سایه سار زندگی

چون به خانه در آیم , هنوز در سفرم

پاییز باشد و



هنگامه عاشورا




و تو قصد کنی غرب را پشت سر بگذاری




و جاده را به سمت شرق احساس بپیمایی






نتیجه اش می شود دیدن دو فرشته





فرشته ای با عطر خوش خداوند





و فرشته ای به لطافت باران





این یک تمام گوش به سخنان عمه





و آن یک با زبانی شیرین , دل می برد از عمه ...





و نماز ظهر عاشورا , در مسجد جامع وطن





و آخرین ساعات سفر و دیدار عزیزی همیشه قهرمان ...


پی نوشت :

عنوان پست مصرعی از شعر استاد قهرمان است .

نظرات 58 + ارسال نظر
سایه چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ

نازن به خداااا...

به نازی چشمای شما ؟

سپیده چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ب.ظ

خداحافظ این عزیزان باشه خیلی نازن ...

زنده باشی عزیز دل .

طهورا چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ب.ظ

چشمان نرگست همیشه روشن به دیدار عزیزانت باد .

باران و ثنا ژست های وبلاگی می گیرن
و خوشالت که استاد رو زیارت کردی

سلام مهربون

سلام عمه جانم . ممنون مهربان . امشب یاد قولم افتادم و در اولین فرصت برایتان با پیک سفید ارسال می کنم صدای استاد را .

مهرداد چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ http://kahkashan

از سفر که میایم تازه پا توی سفری دیگه میذاریم ، سفر توی جاده ی خاطره ها با این تفاوت که این سفر نه خطر داره ونه خداحافظی چون همیشه در آلبوم ذهن باقی میمونه و همیشه در دسترسه .
خدا حفظ کنه این فرشته های بی بالو ماشاالله...
سلام خواهری
با وجود ایروزای غریبی آفتاب ، تکلیف ما با اینهمه عینک چیه !!؟
حالا عینکا اینطور به چترا نگاه میکنن

سلام مهربان برادر . سفر خیال همیشه حی و حاضر و بدون هزینه در دسترس ماست و چه خوب است که خداوندگار مهربانی این بالهای خیال را در اختیار ما قرار داد تا دمی گرد و غبار دلتنگی دل را با آن بتکانیم ...

باران بیاید و هوا لطافت خود را باز یابد , بگذار دمی هم عینک های ریبون غم غریبی و تنهایی را بچشند تا تنها گاهی دریابند اندوه دوری و فاصله ها را ...
خشم عینک ها هم دیدنی ست ...

حمید چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

به به باران! ای جانم ماشالا چقدر بزرگ شده
عکس ها خیلی قشنگن. مرسی
عمه طهورا خوشالت رو ما ناونیا میگیم ها

یعنی هیشکی دیگه نمیتونه بگه "خوشالت "؟؟؟

حمید چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ

فقط آبجی سهبا می تونه بگه چون که کلاس زبان ناونی رو طی کرده
اما عمه نههههههه!

ای بابا ! چرا آخه ؟؟؟

حمید چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ

دیگه هر چیزی یه اصول و مقرراتی داره!

بله خب ! البته صحیح می فرمایید !

طهورا چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ب.ظ

ای بابا حمید خان دی شی؟ایسه اگه جرات داری جوجه اردکو دره میا

عمه ؟

حمید چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ

البته عمه ما که باشن پارتی دارن و یه جورایی قبوله!

حمید چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ب.ظ

یا امامزیه جعفر!
ای دیه شیه؟
شی مویی؟
من همین الان از اتوبوس پیاده شدم اومدم نشستم پای نت و گیجه گیجم!
نکنه گیجم؟ این عمه طهورائه؟

خب حالا بشناس عمه طهورا رو حمییییددد !

طهورا چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ

یعنی این قدر از جناب امپراطور حساب می برید حمید خان؟

چقدر جای داداش امپراطور خالیه !

حمید چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ

من؟ حساب؟ از اردک؟!
شوخی می فرمایید!

شوخی مون کجا بود حمید ؟

سایه چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ

چه پست خوبی !! انگار با هر لحظه اش همراه بودم .. از شروع که پاییز بود و تا پایان که گفتی دارم می رم دیدن استاد قهرمان..

باران و که عاشقشم ثنا هم خیلللی با هوشه ..

نیایش و دیگه نپرس ...(از من خداحافظ!!)

نیایش :" من کی گفتم حرف نمی زنم ؟!"

یادش بخیر ... چه زود میگذره روزهای سفر هم , مگه نه ناهید ؟

پسر باران چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ http://boyofrain.blogfa.com/

چه زیبا آفرید،خدا...

باران را ... و ثنا را ... و مهر را ... و ماه را ... و غزل را ... و .....

پسر باران چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ب.ظ http://boyofrain.blogfa.com/

بچه ها چقدر پاکن مثل اون غروب و در خت...
و خداوند چه زیبا آفرید
شکر...

شکر ...

سایه پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ق.ظ

سفر برای مسافر زود می گذره ولی برای ... یه کمی دیر !!

می فهمم ناهیدم ...

ویس پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ق.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

این بچه ها خوراکی هستند والا ، خوشگلند.خدا ببخشد.

دل من هم هرگز حس ماندگاری و رسوب را تجربه نکرده است.

مشتاق پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:51 ق.ظ

سلام
..همچنان که در نتیجه این هجرت بسوی نور..چشمانتان به دیدار فرشتگان الهی روشن شد ...هماره جانتان به اشراق نور حق روشن باد..
زندگیتان سرشار از عطر خوش الهی
و وجودتان لبریز از لطافتش
.............

سلام برادر بزرگوار . ممنون از این دعای زیبایتان . کاش نور حق با جانمان آمیخته شود تا وجود ما سرشار لطف او گردد .
سپاسگزارم از حضورتان .

فریناز پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:24 ق.ظ

چه قدر مارکوپلوییاتون قشنگه بانو

پره سوغاتیای خوشگلم هستن تاااازه شم

مرسی

فدای تو فرینازم . ممنونم عزیز دل .

سعیده پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:21 ب.ظ

ای وای خدای من چقدر باران خانوم شده
تولد ثنا کوچولو هم مبارک باشه (بعد کلی تاخیر)

و اینکه سلام بانو خوبین؟خوش میگذره؟
دلم براتون تنگ شده بود
برای شما و همه ی دوستان
برای غزل های استاد
از همینجا سلام به همگی

سلام نازدونه قشنگم . خوش اومدی نازنین . دلم برات تنگ شده حسابی .
با درس و مشقها خوبی عزیز دل ؟

بزرگ پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:11 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

پاییز باشد و
یک احساس بزرگ
که همه را در قاب کند
قابی مملو از
زرد
نارنجی
سبز

پاییز که می آید
اگر فقط چشم هم باشی
احساس در تو فوران می کند
برای قاب گرفتن همه زیبایی ها در قاب چشمانت , دلت , ذهنت ...

بزرگ پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:13 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

هنگامه عاشورا
عظمت سبزی حسین
در سرخی کم
در فصل خزان
زیر کتل ولایت عشق

نخل کودکی ها را پس از سالها دیدم
در ظهر عاشورا
پوشیده در رنگهای سبز و سرخ ...
همه نشان عشق .

بزرگ پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:15 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

و تو قصد کنی
غروب غرب غربت را
تا شروع شرق احساس
بپیمایی
تا برسی
اول خط

و این اول خط بشود شروع لحظه هایی سرشار احساسی خوب
تا تو غم غربت را برای ساعاتی هم که شده فراموش کنی در کنار خوبان وجودت ...
کاش این اول خط همیشه امتداد داشت در زندگی من ... امان از غم غربت غرب ...

بزرگ پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:17 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

رسیدن به شرق احساس
یعنی دیدن فرشته
فرشته ای با
چشمانی
پرسشگر
«تو کیییییییییییییییییییییییی»

هنوز آن فرشته بارانی دیگر , تازه مرا شناخته و با زبان شیرینش دلم را اسیر خود می کند ...
کو تا ثنای کوچکم بداند عمه کیست ؟
کاش حضور همیشگی ام , حسش را نسبت به وجودی که عاشق اوست همیشگی می کرد ...

بزرگ پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:19 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

فرشته ای با لطافت باران
ماشاالله بزرگ شده
قشنگ شده
از گرفتی شده
خدا نگهش داره واسه پدر و مادرش
خوشالتو

بزرگ پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:21 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

نماز ظهر عاشورا
مسجد وطن
دنیا
دنیا
لذت داره

و دیدنی نو به مسجد جامع قدیمی شهرم ... نگاهی تازه به آن آبی های دوار در ظهری پاییزی عاشورایی ...

بزرگ پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

خوشالت
وا ای آخر سفری که داشتیی
همه سفر یه لا
آخر سفرم یه لا
خوشالت
سفر قهرمانی داشتی
خوشالت

دیدن استاد پدر , آرامشی دارد توصیف ناشدنی ... جای شما خالی .

بزرگ پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:26 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

چنی خو بی ا سفرت ورمو نوشتی
قشنگ بی
ای فرشته جدیده کی بی؟
بارونم وه خوش سری ا منه دو گوش درارده
خوشالت
مینه کامی هیت زنجیل مزیی؟
دو خوارو یا میدوو؟
خوشالم که خوشالی
همیشه خوشال بای

ثنا , برادرزاده کوچکم , دختر عموی باران .
حس های خوب را باید با عزیزان به شراکت نشست آقا بزرگ دریایی ..
باران هم تنها دو روز خرگوشی بست موهایش را و روز سوم با موهایی کوتاه شده آمد سراغمان !

میشه این قسمت رو یکی واسم ترجمه کنه ؟
"مینه کامی هیت زنجیل مزیی؟
دو خوارو یا میدوو؟"

طهورا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ب.ظ

آقا بزرگ خوشالتون که می تونید هر چی دلتون خواست خوشال بگید این حمید خان نمی ذاره عمه طهورا خوشالت بگه ...خوشال میشم بهش یه چی بگید

حالا که مجوز یافتیم عمه جانم , مگر نه ؟ خوشالمون ...

سمیرا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:53 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

خدا بیامرزه پدر اونی که دوربین رو اختراع کرد تا ما از فیض دیدن فرشته های خدا بهره مند بشیم....چقدر اون عکس اولی باران قشنگه خواهر....و ثنا بانو به لطافت پرفرشته های خدا....و بوی وطن میدهد عاشورایت...و استاد چونان همیشه در سکوتش یک دنیا حرف دارد....هر وقت دلتنگش میشوم صدایش را گوش میدهم که غزل میخواند....دستت درد نکنه

سلام خواهری . خدایی خیر ببینه مخترع دوربین ! راستی کیه ؟؟؟

و باران , پدر من رو درآورد تا بتونم چند تا عکس ازش بگیرم , بس که راه می رفت این بچه ...
جایت خالی بود سمیرایم در کنار استاد قهرمان .
عزیز مهربان , تو میدانی دلیل این همه دلتنگی مرا ؟

حمید پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ب.ظ

شما که مثه بلبل ناونی حرف می زنید! من چی میگم؟
عمه دیکته امشب: خوشالم-خوشالت-خوشالش-خوشالمو-خوشالتو-خوشالشو
خواهر شوهر: شوخوارم-شوخوارت-شوخوارش-شوخوارمو-شوخوارتو-شوخوارشو
این خواهر شوهر هم به خاطر اینکه امروز غروب اردک بهم یاد داد!

حال برادر خوبه حمید ؟ چرا نیستند ؟

طهورا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:44 ب.ظ

ممنون حمید خان .دیگه خوشالو خیلی خوب یاد گرفتم .
انصافا لهجه ی شیرینیه.

حمید پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ب.ظ

لهجه شیرینیه؟
مگه لهجه ترشم داریم؟

طهورا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ

پسر باران پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ http://boyofrain.blogfa.com/

ما هی میایم اینجا کامنت میذاریم یکی تحویلمون نمیگیره!

یعنی چطوری تحویل بگیریم پسر بارانی عزیز ؟

حمید پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

البته لهجه شیرین ناونی عمق تاریخی داره!
یه زمان کل ایران و کشورهای همسایه ناونی حرف می زدن اما یواش یواش به زبان فارسی تغییر کرد!

فریناز جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

آدم کیف می کنه می شینه کامنتای اینجا رو می خونه

خیلی باحالنا این دو تا

خوشحالم که خوشت میاد شادونه خانوم قشنگم .

دانیال جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ق.ظ http://poshteparchin.ir/

سلامُن علیک و رحمه الله و برکاته.
ما خیلی ارادت داریم خدمت‌تون به خدا. خیلی خیلی زیاد.
این وروجکا چقد نازن. من الان بسی دچار غلیان احساسات نوزاد دوستانه و خردسال دوستانه شدم و هی دوست دارم این گلهای خدا الان پیشم بودن تا جیگرهاشون رو بخولم!!! (نتیجه اینکه خدا رو شکر دم دست نیستن!)



داشتم به این نتیجه می رسیدم که همه ی دانیالها یکهو غیب می زنند !
سلام علیکم . رسیدن بخیر . خوش اومدین ...
فکر کن شما بخوای جیگر ثنا کوچولو یا باران را بخولی ! واااای !!! خدا به دادتون برسه با عموهاشون ...

روی ماه خداوند راببوس جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ب.ظ http://saraab2012.blogfa.com

چه سفر دلانه ای...!

سلام
دعوتید به دهکده ای با قدمت صفوی...

سفر همیشه سفر دل می شود اگر با دل بروی ...

سلام . با دل سفر خواهم کرد به دهکده تان . ممنون .

خاله خانباجی جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ب.ظ

چه برادرزاده های نازنینی عمه خانوم

سلام نرگس جان
از عمر همان بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

سلام سعیده جانم . خوش آمدی مهربان ...

دلم برای بودن در کنار دوست تنگ شده ... برای بودن در کنار تو و استاد عزیزم ...

حمید جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

من دیروز با برادر و زن برادر و برادرزاده رفتم خیابون! و امروز هم تلفنی باهاش حرف زدم خیلی خیلی خوبن!

وقتی نیستند , اومدن به فضای مجاز برام سخت میشه حمید ! کاش اینو بهشون بگی ...

حمید جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ

خب نیاید فضای مجاز! برید فضای غیر مجاز!
بهشون هم نمی گم
بقیه ملت لبو هستن؟

وا چه بداخلاق ! پس الان کیه داره جواب شما رو میده حمید لبوی عزیز ؟!

جوجه اردک زشت جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام آبجی
وااااااااااااای پاییز نیست تمام بهار را می شود توی شش کشید و معنای اکسیژن واقعی رو فهمید

شما که باشید , بهار معنا می شود ... ممنون مهربان برادر .

جوجه اردک زشت جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ب.ظ

حمیییییییییییییییییییییید ازمن حساب نمی بری؟باشه فردا توی باشگاه خدمت می رسم با چند تا خطای جانانه
مین کامی هیآت....: معنی: توی کدوم هیات زنجیر می زنی ؟دوخواهران« امامزاده گان و خواهران امام رضا.ع.«
میدان: هیات پای قلعه« قلعه منظور قلعه یزگرد سوم است که توسط ناصرالدین شاه تخریب شد»
جالب اینکه این دو هیات سینه زنی هستن نه زنجیر زنی

من ؟ کدوم هیات ؟ پای کدوم قلعه ؟
نمیدونم داداش , شما بگین ...

حمییییید ! بیا تحویل بگیر آقا .

حمید جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 ب.ظ

من من من! حساب می برم!کی گفته نمی برم؟
(چرا اون کامنته رو پاک نکردی آبجی)
فردا من باشگاه نمیام خودت که میدونی فردا باید برم کجا!
خانم آبجی خانم بیا! اینم اردک! وره خوت!

هنوزم که عصبانی هستی حمیدجان . خب چیکار کنم که امپراطور بهار اینقدر با زبان دل من آشنایند و وقتی نیستند , من گم می شوم ؟!

فریناز جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

دلتون به نور خدا روشن بانو

سهمتون امشب بهترین ها باشه از ستاره ها

مرسی فرینازم . ممنونم از دعای قشنگت نازنین .

سیب ترش جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 ب.ظ

خدا ببخشه این کوچولوها رو به پدر مادرشون ...
لحظه هاتون آرام ...

ممنونم الهام عزیزم . خوش اومدی نازنین .

حمید جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ

امشب خیلی عصبانی ام
از غروب تا حالا چند نفر بدجور دارن رو اعصابم دستی می کشن!
الان اشکم در میاد انقد عصبانی ام!

کی روی اعصابت دست می کشه حمید ؟ بگو تا بیام دستشو قطع کنم !
عصبانی نباش دیگه ! خو دلم می گیره من ...

حمید جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ

دست نمی کشه! مثه ماشین دستی میکشه رو اعصابم!
ناراحت نباش آبجی برم بخوابم صبح خوب میشم

باشه خب , برو بخواب تا صبح خوب شی , اما تعارف هم نکن ! خواستی خودم میام میکشمش !

راستی الان سربازی هستی حمید ؟ چه جای عمه طهورا خالیه امشب !

حمید جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ

یکشنبه صبح قانونا سرباز هستم!
آره کافر عمه نیستش! کجاست؟

در پناه خدا باشی حمیدجان . عمه قبل اومدن من یه سر اومدن و رفتند . وقتی نیست جاشون خیلی خالیه ...
شبت خوش حمید عزیز .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد