سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

بیا...


چشمه های آبگرم , پل ها و مساجد زیبا و باشکوه , یادگاران دیرین دورانی قدیم ,




 مقبره شیخ صفی الدین ,



 گردنه های زیبا , کوههای عظیم و سربه فلک کشیده , 



ساحل زیبای دریا و آرامش تلاقی دریا و آسمان ,




 غروب غمبار ساحل , تاریکی دهشت ناک شب جنگل و دلهره غریب من ....

در میان جمع و در دل تنهایی های همیشه خود , دربه در دنبال تو می گردم ... کجایی ماه من ؟ تا به کی تنها در دل خود ترا جستجو کنم ؟ مرا دریاب ... پلنگ زخمی دلم می نالد از هجر ... عاصی شده ام ... عصیانم را دریاب ... مرا دریاب ماه من ... مرا دریاب ....

دلم مهتاب می خواهد ....



شمع وجودم را نذر آمدنت می کنم ... بیا ....


دل نوشت :



حیران , مرا حیران دست نوشته های زیبای خداوندگار نمود در میان تصاویر بدیع و بی نظیر خلقت ! کی حواس دلم جمع می شود آیا ؟! 




اینم سوغاتی های من از دیدار این دیار ...

نظرات 72 + ارسال نظر
☆مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:45 ب.ظ

به جناب سرزمین آفتاب
یعنی غلط گیریت مث نشونه گیری آرش کمانگیره داداش
خوبه خودم یه دوره معلم دیکته بودم

این یعنی چی مریمی ؟ خب راست میگن جناب آفتاب دیگه !

سرزمین آفتاب جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ب.ظ

بدبخت اون بیچاره هایی که سرکار بهشون دیکته یاد دادی

یعنی ننه باباشون باید دو سال معلم خصوصی بگیرن غلط هایی رو که فرو کردی توی مغزشون به زور اصلاح کنه براشون !!

ای بابا ! شما کوتاه بیاین دیگه برادرجان ! بزرگترید خدای ناکرده !

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ب.ظ

خدایی نکرده چیه نرگسی
ایشون بزرگوارن و عزیز
و این حرفا هم مزاحی بیش نیست برای شاد کردن دل همدیگه
دوصال که چ عرض کنم داداش من فکر کنم طا دوران آخر تهثیل باید باحاشون دیکطه کار کنن اونتور که من باحاشون دیکطه کار کردم

ولی مریمی جان , بعضی وقتها آدما حوصله شوخی و شلوغ بازی ندارن ! باید حواسمون جمع باشه که اینطور موقعها باعث آزردگی خاطرشون نشیم ... هان مریمی ؟

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ

مثل الان من که اصلا حوصله شوخی ندارم...
شب بخیر سهبا جان

چرا عمه جونم ؟!

شب شما هم بخیر عمه ... منم دعا می کنین ؟

ریحانه جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

"برای چراغهای همسایه هم نور آرزو کن؛بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد!"

مبارک باشه ماه رمضون و التماس دعا سهبا خانوم چ

تو هم برای چراغ خونه دل ما دعا کن ریحانه قشنگم ... ممنون .

مریم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

درسته نرگسی
اگه حرفی زدم که باعث تکدر خاطر ایشون یا دیگر دوستان شده من به شخصه عذر میخوام

مرسی مریم جانم .

طهورا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ب.ظ

نمی دونم خب !
دعا می کنم نور باران شوی معطر زالطاف قرآن شوی دعا می کنم ....
راستی یامون باشه آقای دکتر گفتن بعضی دعا ها روخط بزنیم

ولی نگفتن کدوم دعاها رو خب !

زهـرا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

مهربانا
ماه عشق را ارزانیم داشتی تا به دور از هیاهوی دنیا و مردمش با تو خلوت کنم و اصلاح کنم رفتاری را که تا به حال فکر می کردم درست است . پس مرا قدرتی در تفکر و عمل بده و جسارت و توانی در تغییر تا به عشق تو آنچه ناپسند بود و در ذهن من پسندیده به آنچه پسند توست تغییر دهم.

سلام به آبجی نرگس و عمه طهورای عزیز
التماس دعا

سلام عزیز دل . آمین می گویم از ته دل به دعاهای زیبایت ... تو هم دعایی کن مرا با دل مهربانت ...
دعاهایت قبول حق .

زهـرا شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ

خدایا!
می گویند برای قدم گذاشتن در مهمانی ات
باید حلالیت بخواهم از کوچک و بزرگ

حلالم می کنید ای کسانی که در طول روز با شما هستم
و ناخواسته رنجاندمتان؟

حلالم می کنید ای کسانی که تمام اعمالم در دنیا
روی شما تاثیر دارد و من بی خبرم؟

خوبی زهرایی ؟! حلال چی کنیم تو رو آخه ؟

زهـرا شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ

آبجی نرگس میدونم اینقدر هم آدم خوبی نیستم دیگه
بالاخره یه جایی یه حرفی زدم یه کاری کردم ناخواسته، که شاید از دستم حرص خوردی
واسه همون ببخش
همیشه به یادتم
میدونم خدا اگه دعاهای خودم رو مستجاب نکنه دعایی که واسه دیگران میکنم رو مستجاب میکنه،خودش گفته

این چه حرفیه زهراجان . شما کاری نمیکنی که من ناراحت بشم واسه خودم ! مطمئن باش .

محب شهدا شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 ق.ظ

سلام آجی.شبت قشنگ.تبریک میگم بابت اینکه از امشب مهمون خداییم وحسابی می تونیم در نبود جناب ابلیس ،اونم در حالی در غل وزنجیر به سر می برند،خوش بگذرونیم.
به قول خودمون،وحشتناک التماس دعا...

سلام خواهری خودم . میگم شما که بلدین جناب ابلیس رو به غل و زنجیر ببندین , واسه منم وحشتناک دعا می کنین آجی ؟!
جدی جدی منو یادت نره زهرایی ها !

سرزمین آفتاب شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 ق.ظ

خب...
ظاهرا الان من دیگه هیچی نگن خیلی بهتره

هیچی نگن یا هیچی نگین جناب آفتاب عزیز ؟! بعدشم عمو ضربدر همیشه باید واسمون شعر بگن وغزل بسرایند و حرفهای قشنگ بزنند !

بزرگ شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

دستت درد نکنه
قشنگ بود
عکسها رو میگم


کاش واسمون یه خورده جنگل می آوردید

ولی خودمون ها قبل از مهمانی خدا خوب خودتون رو این ور و اون ور مهمون کردید

سلام . ممنون آقا معلم . خوشحالم که شما خوشتون اومد . راستش جنگل رو توی تاریکی و با ماشین رد شدیم , هیچ جوره نشد ازش عکس بگیرم آقا معلم ! نمره مون چند میشه حالا !؟
تازه گردنه حیران هم از توی ماشین و از پشت شیشه های کثیف اتوبوس گرفته شده دیگه آقا !

این سفر توفیق اجباری بود آقا بزرگ مهربون . ولی خوب بود در مجموع .

بزرگ شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

شنیدم در سفر قبلی از نزدیکهای ما گذشتی
یعنی

نزدیکیهای شما ؟ یعنی شما سر راه اصفهان هستین آقا بزرگ ؟ نه به جون خودم ! ما رفتیم مرکز ایران سمت چادگان , اصفهان , شهر کرد ! آخه کجا نزدیک نهاونده این شهر ها ؟

مریم شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:35 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

قلت املایی داشتین جناب سرزمین آفتاب
نگن نه نگم
19

سایه شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ

سلام سهبا جان
چقدر امروز حرف زدم چقدر گفتم و گفتم ..که سه بار کلا قطع شد ! انگار همراه اول و دوم و... می گفتن بسه دیگه ولی من ... ممنونم که شنیدی که هستی که میای و قراموش نمی کنی . همه حرفهایی که مونده بود تو دلم یهو شنیدی .. تازه باز هم نصف همه اش موند برا بعد ...
اومدم بگم یادم رفت بگم طاعاتت قبول .. ما رو هم دعا کن .. فدای مهربونیت

این حرفا چیه آبجی بزرگه عزیزم . آبجی کوچیکه که نتونه درددل های خواهر عزیزش رو گوش کنه , که به قول یگانه جون باید بره بمیره !!!
به حق همین روزهای عزیز , دعا می کنم همه مشکلات شما و همه عزیزانمون حل بشه ... من که خیلی دلم روشنه سایه جانم ...

سلام سایه جان . در مکتب شما می آموزیم مهربانی را نازنین .

ریحانه شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:18 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد

پُشت

سیل ِ سلیطه می ریزد

کاشی

صدا

وَ در که مسجد را

با چادرهای پاره پشت ِ هوا می بَرَد



عکس های تاریخی

که از گلو خفه تر می شوند



پُشت،

نیشابور ِ پاره می ریزد

نور آنقدر می چرخد ، می تابَد ، می پژمُرَد که می ریزد

وَ من آنقدر عاشق ِ این ماهوت ِ کهنه ام

که نمی دانم با این دست های جوان چکار کنم

با این هوای رفته تا ته ِ حوض

با این پوشیه

که گوشه های رضاشاه می رود

زمان ِ گمشده در ساعتی که هرشب ، لال

لالایی ِ مرا خوانده ست

هر صبح ، کر،

بالای کرکره رفته ست !



هوا

هوا که هرشب ، بیشتر گم می شود

صدا

صدا که لای درهای گرفته می گیرد

وَ شب که هرگز مرا به حال ِ دیوار ِ روبه رو نگذاشت !



هوا

هوای پُشت ِ اذان

هوای بلند شده از پُشت ِ خاک ِ چادرها

دست های نَشُسته ام را بُرد

به این صدا که از بس به مهربانی ِ درها فشار داد

زیر ِ پنجره افتاده ایم !



هوا

هوا که از بیات ِ تُرک ، قدیمی تر است

وَ از چهارگاه ، قدیمی تر است

وَ مثل ِ « نقش ِ رستم» به طاق می چسبد



نشسته ام ماه ، روی دستم نماز می خوانَد

نشسته ام وَ توی دستم ماه

ماه

شکل ِ آی با کلاه .



از پگاه احمدی

هوا که از بیات ترک قدیمی تر است و از چهارگاه قدیمی تر و مثل نقش رستم به طاق می چسبد ...
و ماه روی دستم نماز می خواند ...

چه دلتنگی ای موج میزنه توی این شعر ریحانه جانم ! دلگیر نبینمت نازنین !

ریحانه شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

اگر خودت را مهمان حساب کنی و حق تعالی را میزبان ، همه غصه ها می رود . چون هزار غصه به دل میزبان است که دل میهمان از یکی از آنها خبر ندارد . هزار غم به دل صاحبخانه است که یکی به دل مهمان راه ندارد . در زندگی خودت را میهمان خدا بدان تا راحت شوی . اگر در میهمانی یک شب بلایی به تو رسید شلوغ نکن و آبروی صاحبخانه را حفظ کن .(شیخ دولابی)

چقدر گفته های آقای دولابی رو دوست دارم ! یک دنیا معنی نهفته ست توشون ...
مرسی عزیز .

فرداد شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ب.ظ

سلام خواهر جان
کلی خاطرات خوش برام زنده شد......عجب غوغایی می کنه این دوربین و چه کولاکی کرده صاحبش...
خوش به حالمون که چشم به راه همچین مسافری بودیم.....
ممنون بابت همه شون.
برقرارباشین.

سلام برادرم . خدا رو شکر . امیدوارم خاطراتتون , خاطرات زیبا و خوشایندی بوده باشه ...
لطف دارین داداش . حالا نمره م چند شد توی عکس گرفتن ؟

سپیده شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:14 ب.ظ

رسیدنتون بخیر بانو بادیدن عکسها تون آدم بیشتر دلش میخاد کنارتون باشه در دیدن این صحنه ها

بی عکس یا باعکس , همیشه دلم میخواد پیشم باشی سپیده جانم ... چقدر این روزها جای خالیت نمود داره واسمون ...
هر جا هستی سلامت باشی و شاد نازنین .

ریحانه یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 ب.ظ

و من سخت منتظر مانده ام خداوندا!
نکند مرا پس زده باشی مثل عملهای پیوند زورکی!
نکند حالا با خودت بگویی کاش عدم را...
وجود بدیهیست و عدم هم . پس در عدم هم دهانم را بسته ای
خدایا دهان بندت از جنس چیست که این طور دهانم را بسته ای؟
از جنس آتش یا گل؟نکند دهانم را هم گل گرفته ای مثل تنم؟
خدایا ، من دهان بند را برداشته ام با اجازه ات .
حالا میخوام بگویم بیش از این آواره ام مکن
آواره ام ریحانه خانم . آواره ام .
اگر پسم زدند ، آرام بگو غلام بهتری دارند .
آرام بگو باز هم آواره ای غلام!

ریحانه یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ

حمتن پس ،فردا شب در آسمان همراه باغولهای تازه نفس

آفرین ریحانه جان . اینورا رو هم فراموش نکن , باشه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد