اگر از من بپرسید بیشترین سهم خاطراتت از این دنیای مجاز به چه کسی تعلق دارد ، خواهم گفت : ..
31 تیرماه 89 بود و این غزل استاد قهرمان :
بی تابی ام فزون شده از حد ، آنسان که هیج تاب ندارم
از من مپرس حال تو چون است ، چون قدرت جواب ندارم
آنجا که لطف دوست زند موج ، روز شمار ، در چه شمار است؟
بار گناه دارم و یک جو ، اندیشه از حساب ندارم !
اولین کامنت ایشان در این غزل درج شد . متقابلا در پست چشم زخم بندگی ایشان نظری درج نمودم و تشکر و اینگونه پاسخ دریافتم : " ممنون و نثر شما بیش از شعرهایتان جلوه می کند !"
گذشت تا 26 آذرماه و آشنایی با هستی نمونه و ...
راستش مهمترین ویژگی این بلاگ علاوه بر برخورداری از نثر زیبای ادبی عارفانه ، عاشقانه آن ، پاسخ های زیبا و پرمفهوم و جاندار به کامنتهاست که ترا ترغیب می کند به رفتن و باز رفتن ، به خواندن و بازخواندن و پرسیدن و باز پرسیدن ، تا در این میانه ، هر بار دریافته بیشتری را بیابی و من هر بار که رفتم ، بیشتر جذب شدم تا اینکه ...
بیستم دی ماه 89 و پست تولدم و سه کامنت همزمان ، باعث شد تا وسوسه چندگاهه ام مبنی بر آشنا شدن بیشتر با ایشان بر من غالب آید و ظرف سه روز ، تقریبا کل آرشیو این بلاگ را خواندم ( و این اولین و تنها وبلاگی بود که تمام آرشیوش را مطالعه نمودم !) راستش آنقدر جذاب بود گام به گام پیش رفتن با داستان شوریدگی های صاحب آن سرا که نتوانستم از خواندنش بگذرم و زیباتر از مطالعه آرشیو ، همراهی صاحب خانه بود با این اشتیاق من و پاسخهای زیبا و جذابی که باز و باز مرا به آنجا می کشاند . سه روز ، سه ظهر ، هنگامه اذان ، من در حال خواندن بودم و تفکر درباره اینکه سر بودنم را دریابم – علیرغم تمامی تفاوتها – و شک نداشتم که وقتی به خود نیامده ام ، به خود نیز نخواهم رفت و آمده ام که تاثیری بگیرم و احیانا اثری بگذارم ، اما چگونه ؟!
و
گذر زمان چه خوب نشان داد که وقتی با دل و با ایمان قدم برداری ، آنرا دریافت
خواهی کرد که باید . بدون اغراق می گویم در این یک سال و نیم که بر من گذشته ، از
زمان آشنایی با آسمان سیاه برادرم ، هر روزش با خاطره ای پیوند خورده و هر بار و
هر پست ، دنیایی حرفهای گفته و ناگفته درخود دارد که برایم بی نهایت ارزشمند است .
احساسی که من در آن سرا گذاشته ام ، زمانی را که صرف نموده ام ، تاثیراتی که
دریافته ام ، دوستانی که یافته ام و بیش از همه ، محبتی که از جانب برادر به ظاهر
کوچکتر ، اما در واقع بزرگ اندیشم دریافت نموده ام ، آنقدر وسیع و گسترده هست که
مرا برای همیشه وامدار ایشان نموده باشد و به قدری خاطره در ذهن من به جای گذاشته
است که برای بیان کردنش ، دفتری لازم است و مسلما نمی شود در قالب پستی آنها را
بیان نمود . شاید یکی از زیباترین خاطرات ما ، داستان بادبادک بازی من و برادرم ،
در آسمان ستاره باران و ماهتابی باشد و تمام حکایت های شیرین آن که هرگز از خاطرم
نمی رود . شیطنت های دو نفره ما در سرای خانم سعادت یار هم از آن دست خاطراتی ست
که نه تنها برای ما ، که برای دیگر دوستان مشترک هم به یادماندنی شده است . و عکس
العمل برادر ، از چند روز نبودنم و حذف سایه سار هم آنقدر در ذهنم پررنگ شده که
هرگز از خاطرم نرود ! از تولد نیایش هم بگویم و شگفتانه ای که برادر برایم ایجاد کرد و قابل بیان نیست ...
می خواهم از دوستانی بگویم که برایم عزیزترین ارمغان های آشنایی با دانیال و آسمان ستاره بارانش هستند و از خاطراتشان اما ... راستش را بخواهید نمی دانم چه بگویم و کدام خاطره را بیان کنم که بتواند اوج احساسم را نشان دهدو ظلم ننماید در حق این عزیزان و خاطرات ارزشمندشان که آیا به نظر شما این امکان دارد ؟ که مثلا چگونه می توان دنیایی از خاطرات را که در پس نام آسمان سکوت نهفته است و آن مهربانی نهفته در زلال آبی رنگ چشمان خانم سعادت یار را به واژه کشید ؟ یا چگونه می توانم وسعت مهر بی اندازه ام را به تنفس عزیز و آن آرامش غریبی را که از حضور ایشان و گفتگو و دیدن آن چشمان مهربان نصیبم می شود بیان کنم ؟و مگر می شود آن روز به یادماندنی دیدار از آسایشگاه ثارالله را در کنار خانم تنفس عزیز ، درکنار برادر بزرگوارم آقای مهین خاکی که همییشه در برابر عظمت روحشان ، احساس حقارت می کنم و در کنار خانم ثنایی فر نازنینم ، که همیشه متحیر نگاه و اندیشه عمیق و هنرمندانه شان هستم فراموش کنم ؟ و چگونه لبخند زیبای لبها و چشمان حاج موسی سلامت ، این جانباز بزرگوار را از یاد ببرم ؟ بعضی روزها برای همیشه با سنجاقی طلایی وصل شده اند به گوشه ذهنت و تو اجازه نمی دهی حتی اندکی غبار فراموشی بر روی آنها بنشیند و آنروز غریب دیدار سه نفره من و خانم سعادت یار و خانم تنفس در منزل ایشان از آن دست خاطرات است . آن روزبرفی بهمن ماه درجاده آتشگاه کرج و در کنار خانم ثنایی فر عزیز هم .. و آن سفر کوتاه من به قم در کنار مادر و پدر و برادر و دیدار با خواهر آسمانی ام ، زهرا زین الدین ، هم از آن روزهایی ست که نه خودش فراموشم می شود ، نه حال وهوای جاری در آن و نه تاثیراتی که بر دل و روح من گذاشت .
از آسمان سیاه بگویم و خاطره ای دیگر ، زمانی که یک لیوان چای ، جنجالی شیرین به پا کرد در آن سرا ! وقتی برادر ، طلب یک لیوان چای داشت از خواهری که من باشم و خواسته دیگری از نازدانه شیرینم ، سعیده عزیز و من که ... آنقدر سعیده را دوست دارم که ایستادم در برابر خواهش برادر و حس همیشگی ام باز به کار افتاد ، همان که مرا وامی دارد تا ازحقوق زنان دفاع کنم ... و عکس العمل های شیرین بعدی و پرچم صلحی که درنهایت به دست ساجد بزرگوار به اهتزاز درآمد و عقب نشینی برادر از خواسته اش و ... یادش بخیر ، وساطت های شیرین مادر و دلجویی های مریم بزرگمهر نازنین از داداش دانیالش و میهمانی به صرف چای گلستان ! از مریم گفتم و عطر مهربانی های بی نهایت این عزیز که با نامش می پیچد در دنیای مجاز .. مریمی که طاقت دیدن رنج و ناراحتی هیچکس را ندارد و قلبش لبریز از عشق ومحبت است . از سعیده نام بردم ، این بزرگ کوجک .. دختر هفده ساله عزیز من که علیرغم سن کمش ، بارها و بارها مرا و مارا به تعظیم در برابر عظمت اندیشه اش واداشته و یادم می آید که بارها از او پرسیده ام تو مطمئنی هفده سال داری نازدانه ام ؟! و جالب اینکه این اسم ماندگار شد بر او ، آنقدر که گاه مادر نازنینش هم ، اینگونه می نامدش !
دفتر آسمان سیاه ، اسامی زیبای دیگری را هم در خود به تکرار نام برده که بدون آنها این آسمان معنا نمی شود . و مگر می شود دانیال را شناخت ، وقتی عاطفه را نشناخته باشی ، وقتی از عرفان چیزی سرت نشود ، وقتی آرزوهای بلند برادر را نادیده بگیری ؟ چگونه می شود از آسمان سیاه گذر کرد بی اینکه با نام تسنیم آشنا شوی ، وقتی می دانی ورای این نام زیبا ، قلب مهربان خانم دکتر مهربان ماست که می تپد به مهر با آن صدای گرم و آن همه خاطره های خاص ... مگر می شود صفحات زیبای این کتاب را ورق زد و نام درخشان زهرا را ندید ؟ زهرا و مهربانی اش ، زهرا و گذشتش ، زهرا و شیدایی اش ، زهرا و .... 23 مهرماه بود که برایم کامنتی گذاشت و شماره ای که کلید مطلب رمزدارش بود . پست ، پست تولد بود و آنروز بی اینکه بدانم روز میلاد این عزیز مهربان . بی اینکه مطمئن باشم ، آن شماره را گرفتم و همان شد اولین گفتگوی تلفنی من و زهرا محمودی عزیز که بوی گل های نرگس شیراز را در مشامم زنده کرد .
و از باران عزیز ، این دردانه دوست داشتنی ام بگویم و همه لبخندهایی که در پس شنیدن این نام لطیف بر جانم می نشیند و همه محبت عمیقی که از او بر دل دارم ..
و گذاشتم آخر از همه بگویم از نازنینی که هرچند دیرتر از دیگران به این جمع پیوسته اند ، اما انگار مهره مار دارند یا عصای جادو که اینقدر سریع در دلهایمان جا باز کرده اند و اینقدر عمیق مهرشان برجانمان نشسته . که من و برادرم هر دو ، بی نهایت دوستشان داریم و قدردان مهر حضور و عطر اندیشه شان هستیم . از عمه طهورای عزیزم می گویم و همه قداستی که ازبردن نام عمه و همه حس پاکی که از شنیدن نامشان در ذهنمان متبادر می شود . و تنها خدا می داند که من چقدر این عمه نادیده ام را دوست دارم . راستی عمه طهورای نازنین ، به نظر شما می شود آنروز شیرین نه چندان دیرین را فراموش کرد که شما دیکتاتوری سهبا را پذیرفتید تا بشوید مهربانترین عمه دنیای ما ؟ بزرگی روح و دلتان همانروز برایم آشکار شد و مرا مدیون لطف نگاه و قلب پرمهرتان نمود . همیشه برقرار و برفراز بمانید عزیز نازنین ما .
دفتر آسمان سیاه ، هنوز پر از برگه های خاطره های زیباست ، اما دیگر مجالی برای بیشتر گفتن نمی یابم و به همین اندک بسنده می کنم . ستاره باران و نور افشانی آسمان دل و سرای برادر و سایر ستاره های آسمانش ، آرزوی همیشگی من است .
سلام
آسمان زندگیتان نیز همیشه نورباران و بی انتها
موفق باشید و سلامت سهبای عزیز
سلام عزیز مهربان . ممنونم و امید که موفقیت , هدیه هرروز خداوند باشد به شما . شاد باشید .
گفته بودم که شما قوی ترین و زیباترین اثبات درمقابل تفکرات منید...
اثباتی که در اوج داستان خط بطلان کشید به روی اندیشه ای که......
بعضی آدما وجودشون یه نشونست...یه نشونه ی قشنگ برای تداعی احساسات قشنگ تر...
هیچ وقت نمی تونم مهم ترین حرف های دلم رو بیان کنم...همیشه حبسن تو دلم...همیشه احساس می کنم اگه بیان بشن دیگه مثل قبل برام قشنگ نیستن..ارزشمند نیستن...
پس اجازه بدید فقط سکوت کنم...بذارید همه ی زیبایی هایی که الان دارن توی ذهنم چرخ می زنن ناگفته بمونن...
از اعتماد کردن بی نهایت می ترسیدم...انقدر بد دیده بودم که ....
اما اینجا که میومدم..همیشه یه احساس قشنگ داشتم...
با اینکه آدم سختی بودم اما اینجا که میام،نه مغرورم...نه خستم...نه دلم گرفته...نه می تونم احساساتم رو کنترل کنم و بروز ندم...
اینجا که میام فاصله میگیرم از خیلی چیزا...
انقدر صاحب سایه سار توی دل و ذهنم جا باز کرده که هرجا اسم نرگس..دریا..باران..به گوشم بخوره فکرم تو سایه سارش پرواز می کنه...
چند ماه پیش یه شب و کلی خاطره تو دنیای حقیقیم...یه شب ومنی که داشتم از شادی پرواز می کردم و به یاد هیچ بنی بشری نبودم...
تهش ختم شد به میلان نرگس و یاد شما و... وای...
عطر نرگس انقدر سرمستم کرد که خوشیم چند برابر بشه...
از ماجرای چای خورون گفتین و یاد اون شب بارونی و قولنج شکستن و جوراب و عکس نخست پست و کلی چیزای دیگه که تو ذهنم مرور شد...
همینجا برای چندمین بار از جناب دهقانیان تشکر میکنم
هم به دلیل آشناییم با شما و هم به خاطر تک تک چیزهایی که از ایشون یاد گرفتم...که نمیشه مرور کرد...
همیشه برام قابل احترام بودن و هستن...
وای خیلی حرف زدم..اگه جونی موند بازم میام...
بازم ممنون بانو به خاطر تک تک مهربونیات...ببخش اگه گاهی نبودم...ببخش اگه گاهی دلگیر بودم ببخش اگه گاهی...........
فدای تو و این احساسات قشنگ و حرفهای قشنگترت . چقدر دوست دارم برام حرف بزنی نازدونه خانوم ... ممنون که هستی عزیز . میدونم که گرفتار درس و برنامه ریزی واسه آینده هستی و میدونی که اینقدر برام مهمه زندگیت , که یه جورایی دلتنگی و نبودنت رو تاب میارم !
منتظرم که بازم بیای و برام حرف بزنی , باشه عزیز دل ؟!
بازم ممنونتم سعیده جانم .
چه کردی نرگس جان ؟////////چه می کنه این نرگس
چیکار کردم سایه جانم ؟! فدای تو و اون شگفتی قشنگت !
به سلامتی مامان خودم...(الان دست زدم من)
تموم شد بالا خره؟
منم که کلاه بوقی هستم.
پ.ن:چهارشنبه سوری تون مبارک مامان گلی جونم.
اختیار دارین خانوم خانوما ! میگما از دسترس من خارج شدی الان ! نبینم با تارا , آتیش بسوزونی یگانهههه !!!! وای مراقب خودت باشی ها ! من یه دونه یگانه بیشتر ندارم ها !!!!
راستی...
من ترقه گرفتما!
از کی و چگونه اش رو نپرسید فقط.
ترقه ت رو هم که جا گذاشتی واسه ما ! حالا من اینو چیکار کنم ؟! بذارم رو گاز , روشنش کنم ؟!
