می گویند آبی فیروزه , رنگ آسمان و نماد آرامش است . آسمانی که نگاه هر آنکه عاشق است به سوی اوست . من مزینم به رنگ های آبی فیروزه و آبی کبود . من منقشم به نام نامی الله , که آرامش اول و آخر با او معنا می یابد ! من در خود نامهای محمد و مهدی را نهان دارم ! من نشانه ای هستم برای خیمه گاه حسین ! آنجا که روز واقعه , حسین , دمی آرام می یافت در نگاه زینب , تا باز دردی نو را از فراق عزیزترین مخلوقات خداوندگار عشق , تاب بیاورد و نیرویی بیابد برای پیکار , اما .... اما اقرار می کنم با این همه زیبایی , حسرت می خورم به سرخی پرچمی که نام زیبای پدر کرامت و وفا , اباالفضل را در خود به اهتزاز در آورده ! آرامش من , در برابر انقلاب سرخ خون حسین و عباس , به آشوب کشیده می شود ... و من شهادت می دهم که سرخی خون عباس , آبروی عشق است و زیباترین رنگ جاودانه هستی ...
تمام هستی ام آنگاه معنا می یابد که رو به قبله عشق , سرخم کنم تا شاید وجودم به رنگ روشن نور درآید و مرا آن سازد که شاید ... من شاخه ای گلم , اما می توانم همه عشق و نور شوم در این دایره کبود ...
این بادکنکهای رنگی در دستان من , نه شادی جشن روز تولد است و نه بازی کودکانه ! به چشمان غمگینم که بنگری , می بینی هر رنگش رویایی ست برای قرصی نان یا دانه ای خرما تا رنگین تر کند سفره خالی شامم را !کاش فریب این لبخند تصنعی را نخوری ...
آنجا که آدمها , آرزوهای رنگارنگ خود را در قالبی از جنس خود به تحقق می نشینند تا فریاد برآورند سیاهی های درون و برون را ! کاش رنگ دلمان و دنیایمان اینقدر زیبا بود ...
وقتی گلهای کاغذی هم رو سوی آسمان دارند , چه بیچاره است دل من اگر پابند ریشه های خاکی اش شود !
نرگس جان اجازه می خوام فعلا در برابرت سکوت کنم .. حرفی باقی نگذاشته ای .. باز هم می گم زیارت دلت قبول و التماس دعا که این روزها بیشتر از همیشه محتاج نیم نگاهی هستم ...
فدای دلت عزیز که اینقدر تنگه این روزها ! نمیدونم چرا حال و هوای اردیبهشت , اینقدر سخت و کسالت بار میگذرند بر ما ! حیف این روزهای پرطراوت سایه جانم ... حیف ...
میگم سهبا جون این یک بار هم شما سنت شکنی کنید و از جناب دال دال دال سوغاتی بگیرید آدرس اینترنتیشون :دبیلو دبیلو دبیلو داد داد نداد به زور بگیرید ! حتاو شاید من و عمه هم بتونیم ازشون سوغاتی بگیریم !!!!!چ
یعنی من رفتم سفر , داداش سوغاتی بده ریحانه جون ؟! ایول ! عجب فکر بکری ...
طهورا
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ
در خیمه گاه وقتی به عکس لشکریان در روی دیوار مات بودم چند سوال برایم سوال بود :
......شما بر بال سپید کدامین ملک نشستید که بی امان و شتابان بسوی معشوق شتافتید؟
شما خون سرخ کدامین زخم را در وجودتان احساس کردید که رگهایتان را تحمل آن «خون»نبود؟
شما نام پاکتان را بر لوح کدام پیامبر دیدید که بر «براق» عاشقی نشستید و از «ماندن»توان تحمل گرفتید؟
آره خانمی به کمتر از آیفون 5فانتزی هم راضی نشید ها...
میتونم در پاسخ کامنت بالاییتون دخالت کنم و یک چیز بگم : من عنوان یک دختر تا حالا نه عروسک داشتم نه عشق عروسک بازی و اسباب بازی.... فقط یکدونه گوی شیشه ای دارم که وقتی کوکش میکنم و میچرخه خعلی حالم خوب میشه !!!
ای جان ! از این گوی های شیشه ای ما هم داریم یه چند تایی ! خب اگه بخوام اعتراف کنم , باید بگم منم از بچگی با عروسک میونه ای نداشتم ولی تا دلت بخواد اسباب بازی های پسرونه رو دوست داشتم ! کارت و تیله و اینجور چیزها که البته توی زمان ما زیادتر بود, نه حالا !
طهورا
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 08:57 ب.ظ
سهبا جان عکس این همه معصومه خانومو این جا گذاشتی خب یکیشو انتخاب می کردی برا داداشت خب .به نظر من این اولیه دست راست از پایین خیلی مناسبه ها
نه عمه جون , داداش دخترای چشم مشکی و مو مشکی رو بیشتر می پسنده ! هرچند در این زمینه که ساکت و چشم گو باشه , عروسک رو بیشتر امتیاز میده ! فقط مشکل کارخونه داری و ماکسیما داری و از اینجور مشکلاته ! چیکار کنیم حالا ؟!
طهورا
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 09:21 ب.ظ
به قول سهبا ای جان٬من هم عروسک بازی را دوست نداشتم .خاله بازی رم دوست نداشتم . راستی ریحانه جان و سهبای عمه برادرتان از سفر قم برایتان سوغاتی آورد؟گمونم فقط برای معصومه خانوم سوغاتی برده (لازم شد جلسه ای بگیریم...راس ساعت قبلی)
همین جا...بست نشستم !!" نه عمه شما واقعن توقع داشتید این برادر زاده ی دست و دل بازتون از قم سوغاتی بیارن ؟!! من یک لیست از کتاب هایی که خوندشون براشون واجبه بهشون دادم که برای خودشون بگیرن اون وقت منو دعوا کردند و تو ذوقم میزنند !!!حالا بگم سوغاتی ؟! چ
جدی دعوات کرده داداش ریحانه؟ تقصیر منه چند وقته خانوم شدم و جیغ نمی کشم ! داداشی ؟ نمیای توضیح بدی ؟
اما ریحانه جون , داداش خسیس نیست ! این یکی رو قبول نمیکنم ها !
میلاد
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 09:45 ب.ظ
محشر بود محـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشر
با این آهنگ پس زمینه غوغا کرد این پست
واقعا دست مریزاد
وقتی هر از گاهی اینجور مینویسد من یکی مست مست میشم
حیف که این نوع نوشتنتون یکم کمه
خلاصه که دست مریزاد خانم معلم
یه وقتایی قلم دست من نیست ! این از اون وقتاست میلاد عزیز . ممنونم از لطفت ... شرمنده کردی حسابی .
طهورا
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 09:49 ب.ظ
والا من یه رمز می خواستم نداد که نداد ٬حالا شما می گی خسیس نیست ٬من که قبول ندارم از قمم هیچی برام نیاورده
نه دیگه عمه جون ! داداشی منو تنها گیر آوردین هی اذیتش می کنین ؟! داداش قول میده واستون رمز و راز و سوهان و کتاب و هر چی دیگه خواستین بفرسته که نگین خسیسه !
آره سهبا جون اینقده کتابای خوبیه !!!برین خودتون بخونید ببینید من چقد زیرکانه لیست دادم ولی خو این داداش عزیز ما اینو نوشتند ( غول های قوری ات را به فنجان فرو کن ریحانه ).. نازه ما هنو دست و دلبازیشونو ندیدیم... آخه مگه ی آیفون 5چقد می ارزه ؟!که اینقد من باید تکرار کنم باور کنید اگه شرکت iphonبفهمه اینقد واسش تبلیغ کردم حتمن خودش نصف سهامشو بنامم میکنه !!" ++++++ آیکون :ریحانه ای که پیروز مندانه در کنار خواهر بزرگ و عمه اش نشسته و داره زیرآب داداششو میزنه !!!!
ببین ریحانه جونم , هرچند روز زن نزدیکه و من بیشتر حواسم به همجنسان خودمه , اما از اونجایی که آبجی بزرگه ام و داداشیمو دوست دارم , مجبورم هراز گاهی هوای ایشون رو هم داشته باشم ! بنابراین اگه گاهی دیدی غیبم زد , بدونی رفتم تو سنگر داداشی !
سلام سهبای عزیز نوشته های زیباتون و هماهنگ کردن اونها با عکس هایی که گرفتین چقدر جالب بود باز هم زیارت قبول می گم و این روزها که پر از انرزی معنوی هستید التماس دعا دارم ازتون
سلام عزیز . ممنون از لطفت . محتاجم به دعا نازنین .
سهبا جون میخواین به عنوان روز مادر و روز زن ما براشون کادو بگیریم ؟! k2 این یکبار ما سنت شکنی میکنیم !!!!! ریحانه در میانه سنگر ها
البته کلا آقایونا از کادو دادن خوششون نمیاد ریحانه جون ! اونم وقتی لیلی در پشت کوههای مغرب پنهان شده باشه ! دیگه دل و دماغ و حوصله نمی مونه واسه هدیه روز زن که !
طهورا
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 10:11 ب.ظ
گفتمت دلت را بشنو این شد خلاصه دلت و هوایی شدم برای بنفش ترکیب شده از نجف و کربلا یکی آبی و یکی سرخ دل آشوب لذت بخش به جانم افتاد سپاس
دقیقا وقتی از آبی و سرخ می گفتم , به این می اندیشیدم کجا ترکیب این دو , رنگ بنفش را ایجاد می کند ! و شما چه زیبا ترکیب کردید , آرامش نجف و بی قراری نینوا را ! سلام . ممنون برادرم . کم پیدایید و جای خالیتان عجیب نمود دارد برادر !
طهورا
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:15 ب.ظ
آدم شکل این شکلکه میشه خب .
لحظه ی رفتن به بهشت رو اعلام کن ٬فرشته منتظر است...
به محض رسیدن به نقطه آغازین , با فرشته ها تماس خواهم گرفت عزیز مهربانم .
خرسندم و سپاس گوی که آرامش بی نهایت هستی را یافته اید گنجی به نام آبی نجف او که جهانی انگشت به دهان مرامش است و اما رشک می برم به این شهود کشف شده تان
دیشب ساعت 3 در زدم کسی خانه نبود
می روم از میان همه نام ها چیزی , چراغی , چیزی شبیه چراغی بیابم هی میرسم کنار ستاره و باز مقصدم جای دیگریست . باید به گونه ای از کف هفت دریا و دایره بگذرم , که جای پای مرا توفان و پرگار نبینند , زور که نیست , نمی خواهم این صفوف ساکت و مغموم حروف ساده مرا دریابند , آینه لو می رود , ستاره لو می رود , نرگس و هوای ساعت سه , سرود مخفی ماه لو می رود . هی می رسم کنار دانستگی اما باز ندانسته عاشقم !
در هر حال باید یکی دوتا کامنت فخیمانه مرتبط با پست بنویسم
ممنونم ریحانه خوشبوی ما ... همه سخنانت طراوت و تازگی به ارمغان می آورد عزیز دل .
سعیده
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ
سلام وای خدا می دونه چقدر از دیدن این عکسا ذوق کردم... لحظه های قشنگی رو تصویر کردید بانو برا پست قبل دقیقا سه با وبلاگتون رو باز کردم و هربار هم یه جوری شد که نتونستم پست رو بخونم ولی خدا می دونه چقدر دلم می خواد بخونم این سفرنامه های سهبایی رو... یه چیز دیگه.. می دونید چی دلم خواست؟ بگم؟
وای که چه دلم هواتو کرده بود امروز نازدونه خانوم . باور کن هی میخواستم بیام سر تلفن و باز می گفتم مزاحمت نشم وسط درس و مشقا ! بگو عزیز دل , بگو چی دلت خواست ؟!
فرداد
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ
سلام خواهر جان بی خود نبود که اینقدر منتظر برگشتن شما بودیم...چقدر چیزای ناگفتنی برامون گفتین و خواهین گفت...دست مریزاد. اون عروسکها چقدر قشنگ منتظر نشستن...اون گنبد چه سری رو به آسمان دارد و اون پسرک عراقی چقدر چشمهای زبان درازی دارد..... ممنون و ممنون. همیشه برقرار باشی.
سلام برادرم . لطف و مهربانی شمایان , مرا به ذوق نوشتن و تصویرکردن می آورد , وگرنه باور کنید هنوز سکوت در درونم به سخن می چربد !
ممنون مهربان برادرم .
سعیده
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ
مراحمید بانو جان
عکس بانوی سایه سار درکنار این همه عظمت
قربونت برم نازدونه خانوم . دوربین همیشه دست من بود . بجز دوبار , یکبار دردستان پدر که عکسی به یادگار از او داشته باشم , و یکبار در دستان یک همسفر , در مرکب بین راه سامرا و بغداد ! چشم عزیز دل . چشم ...
طهورا
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ
رنگ بنفش و ... چه زیبا بود کامنت برادرتون جناب امپراطور.. و جوابتون برادر زاده
گفتم به بنفشه که چرا سر دوشی پیوسته لباس تعزیت می پوشی ؟ گفتا ز عزاداری زینب بر من مانده ست سیه پوشی و سر بر دوشی
برادرانی دارم از ماه و عمه ای زلالتر از آب روان ... ممنونم عمه جان .
سعیده
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ
ممنونم روم زیاده شرمنده
اختیار داری نازدونه خانوم . این که چیزی نیست خانوم گل .
سعیده
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ
یه ماه نشده که حضورم کمرنگ شده اما احساس غریبی می کنم
اینجا خونه خودته . هیچوقت این احساس رو نداشته باش لطفا
[ بدون نام ]
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ
نه فقط اینجا...کلا
چشم شبتون قشنگ
زنده باشی عزیز , نه اینجا و نه هیچ جای دیگه احساس غربت نکن ..
بانو طهورای مهربان ما که مدام محو کامنت های نابتان هستم که در طنازی کلام شهره شده اید کاش می توانستم اندکی خرد چون شما بنویسم و باعث لبخند آرامش دیگران شوم
کماندار
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 11:53 ق.ظ
باز توی دلت چه خبره؟ چه غوغاییه که دست از سر دلت برنمیداره ؟؟؟
خوندم و خوندم ... تارسیدم به این جمله :
و من شهادت می دهم که سرخی خون عباس , آبروی عشق است و زیباترین رنگ جاودانه هستی ...
با اینکه فعلا تا محرم و صفر خیلی مونده اما نمیدونم چرا اسم و حرف به عباس که میرسه انگار تقویم تسلیم میشه انگار این آدم محدود به قالب تنگ زمان ( و مکان! ) نشده و نمیشه ...
ولی
کاش بفهمم اینا نتایج این سفر معنویه یا منقلب شدن درون از تلنگری دیگه داره آب می خوره ؟ آخه... گاهی یه اتفاقاتی - هر چند در نظر دیگران بی اهمیت - می افته که آدم مثل فضیل بن عیاض یه نهیب به خودش می زنه و میگه وقت تحول از درون رسیده...تازه یه کمی هم دیر شده.پس بجنب نمیدونم چرا دارم توی یه کامنت ریزه میزه اندازه یه پست حرف می زنم ؟
امروز یکی به من حرفی زد که تلنگر عجیبی شد برام ! اگه بگم نشنیده بودم و نمیدونستم باور می کنید ؟! خیلی جا خوردم وقتی شنیدم که دل زائرا تا 40 روز تو کربلا امانت می مونه ! راست یا دروغش رو نمیدونم , اما ... اما به این فکر میکردم که حداقل 40 روز باید بگذره تا ثابت بشه به خودمون که آیا واقعا زائر دل بودیم یا نه ؟ که لیاقت اسم کربلایی رو داریم یا نه ؟ که فهمیدیم کجا رفتیم یا نه ؟ اگه تو این فاصله کمی که از زیارت میگذره , رفتارمون اونطور نباشه که باید , دیگه چه توقعی که بعدها یادمون بمونه ؟!
این از اون حرفها بود که تکون میده , مثل همون آیه واسه فضیل ! منتها فضیل آدم شد با شنیدنش , من چی ؟!
مرسی به خاطر حرفهای قشنگتون ...
مشتاق
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ
سلام...زیارت قبول.. گاه اینقدر دیر میشود که میخواهی اصلا نیایی!!درحالی که نمیدانی که اگر بیایی..نه تنها عیبی ندارد بلکه چه بسا بهتر هم باشد!!مثل رابطه ما ادمها باخدا..که وقتی مدتی دور میافتیم دیگه انگار ...بهرحال همینه..دنیاست دیگه....منظور اینکه این تاخیر نزدیک بود که ..البته گرفتاری و .. بوده .. و بعدشم اصلا تا بحال نیومده بودم ببینم اومدین یانه..گویا تصور میکردم موقع اومدن..دعوتمون میکنید و برامون سوغاتی میارین!.... انشاا.. خداوند نصیب همه ارزومندان بفرماید..
سلام . ممنون . چه عجب ؟! معمولا رسمه وقتی از کسی خداحافظی میکنی واسه سفر زیارتی , بعد برگشت , میره دیدن زائر , بعد ازش سوغاتی میخواد ! خب من که خودم نمیتونستم راه بیفتم بیام بگم سلام من اومدم ! دیر و زود هم نداره , همینقدر که اومدین و نظر گذاشتین ممنونم . اگه بگم به یادتون بودم این چند روز و غیبتتون تو چشمم میومد باور می کنین ؟!
امید که حاجت روا باشید همیشه . بازم ممنون .
طهورا
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 07:32 ب.ظ
باز دلم یاد شما می کند یاد همان لطف وصفا می کند مثل باران ....... لحن پر مهر صدایت......... گر چه من اندک زمانی در کنارت بوده ام اما سهبا در نهادم ماندنی ماندی...............
وای عمه جونم .... دلم واستون تنگ شد خب ! از مهر من نگویید که شما خود معدن هر چه مهربانی و لطف و صفا هستید . چه شادم به داشتنتان . به خاطر همه محبت ها و میهمان نوازی هایتان ممنون و به خاطر همه سربه هوایی هایم شرمنده ! ایشاله تو سفرتون به قزوین جبران کنم عمه جونم .
با چشمانی پر از بیدار و خالی از خواب ورود لحظه ها و خاطره ها را به چشمان تو تهنیت میگویم
چشمتان به جمال عمه طهورا روشن شد خواهرم ؟!
روز زن و روز مادر بر شما و همه نسوان گرامی مبارک باد ایشالله روز خواهر جبران میکنیم جمیعا
یگانه خانوم قبل تر ها تشریف داشتند و حالا روز مادر است و نیستند ؟!
برکات آسمان سیاه برای من بسیار زیاد است برادر . امروز جدا از عمه طهورا که مستقیما با پرواز چارتر به قلب من فرود آمدند , یاد خانم تنفس و خانم سعادت یار هم لحظه ای از من جدا نبود ...
بابت تبریک هم ممنونم . بیشتر از آنچه که حقم باشد , شرمنده محبت های شما هستم همیشه . لطفتان مستدام و پایدار بمانید همیشه و شاد . یگانه هم هست , همین دوروبرها , در سکوت ...
یگانه
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ
مات و مهبوت مانده ام در این همه زیبایی کلام.. سلام
خودتی مامان ؟ چه عجب ؟! خوبه دایی صدات کرد !
یگانه
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ
این روز ها گیجم.. گم شده ام در گذر زمان.. این من هستم در استانه ورود به دبیرستان؟؟
تو دیگه چرا گیجی ؟ ای بابا ! گیجی تو خونواده ما مسریه انگار !
یگانه
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 10:35 ب.ظ
مامان شاید من را نفهمی اما من.. بسیار دلتنگم..! و تحمل دوری را ندارم.. دلم می خواهد داد بزنم:
از حرکت بایستید لحظه های بیرحم!
یگانه .....
من هم بسیار دلتنگم ... و برعکس تو دلم می خواهد لحظه ها به سرعت بروند تا خلاص شوم ...
گذار بگویمت همیشه کارت همین بوده حضرت ارباب! یک دفعه می زنی و همۀ برنامه های ریخته شده و ریخته نشدۀ ریزه خوار سفره ات را بهم می ریزی! من می گفتم حالا کو تا مُحرم ت!شما فرمودی حال را دریاب! سخت می خواهی!مثل همیشه... الان؟من؟"نــ ـمــ ـیــ تــ ــو ا نــ ــم" ارباب تو که آجر به آجرِ این بزم را خودت روی هم گذاشتہ ای اکنون..ببین می لرزد،ترک خورده،ببین برقِ ترس گرفته،التماس شده میخواهی با من چه کنی مَرد؟ +روی نوک انگشتان پا ایستاده ام،بلکه قَدَم یک وجب از اینها بلندتر شود،ببینی مرا!!
من هم دلم میخواهد آوارۀ بین الحرمینت شوم آقا میشود آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام نرگسی!!! ببین تقصیر خودته دیگه عکس میذاری و دلمونو آب میکنی... خو ما هم دل داریم و دلمون میخواد ... چیکار کنیم خب؟
از ارباب بخواه , با دل بخواه , نصیبت می کند سرگردانی بین دو حرم را , حرم حسین را و حرم باوفا برادرش , ابوالفضل را .... سلام مریمی . شبت خوش .
سلام بانوی مهر و شبنم روز مادر بهانه خوبیست برای پاس داشت لبخند آیه های زلال زیستن امید که دلتان فیروزه بماند تا کاشیها از یاد نروند با خطوط اسلیمی نقش یار نجف نشین
روزتان به طعم بهشت حضور خداوند
سلام برادرم . روز مادر بهانه ایست برای کودک شدن و آرامش را در آغوش گرم او جستن و یافتن ... حیف که دورم از او ! حیف از مادر که نیست در کنارتان ! خداوند هر آنچه نقش آبی آرامش را به روان عزیز مادرتان روانه دارد ...
ممنون از تبریکتان . دعا کنید که فیروزه ای دلم , سیاه نشود ...
طهورا
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 12:35 ق.ظ
سربه هوایی؟!آهان منظورت نظاره به گلدسته های حرم ... خب عیب نداره منم بودم .تا باشه از این سر به هوایی ها
سربه هوایی ... خب آره عمه جونم . یعنی همین که شما گفتین ! ( بهتره آبروداری کنم , مگه نه ؟!)
فرداد
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 02:47 ق.ظ
سلام خواهر جان شما تبلور یک زن هستی...از اونایی که بهشت زیر پاشونه.پیشاپیش روزتون رو تبریک می گم و از خدا آرزوی سلامتی و بهروزی براتون دارم. سالیان سال باشی و تبریک بشنوی آبجی نرگس ما.
سلام برادرم . هرچند مقرم که اینگونه نیست که می فرمایید , اما شنیدنش از زبان مهربان برادر بزرگترم , آرام و امیدوارم می کند . ممنونم از لطفتان و امیدوارم شما نیز پاینده و پیروز باشید همیشه .
زور زر به عشق نمیرسد هرگز ، الاعمال بالنیات و لا بالماکسیما
اکنون تمام غزلم گوش به فرمان شماست ، مخلصت همان پیکان 57
تمام غزلتان گوش به فرمان ماست ؟! این یعنی چی اونوقت ؟! بعد کسی که طعم ماکسیما ,حتی در رویا را بچشد , به گمانتان سراغ هیچ ماشین دیگری خواهد رفت ؟ پیکان 57 که ....
از مهر توست که هر عقل گمراه است
بهت بگم این پست محشر بود ، باور میکنی ؟!
بهتر از این نمیشد حال و هوای دلت را به مخاطب منتقل کنی
آفرین
جدی میگین داداشی ؟!
ممنونم آقا معلم !
تو کعبه دل دیوانه ایّ و حاجی نیست آنکه دور نگاه شما نگردد
تو باید اینو بدونی سهبا ، هیچ وقت به اندازه حالا جدی نبودم
نمیدانی چقدر عاشق این دیالوگ تو فیلمهای هندی هستم !
جدددی داداش ؟! منم هیچ وقت مثل حالا شما رو جدی ندیدم !
)
( میشه به لحن صدای آشوک بخونیش ؟!)( ببینم اسمش رو درست گفتم یا نه داداش دانیال بچان ؟!
ضمنا کسی دور نگاه نمیگرده تو هند , دور درخت میگرده !
نرگس جان اجازه می خوام فعلا در برابرت سکوت کنم .. حرفی باقی نگذاشته ای ..
باز هم می گم زیارت دلت قبول و التماس دعا که این روزها بیشتر از همیشه محتاج نیم نگاهی هستم ...
فدای دلت عزیز که اینقدر تنگه این روزها ! نمیدونم چرا حال و هوای اردیبهشت , اینقدر سخت و کسالت بار میگذرند بر ما ! حیف این روزهای پرطراوت سایه جانم ... حیف ...
آره سهبا جان
این روزها با طراوت و زیبا هستند .. دوست دارم برم به طبیعت و دور بشم ..از خودم !..
خیلی خوبه ناهید , بهتره یه برنامه بذاری واسه خودت و دربیای از خونه !
بهترین سوغاتی برای دختر کوچولوها یه عروسک !..
من و بردی به گذشته ها ...
نمیدونم چه سری هست تو عروسک , که بزرگ و کوچیک دوستش دارند !؟
میگم سهبا جون این یک بار هم شما سنت شکنی کنید و از جناب دال دال دال سوغاتی بگیرید
چ
آدرس اینترنتیشون :دبیلو دبیلو دبیلو داد داد نداد به زور بگیرید !
حتاو شاید من و عمه هم بتونیم ازشون سوغاتی بگیریم !!!!!
یعنی من رفتم سفر , داداش سوغاتی بده ریحانه جون ؟!
ایول ! عجب فکر بکری ...
در خیمه گاه وقتی به عکس لشکریان در روی دیوار مات بودم چند سوال برایم سوال بود :
......شما بر بال سپید کدامین ملک نشستید که بی امان و شتابان بسوی معشوق شتافتید؟
شما خون سرخ کدامین زخم را در وجودتان احساس کردید که رگهایتان را تحمل آن «خون»نبود؟
شما نام پاکتان را بر لوح کدام پیامبر دیدید که بر «براق» عاشقی نشستید و از «ماندن»توان تحمل گرفتید؟
شما همراز کدام امیر بودید که زمزمه هایش دیوانه عشقتان کرد؟
شما چه کردید که دوست عاشقتان شد و به حضور پذیرفت؟
شما «آب دیده»و «خون دل»را در کدام بازارفروختید ٬که «نقد»خریدند؟
هر خانه ای مزار شماست٬
و هر دلی٬قبر سرخ شماست
ممنون سهبا ی عمه .....این روزها دلم بسوی دلت پر می کشد
چقدر دلم خواست اون موقع همراه شما می بودم عمه جان ! زیارت با بعضی آدمها چقدر می چسبه !
ممنونم مهربون . منم مشتاق دیدار هستم عزیز .
آره خانمی به کمتر از آیفون 5فانتزی هم راضی نشید ها...
میتونم در پاسخ کامنت بالاییتون دخالت کنم و یک چیز بگم :
من عنوان یک دختر تا حالا نه عروسک داشتم نه عشق عروسک بازی و اسباب بازی....
فقط یکدونه گوی شیشه ای دارم که وقتی کوکش میکنم و میچرخه خعلی حالم خوب میشه !!!
ای جان ! از این گوی های شیشه ای ما هم داریم یه چند تایی ! خب اگه بخوام اعتراف کنم , باید بگم منم از بچگی با عروسک میونه ای نداشتم ولی تا دلت بخواد اسباب بازی های پسرونه رو دوست داشتم ! کارت و تیله و اینجور چیزها که البته توی زمان ما زیادتر بود, نه حالا !
سهبا جان عکس این همه معصومه خانومو این جا گذاشتی خب یکیشو انتخاب می کردی برا داداشت خب .به نظر من این اولیه دست راست از پایین خیلی مناسبه ها
نه عمه جون , داداش دخترای چشم مشکی و مو مشکی رو بیشتر می پسنده ! هرچند در این زمینه که ساکت و چشم گو باشه , عروسک رو بیشتر امتیاز میده !
فقط مشکل کارخونه داری و ماکسیما داری و از اینجور مشکلاته ! چیکار کنیم حالا ؟!
به قول سهبا ای جان٬من هم عروسک بازی را دوست نداشتم .خاله بازی رم دوست نداشتم .

راستی ریحانه جان و سهبای عمه برادرتان از سفر قم برایتان سوغاتی آورد؟گمونم فقط برای معصومه خانوم سوغاتی برده (لازم شد جلسه ای بگیریم...راس ساعت قبلی)
موافقم عمه جون . ریحانه کجایی عزیز . بدو جلسه !
همین جا...بست نشستم !!"
چ
نه عمه شما واقعن توقع داشتید این برادر زاده ی دست و دل بازتون از قم سوغاتی بیارن ؟!!
من یک لیست از کتاب هایی که خوندشون براشون واجبه بهشون دادم که برای خودشون بگیرن اون وقت منو دعوا کردند و تو ذوقم میزنند !!!حالا بگم سوغاتی ؟!
جدی دعوات کرده داداش ریحانه؟ تقصیر منه چند وقته خانوم شدم و جیغ نمی کشم !
داداشی ؟ نمیای توضیح بدی ؟
اما ریحانه جون , داداش خسیس نیست ! این یکی رو قبول نمیکنم ها !
محشر بود محـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشر
با این آهنگ پس زمینه غوغا کرد این پست
واقعا دست مریزاد
وقتی هر از گاهی اینجور مینویسد من یکی مست مست میشم
حیف که این نوع نوشتنتون یکم کمه
خلاصه که دست مریزاد خانم معلم
یه وقتایی قلم دست من نیست ! این از اون وقتاست میلاد عزیز . ممنونم از لطفت ...
شرمنده کردی حسابی .
والا من یه رمز می خواستم نداد که نداد ٬حالا شما می گی خسیس نیست ٬من که قبول ندارم
از قمم هیچی برام نیاورده
نه دیگه عمه جون ! داداشی منو تنها گیر آوردین هی اذیتش می کنین ؟!
فرسته که نگین خسیسه !
داداش قول میده واستون رمز و راز و سوهان و کتاب و هر چی دیگه خواستین ب
آره سهبا جون اینقده کتابای خوبیه !!!برین خودتون بخونید ببینید من چقد زیرکانه لیست دادم ولی خو این داداش عزیز ما اینو نوشتند ( غول های قوری ات را به فنجان فرو کن ریحانه
)..


نازه ما هنو دست و دلبازیشونو ندیدیم...
آخه مگه ی آیفون 5چقد می ارزه ؟!که اینقد من باید تکرار کنم
باور کنید اگه شرکت iphonبفهمه اینقد واسش تبلیغ کردم حتمن خودش نصف سهامشو بنامم میکنه !!"
++++++
آیکون :ریحانه ای که پیروز مندانه در کنار خواهر بزرگ و عمه اش نشسته و داره زیرآب داداششو میزنه !!!!
ببین ریحانه جونم , هرچند روز زن نزدیکه و من بیشتر حواسم به همجنسان خودمه , اما از اونجایی که آبجی بزرگه ام و داداشیمو دوست دارم , مجبورم هراز گاهی هوای ایشون رو هم داشته باشم ! بنابراین اگه گاهی دیدی غیبم زد , بدونی رفتم تو سنگر داداشی !
سلام سهبای عزیز
نوشته های زیباتون و هماهنگ کردن اونها با عکس هایی که گرفتین چقدر جالب بود
باز هم زیارت قبول می گم و این روزها که پر از انرزی معنوی هستید التماس دعا دارم ازتون
سلام عزیز . ممنون از لطفت . محتاجم به دعا نازنین .
سهبا جون میخواین به عنوان روز مادر و روز زن ما براشون کادو بگیریم ؟!
k2
این یکبار ما سنت شکنی میکنیم !!!!!
ریحانه در میانه سنگر ها
البته کلا آقایونا از کادو دادن خوششون نمیاد ریحانه جون ! اونم وقتی لیلی در پشت کوههای مغرب پنهان شده باشه ! دیگه دل و دماغ و حوصله نمی مونه واسه هدیه روز زن که !
خب من سوغاتیمو گرفتم
اون سوغاتی بود عمه , یا همه هستی داداش ؟!
نبینم این غم و غصه ها رو که میشم مثل هوای این چند روزه ی مشهد ،سوزناک میباره
چ
سهبا جون درسته دل و دماغ k2دادن ندارند ولی گرفتنشو چی ؟!
اونو که فکر کنم خوشش بیاد داداش ! مگه نه عمه جون ؟
سلام ؛
مرسی.تصاویر و متن ها خیلی با هم مچن.
سلام آقا حسام . این متن ها برای همین تصویرها نوشته شده اند . ممنون از حضور پرمهرتان .
آره خب سوغاتی دوست دارن ولی در بزاعت من ناتوان برای خلیل چه سوغاتی یافت می شود ؟!.....
حضور عمه ای مثل شما بهترین سوغات زندگی آدمه . مطمئنم داداش قدر شما رو خوب میدونه عمه جونم .
سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟
اینا که گفتی یعنی چی ریحانه جونم ؟
سلام بانوی فیروزه های ناب مهربانی
گفتمت دلت را بشنو این شد خلاصه دلت و هوایی شدم برای بنفش ترکیب شده از نجف و کربلا یکی آبی و یکی سرخ
دل آشوب لذت بخش به جانم افتاد
سپاس
دقیقا وقتی از آبی و سرخ می گفتم , به این می اندیشیدم کجا ترکیب این دو , رنگ بنفش را ایجاد می کند ! و شما چه زیبا ترکیب کردید , آرامش نجف و بی قراری نینوا را !
سلام . ممنون برادرم . کم پیدایید و جای خالیتان عجیب نمود دارد برادر !
لحظه ی رفتن به بهشت رو اعلام کن ٬فرشته منتظر است...
به محض رسیدن به نقطه آغازین , با فرشته ها تماس خواهم گرفت عزیز مهربانم .
خرسندم و سپاس گوی که آرامش بی نهایت هستی را یافته اید گنجی به نام آبی نجف او که جهانی انگشت به دهان مرامش است
و اما رشک می برم به این شهود کشف شده تان
دیشب ساعت 3 در زدم کسی خانه نبود
می روم از میان همه نام ها
چیزی , چراغی , چیزی شبیه چراغی بیابم
هی میرسم کنار ستاره و باز مقصدم جای دیگریست .
باید به گونه ای از کف هفت دریا و دایره بگذرم , که جای پای مرا توفان و پرگار نبینند ,
زور که نیست , نمی خواهم این صفوف ساکت و مغموم
حروف ساده مرا دریابند , آینه لو می رود , ستاره لو می رود ,
نرگس و هوای ساعت سه ,
سرود مخفی ماه لو می رود .
هی می رسم کنار دانستگی
اما باز ندانسته عاشقم !
برای خالی نبودن عریضه گفتم...
در هر حال باید یکی دوتا کامنت فخیمانه مرتبط با پست بنویسم
ممنونم ریحانه خوشبوی ما ... همه سخنانت طراوت و تازگی به ارمغان می آورد عزیز دل .
سلام
وای خدا می دونه چقدر از دیدن این عکسا ذوق کردم...
لحظه های قشنگی رو تصویر کردید بانو
برا پست قبل دقیقا سه با وبلاگتون رو باز کردم و هربار هم یه جوری شد که نتونستم پست رو بخونم
ولی خدا می دونه چقدر دلم می خواد بخونم این سفرنامه های سهبایی رو...
یه چیز دیگه..
می دونید چی دلم خواست؟
بگم؟
وای که چه دلم هواتو کرده بود امروز نازدونه خانوم . باور کن هی میخواستم بیام سر تلفن و باز می گفتم مزاحمت نشم وسط درس و مشقا !
بگو عزیز دل , بگو چی دلت خواست ؟!
سلام خواهر جان
بی خود نبود که اینقدر منتظر برگشتن شما بودیم...چقدر چیزای ناگفتنی برامون گفتین و خواهین گفت...دست مریزاد.
اون عروسکها چقدر قشنگ منتظر نشستن...اون گنبد چه سری رو به آسمان دارد و اون پسرک عراقی چقدر چشمهای زبان درازی دارد.....
ممنون و ممنون.
همیشه برقرار باشی.
سلام برادرم . لطف و مهربانی شمایان , مرا به ذوق نوشتن و تصویرکردن می آورد , وگرنه باور کنید هنوز سکوت در درونم به سخن می چربد !
ممنون مهربان برادرم .
مراحمید بانو جان

عکس بانوی سایه سار درکنار این همه عظمت
قربونت برم نازدونه خانوم . دوربین همیشه دست من بود . بجز دوبار , یکبار دردستان پدر که عکسی به یادگار از او داشته باشم , و یکبار در دستان یک همسفر , در مرکب بین راه سامرا و بغداد !
چشم عزیز دل . چشم ...
رنگ بنفش و ... چه زیبا بود کامنت برادرتون جناب امپراطور.. و جوابتون برادر زاده
گفتم به بنفشه که چرا سر دوشی
پیوسته لباس تعزیت می پوشی ؟
گفتا ز عزاداری زینب بر من
مانده ست سیه پوشی و سر بر دوشی
برادرانی دارم از ماه و عمه ای زلالتر از آب روان ...
ممنونم عمه جان .
ممنونم
روم زیاده شرمنده
اختیار داری نازدونه خانوم . این که چیزی نیست خانوم گل .
یه ماه نشده که حضورم کمرنگ شده
اما احساس غریبی می کنم
اینجا خونه خودته . هیچوقت این احساس رو نداشته باش لطفا
نه فقط اینجا...کلا

چشم
شبتون قشنگ
زنده باشی عزیز , نه اینجا و نه هیچ جای دیگه احساس غربت نکن ..
چشمت بی بلا . شبت خوش .
بانو طهورای مهربان
ما که مدام محو کامنت های نابتان هستم که در طنازی کلام شهره شده اید کاش می توانستم اندکی خرد چون شما بنویسم و باعث لبخند آرامش دیگران شوم
آفتاب آید دلیل آفتاب ....
سلام بزرگوار.ممنون خیلی زیبا می نویسید.
سلام . ممنون از لطفتان .
باز توی دلت چه خبره؟ چه غوغاییه که دست از سر دلت برنمیداره ؟؟؟
خوندم و خوندم ... تارسیدم به این جمله :
و من شهادت می دهم که سرخی خون عباس , آبروی عشق است و زیباترین رنگ جاودانه هستی ...
با اینکه فعلا تا محرم و صفر خیلی مونده اما نمیدونم چرا اسم و حرف به عباس که میرسه انگار تقویم تسلیم میشه
انگار این آدم محدود به قالب تنگ زمان ( و مکان! ) نشده و نمیشه
...
ولی
کاش بفهمم اینا نتایج این سفر معنویه یا منقلب شدن درون از تلنگری دیگه داره آب می خوره ؟
آخه... گاهی یه اتفاقاتی - هر چند در نظر دیگران بی اهمیت - می افته که آدم مثل فضیل بن عیاض یه نهیب به خودش می زنه و میگه وقت تحول از درون رسیده...تازه یه کمی هم دیر شده.پس بجنب
نمیدونم چرا دارم توی یه کامنت ریزه میزه اندازه یه پست حرف می زنم ؟
امروز یکی به من حرفی زد که تلنگر عجیبی شد برام ! اگه بگم نشنیده بودم و نمیدونستم باور می کنید ؟!
خیلی جا خوردم وقتی شنیدم که دل زائرا تا 40 روز تو کربلا امانت می مونه ! راست یا دروغش رو نمیدونم , اما ...
اما به این فکر میکردم که حداقل 40 روز باید بگذره تا ثابت بشه به خودمون که آیا واقعا زائر دل بودیم یا نه ؟ که لیاقت اسم کربلایی رو داریم یا نه ؟ که فهمیدیم کجا رفتیم یا نه ؟ اگه تو این فاصله کمی که از زیارت میگذره , رفتارمون اونطور نباشه که باید , دیگه چه توقعی که بعدها یادمون بمونه ؟!
این از اون حرفها بود که تکون میده , مثل همون آیه واسه فضیل ! منتها فضیل آدم شد با شنیدنش , من چی ؟!
مرسی به خاطر حرفهای قشنگتون ...
سلام...زیارت قبول..
گاه اینقدر دیر میشود که میخواهی اصلا نیایی!!درحالی که نمیدانی که اگر بیایی..نه تنها عیبی ندارد بلکه چه بسا بهتر هم باشد!!مثل رابطه ما ادمها باخدا..که وقتی مدتی دور میافتیم دیگه انگار ...بهرحال همینه..دنیاست دیگه....منظور اینکه این تاخیر نزدیک بود که ..البته گرفتاری و .. بوده .. و بعدشم اصلا تا بحال نیومده بودم ببینم اومدین یانه..گویا تصور میکردم موقع اومدن..دعوتمون میکنید و برامون سوغاتی میارین!....
انشاا.. خداوند نصیب همه ارزومندان بفرماید..
سلام . ممنون . چه عجب ؟! معمولا رسمه وقتی از کسی خداحافظی میکنی واسه سفر زیارتی , بعد برگشت , میره دیدن زائر , بعد ازش سوغاتی میخواد !
خب من که خودم نمیتونستم راه بیفتم بیام بگم سلام من اومدم !
دیر و زود هم نداره , همینقدر که اومدین و نظر گذاشتین ممنونم . اگه بگم به یادتون بودم این چند روز و غیبتتون تو چشمم میومد باور می کنین ؟!
امید که حاجت روا باشید همیشه . بازم ممنون .
باز دلم یاد شما می کند
یاد همان لطف وصفا می کند
مثل باران .......
لحن پر مهر صدایت.........
گر چه من اندک زمانی در کنارت بوده ام اما سهبا در نهادم ماندنی ماندی...............
وای عمه جونم .... دلم واستون تنگ شد خب !
از مهر من نگویید که شما خود معدن هر چه مهربانی و لطف و صفا هستید . چه شادم به داشتنتان . به خاطر همه محبت ها و میهمان نوازی هایتان ممنون و به خاطر همه سربه هوایی هایم شرمنده !
ایشاله تو سفرتون به قزوین جبران کنم عمه جونم .
ابجی سلام..
ای جونم..چقدر قشنگ شما میگین کاش منم اینطوری مثل شما بودم:-*
ابجی یک چیزی داداش محمد عاشق یک نفر شده....عارف....عجق من شده......نمیدونم چی بگم....فقط اگه دوست دارین برید تو پروفایلم تو کلوپ...
سلام علیکم . خوبین داداشی محمدم ؟ پات بهتره ؟ چه خبر شده باز ؟ خو من که آدرس پروفایلت رو پیدا نکردم بیام کاسه و کوزه اونجا رو به هم بریزم داداشی !
با چشمانی پر از بیدار و خالی از خواب

ورود لحظه ها و خاطره ها را به چشمان تو تهنیت میگویم
چشمتان به جمال عمه طهورا روشن شد خواهرم ؟!
روز زن و روز مادر بر شما و همه نسوان گرامی مبارک باد
ایشالله روز خواهر جبران میکنیم جمیعا
یگانه خانوم قبل تر ها تشریف داشتند و حالا روز مادر است و نیستند ؟!
برکات آسمان سیاه برای من بسیار زیاد است برادر . امروز جدا از عمه طهورا که مستقیما با پرواز چارتر به قلب من فرود آمدند , یاد خانم تنفس و خانم سعادت یار هم لحظه ای از من جدا نبود ...
بابت تبریک هم ممنونم . بیشتر از آنچه که حقم باشد , شرمنده محبت های شما هستم همیشه . لطفتان مستدام و پایدار بمانید همیشه و شاد .
یگانه هم هست , همین دوروبرها , در سکوت ...
مات و مهبوت
مانده ام در این همه زیبایی کلام..
سلام
خودتی مامان ؟ چه عجب ؟! خوبه دایی صدات کرد !
این روز ها گیجم..
گم شده ام در گذر زمان..
این من هستم در استانه ورود به دبیرستان؟؟
تو دیگه چرا گیجی ؟ ای بابا ! گیجی تو خونواده ما مسریه انگار !
مامان شاید من را نفهمی
اما من..
بسیار دلتنگم..!
و
تحمل دوری را ندارم..
دلم می خواهد داد بزنم:
از حرکت بایستید لحظه های بیرحم!
یگانه .....
من هم بسیار دلتنگم ...
و برعکس تو دلم می خواهد لحظه ها به سرعت بروند تا خلاص شوم ...
روز تون مبارک به همین سادگی
ممنونم عزیز دل . تولد گل یاس بر شما هم مبارک .
گذار بگویمت
همیشه کارت همین بوده حضرت ارباب!
یک دفعه می زنی و همۀ برنامه های ریخته شده و ریخته نشدۀ ریزه خوار سفره ات را بهم می ریزی!
من می گفتم حالا کو تا مُحرم ت!شما فرمودی حال را دریاب!
سخت می خواهی!مثل همیشه...
الان؟من؟"نــ ـمــ ـیــ تــ ــو ا نــ ــم" ارباب
تو که آجر به آجرِ این بزم را خودت روی هم گذاشتہ ای
اکنون..ببین می لرزد،ترک خورده،ببین برقِ ترس گرفته،التماس شده
میخواهی با من چه کنی مَرد؟
+روی نوک انگشتان پا ایستاده ام،بلکه قَدَم یک وجب از اینها بلندتر شود،ببینی مرا!!
من هم دلم میخواهد آوارۀ بین الحرمینت شوم آقا
میشود آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام نرگسی!!!
ببین تقصیر خودته دیگه عکس میذاری و دلمونو آب میکنی... خو ما هم دل داریم و دلمون میخواد ...
چیکار کنیم خب؟
از ارباب بخواه , با دل بخواه , نصیبت می کند سرگردانی بین دو حرم را , حرم حسین را و حرم باوفا برادرش , ابوالفضل را ....
سلام مریمی . شبت خوش .
سلام بانوی مهر و شبنم
روز مادر بهانه خوبیست برای پاس داشت لبخند آیه های زلال زیستن
امید که دلتان فیروزه بماند تا کاشیها از یاد نروند با خطوط اسلیمی نقش یار نجف نشین
روزتان به طعم بهشت حضور خداوند
سلام برادرم .
روز مادر بهانه ایست برای کودک شدن و آرامش را در آغوش گرم او جستن و یافتن ... حیف که دورم از او ! حیف از مادر که نیست در کنارتان !
خداوند هر آنچه نقش آبی آرامش را به روان عزیز مادرتان روانه دارد ...
ممنون از تبریکتان . دعا کنید که فیروزه ای دلم , سیاه نشود ...
سربه هوایی؟!آهان منظورت نظاره به گلدسته های حرم ...
خب عیب نداره منم بودم .تا باشه از این سر به هوایی ها
سربه هوایی ... خب آره عمه جونم . یعنی همین که شما گفتین ! ( بهتره آبروداری کنم , مگه نه ؟!)
سلام خواهر جان
شما تبلور یک زن هستی...از اونایی که بهشت زیر پاشونه.پیشاپیش روزتون رو تبریک می گم و از خدا آرزوی سلامتی و بهروزی براتون دارم.
سالیان سال باشی و تبریک بشنوی آبجی نرگس ما.
سلام برادرم . هرچند مقرم که اینگونه نیست که می فرمایید , اما شنیدنش از زبان مهربان برادر بزرگترم , آرام و امیدوارم می کند . ممنونم از لطفتان و امیدوارم شما نیز پاینده و پیروز باشید همیشه .
زور زر به عشق نمیرسد هرگز ، الاعمال بالنیات و لا بالماکسیما
اکنون تمام غزلم گوش به فرمان شماست ،
مخلصت همان پیکان 57
تمام غزلتان گوش به فرمان ماست ؟! این یعنی چی اونوقت ؟!
بعد کسی که طعم ماکسیما ,حتی در رویا را بچشد , به گمانتان سراغ هیچ ماشین دیگری خواهد رفت ؟ پیکان 57 که ....
خوبی داداش ؟!
میگوید بهشت در دست مادر ها بود
ما که بدنیا امدیم؛ مادر بهشت را زمین گذاشت تا ما را بغل کند
حالا همین طور که میبینید بهشت زیر پای مادران است
++روزت مبارک مادر
ممنونم گل ریحانم ... روز شما هم مبارک .
زنان ؛ قبل از مادر شدن، پری و بعد از مادر شدن؛ تبدیل به فرشته می شوند .

فرشته ی مهربان و فداکار روزت مبارک
http://s3.picofile.com/file/7378915050/506141_nuVBUEoF.jpg
مرسی عزیز دل . زهرایی این همه عکس ناب رو از کجا میاری خانوم گل ؟
روز شما هم مبارک . ممنونم .
راستی , کم پیدا که میشی , دلم می گیره ها !