بین ترم بود . رفته بودم پیش خانواده ها . گاهی به خاطر دلتنگی ام برای شهر دوست داشتنی ام مشهد و دو دایی عزیزتر از جان ، مشهد را شهر میانه انتخاب می کردم و چند ساعتی را در آنجا در کنار عزیزانم به سر می بردم .
یکی از همین دفعات بود که در منزل کوچکترین دایی ام ، میهمان لطفش شدم . نشسته بودیم و با دایی و دو تا دخترهایش صحبت می کردیم که گفت : دایی ، نرگس جان ، اون عکست رو دیدی که با بچه ها گرفتی؟ پسردایی دست در گردنت انداخته و تو از ته دل می خندی ؟! و من متعجب گفتم ، من ؟ نه ! کو دایی ؟ و دایی رفت و آلبوم عکس رو آورد و با شیطنتی در نگاه به من نشان داد ! راستش اینقدر عصبانی شدم که عکس را از آلبوم درآوردم و گفتم این عکس رو باید بدین به خودم ! دایی گفت ، نه ، این عکس یادگاری مال خودمه ! از من اصرار و از دایی انکار ، تا اینکه گفتم پس باید اون قسمتی که من هستم پاره بشه و خودم یه قسمت از عکس رو گرفتم که .... دایی گفت : خب باشه ، عکس مال تو ، فقط پاره ش نکن ، حیفه دایی ! حالا این عکس دست منه با همون قسمت پاره شده ش ... عکسی که هر وقت نگاه میکنم یاد شیطنت نگاه دایی می افتم و مهربونی بی نهایتی که یک روز دور، در زمان غربت من ، برای همیشه در چشمان خفته اش ، به خاطره ها پیوست ...مثل همان خوابی که همان شب دیدم ! دایی سوار بر ماشین سفید قشنگی به سرعت از کنار ما رد شد و حتی نگاهی هم به ما نینداخت !
دلم تنگه دایی ، تنگ واسه اون همه مهربانی های بی نظیرت ، کجایی آخه ؟ من حتی به یک خداحافظی نمی ارزیدم ؟!
این صرفا یک نقاشی ست
مثل هر باری که واسه تعطیلات بین ترم رفتم خونه ، بابابزرگ اومد خونه مون. مثل همیشه شروع کرد به تعریف از خاطرات جذاب و شیرین دوران جوانیش ، از دوره سربازی ، از اینکه هیچوقت زیر بار حرف زور نمی رفت و همین باعث شده بود که خیلی از افسرها از دستش عصبانی باشند ! اینقدر جذاب تعریف می کرد که من همیشه می گفتم : آق بابا یک بار باید بشینین برام کامل تعریف کنین و من بنویسمشون . حیفه که این قصه های قشنگ زندگیتون ، فراموش بشن از ذهنمون . و اون یکبار هیچوقت سر نگرفت با تنبلی من ! می گفتم آق بابا چرا نمیای خونه ما یا خونه عمو زندگی کنی ؟ آخه چرا تنها می مونی ؟ و می گفت من همینجوری راحت ترم باباجان ! خونه خودم برام بهتره ... و آخرش یه روز بعد سیزده سال تنهایی و دوری از مامان بزرگ ، بدون اینکه به من اجازه یکبار بیشتر دیدنش رو بده ، ترکم کرد ! اما شاید هیچوقت ندونه چقدر این حرفش همیشه روی دلم سنگینی میکنه که : بابا ، نرگس ، چرا وقتی از دانشگاه میای ، نمیای دیدنم ؟!
بیشتر از هشت سال است که یک کارت پستال زیر شیشه میز اداریم به چشم می خورد . یک نقاشی ، یک تصویر از قسمتهای شمالی کشورمان . یک کلبه چوبی روی تپه ای سرسبز در دل درختان سبز ، با پس زمینه ای محو از کوههای جنگلی در اطراف و آسمانی ابری . محیطی آرام و رویایی ! جای دنج خلوت آرزوهایم ... درست از وقتی که این عکس ، به عنوان تبریک سال نو به من هدیه شد ، انگار یه تکه از روحم در آن به جای ماند ! انگار سالهاست که این تصویر و این فضا با من آشناست و من و روحم و دلم با آن خاطرات فراوانی داریم ، بی اینکه دلیل خاصی داشته باشد این احساس ! و حالا که پس از گذر اینهمه سال به آن عکس دقیق می شوم ، انگار یک جفت چشم ، از ورای آن مرا می نگرند و محبتشان را بی دریغ نثارم می کنند ! راستی ، من چرا اینهمه سال ، این مهربانی را ندیده بودم ؟! راز ماندگاری این عکس در این سالیان طولانی ، مگر غیر از همین محبت بوده ؟!
کوتاه ترین شب سال امشبه ستاره ها رو تنها نذاریم...غصه دارند
ستاره ها ... غصه .... دارند .....
ما بلندترین تاریکی ( شب یلدا ) را به هم تبریک می گوییم و از کنار بلندترین روشنایی ( اول تیر ) به راحتی می گذریم . روشنایی روزهای عمرتان بلند همچون اول تیر ...
طهورا
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ
زمان زنگار فراموشی بر روی خاطرات می کشد ولی با کوچکترین رخصتی خود را نمایان می سازند . شنیدن و دیدن خاطرات را دوست دارم.
این نقاشی و کارت پستالتون برام باز نشد.
ریحانه جان و امپراتور بزرگوار وبتون برام باز نمیشه...(بلاگفا)
امان از زمان .... منم همینطور ... عمه اگه باز نشد براتون ای میل کنم ؟!
الهی یعنی الان دعواش کردن خب حق دارن عمشون مونده پشت در نمی تونه بیاد تو والا... خب کوچ کنید به جای دیگه ... شایدم مشکل از وسیله من باشه وای اونوقت به من نگید اکه سنونی.......
کلا این بلاگفا , دعواخورش خوبه عمه ! بس که همه مون رو میذاره پشت در ! اما کی جرات میکنه به عمه من از گل نازکتر بگه !؟
عکس ها گذشته ما بهترین خاطرت ما حساب میشن گاهی وقتی آلبوم عکس هامو نگاه میکنم عکس ها در ذهنم متحرک میشن وقتی عکس های ساکت گذشته رو نگاه میکنم بی اختیار سر و صدای حاشیه عکس بگوشم میاید عکس های قدیمی بیشترین ارتباط رو با صاحبان عکس داره و بقیه مخاطبان رو به تعجب وا میداره از همون بچگی معلومه چه خانم خندان و مهربونی خواهی شد
راستش رو بگم , خنده رو توی دوران دبیرستان جاگذاشتم ... دیگه حالا آدم خندانی محسوب نمیشم متاسفانه !
راستی دیدی چه حالی میده وقتی عکس بچگیهاتو از خونه اقوام میدزدی منم یه عکس مربوط به 5 ،6 ماهگیم سال گذشته از خونه عمه ام دزدیم. هرچی میگه پس بیار میگم وایسا اسکنش کنم ولی فکر که میکنم اصلش بتره
ولی من ندزدیدم ! الان اگه این عکس دست خودم نبود , معلوم نبود از کجا سردرآورده بود آقابزرگ !
درهای رحمت بسویم باز شد سهبا جان ،خب اونوقت این عکس یه کلبه نداره که اون عقب تریه دست چپی هم من توشم .دیگه از این به بعد نگاه این عکس رو میزت کردی جفت چشای منم از اونجا تو رو نگاه می کنن
خب شکر خدا ! و چه خوب که شما همسایه من باشید عمه جان ...
البته سهبا خانم آمادگی شما جای فکر داره...خو من تنها نشم ها...اونجوری دلم غصه دار میشه...اصن بیان همه با هم آتیش بسوزونیم !بجای چهارشنبه سوزی!بگیریم چهار ماه سوری !! خوبه ؟!!!
ریحانه جون , من اگه اختیاردار خودم و روزگار بودم که شک نکن تمام سال , سوری بود .... اما امان از این روزمرگی های روزگار ....
کماندار
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 ساعت 01:37 ب.ظ
دایی کمی دیر جنبید خدا رحمتش کنه اما خب باید کمی تر و فرزتر عمل می کرد و نه تنها عکس رو نمی داد بلکه ...
بابابزرگ های مهربان همیشه یه جورایی شبیه یه سایبان امن و مطمئنن روح مهربونش هر گوشه این آسمون نیلی که پرواز می کنه شاد باشه انشاله
و اون کلبه جنگلی و دنج و ...
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید که مرده ایم به داغ بلند بالایی
کاش روز واقعه ی من برام همچین جایی پیدا کنن زیر اون درخت نزدیک اون سایه همسایه اون سکوت و آرامش...
با قسمت دوم و سوم حرفاتون , شدیداااا موافقم , اما با اولیش خیر قربان !!!
دایی , کوچکترین دایی , خیلی زودتر از اونی که فکرش رو بکنیم رفت ! شاید باور نکنین اما به من اطلاع ندادند . دقیقا یادمه برای مراسم خاکسپاری بابابزرگم که رفتم , دیدم عکس دایی با نوار مشکی گوشه تاقچه خونه مامانه ! زار زدم ها .... ( چهل روز گذشته بود و من خبر نداشتم !) اما درست همون شبی که رفت , خواب دیدم که با ماشین سفیدی به سرعت از جلوی ما رد شد , بی اینکه یه لحظه وایسه و ما رو سوار کنه !!!
سلام آبجی این آبی ایهام دارد هم رنگ است وهم آب وهم دریا منم متمایلم به سمت قرمز وارغوانی شما که صاحب خونه هستید....
آب وجارویم یادیست از کوچه های غروب که آب وجارو میشد چرا دیگه کسی جلو خونشون رو آب وجارو نمی کنه چشم اسباب کشی خواهم کرد
سلام برادرم . من همان آب و آبی و آسمان و دریا و باران رو بیشتر دوست دارم ! جون من فردا روزی نیاین بگین : سلام خواهر خون و شقایق و گل سرخ !!!!
لطف دارین . اما با عمه مهمونی اومدن یه مزه دیگه داره ! اگه بدونین عمه طهورای ما چقدر خوش برخورد و خوش اخلاق و مهربون و خوش رو هستند , در حیاط قفل میشه و کلیدش گم !
یادش بخیر آب و جارو و بوی نم خاک مدهوش کننده .... ( اینروزها همه اش گمم در خاطرات , به نظرم خودمم دارم به خاطره ها می پیوندم !)
باور کنید این پست های خاطرات حرف های زیادی دارند ، دیروز این آب و جارو و بوی نم وخاک روی قاب خاک گرفته خاطراتم را حسابی شست...
سهبا جان خجالت زده ام نکن لطفا .اون آینه دیدار تو بود که مرا آنگونه نشان داد. دانی که همه نرگسیان آیینه اند در آینه هر که بنگرد.... همیشه رو به آفتاب بایست ....
به قول داداش : دردها و خاطرات من مسری ست !
عمه ؟ چرا شرمنده م می کنین آخه ؟! انصافا از قدیم گفتند : بچه حلال زاده به عمه ش میره دیگه ! ( حالا اگه یه ذره شبیه شما شده باشم , ذوق میکنم ها !)
ایــــــن اشکــــــــ هــــا از قلبیستــــــــ که شبیــــــه دخترکـــــــــے لجبـــــــاز فقطـــ تــــو را مے خواهـــد و از بـــــازے با خاطراتـــــــــــ خستهـــ شـــــــده
دانی که همه نرگسیان آیینه اند در آینه هر که بنگرد.... همیشه رو به آفتاب بایست .... جونم عمه طهورا عجب جمله ای دانی که همه مریمیان سر به فدای نرگسیان دارند؟
مریمی ؟! چرا شرمنده میکنی عزیز !! هرچند این جمله به نظرم میاد ایهام داره !!!
اولاً دشمنت شرمنده دوماً دیگه بعد از دوسال عادتم باید اومده باشه دستت از رو سادگی حرفی رو میزنم که باعث ناراحتی و کدورت طرف میشم شما هر طور دوست داری برداشت کن گل نرگسی... جمله ما یه طرفه بود و یه معنی داشت حالا بگو گل تمام گلا کدومه؟اگه گفتی؟
نه عمه...نیست درست درمون چایی بلد نیستم دم کنم زیاد هم چایی خور نیستم همین الانم مامان برام چایی لیوانی آورد با شکلات "اینجاست" من دیگه برم...اگه قسمت بشه میخوام برم مزار شهدا فعلا عصر همگی تون بخیر
این لطف و مهربانی شماست که برای دوستی ها دنبال خاطره میگردی و چه زیبا خاطره هستی خود تو !!!!
ملت جمیعا خداحافظ ، دیگه نوبتی هم باشه نوبت ماست که از شنبه بشیم آقای دکتر البته اگر قبول شویم
وای به حال ملت انقلابی و مسلمان که اگر دعایتان به درگاه ایزد منان مستجاب نشود و خدای ناکرده قبول نشوم نیستان و سایه سار و آسمان را به آتش میکشانم ... پس دعا فراموش نشود ، این یک اولتیماتوم جدی است لطفا جدی جدی دعایم کنید
سلام ؛
چه خاطرات قشنگی..
سلام . ممنون .
......
خانمی سلام..ظهر رسیدم خدمتشون و گفتم که متاسفانه نمیشناسم. شاعربزگوارشو
مرسی عزیزم .
عکسها و خاطره ها ..
باید جور دیگه ای نگاه کنم .. به همه چی
منظورت چشمها را باید شست هست دیگه ؟!
سلام سایه جانم .
سلام آبی ترین خواهر دنیا
دارایی ما از جهان همین چند مشت خاطره است وخوش به حال آنهایی که نمیذارن خاک روی خاطراتشون روبگیرن
چه زود دیر می شود....
شیفته اون منظره شدم به رویاهای من چقدر نزدیکه
سلام برادرم .
میگما یه سئوال : " من اگه رنگ قرمز رو دوست داشتم , بازم می گفتین آبی ترین خواهر دنیا ؟!
اون منظره ... از فروردین 84 با منه ...
فایده ی این عکس ها چیست
اگر صدای در شنیده نشود
اگر تو کفش هایت را درنیاوری
اگر مادرم کنار سماور ننشیند
و اگر من نگویم اسمش فروغ است
فایده ی این عکس ها چیست
اگر پنجره و پرنده همقافیه نشوند
اگر سکوت، ساعت را نشکند
و اگر تو نگویی دیرم شد
و اگر من نگویم
این بار به جای روسری
برایت گوشواره می خرم
چقدر این شعر , بغضم رو تکمیل کرد ریحانه ....

فایده این عکسها چیست
اگر صدای در شنیده نشود ؟!
چرا ما قدر نمیدونیم فرصت با هم بودن ها رو ؟
سلام نرگس بانو
چه خاطرات قشنگی
همیشه دوست دارم اینجور خاطرات رو بخونم و بشنومم
انشاءالله هیچ وقت بی الف نباشه
سلام عزیز . باید یاد بگیریم از این لحظه هامون هم خاطرات قشنگی درست کنیم خانومی ...
دعا کن بی الف قامت یار نگذره روز و شبمون ...
یعنی میشه منم به سن و سال شما برسم و اینجوری خاطرات رو مرور کنم
چنان به سرعت برسی به سن من که ....
زهرایی قدر لحظه هات رو بدون ...
این هم تقدیم شما
http://s3.picofile.com/file/7412668060/omr.jpg
یه عکس و یه دنیا حرف ...
ممنونم عزیز .
پ کوجایین خو ؟!!


امشب اینقدر نشاط دلم ولی هیچکی نیس¡¡¡
نه شما،نه داداش ،نه عمه.....
آخ که من شرمنده ریحانه قشنگم شدم ! ببخش عزیز ..
امیدوارم همیشه دلت پر نشاط باشه .
کوتاه ترین شب سال امشبه
ستاره ها رو تنها نذاریم...غصه دارند
ستاره ها ... غصه .... دارند .....
ما بلندترین تاریکی ( شب یلدا ) را به هم تبریک می گوییم و از کنار بلندترین روشنایی ( اول تیر ) به راحتی می گذریم . روشنایی روزهای عمرتان بلند همچون اول تیر ...
زمان زنگار فراموشی بر روی خاطرات می کشد ولی با کوچکترین رخصتی خود را نمایان می سازند .

شنیدن و دیدن خاطرات را دوست دارم.
این نقاشی و کارت پستالتون برام باز نشد.
ریحانه جان و امپراتور بزرگوار وبتون برام باز نمیشه...(بلاگفا)
امان از زمان ....
منم همینطور ...
عمه اگه باز نشد براتون ای میل کنم ؟!
سلام گا نرگسم
خاطره اون عکس...بخدا خواستم بپرسم (توو بازی عکسا) که این عکس یه عمق خاطره با خودش داره... روو نشد...
خدا دایی عزیزتو بیامرزه نرگسی
و بابابزرگترین بابابزرگ دنیا و حسرتی که تو از نرفتن به خانه اش بر دلت ماند...چقدر غم داشت این قسمتش نرگسی
خدا بابا بزرگ عزیزتو قرین رحمت کنه
و اون تپه زیبا و اون کلبه رویایی...نه...سکوت کنم بهتره... نباید خاطرات و تصاویری که برای خودت ترسیم کردی رو خراب کنم
فدای دل بیقرار و پر از غمت
اینروزها همه ش توی خاطرات به سر می برم گل مریم ....
کوتاهترین شب سال رو دریابیم
ستاره ها بغض دارند امشب...
سلام داداش امپراطور
لایک به کامنت قشنگتون
هی از دست این بلاگفا
..
عمه شرمنده...فک کنم الان درست شده
سلام عمه طهورای مهربان
به قول همشهریهای وبلاگ نشین:اکه سنونی بزن وت بلاگفا
درست شد
آب وجاروکرده ام برای چشیدن مهرتان
میشه منم با عمه بیام مهمونی ؟
واااااااااااای اونجا غلط تایپی داشتم عزیز دل
واقعا شرمنده ام
باید می نوشتم گل نرگسم
اختیار داری مریم جان ... شما خودت گلی .
متاسفانه درست نشده.
راهنمایی بود؟
برادرزاده امپراتور یعنی چی اونوقت ؟
سنونی یعنی می تونی ؟
وبتون از خط خطی های من راحت شده
میگما عمه جون , هر وقت بلاگفا بازی درآورد , تشریف بیارین همینجا رو خط خطی کنین !
( میدونین که من چقدر خط خطی های شما رو دوست دارم !)
اکه سنونی بزن وت" یه اصطلاح نهاوندیه عمه طهورا
یه چیزی در مایه های الهی که جیز جگر بزنی ِ خودمون
الهی یعنی الان دعواش کردن
خب حق دارن عمشون مونده پشت در نمی تونه بیاد تو والا...
خب کوچ کنید به جای دیگه ...
شایدم مشکل از وسیله من باشه وای اونوقت به من نگید اکه سنونی.......
کلا این بلاگفا , دعواخورش خوبه عمه ! بس که همه مون رو میذاره پشت در ! اما کی جرات میکنه به عمه من از گل نازکتر بگه !؟
کی جرات کرده به شما بگه از این حرفا؟؟؟
فقط و فقط به خودم بگین
.
به من بگو
در این منزل بی نشان
تا کی به اسم آینه از خشت خام
سخن خواهی گفت؟
دیری است دیوار کج از مسیر ثریا
به ویرانی ویل المکذبین رسیده است .
به من بگو،
از این کاروان بی واژه چه می بری؟
جز غارت خیالی،
که خبر از غفلت بی فردای تو می دهد.
تو چه می دانی از اندوه مادران و
از این شب پر ملال
به خدا آتش زیر خاکستر است
این خرمن بی خار و
این کبریت کهنه سال…
.......
عمه بلاگفا اجازه ی درج کامنت نمیده .برای همین بجای وبتون اینو اینجا نوشتم
ریحانه جون , دقت کردی آدم شبای امتحان بیشتر دلش کتاب شعر و رمان خوندن میخواد ؟!
این بلاگفا چه قلدره ؟
ممنون ازتون
بلاگفا ؟! همون فقط باید بگیم : اکه سنونی بزنه وت بلاگفا !
حیف که عزیزانی مثل امپراتور بهار و آقا بزرگ و ریحانه جان , اونجا ساکنند !!!
با تو بهار نمیرود ای گل همیشه بهارم
باز که با صدای خورشید چهره کردی آقتابا!!!!
خط آخر خاطره اول را که خواندم
دلم یکخو برای پدر بزرگم تنگ شد
این آقتابا بود یا آفتابا ! اونوقت ربطش با آقبابا چی بود داداش ؟!!!
خدا رحمت کنه پدربزرگتون رو . یادمه احساستون رو موقع از دست دادنشون ...
راستی , بهار تموم شد داداش ! به همین سادگی , به همین خوشمزگی !
عکس ها گذشته ما بهترین خاطرت ما حساب میشن
گاهی وقتی آلبوم عکس هامو نگاه میکنم عکس ها در ذهنم متحرک میشن
وقتی عکس های ساکت گذشته رو نگاه میکنم بی اختیار سر و صدای حاشیه عکس بگوشم میاید
عکس های قدیمی بیشترین ارتباط رو با صاحبان عکس داره و بقیه مخاطبان رو به تعجب وا میداره
از همون بچگی معلومه چه خانم خندان و مهربونی خواهی شد
راستش رو بگم , خنده رو توی دوران دبیرستان جاگذاشتم ... دیگه حالا آدم خندانی محسوب نمیشم متاسفانه !
راستی دیدی چه حالی میده وقتی عکس بچگیهاتو از خونه اقوام میدزدی
منم یه عکس مربوط به 5 ،6 ماهگیم سال گذشته از خونه عمه ام دزدیم. هرچی میگه پس بیار میگم وایسا اسکنش کنم ولی فکر که میکنم اصلش بتره
ولی من ندزدیدم ! الان اگه این عکس دست خودم نبود , معلوم نبود از کجا سردرآورده بود آقابزرگ !
وقتی عکسی رو نگاه میکنی و می بینی عزیزی که کنارته الان دیگه نیستش غم نبودش خشکت میکنه رو عکس
درست مثل الان من ...
پدر بزرگها مهربانترین آدمهای روی زمین هستند
خدا رحمت کنه پدربزرگتان را
هیچگاه مهربونی و نجابت پدربزرگهامو فراموش نمیکنم
وقتی میرن , همه صفا و صمیمیت هم رو انگار با خودشون می برند ... خدا رحمتشون کنه .
اینروزها خیلی دلم حال و هوای اونا رو کرده ...
نقاشی آدمو یادصبح خنک تابستانی جنگل های 3000 و 2000 شهسوار میندازه
نقاشی انتخابیت قشنگه
این همون عکسه آقا بزرگ . عکسی که زیر شیشه میز اداره م هست .
و اون نقاشی بابابزرگ , جایگزین عکس اصلی بابابزرگم شد ...
ممنون .
شعری که برای عمه نوشتم از علی صالحی عزیز بود...

و چون در مورد شغل اصلی خودم و آتیش سوزی و کبریت و جلز و ولز بود گذاشتم...فقط. برای همین
ایشالله از 6ام به بعد دیگه کسی از دست من در امان نیست
بازم ممنون .
انشاله !
درهای رحمت بسویم باز شد سهبا جان ،خب اونوقت این عکس یه کلبه نداره که اون عقب تریه دست چپی هم من توشم .دیگه از این به بعد نگاه این عکس رو میزت کردی جفت چشای منم از اونجا تو رو نگاه می کنن
خب شکر خدا !
و چه خوب که شما همسایه من باشید عمه جان ...
ریحانه جان ممنون از شعرت ،سهبا جان خودمونو آماده کنیم برای ششم به بعد با ریحانه ...
امپراطور بزرگوار (بلاگفا خوب حساب برد از جملتون )درست شد .ممنون
آماده ایم عمه جون .
عمه آمادگی هم فایده ندارم...تابستونه فصل شادی و خنده،...خودم هوای همه رو دارم تا گرما اذیتشون نکنه
شعر ناقابل بود
چه خوب ! مرسی ریحانه جون .
البته سهبا خانم آمادگی شما جای فکر داره...خو من تنها نشم ها...اونجوری دلم غصه دار میشه...اصن بیان همه با هم آتیش بسوزونیم !بجای چهارشنبه سوزی!بگیریم چهار ماه سوری !!
خوبه ؟!!!
ریحانه جون , من اگه اختیاردار خودم و روزگار بودم که شک نکن تمام سال , سوری بود .... اما امان از این روزمرگی های روزگار ....
دایی کمی دیر جنبید



خدا رحمتش کنه
اما خب باید کمی تر و فرزتر عمل می کرد و نه تنها عکس رو نمی داد بلکه ...
بابابزرگ های مهربان همیشه یه جورایی شبیه یه سایبان امن و مطمئنن
روح مهربونش هر گوشه این آسمون نیلی که پرواز می کنه شاد باشه انشاله
و
اون کلبه جنگلی و دنج و ...
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که مرده ایم به داغ بلند بالایی
کاش روز واقعه ی من
برام همچین جایی پیدا کنن
زیر اون درخت
نزدیک اون سایه
همسایه اون سکوت و آرامش...
با قسمت دوم و سوم حرفاتون , شدیداااا موافقم , اما با اولیش خیر قربان !!!
دایی , کوچکترین دایی , خیلی زودتر از اونی که فکرش رو بکنیم رفت ! شاید باور نکنین اما به من اطلاع ندادند . دقیقا یادمه برای مراسم خاکسپاری بابابزرگم که رفتم , دیدم عکس دایی با نوار مشکی گوشه تاقچه خونه مامانه ! زار زدم ها .... ( چهل روز گذشته بود و من خبر نداشتم !) اما درست همون شبی که رفت , خواب دیدم که با ماشین سفیدی به سرعت از جلوی ما رد شد , بی اینکه یه لحظه وایسه و ما رو سوار کنه !!!
اون سال , سه تا پشت سر هم عزیز از دست دادیم !
سلام آبجی

این آبی ایهام دارد هم رنگ است وهم آب وهم دریا منم متمایلم به سمت قرمز وارغوانی
شما که صاحب خونه هستید....
آب وجارویم یادیست از کوچه های غروب که آب وجارو میشد چرا دیگه کسی جلو خونشون رو آب وجارو نمی کنه
چشم اسباب کشی خواهم کرد
سلام برادرم .

من همان آب و آبی و آسمان و دریا و باران رو بیشتر دوست دارم ! جون من فردا روزی نیاین بگین : سلام خواهر خون و شقایق و گل سرخ !!!!
لطف دارین . اما با عمه مهمونی اومدن یه مزه دیگه داره ! اگه بدونین عمه طهورای ما چقدر خوش برخورد و خوش اخلاق و مهربون و خوش رو هستند , در حیاط قفل میشه و کلیدش گم !
یادش بخیر آب و جارو و بوی نم خاک مدهوش کننده .... ( اینروزها همه اش گمم در خاطرات , به نظرم خودمم دارم به خاطره ها می پیوندم !)
خورشید را در آغوش گرفته ای
پاهایت را به بوسه دریا سپرده ای
موهایت را به دست نسیم
چه خوش غیرتـــــــم من !
ای جاااااان !!
باور کنید این پست های خاطرات حرف های زیادی دارند ، دیروز این آب و جارو و بوی نم وخاک روی قاب خاک گرفته خاطراتم را حسابی شست...
سهبا جان خجالت زده ام نکن لطفا .اون آینه دیدار تو بود که مرا آنگونه نشان داد.
دانی که همه نرگسیان آیینه اند در آینه هر که بنگرد....
همیشه رو به آفتاب بایست ....
به قول داداش : دردها و خاطرات من مسری ست !
عمه ؟ چرا شرمنده م می کنین آخه ؟! انصافا از قدیم گفتند : بچه حلال زاده به عمه ش میره دیگه ! ( حالا اگه یه ذره شبیه شما شده باشم , ذوق میکنم ها !)
جمله آخرتون میخکوب کننده ست ها !!!!!
ایــــــن اشکــــــــ هــــا از قلبیستــــــــ که شبیــــــه دخترکـــــــــے لجبـــــــاز
فقطـــ تــــو را مے خواهـــد و از بـــــازے با خاطراتـــــــــــ خستهـــ شـــــــده
ای جاااااانت بی بلا
دانی که همه نرگسیان آیینه اند در آینه هر که بنگرد....
همیشه رو به آفتاب بایست ....
جونم عمه طهورا
عجب جمله ای
دانی که همه مریمیان سر به فدای نرگسیان دارند؟
مریمی ؟! چرا شرمنده میکنی عزیز !!
هرچند این جمله به نظرم میاد ایهام داره !!!
ایم برا مریمی:
دانی که همه گلها بوی مریم می دهند ...طهورا مانده با این همه گل چه کند....
همه گلها در برابر گلستان وجود طهورا , خجلند و شرمسار !
اینم برا عمه طهورا:

پنجره را که باز می کنی
دلم می آید و
لبِ طاقچه ی نگاهت
می نشیند!
می بینی؟!
دلم بی دام و دانه
جَلدِ نگاهت شده است..!!!
ای بابا ! کاشکی منم شاعر می شدم مریمی !
اولاً دشمنت شرمنده
دوماً دیگه بعد از دوسال عادتم باید اومده باشه دستت
از رو سادگی حرفی رو میزنم که باعث ناراحتی و کدورت طرف میشم
شما هر طور دوست داری برداشت کن گل نرگسی...
جمله ما یه طرفه بود و یه معنی داشت
حالا بگو گل تمام گلا کدومه؟اگه گفتی؟
گل طهورا !!!
مریم لب طاقچه من بیایی فقط چایی دارم مواظب باش لب دلت نسوزه....
عمه!گوش میکنی چی میگم؟
با لبى خاموش صدایت میکنم گرچه دورى از برم از صمیم قلب دعایت میکنم...
نه عمه...نیست درست درمون چایی بلد نیستم دم کنم

زیاد هم چایی خور نیستم
همین الانم مامان برام چایی لیوانی آورد
با شکلات "اینجاست"
من دیگه برم...اگه قسمت بشه میخوام برم مزار شهدا
فعلا عصر همگی تون بخیر
این لطف و مهربانی شماست که برای دوستی ها
البته اگر قبول شویم
دنبال خاطره میگردی و چه زیبا خاطره هستی خود تو !!!!
ملت جمیعا خداحافظ ، دیگه نوبتی هم باشه نوبت ماست
که از شنبه بشیم آقای دکتر
وای به حال ملت انقلابی و مسلمان که اگر دعایتان به درگاه ایزد منان مستجاب نشود و خدای ناکرده قبول نشوم
نیستان و سایه سار و آسمان را به آتش میکشانم ...
پس دعا فراموش نشود ، این یک اولتیماتوم جدی است
لطفا جدی جدی دعایم کنید
چشم آقای دکتر ... دعا می کنیم براتون .
منوط بر این جمله : ملت جمیعا خداحافظ ، دیگه نوبتی هم باشه نوبت ماست
چرا خو ؟!!
که از شنبه بشیم آقای دکتر
داداش ینی وقتی دکتر شید دیگه نیستید ؟!!!!
قبولید..من دارم دعا میکنم ..دعا منم که ماشالله ردخور نداره...ولی ممکنه چپه مستجاب بشه
اونوقت این نیستان کجاست؟
راستی این نیستان کجاست ؟!