داشتم فکر می کردم نظراتتون تائیدی نباشه خیلی بهتره..
نه؟
جدا ؟! مطمئنی ؟! امر دیگه ای نیست ؟!
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/2/21/Chehel-sotoon_chahar_shanbe_suri.jpg/290px-Chehel-sotoon_chahar_shanbe_suri.jpg
اگه تونستید این عکس رو ببینید.
دیدم خانومی . خوشدله !
اشکم را که زیباترین سفره عشق ٬گدازانترین ایمان٬داغ ترین اشتیاق٬تب دارترین احساس٬خالص ترین گفتنی و لطیف ترین دوست داشتن است را به تو به عنوان سلام تقدیم می کنم



سهبای عزیزم در تکاپوی زندگی هر یک ازمالحظاتی را تجربه می کنیم که شاید هرگز تکرار نشودوبا مسائلی مواجه می شویم که حتی اگر گذشت زمان زنگار فراموشی بر آن بپاشد باز به کوچک ترین رخصتی خود را نمایان می سازد و لحظاتی از روز ما را به خود اختصاص خواهد داد.این دوستی ها از این موارد است که در آن حتماًچند نکته ٬چند جمله و یا چند خاطره را در زوایای مغز خویش متمرکز می کند٬که به خاطر آوردن آن ها گاهی می تواند کمکی در حل مسائل زندگی و یا راه گشایی برای راحت تر برخورد کردن با مسائل باشد.
قبل از نوشتن اندکی تامل کردم و نفس خویش را بین دو امر مخیر گرداندم:اول این که دل گران کرده و از هنگامه ای با من در افتادی (امپراتوری)بگویم یا این که نه٬از همین پنجره دیدارت را ببوسم.
راستی برادرزاده جان اون مهره مار یا عصای جادو همان مهربانی شماهاست که مرا به این جا کشانده
ای جااانم عمه مهربون خودم ! فدای شما بشم من ! یعنی می فرمایید ما هم مهره مار داریم ؟! جددی ؟! چه جالب !

اینقدر قشنگ برام حرف زدین که نمیدونم دیگه چی بگم عمه جون . میشه دیگه حرف نزنم ؟!
سلام نرگس بانو چه خوب آسمان داداشت رو توصیف کردی.
الحق که درست گفتی مهمترین ویژگی اونجا رو.
و چقدر منو شرمنده کردی بابا تو مهربونی و گذشت من که به پای شما نمی رسم
جدی خوب توصیف کردم ؟! چه خوب ! خدا کنه خود داداش هم همینو بگن !
اختیار دارین زهراجانم . شما همیشه مهربون و باگذشتین .
یگانه جون دوستت داریم
ما هم دوستت داریم فریناز قشنگم .
خسته از سر کار رسیدم منزل
لال شدم خواهر ...
صدای اشک هایم را میشنوی ؟!
داداش دانیال ؟! لال ؟ خسته ؟ اشک ؟ خدا نکنه ! چی شده مگه ؟!
بانو یه چی بگم؟





خب یه کم عقب وایسا
.
.
.
.
نه
عقب تر
.
.
.
.
.
.
.
.
آهان
خوبه الان
بانو می خواستم بگم که:
بهار هم که نباشد
به مهربانیه تو
از شکوفه لبریزم
من فدای تو و مهربونی و اینهمه انرژیت عزیز دلم . بهارت شکوفه باران باشه الهی عزیزم .
البته خواهری لطف کردند و از آتیش سوزوندن های اینجانب و جیغ های بنفش متقابل خودشان سخنی به میان نیاوردند
شاید هم به خاطر چهارشنبه سوری صلاح دیدند این پست امروز درج شود که داداش دانی امروز آتیش نسوزنه !!!
ای بابا خواهری ، چهارشنبه سوریه خب ...
چرا الان نمک گیرم کردید
اختیار دارین برادر ! این پست رو امروز نوشتم که مجوز آتیش سوزوندن واسه شما صادر بشه ! منتها فقط توی سایه سار و آسمان سیاه ! جایی دیگه رو به آتیش نکشونی داداش ها !
عجب طوماری نوشتم خودم خبرنداشتم
مرسی بانو
چهارشنبه سوریتون به شادی
http://www.persiancards.com/images/ecard/132.swf
وای عزیزم خیلی قشنگ بود . ممنونم نازدونه جونم .
برادرزاده جان یه امشبو حرف بچه رو گوش بده خب این پستو از تایید در بیار شاید یه کم سیگارت و هفت ترقه اینا باقی مونده باشه .من هوس این بالن ها رو کرده تو آسمون امشب پر از بالن ای رنگیه رفتن بالا مثل ستاره ها شدن دیدی؟
باشه عمه جون . در میارم از تاییدی به خاطر شما ! اینطوری پاسخ دادنش برام سخت میشه . ولی چشم ! هرچی شما بگین .
نه من هرگز سختی برادرزاده ام را نمی خواهم با عرض ببخشید دوباره تاییدیش کنید لطفا
اختیار دارین عمه جون ! حالایکبار شما چیزی خواستین ! مگه میشه اجابت نشه خواسته شما ؟!
اصلاً کی گفته حرف بچه ها رو گوش بدیم بچه برو دنبال ترقه بازی
یگانه نشنوه
وای نه عمه جون ! من می ترسم !
جون عمه جون تاییدیش کن امشب خوابم نمی ره
آخه چرا عمه جون ؟!
خب فردا صبح تاییدیش میکنم . امشب بمونه واسه شما و یگانه و داداشی اگه بیدار باشه البته !
ولی نرگس بانو حسابی منو شرمنده کردی
نه عزیزم ! من حقیقت رو میگم . همونی که باور دارم !
ستایش ستاره ها ، حاصل جمع بندگی و بالندگی است
و من از امروز در پس این قلب خاکی ، دوستی ها و خاطره ها را جارو نخواهم زد و عاطفه ها را فقط در قابهای شیشه ای به دیوار نخواهم زد !
خیلی خوبه که عاطفه ها رو توی قاب زرین به قلبتون وصل کنین , نه به دیوار ! گاهی باید دوستی ها در قلب باشند فقط , نه جلوی چشم ! ( شما فهمیدی من چی گفتم داداش ؟!)
خب یه سوال از داداش سهبا
مگه عاطفه ها رو میشه در قاب های شیشه ای به دیوار زد؟
خب داداش چرا جواب نمیدین پس ؟
خوبه صاحبخونه باز کلید رو داد ما؟

اگه میشد آتیش میسوزوندیم.
آخه امشب چهارشنبه سوریه دیگه
بفرمایید . آتیش بسوزون ببینم بلدی زهراجان ؟!
کاش یگانه اینجا بود با ترقه هاش
یگانه یه ترقه داشت , اونم یادگاری نگه داشت زهراجان ! زیاد جدی نگیر حرف این دختر محافظه کار من رو !
سهبا جونم کجایی؟این جوری نمی شه خودتم بیا
داداش دانیال تصمیمای جدیدی گرفته
اومدم عمه جون . چه خبره ؟ چه تصمیم هایی ؟!
صبر کن...
نه بازم صبر کن
خو
خ....ب
م... من
الکن شده زبان دلم
فعلا برم یه لیوان آب بخورم الان میام بازم
بفرما مریمی جان . فقط اگه من نبودم , شرمنده ها !
Be nazaret vaghean nemi2nam atish besuzunam?

az shanse man kasani ke balad hastand atish besuzunand,nistan.
خب آره ! راستش ندیدم آتیش سوزوندنت رو ! یه داداش دانیال بود که بلد بود آتیش بسوزونه , که .... هییییی روزگارررر !
تصمیم گرفته خاطره هاشو جارو نکنه !شانس آوردم
ای بابا ! عمه جون ... ترسیدم !!! داداش یه خاطره باز قهاره ! خاطره هاشو جارو کنه ؟! امکان نداره !
با پایان سال شروع به خانه تکانی کردم ، به خانه ی دل که رسیدم محبتت را برداشتم ، نه غباری داشت و نه کهنه شده بود ، مهرت جای جای دلم خواهد ماند

بازم میام
صبور باش
خونه ی خودته مریم جان . بفرمایید .
سهبا ٬ستاره قشنگم خلاصه عمه رو حسابی شرمنده کردی امروز .
شبت ستاره بارون
اختیار دارین عمه جون . من کاری نکردم ! شب شما هم آرام .
Hamun dge ye dadash shoma dashti ke atish misuzund ke oon ham...
چیکار کنیم حالا زهرا ؟ میگم بیا یه توطئه بچینیم بلکم فایده کرد !
البته بذار واسه فردا که مغز من کشش داشته باشه , باشه عزیز ؟!
Ok azizam
bebin paye shodam vase atish suzi
mahi ro har vaght az ab begirim taze hast
farda 4shanbe suzi mishe ta dadashet az in hal o hava birun biyad
سرم یه خورده شلوغه تو روز ، اما هستم پا به پات تا ببینم چی میکنی عزیز . امروز هم باز میذارم نظرسنجی رو که راحت باشین . زهرایی منتظرم ها !
خدا این دوستان خوب رو برات همیشگی کنه و این قلمهای قشنگ قوت بگیرن..کم و بیش به واسطه سایه سارت نوشته هاشون رو خوندم و ندیده دوستشون دارم ...
ممنونم سمیرای عزیزم . امید که دوستیها پایدار باشن .
سلام نرگس جان
بابا من گفتم با هم دیگه وقتی شما نیستی که من نمیتونم
داداشت هم که از دیشب باز غیب شد
سلام عزیز . میام و میرم . هستم در هر حال . داداشی هم که .... چی بگم والا ؟!
نرگس جان یه امروز که من وقت دارم کسی نیست حتی کلاه بوقی
کلاه بوقی مدرسه ست عزیز . منم هستم خب ! دیگه کی باید باشه ؟!
این حرفها چیه خواهر شما بنویس ما تا دلت بخواد گوش شنیدن داریم
ممنونم افروزم . دیشب خیلی به یادت بودم و به یاد سال گذشته ! چه زود میگذره روزها ...
خو همون که قراره براش توطئه بچینیم نیستش
معلوم نیست کی بیاد
چی بگم زهراجان ؟! باید با این مدل داداش هم خو بگیریم ظاهرا !
من هم برم هروقت آتیش بازی شروع شد بیام
دیگه بعید میدونم به آتیش بازی برسه کار ما زهرایی ! وقتی شما شروع نکنی دیگه از کی میشه انتظار داشت ؟!
عطر نرگس



رقص باران
نغمه ی شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوتر های مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگاااااار....
نرگس جون این آهنگ واسه کیه؟ دوستش داشتم ولی ندارمش
عزیزی شادونه خانوم . شعر از فریدون مشیری . آهنگ نمیدونم ، اما خواننده ش استاد شجریان هست . توی آلبوم بوی باران ایشون پیداش کن خانوم گل .
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گرنکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ ...
سلام
بعضی ها واقعا کم پیدا شدن
سایتتون مبارکه برادر ! کم سعادتیم جناب ...
راستی سلام . سال نوتون پیشاپیش مبارک . میام خدمتتون .
سهبا جان سلام..
لطف کردی عزیزم ..ممنونم از بودنت...خوشحال میشم جواباتو ببینم حتا اگه فقط ی دونه اشو جواب بدی..
سلام عزیز . چشم . سعی میکنم بیام بازم خدمتتون . ممنونم ریحانه جونم .
مرسی
قابلی نداشت عزیز دلم .
دیروز تسکینی بوده ای بر زخم
و امروز رهایم کرده ای در میان غربت ؟!
سلام خواهری ، باز هم ممنون از این همه نگاه بی دریغ
عازم سفر هستم و محض بای بای خدمت رسیدم
سفرتان به سلامت برادر منتظر خبرهای خوشتان هستم .
ضمنا من شما را رها کرده ام در غربت ؟! کی ؟ کجا ؟!
در پناه خداوندگار مهربانی ها باشید .
بیا داداشت هم که رفت مسافرت
به آتیش بازی نکشید کار ما
اگه راستش رو میخوای بدونی , اینه که داداش تو دلش آتیش بازی ایه که نگو ! دعا کن آروم بشه و برگرده ! بعد هرجور دلتون خواست , آتیش بازی کنین !
انشاءالله که آروم میشه و برمیگرده
انشاله ... دعا کن زهراجانم .ممنون عزیز مهربانم .
برادرزاده جان در هر کجا از سرزمین مهر می روی کنار شقایق ها به یاد عمه هم باش.
پیشاپیش رستخیز طبیعت و دل ها بر شما و خانواده مبارک
حالا بازم میام گفتم نکنه بری نتونم اینا رو بگم
ممنونم عمه طهورای نازنیم. مگر می شود از خاطرم بروید شما ؟! باز هم منتظرتان هستم عمه جانم .
راستی نرگس جان
اگه رفتی مشهد سال تحویل فراموشم نکنی
تحویل سال که مشهد نیستم معمولا , اما برم اونجا به یادتون خواهم بود عزیز دل .
تو هم فراموش نکن منو از دعا . بهارت سبز و عیدت مبارک .
واقعا از حالا میخوای بری مسافرت؟
کلید اینجا رو که نمی بری؟؟؟
فردا میریم مسافرت زهراجانم . واسه پنجم باید برگردم آخه ! زود میگذره این هفته اول . کلید اینجا هم دست شما . خوبه خانوم گل ؟
نه عزیز کلید بدون صاحبخونه میخوام چیکار

اتفاقا وقتی کلید دست خودت باشه خیلی بهتره همش میام سر میزنم تا کامنتا رو تایید کنی
مسافرت بهتون خوش بگذره
زهرایی تو مسافرت پاسخ دادن سخت میشه برام . حالا کلیدش رو وردارم یا بذارم ؟ چجوری راحت ترین شما ؟
هرجور خودتون راحت ترید عزیزم

به هرحال شما صاحب خونه هستین
من که هر روز سر میزنم حتی اگه کسی خونه نباشه
و من هر روز نشانه های لطف و مهربونیت رو خواهم خوند , هرچند پاسخی نتوانم بدهم !
ممنون عزیز مهربانم .
منهم آن خاطرات شیرین را هرگز از یاد نخواهم برد..... گام های خرامانت را در سر بالایی خیابان ثارالله و حدس درستم از حضورت و صدای گرمت را که برای اولین بار در آن صبح زیبا شنیدم و باور نداشتم از این راه دور بیایی را بخوبی به یاد دارم.
صحبت هایی که بینمان رد و بدل شد در آن دقایق همیشه در ذهنم مرور می شود و مرا دلتنگت می کند !
امیدوارم دلگرمی هایت همیشگی باشد .
خواندن مطلبت تمام خاطرات دوستان را برایم زنده کرد .امید که همگی اشان سلامت باشند و دوستیهایتان پایدار بماند .
راستی درود و سلام بر شما عزیز مهربان
ای جانم , عزیزترینم , خوش آمدید . خدا می داند که چقدر دلتنگتان بودم و هستم این روزها ..
ممنونم مهربان . سهم شما ازخاطرات من آنقدر هست که نمیتوانم برکاغذ بیاورم و نه توان اینکه شکر بودنتان را به جای بیاورم .
باز هم ممنون عزیز مهربان از اینکه هنوز مرا لایق حضورتان می دانید .