در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه ، تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من ، من این برشانه ها بار گران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
انسان که می خواهد دلت با من بگو ، آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
زمستون با همه سرمایی که در خودش داره ، در حال گذر هست . اما سرمایی که به درون ماها رخنه کرده ، انگار تمومی نداره . اینقدر فضای بلاگستان سرد شده اینروزها ، که وقتی واردش میشم ، مثل سرمایی مدرسه موشها ، دندونهام به هم میخوره از سرما ! و چقدر این بده ! یادمه اولین روزهایی که وارد اینجا شدم ، با خودم می گفتم اینها بهانه های کوچک زندگی ما هستند . بهانه های کوچکی که زندگی رو برامون قابل تحمل می کنند و باعث میشن ، قدری اکسیژن سالم برسه به ریه های دودزده مون و یه ذره گرما ببخشه به دلهای خسته مون . اما حالا ...
نمیدونم چه دلیلی داره اینکه هرکدوم از ما ، پناه بردیم به غار تنهایی خودمون و به خواب زمستونی فرورفتیم . هر از گاهی دق الباب یکی ، باعث میشه برای دقایقی هم شده ، چشمهامون رو باز کنیم از پنجره این دنیا به زندگی ، اما ... اما انگار اون انرژی لازم رو برای بیرون آمدن نداریم . شاید تنبلی باعث شده حوصله شال و کلاه کردن و بیرون اومدن تو این سرما رو نداشته باشیم ، شاید انگیزه لازم واسه این کار نیست ! به هر حال ما آدمها ، به امید زنده ایم و یکی از مهمترین انگیزه های زندگی ، بودن یک همراه ، یک دوست ، یک همدرد هست و وقتی تک تک دوستان ، کنار میرن از صحنه زندگی مون یا نقششون رو بسیار کمرنگ می کنند ، ناخودآگاه انگیزه بودن ما هم به شدت افت پیدا میکنه .
اینروزها در ذهن و در دلم ، دنبال یادگارهایی می گردم که باعث بشن از این غار تنهایی بیرون بیام و مهمتر از اون ، دوستانم رو با حلقه ارتباطی همین یادگارها ، برگردونم به بازی زیبای باهم بودن . دنبال عمو زنجیرباف می گردم که حلقه های رهاشده این زنجیر رو دوباره به هم گره بزنه ، تا دست در دست هم ، سرود شادی رو بخونیم . سرود رسیدن بهار رو .
بخواهیم یا نه ، زندگی در گذره ! زمستون نفسهای آخرش رو میکشه و بهار سرسبز و پرطراوت در راهه . سعی کنیم یه تکان اساسی به خودمون ، به دلمون ، به ذهنمون بدیم و با امید به خداوند ، از اینهمه رخوت و سردی بیرون بیایم .
سال گذشته ، همین حدودها بود که با همدیگه یک بازی کلامی راه انداختیم . ازتون خواسته بودم نظرتون رو راجع به سایه سار و وبلاگ خودتون بگین . و من هم متقابلا همین کار رو انجام دادم . امسال یه پیشنهاد دیگه دارم :
به مناسبت پانصدمین پست سایه سار ،
ازتون میخوام مهمترین خاطره تون ، مهمترین دلیل بودنتون ، مهمترین دوستتون ، یا هرچیزی که باعث میشه شما به بلاگستان وصل بشین رو برامون بگین . البته این مهمترین میتونه اولین باشه ! و یک خواهش دیگه ای که دارم از شما ، بیان یک خاطره از این سرا و صاحبش هست . انشاله من هم بعد از شما خواهم گفت از خاطراتم و از دلایل بودنم . ممنونم از حضور مهربان شما .
افسون غزل با شعری مرتبط منتظر خواندن شماست .
سلام نرگس بانو

خاطره از شما وقتی که واسه بار اول صداتو شنیدم.اصلا فکر نمیکردم صاحب این سرا صدایی با این شور و هیجان داشته باشه.
سلام عزیزم . یعنی بهم میومد یه آدم خواب آلود خسته باشم ؟!
این خاطره که می گی حالا کی هست؟شوخی کردم عمه جان .
.کنجکاویم گل کرد و ورق زدم ٬کتاب های زنده برام جالب بود چند تاشون این ستاره ها درخشان بودن حالا بکم تبلیغ می شه ولی یادمه وقتی افتادم تو کانال کمیل دیگه نتونستم در بیام .
من اولین باری که وصل شدم به گلستان به پیشنهاد یه برادر آسمونی بود از جنس نور (جانباز)که تو دنیای واقعی با خانواده باهاش آشنا شدیم.خلاصه ما رو دعوت کرد که تو وبش نظر بدیم .یه باری چشمم افتاد به این فهرست بقلی
ادامه دارد...
سلام عمه جان .
باعث خوشحالی من هست که عزیزی مثل شما ، از فضای معنوی چنان وبلاگی به اینجا برسند . یک دین اساسی دارم به حاجی سلامت بزرگوار ! کاشکی بشه اداش کرد !
ممنونم عمه جان و به شدت منتظر ادامه داستان هستم .
مهمترین دلیل اومدن من به بلاگستان وجود آسمان سکوت،شما و دوستان دیگری هست که اسم نمیارم.

بعضی وقتا که دنبال یه نشانی هستم اینجا پیدا میکنم.
بعضی وقتا حس من و این سرا مثل هم هست که این باعث آرامش من میشه.البته آرامش این سرا را مدیون وجود شما هستم.
آرامشی که در حرفات هست نمیذاره از اینجا دل بکنم.حتی اگه شما دیر به دیر به من سر بزنی
حق داری زهراجان اگه از دستم دلخور باشی ، اما اگه دقت کنی این روزها فرصت سر زدن به خودمم ندارم باور کن ! اینقدر حضورم کم شده که شرمنده همه عزیزانم هستم ! اما باور کن توی دلم همیشه حضور دارین تک تکتون . ممنونم مهربون من . ممنون که با همه بدی من ، بازم هستی ...
سلام صبح به خیر
دارم می رم مدرسه ی دختری ! بعدا مفصل خدمت می رسم ...
سلام عزیز نازنینم . منتظرت هستم مهربانم .
فقط اومدم بگم منم میگم اما نه امروز
فردا برمیگردم
امروزم حسابی درگیرکار اداریم
فردا وقتی برای نفس کشیدن دارم
منتظر می مونم آقا بزرگ . نظرتون برام مهمه . ممنونم و خدا قوت .
من نگفتم دلخورم

شما به این ماهی و مهربونی من بدی ازت ندیدم
بهت نمیومد که آدم خواب آلودی باشی،البته با اون جیغ های بنفش که داری نباید انتظار کمترین از شما داشت
زنده باشی عزیز دل . جیغ بنفش هام فکر کنم تموم شده زهراجانم ! چیکار کنم حالا ؟!
راستی
چه عجب در این سرا من اول شدم
اول شدن هم خوبه ها
مهمترین خاطره من
دیدن عکس برنامه تولد پنگول بود
مدتها دلیل اومدنم خوندن اشعار استاد قهرمان بود.در کنارش خوندن تراوشات ذهنی دوستان بود که معمولا خیلی قوی و قشنگ نوشته میشد و ...کلی دلیل دیگه
الان هم موندم کدوم دلیل رو انتخاب کنم
سخته ها خدا وکیلی!!!
خب باید از شما یه خواهش ویژه هم داشته باشم . از آنجایی که شما توی برنامه پارسال ما نبودید ( یعنی نبودید که باشید !) میشه لطف کنید نظر خودتون رو راجع به این بلاگ و وبلاگ خودتون هم بگید ؟! ممنون میشم .
سلام خواهر مهربان تمام دشت
دقیق اسفند پارسال بود از طریق آقابزرگ دوست داشتی پل زدم به سایه ساری در دب اکبر دلیلش نوع نوشتارش بود میشد مهربانی را در پس اندیشه خاصش دید
ابتدا جرات معرفی داشتم گاه چیزکی می نوشتم از آنجایی که خدانکند ترسم بریزد شدم مزاحم همیشگی این خانه والفبای عطف به مهربانی را زمزمه کردم
تا گاه غیبت صغری....
پایان قسمت اول
یعنی من می میرم واسه این نظرات سریالی که آخرش می نویسید پایان قسمت اول ....

( آیکون یک عدد سهبای پررو !)
میشه سریالش نودقسمتی باشه اونوقت ؟!
سلام برادر . شما مراحم همیشه اید . نفرمایید اینگونه ! بودنتان افتخاریست برای من و این سرا . ممنون شما هستم همیشه .
اولین بار توسط یک دوست ، همراه ،همکار که بعد از اون برادرم شد به شما معرفی شدم و در اوایل فقط یک خواننده ی محض بودم و جرات حضور در برابر توانایی قلم توانای دوستان را نداشتم تا با پیشنهادی که از سوی شما داده شد ، تشویق به شرکت درکاری گروهی با نام مترسک شدم که خدا را شکر با تمام کاستی هایی که بود حضور پیدا کرده و تا حالا کم و بیش در خدمت دوستان هستم.
اما چیزی که از هر حیث برام مهمتر هست ارتباط های عمیق قلبیست که با بعضی از دوستان در این فضا ایجاد شده و به ادامه ی حضور در این عرصه ترغیبم میکند ، بی تعارف بگویم با وجود همین یک قدمی که به این گلستان نهادم ، بد رقم نمک گیر شدم بارها و بارها مسائلی خداییش سهوا" حادث گردید که منجر به رنجش خاطر بعضی دوستان گردید و به قطع رابطه منتج شد و تصمیم جدی در خصوص خداحافظی همیشگی از دنیای دل و انگشت گرفتم ، که نشد اما دایره ی مشکلاتم آنقدر عریض شده است که شاید روزی عملی گردد که در آن صورت کاش دوستان از تقصیرم گذشته و گاها" در خیال یادی از ما بکنند...
سلام خواهرم.........
محیط بلاگ یه خوبی که داره ، آشنا شدن دوستان از طریق همدیگر و بسط دایره دوستیها و گسترش ارتباطات اندیشه ایست . من به خاطر حضور شما ، همیشه مدیون سپهر عزیز خواهم بود .
سلام برادرم . قسمت خداحافظی نوشتارتان را نادیده می گیرم و صدای فریاد و جیغم را خاموش می کنم ، که دلم نمی آید سر مهربان برادرم ، فریاد بزنم ! شما هم بغض مرا نادیده نگیرید و دیگر این حرف را تکرار نفرمایید ! ( قبول ؟!)
این قسمت :کبلای عمه
خلاصه عمت رفت کربلا (تیرماه ) وقتی برگشتم نمی دونم چه جوری چشم خورد به یه بوستانی که گروهی رفته بودن کربلاو حالا داشتن دلنوشته هاشونو از سفر می نوشتن نمی دونی برادر زاده جان چقدر بهم مزه داد این نوشته ها خلاصه تیر ماه خدا نظر کرده بود حسابی .
البته بگم اول جاده که میام اول یه سر به خونه داداشه می زنم بعدش یه سلام به ابراهیم (هادی) میدم بعدش تخته گاز
ادامه دارد.........
چقدر دوست داشتم کتاب سلام بر ابراهیم رو ...
سلام کربلایی عمه جون . منتظرم هنوز ....
ممنونتونم . بفرما شربت !
نرگس جان چی بگم آخه همه اش برای من خاطره است ..اصلا تو پر از خاطره ای از کدومش بگم ...باید فکر کنم یه خوبش و پیدا کنم
خب منتظرم سایه جانم . چند تا خاطره , چند تا دلیل واسه موندن ! چند تا ....
راستی , یادت هست اولین بار کی همدیگه رو پیدا کردیم ناهید ؟!
ممنون بابت شربت
چند ماه بعد:
قسمت سوم:دیدن آسمان
قبلاً که تو باغ میومدم بوی گل نرگس می پیچید ٬اما امروز ...
اصن امروز خیلی ساکت بود٬تعجب کردم از هر کی پرسیدم خبری نداشت.
سرمو بالا کردم از خدا بپرسم که چشم به آسمون افتاد ٬ خودمو بهش رسوندم .
دیدم ستاره ها غمگینن یه کم که خیره شدم دیدم ستاره سهباسکوت کرده!!
ادامه دارد.........
ای جاااانم ! خبرهاش می رسید به گوشم , اما اون زمان جزء مجهولات بودید و کشف ناشده ! و ما شدیدا کنجکاو به شناسایی شما ! خوشحالم که پیداتون کردم عمه جون .
بازم منتظرم ..
بانو کوتاااااه بیا


رطب خورده منع رطب چون کند
شما خودت در خواب زمستانی و نیستی اصلا! حالا میگی چرا بقیه اینطورن؟
خو خودمم گفتم دیگه شادونه خانوم ! دیگه خجالتمون نده عزیز دل !
تصویرم از شما رو نمی گم بانو.

رازی که باعث اتصال من به وبلاگستان شده رو هم نمی تونم بگم.
ما رفتیم چون صلاح در رفتنه
چرا تصویرم رو نمی گی ؟!
اونوقت رازت رو چرا نمیتونی بگی ؟ ای بابا ! کجا حالا ؟ بودی شادونه خانوم ! خب باشه ازت سئوال نمیکنم !
آراه یادمه ...امشب اگر بشه میام می گم ، اگر نشد فرداااااا...
یوهووووووو یادته اولین بار کی حرف زدیم و تو گریه کردی !؟ ...
اون روز رو یادمه , دلیلش رو هم , اما الان تاریخش رو یادم نمیاد ! چه روزهایی بود اون روزها واسم ! کاشکی بازم تکرار بشن ....
منتظرم ناهیدجانم .
اگر پرواز در بی انتهای آسمان زندگانی اوج میخواهد
خروشانی دریای احساس نیز موج میخواهد ...
خودت میدونی که اهل کلیشه ای صحبت کردن نیستم
تک تک واژگان این سرا ، کامنت ها ، خلاصه هر چیزی که به نوعی به سایه سار زندگی مربوط میشه برای من خاطره است ، حالا خاطره خوب یا بد بماند ، ولی خاطره هست دیگه !!
اما آن چیزی که باعث جذب و شیفتگی من به این سرا شده است ، مهربانی بی حساب و کتاب شما نیست که اتفاقا مهربان تر از شما هم هستند ، و لیکن هیچ کسی برای من خواهری نمیشه ، چون فقط تو میتونی سر داداشی جیغ بنفش بکشی !
واقعا از من مهربانتر هم هستند ؟!
کی اونوقت ؟! میشه اسم ببری ؟!

اگه اسم نبرید , منتظر جیغ بنفش باشید داداش دانی !
نمیدونم چرا همه خاطرات تلخ هم بعد مدتی شیرین میشن تو این سرا ! شما میدونی چرا ؟
باید خواست تا برخاست
و من این خواستن را دوست دارم ...
اما خواهری ، با همه این نزدیکی و قرابت ، من شما را نمیشناسم و شما هم مرا و لیکن تا زنده هستم ، تا نفس میکشم وامدار و راهدار کلماتی مثل بادبادک و ماه و آتیش سوزندن و اعظم خانوم اینا و ... خواهم بود
و من .... بذار بعدا بگم داداشی ! هرچند اینقدر خاطره نهفته است توی اسم آسمان سیاه و داداش دانیال و .... که خودش یه دفتر کامل میشه ...
خوشحالم که هستید .
نرگس جان کامنتت و دیدم نزدیک بود جیغ بزنم . چون بعد اینکه فریناز گفت دوست داره بره بسطام با خودم گفتم چه خوب می شد یه تور راه می انداختیم با بچه های بلاگستان می رفتیم دو روزه شاهرود ...حالا نیم ساعت نشده تو گفتی بریم ... وای می شه یعنی . ولی این فرداد که دیگه باید با ولی اش بیاد غیبت هاش و موجه کنه بععععد ...
چی میشه اگه بشه ناهید ! اما در مورد داداش فرداد ! اصولا من به بی وفایی داداش هام عادت دارم ناهید !
اصلا فکر نمی کنند که دلمون واسشون تنگ میشه ! چرا واقعا ؟!
میگم نرگس بانو میخوای مسئولیت جیغ بنفش رو بده به من؟؟
نه عزیزم ! اصلا دلم نمیخواد حنجره شما آسیب ببینه ! تازه شم دردسرات زیاد میشه خانوم گل ! باور کن آسون نیست ها ! اما اگه هستی با همه این دردسرها , باشه , اسرارش رو یادت میدم !
نرگس جونم برو به اینجا !!
http://shadowplay.blogsky.com/1389/12/08/post-32/
رفتم که برم عزیز دل !
یه بار امتحانش که بی ضرر نیست
حالا هروقت تونستین کلاسا رو شروع کنید بیام خدمتتون
خب اونوقت سر کی میخوای جیغ بکشی زهراجانم ؟!
مهمه که سر کی میخوام داد بکشم؟؟؟
شاید اگه بدونی بهم یاد ندی خب
آره خب معلومه که مهمه عزیز ! اما نگران نباش ! اصولا همه آقایون نیاز دارن به این جیغ ! منتها رنگ جیغ هرکدوم با بقیه فرق میکنه ! جیغ بنفش مخصوص داداش دانیال خودمه ! خواستی یه نوع دیگه جیغ یادت میدم واسه کسی که میگی ! مثلا جیغ داداش محمد من قرمزه ! یه بار گفته بودم انواع جیغ های مورد استفاده داداشهای خودم رو , توی آسمان سیاه !
آخرین قسمت:
هیچی دیگه مثل همه سریال آ نرگس به عمش رسید و.....
سهبای عمه کی این اعظم خانم اینا ...رو می گی
والا عمه جون خودمم یادم رفته ماجرای اعظم خانوم رو ! و نمیدونم کجا رو باید بگردم واسش ! بهتره از خود داداش اقرار بگیریم !
بعدش عمه جون , سریال رو به این زودی تموم نکنید دیگه ! هنوز یاد نگرفتین شیلنگ آب بگیرین به سریال تا طولانی بشه ؟ نه عمه جون , من بازم خاطره میخوام !
آره یادمه انواع جیغ هایی رو که گفته بودی

میگم نرگس بانو هروقت همه جیغ ها رو یادم دادی بهت میگم که سر کی میخوام جیغ بکشم
ببین عزیزم , نوع جیغ به کار رفته , بستگی به شخص مورد نظر داره ! و اون رو هم صرفا کسی میتونه تشخیص بده که میشناسه طرف رو ! خدایی بعضیها جیغ لازم نیستند ! بعضیها رو هم اگه به اندازه زلزله صد ریشتر رو سرشون داد بزنی , بازم کمشونه ! مگه نه ؟!
حالا این مورد شما از کدوم دسته ست ؟!
خو آره
مورد من از دسته جیغ بنفش هست فکر کنم
خو باشه !
پس باید اولش خواهریتو ثابت کنی بهش , بعد اگه جیغ بنفش هم کشیدی , تاثیر میذاره خب !
شاید لازمه یه جلسه هم با داداش دانیال داشته باشیم تا بدونیم دلیل تاثیر جیغ بنفش بر ایشون چی هست ؟ هان زهرایی ؟
داداش دانیال , میشه جواب بدین به ما ؟!
باشه من خواهریمو ثابت میکنم
ولی خب ایشون باید بگه که قبول داره یا نه
ولی خداییش فکر کنم خیلی تاثیر داشته
من که آخرش نفهمیدم سوژه مورد نظر کیه ! اما منظورت از تاثیر , جیغ بنفش من روی داداش کوچیکه خودمه ؟
آره خب
واقعا سوژه موردنظر رو نشناختین
آخه روی شکیات نمیشه مانور داد ! باید با یقین صحبت کرد !
حالا عیب نداره سریال تموم میشه تازه تفسیراش شروع می شه..........
بعدش فکر کردی اون برادر زادم تا آتیش نسوزونه برا من چیزی تعریف می کنه ؟
داداشی واسه شما هم آتیش میسوزونه ؟ چطوری اونوقت ؟!
خب حالا تفسیر سریال چی میشه عمه جون ؟
یقین داشته باش همون کسی هست که بهش شک کردی
جیغ بنفش دیگه
خو آخه من به دونفر شک کردم ! کدوماشون گزینه مورد نظرن زهراجانم ؟!
Man ye nafar manzuram bud na 2ta.Oon dovomi nemidunam ki hast khob
فهمیدم عزیز , اشتباه از من بود , ببخش ! اون یک نفر هم فعلا جیغ لازم نداره ! لازم شد بگو خودم هستم درخدمتتون !
تفسیر (۱) :
اول باید ببینیم سریالمون آموزنده بوده یا نه؟
مخاطب عام داشته یا نه؟
تاثیر داشته یانه؟
بازیگر نقش اولش کی بوده یا نه؟
کارگردانش جایزه می گیره یا نه؟
نقش عمه درست بوده یا نه؟
اصلا عمه خوبه یا نه؟
..........
برادرزاده جان یادته وقتی می خواستی عمت بشم چه ادا و اصولایی درآوردی؟چه شاخ و شونه هایی کشیدی؟
دقیقا توی کامنت قبلیتون , یادم اومده بود ! از دیکتاتوری خواهر سهبا ! من شرمنده ! خب از کجا مطمئن می بودم که شما اینقدر ماهید ؟!





این داداشی من کجاست ؟!
ماه نگو که الان داداشت بیاد تفسیرش از ماه و اینا فرق می کنه؟
ولی من می دونستم تو خیلی ماهی
این که از لطف شماست . ولی باور کنید عمه جون , اینقدر نشونه هاتون آشنا بود , که حتی توی نزدیکان حقیقی خودم می گشتم دنبالتون ! باورکردنش برام سخت بود , یک غریبه اینقدر حسش آشنا باشه !
ممنونم ازتون .
خیلی دوستون دارم .
دو ساعت نبودم ، آموزش جیغ ورزی با فرکانس های مختلف
راه انداختی خواهر ؟!
مگه اختصاصی من نبود این جیغ بنفش ؟! هان ؟!
تو ناراحت نمیشی من آگهی بدهم :
خواهر مجازی در ابعاد مختلف موجود می باشد !!!
من که گفتم جیغ بنفش فقط مخصوص داداش دانیال و واسه خودمه ! دیگه به چه زبونی باید بگم ؟!
نگران نباش داداش ! فوت آخرش می مونه واسه خودم !
فعلا جواب عمه طهورا رو بده و تفسیر کامنتهاشون رو , تا بعد !
کدوم نشونه ها؟
اون حس آشنای کلماتتون ! انگار یه آشنای قدیمی داره باهامون حرف میزنه ! نمیدونم چرا اینقدر این حس باهام بود !
Ba inke shirini nadad migi jigh lazem nadare?
امشب حالش خوب نیست داداش کوجیکه ! گناه داره ! اصلا خودم به جای هردوتون شیرینی میدم , باشه زهرایی ؟!
سلام پرنیان انسانیت
غیبت شروع شد یکی دوروز اول سرم به اسباب کشی وتمرین فشرده تاتر گرم بود کم کم احساس خلاء داشتم اول گمان کردم عادت است این حس را نسبت به خیلی چیزها دارم وزود می توانم عادت را کنار بگذارم اما عادت نبود زندگیم واژه هایی را کم داشت ماه.باران. خدا.هبوط.گس و... بدجور وسوسه می شدم برای بازگشت اما باید به خودم اثبات میکردم که این شوق وخواستن از روی عادت و سرگرمی نیست
ونبود
این را بعد از ظهرروز اول پاییز فهمیدم و آن پیامک
پایان قسمت دوم
بعداز ظهر روز اول پاییز ؟!
خوش به حال حافظه کپک زده من !
منتظر قسمتهای بعدی سریال می مانم !
چه خوب که عادت نیست ماندنتان و دلیلی دارد برادر . خوشحالم !
باید کاری میکردم پیامی بامضون تبریک مهرگان فرستادم پژواکش پیام نبود مهربانی حقیقی را میشد در انبوه فاصله فهمید ومن سوگند برادریم با با تنه درختی که رویش بسته بودم امضاکردم که مهربانی را بیاموزم این مهربانی آنقدر در وجودتان هست که همه دوستان در وجودتتان آنرا بدون مرز می بینند....
وتنها کسی بودید که پییر بازگشت من و ماه سلطان بود
ومن قول دادم و تنبلی کردم وباز...
پایان قسمت سوم
تو راه برگشت بودیم . دقیقا تو جاده بین کدکن و سبزوار ! یک شماره ناشناس و پیام تبریک مهرگان ....
چقدر خوشحالم که هستید . کاش مانایم هم حضور فعالتری داشته باشند . ممنونم باز برادر و باز هم منتظر ادامه سریال می مانم ....
Razi be zahmate shoma nistam mehrabun.
Donbale bahune budam vase jigh keshidan
بهانه های جیغ که زیادند زهراجان ، اما یادمون بمونه سر بزرگترها نمیشه جیغ کشید ها ! منم اگه گاهی جیغ بنفش می کشم به خاطر اینه که خواهر بزرگه م !
باور کن !
سلام بزرگوار.از طرف من از زهرا خداحافظی کنید...
بگویید اگر رفتی که میروی مثل برادرت مارا رها نکن(نوشتن این حرف سخت و تلخ بود اما حقیقت است)
ممنون از شما
یاعلی
سلام . اینا یعنی چی ؟ چی میگین شما ؟
پانصدمین پستت مبارک عزیزجانم..امیدوارم هزار و پانصدمین را بنویسی...من هم که میدونی پیرترین مستاجر این دنیای مجازیم...سالهاپیش به ضرورت درس و مشق آمدم و هنوز هم دانشجو مانده ام...ولی علت اینجا اومدنم کنده شدن از دنیای نازیبای حقیقته..جایی که میشه راحت نوشت و راحت خوند...خوشحالم که توهم به دنیای بلاگستان اومدی تا بقیه هم مثل من بتونن از نوشته های قشنگت بهره مند بشن...نوع نگاهت و وسعت اندیشه ات از لابه لای کلماتت مثل یک نسیم بهاری به روح آدم آرامش و صفا میده نرگس جان...خوشحالم که هستی...
و من خوشحالتر که تو را دارم در کنار خود ، تا هر روز و هر لحظه ، به یادم بماند مهربانی بی انتهای خداوند را ، که در سخت ترین شرایط دستت را می گیرد و در دستان فرشتگانی از جنس روح خود می گذارد ، تا بدانی هنوز هم می شود امید داشت به این روزگار ! که هنوز هم فرشتگانی پیدا می شوند که در قالب آدمی ، دنیا را تحمل پذیر می کنند و زیبایی نگاهشان و عمق دل و روحشان ، زیبایی می پراکند ...
ممنونم از بودنت سمیرای من .شاد باشی و مانا .
اولین بار که سهبا رو شنیدم دی ماه 88 بود
زمانی که سرزده و به یکباره وارد خانه سمیرا شدم
وقتی که سمیرا تلاش میکرد آقابزرک رو بشناسه
همان زمان که سهبا تمام تلاشش رو بخاطر سمیرا میکرد تا این موجود کوچک ناشناخته را شناسائی کند
وااای ! باورم نمیشه ! یعنی از دی 88 ، بیشتر از دوساله که ما همدیگه رو می شناسیم آقا بزرگ ؟! خدای من که چقدر زود میگذره روزگار !
در هر حال ، هنوز و همیشه خوشحالم به خاطر تلاشی که در شناختن شما به خرج دادیم و باعث شد یکی از بهترین ها رو بشناسیم ...
از شما هم ممنونم آقا بزرگ . دل دریایی تون همیشه مثال زدنی هست برام .
همون زمان به سمیرا بخاطر دوستان نابش حسادت کردم
همون زمان به دل پاک و فکر قشنگ دوستان سمیرا حسادت کردم
پیش خودم میگفتم سمیرا عجب دوستان خوبی داره
ولی گمان نمیکردم همکار باشید
بله خب ! منم به شخصه به دل پاک و فکر قشنگ سمیرا و دوستان عزیزش که شما هم جزئشون هستید و من هم عضو کوچکی ( امیدوارم به حساب آیم ) افتخار می کنم ... خوشحالم که جمعی چنین را یافته ام .
سهبای عزیز یادته
اون موقع که سمیرا نسبت به اسم آقابزرگ حساس بود و منم بخاطر اینکه ناراحت نشه اسمم رو گذاشتم مش غلامرضا
دیدی بازم نسبت به اسم مش غلامرضا حساس شد
یادته بهش میگفتم بعدا منو میشسناسی
مش غلامرضا !
یاد یه خاطره خودم افتادم آقا بزرگ ! اینجا نمیشه ، یه بار یادم باشه واستون تعریف کنم !
چند روز پیش داشتم خاطرات گذشته رو زیر و رو میکردم
آفتاب خانم یادته
بخاطر اینکه زیرزبون منو بکشی دعوتم کردید به پست اختصاصی در سه تایی
یاده چقدر اعتراف کردم
یه سری به کامنت های اونزمان بزن
من رفتم و واقعا گریه ام گرفت
یادش بخیر ! حیف که اون خونه چندان دوومی نیاورد ! حیف باشه !
یادته اون پستی که در خصوص پرچم ایران تو سه تایی گذاشتید و من در خصوص بیماری دترانوپیا و پورتو نوپیا نوشتم .
یادته هرچی به سمیرا میگفتم من همکارشم خبرنگار بودم الان هم معلمم و... باور نمیکرد
دومیش رو یادمه ، اولیش رو نه ! یادمه که اسم شما هم جزء حدسیاتش بود ، اما خب نمیتونست با بعضی موارد دیگه جفت و جورش کنه ! اوضاعی بود ها !
گفتی مهمترین خاطره تون ، مهمترین دلیل بودنتون ، مهمترین دوستتون و خاطره از این سرا و صاحبش بگید
فکر میکنی من باید کدوم خاطره رو گلچین کنم
مهمترین از نظر من ، دل دریایی و روح بزرگ و مهر بی نهایت خودتونه آقا بزرگ . خدانگهدار اون دوستی باشه که همچین اسم بامسمایی برای شما انتخاب کرد . خوشحالم از اینکه افتخار دوستی با شما رو دارم .
اگه بخوام خاطرات رو بگم که فکر نمیکنم زمانی واسه خوندن داشته باشند
اینقدر بهم مهر و محبت نشون دادی که نمیتونم با نوشتن کتابی خطی از محبت هایت را جبران کنم
اختیار دارید آقا بزرگ. شرمنده نفرماییددیگه ! اما من واسه خوندن خاطرات شیرین شما ، همیشه وقت دارم ها ! خوشحال میشم بشنومشون .
بازم ممنونم .
چشم بیخیال جیغ کشیدن سر بزرگترا میشم
آفرین عزیز مهربونم . اینطوری بیشتر جواب می گیری ! فقط یادت باشه مراقب دل خودت باشی ها !
اینقدر خاطرات قشنگ و بیاد ماندنی از شما دارم که نمیتونم گلچین کنم و فقط یادآوری میکنم بدونید تمام مهر و محبت هاتون در خاطرم نقش بسته
همیشه سپاسگزارم سمیرای مهربون بوده و هستم که باعث شناخت شما شد
خوشحال میشیم بشنویم حرفهای دلنشین شما رو ، و میخوام بدونید که شما تو دل ما ، جایگاه بزرگی دارید آقا بزرگ مهربون . دقیقا عین اسمتون ...
منم واسه همیشه ممنون سمیرا هستم به خاطر وجود خودش و شما و دوستان خوب دیگرمون .