلام برادر .
ویروسهای دلتنگی را که بپراکنم از دلم , ویروسهای دیگر توانی نخواهند داشت برادرم ... در اولین فرصت خواهم نوشت مهربان برادر . چشم .

سعیده پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ http://s73.blogsky.com

اما شاید اینهمه مستقل بار آوردن بچه ها , گاهی به ضرر احساس مادرا تموم بشه !

وقتی فقط به آینده بچه ها فکر کنی و راحتیشون , یک سری مشکلات اینطوری پیش میاد دیگه ! خودم خواستم ... بازم تکرار میکنم و قبول میکنم تبعاتش رو . نمیخواستم از همون جایی که من ضربه خوردم تو زندگی , بخصوص وقتی شرایط زندگی ما کاملا در غربت شکل گرفته , بچه ها از این بابت آسیبی ببینند , اما گاهی ....

زهـرا پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ق.ظ

قربون خدا برم که هیچ وقت هیچکدوم از بنده هاشو تنها نمیذاره
مرسی سهبا جان

خداست دیگه ! مثل ما بنده هاش نیست که !
خواهرشوهرم همیشه میگه : کارای خدا به کار آدمیزاد نمی مونه که !
خواهش میکنم زهراجان . مرسی که همدم این شبهای من بودی . من فردا مهمون دارم صبح . امشب رو باید زودتر بخوابم عزیز . پس با اجازه ت شب بخیر . ممنون که هستی .

سعیده پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ http://s73.blogsky.com

فهمیدمتون بانو..
اما گاهی..
ما آدما بدجور تشنه ی محبت همدیگه ایم

دقیقا همینطوره سعیده جان . حتی قویترین آدمها هم گاهی نیاز به حمایت دارند ... و نیاز به دیده شدن ...
مرسی خانوم گل فهمیده من . خدا حفظت کنه واسمون . از تو هم ممنون که هستی . دوستت دارم عزیز دل .

زهـرا پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ق.ظ

گفتم الان سهبا میاد و اینا رو میگه
حرف زدن خودم با خدا همیشه توی دلم بوده و بعضی وقتا روی کاغذ.
نه اینکه اصلا نمی نویسم ولی خب اینجا نمی نویسم.
نوشته های فریناز رو خوندم کم و بیش و همینطور مریم و بهشون غبطه میخورم.
اما چه کنم؟ من این مدلی هستم.

میشه یه ذره مدلت رو عوض کنی ها ! باور کن هیچ چیزی غلط نمیشه .... خب چرا لج میکنی زهراجان ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد