سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

پنج سال بعد در چنین روزی ...


قرارمان بود , پنج سال بعد همدیگر را , پیشگویی کنیم . ایده این کار , دو سال گذشته , شکل گرفته و در همین سرا هم ( در این پست ) اجرا شده بود . خواستم دوباره اینکار را تکرار کنم , اما حقیقتش اینکه , بسیار سخت بود برایم ... در هر حال , سه تن از دوستان اظهار علاقه به همراهی نموده بودند که من هم برای همان عزیزان , این بازی را اجرا نمودم . بخوانید نتیجه این برنامه را و در صورتی که شما هم دوست داشتید , اجرایش نمایید :


1- متروک ترین امپراطوری بهار

عطر بابونه و اقاقیا ، طعم گس خرمالو ، نقره پاش شبهای مهتابی ، خیز پلنگانه دل ، زلال نگاه باران ، امپراطوری بهاران ...
پنج سال بعد ، قویی سپیدبال و زیبا ، قصه می گوید برای جوجه اردک کوچکش از ماجرای هبوط ... از آن زمان که کرم نازک ابریشم ، دریافت جوهره خویش را و رسالت خود را و آنقدر پیله تنید بر گرد دنیایش که ابریشمین افکارش ، و رنج شکافتن پیله تنهایی اش ، او را به پروازی زیبا و باشکوه رهنمون شد . پس جوجه اردک زشت هم آموخت باید سیاهی بالهایش را با عمق رنجهایش ، با درک واقعی اش از عشق و از زندگی و از خدایی که روح این دو را در ما به امانت نهاد ، به سپیدی زیبا بدل نماید ... و  چه زیبا عملی ساخت این راز زندگی را تا به ما هم یادآور باشد که آدمی می تواند هر لحظه محول الاحوال باشد به بهترین تدبیرها ، مشروط به اینکه هر آن ، قلبش منقلب شود در تحویل هر لحظه با یاد او ...
پنج سال بعد سرای امپراطوری بهاران ، منقش شده به فیروزه ای ترین کاشی های نقش نگار تا هر لحظه ستلقی باشد در خاطرمان که پیراهن یار به رنگ زیبای عشق است : آبی پاک آسمان و زلال دریا ...
فیروزه ای ترین غزلهای ناب نگاه امپراطور در پنج سال آینده چه خواندنی ست ....


2- آقا بزرگ :

پنج سال بعد ، نشریه گروس نهاوند ، صفحه اول خود را به عکس بزرگ ، مردی بزرگ اختصاص داده است . تیتر اول این صفحه را سمیرا بانو ( مدیرمسئول ، سردبیر و صاحب امتیاز ) اینگونه نهاده اند :

" بزرگی به اسم نیست , دل باید بزرگ باشد که بشوی :آقابزرگ "

دو صفحه روزنامه کفاف مصاحبه با آقا بزرگ که نامش با ظاهرش و با دل دریایی اش همخوانی دارد ، را ندارد . آنقدر عمیق سخن می گوید و آنقدر شیرین از خاطراتش تعریف می کند که بی پلک به هم زدن مطلب را یکسره تا به انتها می خوانی . سئوالات زیرکانه مصاحبه گر ، ( اختصاصا در این شماره سمیرا بانو ) هم نشانگر هوش و ذکاوت و تجربه این عزیز نهاوندی ست . عکسهای گوشه کنار این شماره همه هنر دست خود آقابزرگ عزیز است . شعرهایی کوتاه در کنار هم ، از احساس فوق العاده ایشان خبر می دهد . آقا بزرگ علیرغم مشغله فراوان اداری و رسیدگی به امورات جاری منزل ، هنوز هم خلق و خوی خوش خویش را حفظ نموده و با لبخند خود ، شادی را میهمان دلهای دوستان می نماید . خاطره های مشترک آقا بزرگ و امپراطور بهاران هم بسیار جذاب و شنیدنی ست .
بنا به درخواست یلدابانو و آستیاژ ، وبلاگ آقابزرگ با حواشی زندگی ایشان که در نفس زندگی شان همواره در جریان است به روز می شود وگرنه دستیابی به ایشان کار هر کسی نیست ، این مدیر پنهان در پشت درهای بسته جلسات مهم اداری شهرستان نهاوند ....


3- گفتگوهای تنهایی :

پنج سال بعد گفتگوهای تنهایی ، آرشیو کاملی ست از زیباترین اشعار و موسیقی های آنروز و امروز ... و ریحانه عزیز در گفتگوهایش در کامنتدونی ها ، از خاطرات بامزه اش با اساتید دوره کارشناسی ارشد می گوید و کلاسهای ویژه برای قبولی در آزمون دکترا ... حالا آیفون 5 هدیه ریحانه ، عتیقه شده ، اما ریحانه کماکان اسپانسر شرکت اپل هست با تبلیغات گسترده ای که برای این شرکت می نماید . گاه هم می شود ریحانه را آنجا دید ، پشت پنجره دنیای مجاز ، در حال نگاه از پشت تلسکوپ ، تا رفت و آمد ستارگان خواهر و برادر و عمه و عمو و دایی و برادرزاده و خواهر زاده های آسمان سیاه را رصد نماید و درجه مشکوکیت هر کدام را به درستی تخمین بزند !
گل نازبوی قشنگم ، امیدوارم هنوز هم در شهر دوست داشتنی مان ، مشهد نفس بکشی به مهر . امیدم اینکه طالعت همیشه شاد باشد و مبارک .


4- سایه سار زندگی :

از عزیزی پرسیدم به نظرت پنج سال بعد ، سایه سار در چه شرایطی ست ؟  بعد از تاملی کوتاه گفت :" پنج سال بعد ، وب سایتت ، شبیه خاکریز های جبهه می شود ... "
شما می دانید منظور این عزیز چه بود ؟


پی دل نوشت :


عاشقان تو می دانند که دوازده ستوده خداوند را تو تمامی , رهایی بندگان را تو توانی و تاریکی دلهای منتظران را تو چراغی ! سلام بر تو ای طلوع تمامیت زیبایی ...ای همیشه مهربان و ای همیشه بیدار ... با آمدنت ویرانه ها آباد خواهند شد و دلهای نجیب منتظران در زیر سایه بان دستهای تو پناه خواهند گرفت .... بیا که صبح شود تیرگی دلهای چشم به راه دوخته مان ...

مهدی جان , دلم تحول می خواهد ! می خواهم سیاهی درونم را به سپیدی پرواز آشنا کنم ... پدرم , تو لحظه تحویلم را کلید می زنی ؟ صاحب دلها ؛ آشفتگی این روزهایمان را , قرار می شوی ؟

مهدی جانم ... مرا , ما را , دریاب ....


+ کلاغها به خونه می رسند


نظرات 97 + ارسال نظر
دانیال چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:43 ب.ظ http://www.danyal.ir

حالا که روز روشن دیدار است
تفسیر چشم های تو دشوار است ...

سلام خواهر ، عیدت مبارک ؟
ما و نمیبینی خوشحالی ؟

سلام داداش . عیدتون مبارک . چشمتون روشن به جمال دوست ...
خیر قربان . دلتنگ می شویم , نه خوشحال !

دانیال چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.danyal.ir

مجنون پریشان هم شود ، لیلا ولی نمی میرد !!!
هی روزگار
اول شدیم ولی خواهر دیگر تحویل نمیگیرد ...

چه عجب ! بعد مدتها یادی از سرای خواهری نمودین شما ! حالا چی باید تحویل بگیرم ازتون ؟!

دکتر آقا دانیال داداش دهقانیان چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ب.ظ http://www.danyal.ir

وقتی صدای تو میخشکد ، صد نینوا در دلم جاریست !
خواهری بخند دیگه خو ...

پنج سال دیگه کل بلاگ اسکای شده هوا خواهت
بنده هم شدم مدیر برنامه ها و کامنت های وبلاگت !

صدای من خشکیده یعنی الان ؟! پس داداش دکتر کجاست ؟ بیاد صدامو خوب کنه دیگه !

کل بلاگ اسکای ؟ نه بابا ! بی خیال داداش ! احتمالا بلاگ اسکای منفجر شده و یک سیستم دیگه راه افتاده , منم شدم عتیقه و گذاشتنم تو موزه ! ( باور کن !!!)
شما هم که کی میتونه پیداتون کنه برادر دکتر ؟!

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com


پنج سال دیگه؟!
بی خیال مامان...

باشه بی خیال دختری !

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

فک کنم شما اون موقع از غم دوری من دست از زمین و زمان شسته و یک گوشه بشینید و خاطراتتان با من را مرور کنید و آه ه ه ه بکشید...

مگه کجا میخواین تشریف ببرین احیانا ؟!

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

مگه نه؟!

نه ! از کنار خودم تکون نمیخوری سرکار خانوم !

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

میگم حالا از همین حالا نشینین آه ه ه بکشین ها!
میگن آه مادر آدم رو گرفتار می کنه...
یهو دیدین دهتر به این باهوشی و گلی و خودشیفته ای دانشگاه هاروارد آمریکا قبول نشد...!!

دهتر به این باهوشی ؟!!!

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

راستی منم به شخصه عیدتون رو تبریک میگم...
(اینم کامنت مرتبط)

چه عجب ؟! حالا اگه گفتی عید چی هست امشب ؟

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

خب راستشو بگم من همش فکر می کنم تا پنج سال دیگه کره ی زمین به حدی آلوده میشه که همه بیمارن..


شاید اصن هیشکی دیگه پست شاد ننویسه...!!

ای بابا !

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:12 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

"برای من باید جداگانه بنویسی"
ای بابا...



خب...گفتم که... اصن خدا رو چه دیدی...شاید تا اون موقع وبلاگ داشتن خیلی از مد افتاد...!! بالاخره مثلا ما تو قرن ارتباطاتیم...لابد دیگه تایپ کردن یک کار وقت گیر میشه...همین دیگه به نظرم سایه ساری وجود نداشته باشه...!!!
(خدایی من خدای خلاقیتما!!!)

یگااااااااااانههههههه !!!!!!!!!!!!

ریحانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

وااااااااااااااااای بانوی سایه سار شرمنده کردید**

از خوشحالی زبونم بند اومده ....ممنونم...سهبا خانم خعلی

ممنونم...

نمیدونم چی بگم از خوبیتون بجز همین یک بیت!

لطفا ببند پنجره را چون که شاعران...عطر تو را به جای صبا وصف می کنند

سلام ریحانه جونم . خدا نکنه زبونت بند بیاد عزیز ...
منتظرم شما هم بنویسی ها ! زودی ... باشه ؟

ریحانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست...دنیا به خدا تشنه گیلاس لبی هاست ...یک شاخه گل سرخ در آغوش کشیدن ...این اوج تمنای قوطی حلبی هاست ...تشبیه شما به غزل و ماه و ستاره ....همسایه ببخشید که از بی ادبی هاست....ناخن بجوی ، بغض کنی ، قهوه بنوشی....این عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست ..... گفتی غزلت تازه شده ، دست خودم نیست...از لطف خرامیدن چادر عربی هاست....(حامد عسکری)

ریحانه و این شعرهای مخصوصش ... مرسی نازنین .

ریحانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

تقصیر من است اینکه....کم می آیی....هر گاه شدم اسیر غم می آیی....این جمعه و جمعه های دیگر حرف است.....آدم بشوم....سه شنبه هم می آیی.....!

عیدتون سرشار از لبخند و شادی..

عید شما هم مبارک عزیز دل . التماس دعا دارم .

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

هههههووووووووورررررررررررررراااااااااااااااااااااااا
عیده عیده
هههههههههووووووووررررررررررااااااااااااااااااااا
مبارکه مبارکه

حالا چرا داد میزنی تو ؟!

ریحانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

:امشب تمام عاشقان رادست به سر کن/یک امشبی با من بمان بامن سحر کن/بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را/کج کن کلاه، دستی بزن ، مطرب خبر کن/گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند/رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند/تا طاق ابروی بت من تا به تا شد/دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند/یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر/این خانه لبریز تو شد شیرین بیان حلوای تر../تو میر عشقی عاشقان بسیار داری/پیغمبری با جان عاشق کار داری..

ممنون عزیزی .

ریحانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

مینویسم...ولی اجازه میدید باشه هفته ی بعد ؟!

باشه عزیزم . منتظر می مونم .

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

خوب معلومه دیگه...خوابگاه...

بی خیال مامانی ! فکر کردم دور از جونت میخوای بری به دیار باقی !

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

دیار باقی؟!


وا!این چه حرفیه؟!خدا به دور....



بلا ازتون دور !

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

میگم این چه عکسیه گذاشتین آخه؟!


آدم وحشت میکنه..

من شب(از ترس)خوابم نبره جیغ میزنما...!!

خب این جام جهان بینه دیگه ! ترس نداره که !

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

میگم الان که دارم با این آقا هه همخونی می کنم ، میبینم صدام بد نیستا...!!
"...ای جان..."
به نظرتون افتخار بدم برم تست بدم آیا؟!؟!

کدوم آقاهه ؟ کدوم آقاهه ؟ کدوم .....

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ب.ظ

چقدر میگم میگم کردم...

یه ذره هم میگ میگ کن بد نیست !

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ

یک:

می نویسم که شب تار سحر می گردد

یک نفر
مانده ازین قوم
که
بر می گردد


( انشالله)


دو:
براحتی و خیلی خوب و کاملا برخلاف تصورم با این پست ارتباط برقرارکردم . خصوصا با نوشته زیبای امپراتور وهمچنین ریحانه


سه :
میشه به این ریحانه خانوم بگین آرشیوی به این زیبایی و بجایی از اشعار نغز و تازه از کجا گیرشون اومده ؟ احتمالا از گوشه چادر عربی ها !!!!

اشعارش غالبا خنده روی لب می نشونه

چهار:
ممنون !عالی بود.

یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد ...

شکر ! یعنی میشه انتظار داشت که شما هم بنویسین پنج سال آینده رو ؟

ریحانه ؟ کجایی خانومی ؟

ممنون . لطف دارین شما .

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

لطف دارید آقای ضربدر ...
من همینجوری تو فضای مجازی یا کتاب فروشی ها چرخ میزنم و غزل جمع میکنم...البته بیشتر غزل های مدرن !..
خوشحالم که دوستشون دارید ..

آقای ضربدر ؟؟؟؟؟

مرسی ریحانه جانم .

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 ق.ظ

ای وای ببخشید...من ظهر وبشونو خونده بودم...اون موقع آقای ضربدر بودند ...ببخشید منظورم سرزمین آفتاب بود !!

اشکالی نداره ریحانه جان . ایشون هنوزم همون آقای ضربدر هستند ... مگه نه ؟!

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

سلام بانوی عطر گلپر و رازیانه
شوکه هستم....

می شود باللم سپید شوم ...؟؟؟
اینهمه مهر را چطور باید هضم کنم؟

فعلا آب قند واجبم

سلام برادر امپراطور بهارانه ... شما همین حالا هم سپیدبالید ...

لطفا شما هم بنویسید ! وفای به عهد واجب است , مگر نه ؟

آب قند ؟ ای وای ! شربت بیدمشک خوبه بدم خدمتتون ؟!

مادربزرگ ارجینال! پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ق.ظ

امشب دخترم و. بقیه ی نوه های من کوجا هستند ؟!
شب عیدی و اینقدر سوت و کور !

مشغول احیای نیمه شعبانند مادربزرگ جان ! توی دلشون دارن دعا می کنند برامون !
اگه بدونین حال عمه رو !( خوش به حالشون )

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ق.ظ

آقای ضربدر !!!!

مث اینکه انصراف دادن از ضربدر بودن !

این آقای ضربدر رو یگانه اسم گذاشت روی ایشون ! نه دیگه ! سرقفلیش واسه خودشونه و بس ...

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ق.ظ

ینی عمه منو هم یاد شونه ؟!

خوش بحالشون...

مطمئنم یادشونه ریحانه !

ساجد پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ق.ظ http://sajed110.ir

سلام
چشم به امید ظهوریم تا آن وعده داده شده بیاید و غممان را به شادی تبدیل کند.
عید بر شما مبارک

سلام برادر بزرگوار . عید بر شما هم مبارک ... کاش چشممان روشن شود به دیدارش ...

طهورا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:35 ق.ظ

سلام بر همه برادرزاده ها عیدتون مبارک

ای جانم عمه ! سلام خوش اومدین . قبول باشه طاعاتتون .
میگم نصفه شبه الان عمه یا صبحه یا ....؟

طهورا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ق.ظ

علیک سلام مهم نیست چه ساعتیه مهم اینه که تو بیداری
محراب امشب دیدنی بود یادتان با من بود الان اومدم زیبا بود و.....مهراب

محراب و ...مهراب

هرگز امشب را و تلفن شما را از یاد نخواهم برد عمه جانم .

طهورا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ق.ظ

خدا صادقه پس انگار ما امشب متولد شدیم و پنج ساله دیگه ما پنج سالمونه

پنج سال دیگه ما پنج سالمونه ؟! چه جالب ...
یعنی امشب شب تولد ما میتونه باشه ؟ عمه ...

مرسی عمه جونم . ممنونم از خدا به خاطر شما . خدا حفظتون کنه برامون . دوستتون دارم .

داداش ارمین پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ق.ظ

سلامممممممممممم ابجی خوبم; خوبیییی.؟ انقدر دلم.هوای وب کرده که نکو یاد اونوقتا افتادم.سلام همه بجه ها رو برسون

سلام آرمین عزیز . عیدت مبارک . خوبی ؟
جالبه همین دیروز به یادت بودم ... مرسی که اومدی .

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:09 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

ممنونم از( ای جان )
.
.
باز هم عیدتون خعلی خعلی مبارک!

مرسی ریحانه جانم ... از دیشب من و یگانه , حفظ کردیمش بس که گوشش کردیم ...
بازم عید شما مبارک .

شنگین کلک پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ب.ظ http://shang.blogsky.com

سلام و درود فراوان
و عصر پنج شنبه تان به خوبی خوشی انشاالله
عید میلاد بر شما هم مبارک باد
چه ایده جالبی . دیگر دوره خاک ریز ها گذشته است
مردانی دیروز خاک ریزها عرصه جولانشان بود امروز درخانه
نشسته اند . برای شما و وبلاگتان بهترین آرزو ها را دارم
از حالا تا پنج سال بعد و تا همیشه .

محب شهدا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ http://nejat-yafeth.blogsky.com

"شهدای مابا فداکردن جان خودشان آن روز{ظهور}را نزدیک کردند"
سلام آجی.عیدت مبارک.
یه چیزی بگم من نمی دونستم برای اینکه شما توی فنجون قهوه خیال ما نگاه کنید باید اعلام آمادگی کنم.
حالا فال من رو هم می گیرید؟

سلام خواهری . عید شما هم مبارک .
مشکلی نیست عزیزم . من فال شما رو هم می گیرم ! فقط شرطش اینه که شما هم پنج سال بعد من و این خونه رو پیش بینی کنی دیگه ! منتظرم خواهری ..

محب شهدا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:09 ب.ظ

راستی قضیه این خاکریز جبهه چیه؟
اگه سرباز خواستید ما هستیم؟
چیدن گونی های سنگر وبرق کشیش با من.
من پایه این کارام.
اگه خواستید برای نیروها روایت هم می کنم.

ای جان یکی رو پیدا کردم که حرف این عزیز رو برام تفسیر کنه ! تو رو خدا زهرایی تو بگو , منظورشون از اینکه وبلاگ من خاکریز جبهه شده چیه ؟!

طهورا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام خوبی ؟
راستی چرا از خود اون که این نظرو برای وبلاگت داده (خاکریز) بیشتر نپرسیدید علتش چیه؟
می خوای همایششو برپاکنیم (شب) البته اگه گوینده این نظر هم بیاد

سلام عمه . یک دیشب رو تا صبح بیدار بودم , از صبح منگ منگم ها ! همه ش خوابم !
راستش این عزیز از اون دسته آدماست که تلنگر رو میزنه و فرار میکنه ! وقتی نخواد جواب بده , نمیده دیگه !
به شبکه فعلا دسترسی ندارند که بخوام تشریف بیارن ! حالا من سعی میکنم باز ازشون بپرسم , اما شما بگین به نظرتون منظورشون چی بود ؟

محب شهدا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ب.ظ http://nejat-yafeth.blogsky.com

خواهری ما که این عزیز شما رو نمی شناسیم وخودشون بایدبیان وحرفشون رو تفسیرکننداما به نظرم یعنی که شمامتخصص امورشهید شناسی می شید وبا تاثیرگذاری وآمار طرفداراتون حتما" بیشتراز شرکت های گلدکوئیست عضوگیری می کنیدکه دیگه ماباید وبلاگامون رو تعطیل کنیم...
خلاصه همه جوره ودربست اگه توفیق درکناربودنت رو نداشته باشم.
پشت سرت هستم..

خب عزیزی , ایشون خودشون هم از جانبازان جنگ هستند و راستش قبلا هم براتون گفته بودم ازشون به گمونم ...
اما خواهری , انصافا تا شما باشین , بنده همیشه در محضرتون شاگردی می کنم , اونم یک شاگرد تنبل دررو از کلاس ! ( شما همکلاسی دانشجو داشتین که همزمان هم متاهل بود و هم کارمند و دائم از کلاسهاش در می رفت ؟ من از همونام !)

زهرایی نگفتی پنج سال بعد من و سایه سار رو ؟

محب شهدا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:41 ب.ظ

خب بیا فالتو بگیرم؟
ببینمت خوب.من به دستای آدممها برای فال گرفتن نگاه نمی کنم به چشماشون نگاه می کنم.
بذار خوب چشماتو تصور کنم...
می دونی آجی .بگم؟
شما یه جور بلاتکلیفید
انگار توی برزخ ماندن ونماندن هستید.
تا پنج سال دیگه انشالله به آرامش رسیدید.دیگه بی قرار نیستید.می دونید که درست کجاییدوبه کجا می خواید برسید.با تغییراتی که توی پنج سال اینده خواهید کرد.متوجه می شیدکه چه پنج سال متفاوتی رو گذروندید.پنچ سالی که با همه سی وچندسال زندگی تون متفاوته
یه خورده سخت می گذره اما چون تجربه شیرین ونابیه به زحمتش می ارزه.
بازم بگم؟

همه فالگیرا مثل شما فال بگیرن خواهری ! خو اینطوری که گیجم کردی ! الان خواجه حافظ که خوب میدونه , فقط انیشتین نمیدونه من چقدر بی قرار و سرگردونم خواهری , اونوقت شما که خواهرمی میخوای ندونی ؟! جل الخالق !
اما کلا جالب بود . دعا کن برسم به آرامش , آرامش حقیقی که با هیچ تندبادی هم از بین نره ... میدونم خیلی شیرینه , چون بارها تجربه ش کردم و باز ..........( هی امان از آدمیزاد )

محب شهدا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:49 ب.ظ

آجی حالا شما پنج سال آینده من رو بگید؟

پنج سال بعد , شما یک خانوم دانشجوی دکترا هستین در رشته ... , اما عرض کنم خدمتتون هیچوقت سر کلاسها حاضر نیستین که ! به جاش شدین یه تورلیدر مخصوص جبهه و گلزارهای شهدا و خانواده هاشون . دیگه حالا اینقدر شهرت پیدا کردی که همه از اقصا نقاط کشور میخوان شما حتما به اون شهر و گلزارش سفر کنید تا با نوشته های قشنگ و سخنان تاثیرگذارتون حتما اون شهر هم , عاقبت به خیر بشه .
اولا فکر میکردم شما ازدواج کنی , مشکل پیدا میکنی , حالا مطمئنم شما اون طفلی ای رو که به زندگی تو وارد بشه هم , مثل خودت یه شیدا و حیران میکنی که دائم عین مارکوپولو در حال سفر باید باشه و در کنار همسر بی قرارش , از این شهر به اون شهر , کوله به دست , زندگی کنه ! ( طفلی نی نی ای که بخواد بیاد تو زندگی شما !)

زهرایی , از من میشنوی , دنبال شوهر کارمند نباشی ها ! دردسر میشه برات !( از من گفتن بود !!!! تازه خودت هم دنبال کار ثابت نباشی که افسردگی میگیری ها !)

پنج سال بعد , وبلاگ شهید آخرالزمان , معتبرترین آرشیو برای معرفی شهداست و زیباترین خاطرات رو از آنجا میشه خوند ...

موفق باشی خواهر دکترم . از من فراموش نکنی ها !

محب شهدا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:08 ب.ظ

ای جانمممممممممممممممممممممممممم.
چه باحال.
وای خدا ذوق مرگ شدم از این آینده نگری ات آجی.
کاش همینی باشه که شما گفتیدالبته اگه تا اون موقع شهید نشده باشم ویادر این همه مسافرت شهربه شهر جان در بدن داشته باشم...
در مورد کار باید بگم اصلا" از کار پشت میزنشینی خوشم نمیاد.بنظرم روح آدم و.افسرده وفرسوده وپیر
می کنه.وبرای ادم پرجنب وجوشی مثل من یعنی مرگ تدریجی.
ترجیح میدم توی یه کانکس بشینم وصلواتی ملت رو ویزیت کنم اما توی یه اداره مهم وزیر کولر برگه خط خطی نکنم.
یه نکته خواهری :شوهر کارمندباید دنیال من بگرده نه من دنبال اون.
البته طبق معاهدات خانوادگی بنده تصمیم گیری نهایی در مورد شغل جناب همسر را به شورای نگهبان خانه(پدر ومادر)واگذار کردم وباقی ملاک ها باید از غربال شگفت انگیز خودم بگذره.
اگر حضرت مادر بدانند که دخترکش در اینجا من باب چه موضوعی دارد جولان می دهد حتما" زنده زنده شهیدمان خواهدکرد.
راستی خواهری به قول یه بزرگواری ما که باشیم که باشیم.
بارها گفته ام وبار دگر می گویم جای شما در شاه جای قلبم محفوظه محفوظه.

قربون اون شورای نگهبان خونه برم من ! بهشون بگی که من تو فالت دیدم شوهر کارمند به دردت نمیخوره ها !

فدات آجی ! خوشالم که خوشتان آمد ...

طهورا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ب.ظ

معمولا خاکریز در دنیای مجازی و قلم باید حکایت از یه میز گرد برای تبادل اندیشه ها باشد که با هم گفتگو کنند و به نتایج درستی برسند و چون زبان قلم زبان نرمی است و پشتیبان آن خداست (ن و القلم...) راه گشا خواهد بود .مگر نه این که این وبلاگ ها همه سنگرند سنگر حقایق ها و اندیشه های نابی که در هیچ جای دیگری نمی توان آن را یافت .ارتباط دل ها ....

ای جااااانمممم ! چه خوشگل ! مرسی عمه جونم ! بخدا که ماهین ....

نرگس پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ


نیمه شعبان؛ سالروز میلاد با سعادت یگانه منجی عالم بشریت، حضرت ولی عصر (عج)


بر منتظران، عدالت جویان و شیعیان راستین آن امام همام مبــــارک باد


کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته

شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته

غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته

دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته

ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته

نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته

کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته

فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته

به سر می‌آید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته

ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته سلام سهبا خانم گرامی این عید رو به شما و عمه طهورای عزیز تبریک میگم

دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته ...

سلام نرگس خانوم . عید شما هم مبارک خانومی .
چه عجب یه نظر از خودتون گذاشتین بعد اینهمه اثر !

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ب.ظ

سهبا خانوم...
داداشو ندیدین ؟!!

پ من کی عیدو بهشون تبریک بگم
و ازشون عیدی بگیرم ؟!
.
.
راستی یک تشکر اساسی هم باید از شما بکنم !

نه عزیز !
گفتم که داداش اینروزها توی آسمون به سر می برند و نه در زمین ! عیدی ؟ چه میدونم واللا !

از من چرا عزیزی ؟

نرگس پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ

چشمهای منتظر ای پادشاه خوبان منتظریم…



ای خورشید درخشانی که در پشت ابرهای سیاه پنهان شده ای و پرتو درخشانت را بر ما می تابانی ، از پشت آن ابرهای سیاه بیرون بیا و در همین آسمان آبی بر روی ما نور بتابان…

ای چشمه ای که در زیر این کوه بلند در حال جوشیدن هستی بیا و بر روی زمین جاری شو و این دشت تشنه و بی محبت را با جاری شدنت سیراب کن…

ای مهتاب روشن بخش شبهای ما بیا و شبهای تیره و تارمان را با آمدنت روشن کن ، بیا تا جشن پر از روشنایی در شبهایمان با آمدنت بر پا شود…

ای ستاره درخشان ، بیا در آسمانمان ظاهر شو تا همه ستاره ها در اطرافت جمع شوند تا شبی پر از ستاره را با بودنت داشته باشیم… ای خورشیدی که سالها در پشت کوههای بلندی که قله آن ناپیداست نشسته ای بیا و با گرمای محبتت آن کوههای بی محبت را ذوب کن و بر روی آسمان ما بدرخش! بیا و با آمدنت محبت را در سرزمین ما نازل کن…

ما عاشقان دل تو می باشیم ، ما راهیان راه تو می باشیم ، بیا و با آمدنت غوغایی در این دنیا و دلهای ما به پا کن… بیا تا آن غوغای عشق که همه منتظر به حقیقت پیوستن آن می باشند بر پا شود.. بیا و با آمدنت معنای عشق و دوستی را به ما آدمیان بیاموز…

بیا تا همه بفهمند عشق واقعی به چه معناست ....

ما همه منتظریم ، و همیشه رو به آسمان به انتظار دیدنت می نیشنیم…

دستهایمان را به سوی پروردگارمان دراز می کنیم و از او میخواهیم که تو را به ما باز گرداند و از بین کوههای بلند ، ابرهای سیاه بیرون آورد…

ای بهار آشنا و پنهان ما بیا و دشت خشک و تشنه ما را با آمدنت سرسبز و زیبا کن …

ای گلی که در باغ بهشت الهی روییده ای ، بیا و با آمدنت سرزمین ما را پر از عطر و بوی محبت و دوستی کن… بیا و با آن نوری که از چهر ه ات میدرخشد مقداری نیز بر چهره ما بتابان تا ما نیز از نور محبتت بهره مند شویم… بیا که همه ما برای دیدن تو بی قراری میکنیم تا تنها چهره درخشان آسمان زندگی مان را ببینیم… به انتظارت می نشینیم تا طلوعی دوباره در قلبهای عاشقمان داشته باشی… بیا و مانند باران عشق باش و بر روی دل بی محبت ما ببار تا دلهایمان از این آب گهروارت از عشق سیراب شود…

میدانیم که تو درخشانتر از خورشید ، زیباتر از مهتاب و پاک تر از چشمه در دل کوهی!

خورشید آسمان با دیدن تو از شرمندگی خاموش می شود…

مهتاب با دیدن تو از آسمان محو می شود…!

ای تنها امام بازمانده ما ، ای مهدی موعود بیا ، ما همه برای دیدنت منتظریم …

یا مهدی ادرکنی

ببخشید سهبا جان شرمنده مشغول امتحاناتم

امتحان ؟ هنوز تموم نشده واسه شما ؟ بابا الان که همه آسوده شدند از امتحاناتشون !!!!

نرگس خانوم , خودتون رو معرفی نمی فرمایید ؟!

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ

بس که باحالید خداییش...برای اینکه اینهمه تو وب داداش اول میشیم برای محض رضای خدا نشده اپسیلونی تحویل بگیرن<منظورم با خودمه..جسادت نشه به دوستان>
.
.

تو پست اخیرشون اول. دوم خود خودمم [آیکون گریه ی هق هق].بعد برای شما کامنت گذاشتن میگن اول شدن تحویل بگیرین !!!
خب اگه تحویل گرفتن،باید همه ی اول ها تحویل گرفته شن!
ولی
.
.
{از جوابتون خوشمان آمد و در دلمان دوباره از آیکون [سوت و دست و هورا و کلی افتخار]استفاده کردیم!!}
این چه زندگیه از دست داداش...
من این. چند روز نتونستم کسی رو بجاشون پیدا کنم و با غول هام برم سراغش...حالم خعلی گرفته است خو !!

آیکون :[ریحانه با چاشنی کمی خیانت،عصبانیت،دلتنگی]

باحالم ؟ چه جالب ؟ از من میشنوی ,داداش اگه دستش به من برسه , سرم رو قطع میکنه ! بس که عصبانیه فکر کنم از من !
نگران نباش . ایشاله داداش با کلی خبرای خوب میاد ... عیدی میده به همه مون .

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:00 ب.ظ

سهبا جون امتحان ما هنوز تموم نشده انشالله منم نوزدهم اسوده میشم. معصومه از اذربایجان شرقی تشریف بیارید در خدمتتون باشیم خیلی خوشحال میشیم

شوخیییی می کنین ؟!!!! یعنی الان چرا اسمتون نرگس شد پس ؟؟؟؟

طهورا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ

منم عیدو به نرگس (معصومه-سارا)بانو تبریک میگم.اونوقت منو می شناسن ایشون ؟
یعنی همون نرگسه که تو همایش اومد مهمونی خوابش نمی اومد؟

سهبا خانوم شما هم خیلی ماه هستید

ظاهرن خودشونند عمه جون ! خیلی برای منم جالب بود ها !!!

اختیار دارین عمه ! من همون ستاره کوچک دب اکبرم هنوز ! ماه .... من در حدش نیستم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد