حوالی غمگین امروز قدم میزنم در زیر درختان افرا و نارون و سپیدار! هوا گرفته است... یاد باران هست و هوای باران نه !
پاییز باشد و رنگارنگ درختی که مهرش را بر تو می بارد! تو نیستی و یادت قرار لحظه هایم را می رباید...
آه ... کجایی باران ...؟
به پاس یک دل ابری، دو چشم بارانی
پر است خلوتم از یک حضور روحانی
نشسته است به جانم همیشه تا هستم
غمش عمیقتر از یک نیازِ روحانی
خسته ام ! تازه رسیده ام خانه و بلافاصله آشپزخانه ! میان درست کردن شام, دینگ دینگ صدای گوشی بلند می شود:" ماه را دیده ای امشب؟ باران می بارد!"
" ماه؟ باران ؟ باران نمی آمد که تا چند دقیقه پیش !"
سردم است! لباس می پوشم و به بالکن سر می زنم! ماه چشم در چشم من می دوزد! هوای بارانی روحم را تازه می کند! برمی گردم و دوربین را برمی دارم! سعی در به تصویر کشیدن عکس ماه ... اما ماه کجا با من کنار می آید و دوربین مهجورم ؟ صدایی می خواند:" من از عشق بارون به دریا زدم, به بارون و به آسمون دعوتی..."
خسته ام و آرام نگاه می کنم به ماه و قطره های باران را می نوشم و می لرزم! سردم است ... ناگاه صدای ناله ای می شنوم... عجیب است... ولی صدای ناله دلم است ! مدتهاست به او سر نزده ام! نگفته بودم ؟ چند وقتیست دل را زندانی کرده ام! در گوشه ای دنج در پستوخانه وجودم ! خیلی بال بال می زد, بی نتیجه ! کلافه ام کرده بود! خسته و بی قرار بودم! پنهانش کردم که اینقدر آزارم ندهد! حالا در این هوای غریب, در این مهتاب و باران, او هم انگار هوای تازه می خواست ! او هم رهایی می خواست, او هم ... پنجره دلم را می گشایم, سرک می کشم , اما ... جز چند قطره هیچ نمی بینم ... اشک است یا ... نمی دانم اما دل نیست , مگر چند قطره خون, چند قطره اشک ...
اشکهایم می ریزد, برکه ای می شود, عکس ماه در دلم می افتد ... ماه شبهای جنونم رخ می نماید ! چیزی در درونم می جوشد... اشکها امانم را می برند ... مهتاب است و باران می آید ... عکس رخ ماه در باران چه زیباست , اما ...
پرنده دلم آنقدر بی بال و پر ماند تا ... کاش میشد تا ماه پرواز کرد ! کاش این حس تلخ دلتنگی را درمانی بود ! کاش ماه هم کمی حس باران داشت ... کاش ...
راستی باران امشب, اشک ماه است ؟؟؟ ماه را چه نیاز به این اشکباران ؟ وقتی تمام وجود من آینه حضور اوست, برکه کوچک دل مرا می خواهد چکار؟ وجود من جز او چه دارد مگر ؟
کاش اشکباران ماه تمام شود ! کاش مهتاب بارانی, آسمان دلم را روشن کند و گرم و لطیف! کاش پرنده کوچک دلم پرواز را دریابد ... کاش ...
+ این شبها همه تصویر ماه است در اشکهای عالمی که می نالند بر مظلومیت انسانیت و آزادگی در میان آدمیانی که گاه فرسنگها از بهانه آفرینش, از سیب سرخ حوا فاصله گرفته اند ... کاش آزاد اگر نیستیم, آزادگی را و عشق را فراموش نکنیم...
++ تو این حس و حال عجیب و غریب, دو تا بال میخوای که رو شونه ته!
+++ صدای رگبار باران می آید بر برگهای پاییزی درختان! چه برگریزانی بشود امشب...