سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

بیا...


چشمه های آبگرم , پل ها و مساجد زیبا و باشکوه , یادگاران دیرین دورانی قدیم ,




 مقبره شیخ صفی الدین ,



 گردنه های زیبا , کوههای عظیم و سربه فلک کشیده , 



ساحل زیبای دریا و آرامش تلاقی دریا و آسمان ,




 غروب غمبار ساحل , تاریکی دهشت ناک شب جنگل و دلهره غریب من ....

در میان جمع و در دل تنهایی های همیشه خود , دربه در دنبال تو می گردم ... کجایی ماه من ؟ تا به کی تنها در دل خود ترا جستجو کنم ؟ مرا دریاب ... پلنگ زخمی دلم می نالد از هجر ... عاصی شده ام ... عصیانم را دریاب ... مرا دریاب ماه من ... مرا دریاب ....

دلم مهتاب می خواهد ....



شمع وجودم را نذر آمدنت می کنم ... بیا ....


دل نوشت :



حیران , مرا حیران دست نوشته های زیبای خداوندگار نمود در میان تصاویر بدیع و بی نظیر خلقت ! کی حواس دلم جمع می شود آیا ؟! 




اینم سوغاتی های من از دیدار این دیار ...

نظرات 72 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ب.ظ

دلم مهتاب می خواهد....

سلام بانوی مهر وماه

دلتان خوش

سلام برادر .
شما هم ؟! راستی می دانید مهتاب کجاست این روزها ؟

شاد باشید .

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ب.ظ

وووووووووووواااااااااااااااااااااااااااااییییییییی
اول شدم
بالاخره رکود روشکوندم....چه مزه ای داره

چه مزه ای داره برادر ؟ طعمش گس هست یا نه ؟! اونوقت گس از چه نوعی ؟

طهورا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ب.ظ

سلام بانوی مهنام
این کاسه آبی با اجازه مال من توش آب بریزیم عکس ماه بیفته توش ....
دلتون مه تابی .....

آخ جون سوم شدم سوم شدن مزش بیشتره

سلام بر ماه ترین عمه دنیا ! آخ که چقدر دلم برای دیدن روی ماهتون تنگ شده عمه ...
کل کاسه ها تقدیم شما ! میشه هم یه سفر با هم بریم همدان ( البته سر راه نهاوند ) بعد از این کاسه ها بخریم .... خعلی قشنگند عمه !

ریحانه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ

سلام سهبا خانومی..خوبید ؟!
زاویه ی دید عکس آخرتون خعلی جالبه...
شما یک بانوی بینظر و هنرمندید !!!!

سلام ریحانه قشنگم . لطف داری نازنین ...

ریحانه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ب.ظ

عمه فک کنم دوم شدید و نایب القهرمان و من هم با استعانت از خدا و زحمات پدر و مادرم و تلاش بی وفقه ی دبیرانم و کانون کلم چی به مقام رفیع سوم نایل شدم !!!!

کانون کلم چی ؟!!!

طهورا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام ریحانه جان چهارم شدی تعدادکامنتا خعلی مهمه کاسه ها مال منه به چهارما سوغاتی نمیدن
راستی خبرت کو خو؟

آخ سهبا جان این سفر رو هستم یه روزی ان شاالله....

خبر ؟ کدوم خبر عمه جونم ؟

ریحانه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ

متاسفم عمه...سوختید و از دور مسابقه حذف میشید !!
اول و دوم و سوم به شخص بستگی داره نه کامنت دیگه ...
و من مث سابق هم کاسه ها رو به عنوان سوغاتی. و جایزه از سهبا خانوم میگیرم و باید برم سوغاتی از داداش هم بگیرم مث اینکه ترکیه بودند !!

داداش ترکیه بودند ؟!

کاسه ها چهارتاست . دوتا دوتاش می کنیم به هر دوی شما برسه خب !

ریحانه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ

سهبا خانوم ،عمه راستی چرا نمیاین مشهد خو...جاتون خالی امشب باشگاه نجوم بود...فردا شب کوهسنگی برنامه ی استهلال ماه نو و یک اردوی رصدی به برج رادکان که تو چنارانه !!!

میایم یه روز ریحانه جان ...

ریحانه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ

آدم هایی بودند که آنجا جایشان برای قدم زدن های طولانی با من زیر باران خالی بود ...

آخ گفتی ...

طهورا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

ریحانه جان کاسه ها رو سهبا خانوم داد بمن مدرکش تو جوابم هست یه چی دیگه انتخاب کن
باشه حتما یه بار میایم با سهبا جان مشهد
گفتی کوهسنگی این عید که اومده بودم مشهد یه خاطره خنده دار از اونجا دارم که مدت ها آقای خونه ....این جوری بود

آخ قول داده بودم این جا رو زیاد شلوغ نکنم ا

عمه ؟! ای وای یعنی من دوتاش رو دادم ریحانه , پس بگیرمشون ؟! خب میشه در قبالش یک چیز دیگه بردارین ؟!

اینجا خونه خودتونه . هر چی دلتون میخواد شلوغ کنین عمه جون .

ریحانه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ

داداش گفتن آشکارا آنکارا میرم...مقصد هنگ کنگم گنگه ...ی چیزی تو همین مایه ها

بابا بی خیال ریحانه ! باز سر کار رفتی با جوابای داداش ؟!

مریم پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ب.ظ

هیچ سوغاتی برای من نموند
سلام به همگی

سلام مریمی ... سوغات ؟ هنوز حلوای هویچ مونده . میخوای خانومی ؟

مریم پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ

وااااااااااااااای ریحونی خوش به حالتون
کوهسنگی
رویت حلال ماه
رصد
نمیدونم چرا بغضم گرفت

ریحانه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ

حیف غولک های من که یک چند روزی تو فنجون محبوسشون کردم...بالاخره یک روز داداش میان به آسمونشون و منم هه! هه! هه !!

غولک های فنجونت رو رها کن ریحانه ! الان نفس تنگی می گیرند !

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ

همونم غنیمته نرگسی
باید خوشمزه باشه...و نارنجی

آره خیلی خوشمزه ست مریمی ...

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ

وای نه سهبا خانوم من که از اول گفتم یه دونه از این کاسه ها برام بسه
غولهای ریحانه میان سراغمون چند وقتیه نتونسته غولاشو از فنجون در بیاره حتما خیلی عصبانی هستن

کلا غول همینطوریش هم به نظر خطرناک میاد عمه ! منم می ترسم خو !

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ق.ظ

حواس دل من جمع که نمیشه،بیشتر پرت شده

چرا زهرایی ؟؟؟

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ق.ظ

علیک سلام مریم خانوم .کم پیدایین ؟!


در شب اول این ماه پی ماه نرو

ماه این ماه ٬شب نیمه آن می آید

این هلال از طرف باغ جنان می آید

ای جااانم ! مرسی عمه ...

جوجه اردک زشت جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ

من هنوز مغرورم اول شدن هستم هرکس امضا میخاد بی زحمت ته صف وایستهبا این عینک خوش تیب ترم یابا شایدم این قیافه
وااای یادم رفت بگم سوغات ما چی میشه

بجز کاسه ها , همه سوغاتی ها واسه شما ! بخصوص اون کیف ... خوبه داداش ؟

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ق.ظ

زهرا خانوم سلامت کو ؟

حواست رو جمع کن زهرایی ...

ریحانه جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ

از غولهای من نترسید !!!!!
خعلی خوبند و مهربان....فقط حال داداش رو میگیرند!

خب چرا حال داداشی منو می گیرن ؟!

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 ق.ظ

به هر دری که میزنم،نمیشه
همیشه غبطه میخورم به حال بقیه دوستانی که اینجا هستند
همیشه عقب هستم...

چرا آخه زهراجانم . مگه تو با بقیه دوستانی که اینجا هستند چه فرقی داری که فکر میکنی عقبی ؟
نگو زهرا ! اخماتو واکن و بخند دیگه !

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام عمه جون
شرمندهبذارید به حساب بی حواسی

سلام به روی ماهت خانوم گل .

جوجه اردک زشت جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:31 ق.ظ

کیف که قبلا به مانا دادید از بس بهش علاقه داره با وسواس خاصی ازش استفاده می کنه
من از کاشی های صفی الدین میخام{آیکون ژا بر زمین کوبیدن ونق زدن}

خب کاسه ها که به عمه رسیده , کیف هم که تکراریه , اون کوسن ها و رومیزی های چهل تیکه هم که .... بذارین گلدون رو بدم به شما . خوبه برادر ؟

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:33 ق.ظ

آبجی نرگسی
نوشته بودی شمع امشبم را نذر آمدنت میکنم،بیا
یاد سقاخانه افتادم و این مطلبش
آقا سلام!

پنج شنبه معلم ما گفت

که شما صادقان را دوست داری.

بچه ها خندیدند اما من ترسیدم...

از این که نکند شمع هایم صادقانه نباشد...

نکند وقتهایی که چشم هایم را بستم و کنار سقاخانه ایستادم و آرزو کردم

صادق نبوده ام.

من می ترسم از این که وقتی بیایی یادم برود این روزها...

یادم برود دعای فرج هایی که خواندم.

فراموش کنم که شمع ها نذر آمدن شما روشن می شد.

آقا!

من از این که راست نگویم...از این که صادق نباشم...

از این که دوستم نداشته باشی

می ترسم.

آقا!

من خیلی فکر کردم...تنها راه چاره اش این است

که شما دعایم کنی...دعا کنی که روراست باشم با شما

که این شمع ها صادقانه بسوزند برای شما...

آقا!

شما نفست حق است...دعا که کنی مستجاب می شود

مطمئنم که دعا می کنی.

من اما منتظر اجابتش می نشینم.

اتفاقا این شمعها توی سقاخانه حضرت ابوالفضل روشن بود زهرایی ...
من هم می ترسم از اینکه دوستم نداشته باشد ! خیلی می ترسم زهرا !

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ق.ظ

دوستان اینجا حرف دلشون و زبانشون یکی هست
از همگی التماس دعا دارم
عمه طهورا،شما،مریمی،ریحانه،امپراطوری بهار

من هم التماس دعا دارم ....

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:36 ق.ظ

ببخشید شما آخرین نفرید تو صف امضا؟


عمه هنوز این شکلی هستید ؟!

دلم هوای سعیده نازدونه رو کرد حسابی .... ناااازدونه کجایی ؟

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ق.ظ

محاله دوستون نداشته باشند
دوستون دارن که تنهاتون نمیذارن

کاش همینطور باشه زهرا جان ... دلم خیلی گرفته .....

جوجه اردک زشت جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

ما به دل خوش شما راضی هستیم که این سعادت است برای چون منی که شما دل خوش باشید

زهراخانم
سلام
امیدوارم دل و زبانم یکی باشد
کاش دعایم را بشنود....دعا می کنیم به امید رسیدن مرغ آمین

سعادتیست برایم در جمع شما بودن ... امشب چه آرامترم ...
ممنونم مهربان برادر دلم .

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

خوبی عمه؟!
دلم براتون تنگ شده بود مهربونم

نمیدونم چرا عجیب امشب دلم برای ماه تنگ شده
نمیشه سوغاتی ماه هم باشه؟
من یه چیز غیرخوردنی میخوام یادگاری برش دارم

یه شرط داره مریمی ... از اونجایی که دوروبر شما کلی هنرهای دستی هست , یکی بردار , یکی بگذار ! باشه خانومی ؟!

جوجه اردک زشت جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ق.ظ

واااااااااای عمه جان آب شدم رفت ...شما که خود صاحب امضا هستید و ژشت چک دلم را باید امضا بزنید تا اعتبار بگیرم

منم هستم این وسطا ! یه تحویل دار خوب !

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ق.ظ

میشه من یه چی خیلی عجیب بگم؟

بفرما خانوم ...

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ق.ظ

سهبا خانوم این زهرا خانوم چی می گه بگو بیاد تو صف تا عقب نمونده من جامو به هیچکی نمیدما!

زهرایی , عمه با شمان !

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ق.ظ

سلام به امپراطوری بهار بزرگوار
ممنون از دعای زیباتون

میگن دلتنگی هدیه دوست هست،خوش به حالت که دلتنگی
وقتی چترت خداست،
بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد...
لحظه هایت آرام.

کاشکی دلتنگی هامون رنگ دوست داشته باشه زهراجان ...

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:44 ق.ظ

مامانم از اون چیزایی که گفتین هنرهای دستی درست کرده
کیف پول و کیف دستی و ...
شما فقط آدرس بدین گل نرگسی

دست مامان گل هنرمندت درد نکنه مریمی جانم ...

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ق.ظ

چشم عمه جون

افرین دختر خوب .

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:47 ق.ظ

یه کامنت بی ربط،ولی خوشم اومد ازش

کلــــمـات ،

قــدرت آزار دادن شـــمـا را نـــدارنـــد !

مگـــر آنــکه گـــویـــنده ی کــلمــات بـــرایـــتـان ،

بسیــار عــزیــز بـــاشـد !!!

چه بیربط قشنگی ...

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ

من حرفمو بزنم یا برم؟

در ضمن دوستان عزیز
عمه، گل نرگسی، داداش امپراطور، زهرایی، ریحونی
به مهمونی آخرین جرعه های شعبان دعوتین
تشریف بیارین همگیتون

بفرمایین خب خانومی !

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

مریم جان دلت برا ماه تنگ شده یا من ؟!

منم دلم واسه ماه و عمه تنگ شده ! عمه برم بخوابم شاید خواب ماه رو دیدم ! شبتون خوش .

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ق.ظ

دلم برای شما که ماه آسمون دل من هستین تنگ شده

پس من چی ؟

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:10 ق.ظ http://gaahobigaah.blogsky.com/

راستش نرگسی چیه وقتی داداش امپراطور میان اینجا من با دیدنشون یاد داداش مهدیِ شما می افتم
جدی میگم!
حس می کنم داداش مهدی بابای باران اینجا هستن
چقدر جالبه برام

جدی ؟ چه جالب ! راستش من حسم نسبت به این برادرهام , فرق میکنه ... برادران اندیشه , یه جورای دیگه ای ارزشمندند برام ...

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ق.ظ

اون لینک وبلاگ من نیست
اشتباه شده ببخشین
ورش دارین لدفن
من امشب خونه خاله ام مهمون هستم کامنت گذاشتم که لینک اشتباه زدم

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ق.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

خدایا
اگر خواستهام را اجابت میکردی
به خودم قول داده بودم
خیلی دوستت داشته باشم
حالا که خواستهام را اجابت نکرده ای
...باید حواسم باشد که
خیلی بیشتر دوستت داشته باشم
آخر میترسم فکر کنی اینهمه سال
تو را بخاطر اجابت خواسته هایم
خواسته بودم

شبت قشنگ آبجی نرگس

مرسی زهراجانم ...

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ

در ضمن
دلتنگ صدای پرانرژی شما هم هستم اما میدونم که...
لایق شنیدنش نیستم

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ق.ظ

آخ آخ شرمنده من اصلا امضا بلت نیستم برادرزاده امپراطور .
اونم از نوعی که جناب فرمودید

لطفا همگی برای هم دعا کنید مخصوصا برای عمه دعای مخصوص ....ای صاحب دلها ....ای ماه پنهان از ما...ای صاحب دلهای نتگ ...دلهایمان تنگ شده...بیا

آمیییین !

زهره جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:35 ق.ظ http://asemuniya.mihanblog.com/

سلام سهبا خانم،خوبید؟رسیدنتون بخیر!

یه کامنتی خواستم بذارم دیدم عمه طهورای شما براتون گذاشتن،انگار مصرع دومش رو ننوشتن
حالا من اضافش میکنم

هوش باشید که ماه رمضان می آید


پیشاپیش آمدن این ماه مبارک!

سلام عزیزم . خوش اومدی . منم التماس دعا دارم مهربون ....

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ق.ظ

سلام زهره خانوم جان ببخشیدا اون مصرع به قرینه معنوی حذف شده بود ....

(قبلا آ فعل ها حذف می شدن حالا مصرع ها)=خدا کنه استاد ادبیاتی این ورا نباشه خب

خانوم س نازنین کجایین ؟ عمه صداتو زدن !

سمیرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

به به رسیدن بخیر خواهر...خدا رو شکر که خوش گذشته کاشکی هر روز بری سفر تا باشه از این سفرها باشه..میگم یه عکسم از همسفراتون میذاشتی بد نبودها اردبیل رو اگه توی اردو نمی شناختم شاید بیشتر خوشم میومد ازش اما اون اردوگاه و اون همه خستگی باعث شد زیاد خوشم نیاد..البته به جز زیبایی انکار ناپذیر گردنه حیران و مقبره شیخ صفی الدین و جنگل فندوقلو....میگم راستی اون ماهتون رو معرفی نمی کنید؟

همسفرها ؟! بی خیال خواهری ... ایشاله وقتی با شما همسفر شدیم !
راستش سفر ما هم یه جورایی شبیه همون اردوگاه شما بود دیگه ! منتها دو روزه !

سایه جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ

مبارک باشه سوغاتی ها و سفر و همه چیزهای خوب ..

مرسی سایه جانم .... قابل شما رو نداره سوغاتی ها .

سرزمین آفتاب جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ

به مریم :

شرمنده مریم خانوم
اما اون "رویت حلال ماه " نیست
ماه دیگه مهتاب خانوم نیست که رویتش حلال و حروم داشته باشه !

هلاله !!

_______________

به سهبا باجی:

سلام
رسیدن بخیر
می بینم که دست پر اومدین
از عکسها معلومه که وسط راه دلتون پر بوده ! حالا خداروشکر آخرش فقط دستتون پره !

راستی
عجب ساعت جالبی

تموم عددهاش پاشیدن و ریختن اون زیر...
زمین و زمان رو به هم میزنه همینه ها !!!
اینجا فعلا زمان رو به هم زده ! تا به زمین برسه چه ها خواهد کرد !!!!

سلام برادر عزیز . ممنون . وسطهاش دلم پر بوده ... نه , اما عجیب حس دلتنگی و تنهایی , اونم وسط جمع بهم غلبه کرده بود !
ساعت هم کار دست یکی از هنرمندان اردبیلی بود ! می گفت یک هنر جدیده به اسم " سوخت روی چوب " همه این کارها رو با هویه روی چوب انجام داده بود ...
زمان رو که بهم ریخته , مکان رو نمیدونم ......
ممنون از راهنمایی های همیشه تون در سفر .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد