ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
معجون غریبی شده حال و احوال این روزهام ! شاید سنخیتی نداشته باشه، اما امشب و این لحظه عجیب دلتنگ سعدی بودم و ...
بشنوید سخن سعدی عزیزم رو :
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
سلام خلوت دل
احتمالا جناب سعدی هم یاد شما بوده ،که این شعر زیبا اومده براتون ...
این بیتش عالیه
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
در خلوت دلتون یاد ما هم باشید ...هنگام سرکشیدن معجون!
در آینه پاکی دل خود را می بینید و شرح می دهید عمه جانم , وگرنه من کجا و معجون ....
راستی عکس با آدم حرف می زنه ...دست خط زیبایتان ...
سلام
آدم مدام باید حسرت بخورد این همه ادبیات غنی بعد باید با یک شعر چنین شگفت زده شوی...
دست مریزاد
سعدی عزیز همیشه مرا شگفت زده می کند برادر . واقعا حسرت دارد دور ماندن از این بزرگان .
سلام .
یادم میاد روزی که یه عزیزی در قیاسی کل کل گونه اما دوستانه !! بین حضرت حافظ و سعدی بزرگ این بیت را از شیخ سخن برایم خواند :
همه روز بر ندارم سر ازین خمار مستی
که هنوز من نبودم ! که تو در دلم نشستی
...
نتیجه کار ناگفته پیداست
جدی ؟ اونوقت من می شناسمش ؟ من اگه بودم این غزل رو هم می خوندم دلیلی بر بزرگی شیخ سخن :
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم , نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم ....
ممنون .
این ها فقط واژه نیست ، شکل گرفتن بنای آدمیت با شعر است !
به گمانم خداوند گل آدم را آمیخته با جنون شعر ساخته برادر , شما چه فکر می کنید ؟
سلام
در این شبها التماس دعا
و دیگر هیچ...
محتاجم به دعا گل مریم .
سلام .
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش
به درخشندگی ماه که عباس عمویش
روضهخوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون
پسری داشت که میرفت و نگاه تو به سویش
پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیامت
روضهخوان گفت که در باد پریشان شده مویش
آسمان بار امانت نتوانست کشیدن
که بریدند خدایا که شکستند سبویش
روضهخوان تاب نیاورد، عمو آب نیاورد
روضهخوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش
ویران می کند این غزل ریحانه ام ...
حاجت روا باشی نازنینم .
امشب سنگین ترین شب جنون است...
سلام .نفرما ...صفحه پاک دل اینجاست.
و من در خلوت دل و در این تنهایی عظیم , بر رخوت سهمناک روحم می گریم ...
چه دردی دارد امشب عمه جانم ...
اتفاقا اون روز اون عزیز همین بیت و شعر رو هم خوند
بعضی ها که پرچم سفید بردن بالا بعدش
خب خدا رو شکر ! خوشحالم که این شعر قشنگ از قلم نیفتاد !
ممنون .
یکی این ریحانه رو کنترل کنه
خداوکیلی با حسن انتخاب هاش و این شعر های متناسب و بجایی که می ذاره همه مونو سوسک کرده !
ریحانه خانوم ممنون !
یعنی الان منم سوسک شدم ؟