ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نخواهی کاست گرباوصلِ خود،بارغم مارا
خدا افــــزون کند درهجرتو ، صبرکم مارا
عدم فرسوده جانی از وجودِ ما به جا مانده
سیه کن جامه، گرخواهی گرفتن ماتم مارا
تومی گویی مرا،درلحظه بایدزندگی کردن
ولی هجــــرتومرگ اندود دارد هردم مارا
اگرزلف پریشان تو خواهـد سرکشید ازمن
که سامان می دهد ازلطف، کار درهم مارا؟
مکدّرشد زلال ِخـــاطرم از گفته ی ناصح
به هم زد لکّه ی ابـــری، صفای عالم مارا
به حرف ما،به غیرازدل،که گوش هوش بسپارد؟
خــــــدا از مـــا نگیرد همــزبان ِمحرم مارا
همان گیرم که گردون دست بردارد زکجتابی
نخــــواهد داد هــــرگزراستی پشتِ خم مارا
دگــــربدرود ای بــــالین گل! ای بسترسبزه
که قصدعــــالم بالاست درســـــر،شبنم مارا
محمّد قهرمان
1388/10/21
پی نوشت :
بسیاری به زندگی شما پای می گذارند و از آن خارج می شوند . ولی تنها دوستان واقعی اند که بر قلبتان رد پایی دائمی بر جای می گذارند .
به به...چه فضای فانتزی و دوست داشتنیی...
سلام خواهر جان
شما بدان که در دل دوستانتان ردپا ندارین بلکه رد دلتان در دلشان هویداست...چیزی فراتر از رد پا....ردپایی که رفته....
شما مانا هستی.
آخر هفته تون به خیر.
سلام برادرم . روزگارتان به شادی . گاهی چقدر لوس شدن می چسبد ! بخصوص وقتی برادری به مهربانی شما , هوای دل خواهر را داشته باشد ...
ممنونم برادر بزرگوارم .
تا حدیث عشق باشد ، هر جا که مشابه آن حدیث بینم
همی یاد دوست گیرم ، ایا نبینی که مجنون چندین روز طعامی نخورده بود ؛ آهویی بدام او افتاد ، اکرامش نمود و رهایش نمود !
پرسیدند : چرا چنین کردی ؟ گفت : از او چشمانش به لیلی ماند
آری خواهر ، وصال نه اندک کاریست ...
و اشعار استاد قهرمان نه اندک سخنی ...
می گویند : " عشق کلمه ای بیش نیست تا آنکه کسی پیدا شود و به آن معنا بخشد !"
و باز هم می گویند :"جستجوها با به هم رسیدن عشاق پایان می یابند ."
و من به این معنا می رسم که عشق با به هم رسیدن , پایان می یابد ! پس کاش هیچ روز زندگی ام , بی جستجوی عشق , آغاز نشود و بی امید روزی دیگر و جستجویی دیگر , به پایان ! که عشق , معنای لحظات زندگی ام باشد , نه مدفون در روزمرگی هایم ....
سلام برادرم . این کلمه سه حرفی , با دنیایی از معانی , با هزاران امیدو حسرت و آرزوی نهفته در میان , کم نیست که اشعار استاد , سخنی اندک باشد و دلش ... وقتی من میدانم راز نهان در چشمان مهربان استاد و دل بی قرارشان را ......
روزگارتان سرشار عشق و شادمانی برادرم . ممنونم .
سلام
این شعر استاد یه جور
اون پی نوشت نرگس خانوم یه جور
چه جوششیه توی دلم الان !!
سلام .
حتی اگه خودمون هم نخواهیم , دلها , زبون همدیگه رو خوب می دونن . نمیشه حال و هوای دلهامون رو از همدیگه پنهان کنیم . میشه ؟!
لطفا با عکس باران بروز شوید!!!
من دیگه هیچی نمیگم شما فراموش می کنید ها!
حمیدجان , باران خودش وبلاگ داره ! عمو محمدش هم که نزدیکش هست , وبلاگ داره ! عمو حسن هم که یکسره باران بغلشه و بهش میگه آقا ! وبلاگ داره ! تو چرا فقط منو میشناسی که اینقدر ازش دورم و دلم لک زده برای دیدنش ... برای راه رفتنش .. برای بغل کردنش .. برای خنده هاش .. برای گریه کردنش ....برای اون نگاه کردن عجیب غریبش به من .
حمید ... دلم بدجور تنگه ...بدجور ...
عشق با به هم رسیدن , پایان می یابد !...
این و که نوشتی برای دانیال واقعا بهش اعتقاد داری؟!
با شناختی که از آدمیزاده ها که خودم هم جزئشون هستم دارم , آره ! اعتقاد دارم ...
البته اینو من نگفتم ها !
بازم اشعار آقای پدر


آقای پدر شما واسه معتادا شعر ندارین؟
نرگس جون رسما منو معتاد معرفی کردن
یه جور از اعتیاد هم خوندن همین غزلیات عاشقانه ست . این نوعش رو هم داری شادونه خانوم یا نه ؟!
آفرین ، أعزک الله فی الدارین ، چه زیبا فهم کردی !!
که فراق باختیار معشوق وصال تر است از وصال باختیار عاشق
این است علامت عاشقی ، هر که دارد مبارکش باشد ...
عشق تنها کار بی چرای عالم است
چه، آفرینش بدان پایان می گیرد
معشوق من چنان لطیف است،
که خود را به “بودن” نیالوده است،
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد ،
نه معشوق من بود!
فراق به اختیار معشوق , در ذهن من , به عشق نزدیکتر است تا وصال به اختیار عاشق ! ............ که در عشق , ,عاشق و معشوق , یکی می شوند ... بی وصال !
آره این یکی که دُزش خیلی بالاست

فقطا این آقای پدر یه جور مینویسن من باید چند بار بخونم تا بفهمم
شایدم من خنگم و خبر ندارم
الان ولی فهمیدم
بذار یه اجی مجی که بخونی میفهمی واسه چی
میشه تو دل این دنیا , اعتیادهای قشنگی هم پیدا کرد ! هرچند اعتیاد , اول آخرش اعتیاده ! و به گمونم خیلی خوب نباشه !اما زندگی بدون اینها , معنی نداره که !
پس بی خیال هرچی حرف و حدیثه ! من که عاشق این عاشقانه هام . حالا بذار دوز اعتیادم هم بره رو درجه بالا ! چی میشه مگه ؟
مرسی گلم . با زبان پدر که آشنا بشی , دیگه شدی آشنای دل . اونوقت سخت نیست درکش خانومی نازنینم .
معشوق به همه حالی معشوق است ...
و عاشق به همه حالی عاشق ،
از اینجا باید بدانستی که از وصال و از فراق ، عشق را هیچ صفت نیست
چه ، ساز وصال همان وجود معشوق است و ساز فراق همان وجود عاشق
اما عشق از هر دو بی نیاز است ، اینست وصال به کمال !
اما کس این کمال را فهم نتواند کرد ، چرا که خلائق تنها همنشینی و نظر به معشوق را ترازو در تمیز درجات و کمال عشق میدانند ....
لهذا اگر به معشوق نرسیده باشند خود را ناکام و اگر به او رسیده باشند ، آن را وصال نام میکنند ، در حالی که مرتبه عشق حضور است و بس ...
حضوری در تپش های مداوم و بی قرار قلب , که باهر کوبشش بر دیواره وجود , تو را به یادمی آورد که هستی و این هست بودنت , به حضور معشوقت پیداست , که اگر روزی , قلبت , بی حضور عشق , تپید , زندگی را بالکل باخته ای ....
و دریغ که عشق در وصال , رنگ روزمرگی می گیرد برای آدمیانی که از خاکند ... که در دریچه های عادت , می میرد , که وقتی هستی , همیشه هستی , عادت می شوی , تکراری می شوی , فراموش می شوی , وظیفه می شوی , بودت , نابود می شود !
وقتی ما , این آدمیان ناسپاس , با برترین معشوق , با بهترین عاشق , با خدا , اینگونه به ظلم رفتار می کنیم , آیا غریب خواهد بود اگر با یکی از جنس خودمان , رفتاری ظالمانه تر داشته باشیم ؟!
و اینگونه است که می گویم , من , عشق را برای عشق دوست دارم ... عاشقم , اما نه بر معشوقی از جنس این دنیا , که نه کسی را می یابم در آن حد , و نه خودم آن ظرفیت وجودی را دارم که عاشق باشم بر انسانی کامل که تجلی خداوندگار است ! ندارم , ظرفیتش را ندارم ... پس دلخوش میکنم به همینی که هست ... عشقی بی پایان , بر معشوقی که توان تحمل یکی مثل مرا داشته باشد ... بر آن محبوب ازلی و ابدی .....
نمیدانم چه گفتم , غلط گفتم یا درست , گفتم و برنگشتم که ببینم دست است یا نادرست , اصلاحش کنم یا نه ! ببخشید پرگویی ام را ...
من و تو ستارگان دو سیاره ی جداییم







روی انگشتان نور می ایسم
دستانم را به پیچک شتاب گره می زنم
می خواهم تو مرا در آن طرف سیاره ی حیات نظاره کنی
سو سو ی پرهایت
رقصیدن شال سپید حریرت
چشمک چشمان شفاف و زلالت
مرا در این طرف سیاره می خنداند
و من نیز می خندم
خنده ای از ته دل
خنده ای از سر شوق
خنده ای به بلندای فاصله های له شده
آخر تو تنها همزبان محرم قلب پنج پر ستاره ای منی
دیدی خوب فهمیدم همزبون محرم یعنی چی نرگس سهبایی جونم؟
قربون تو برم ستاره قشنگ من . من شالم سپیده , اما حریر نیست ها ! رهاش میکنم تو دست باد , شاید باد منو هم ببره به شهر رویاها ! اونجا تو هم هستی , سایه هم هست , سمیه هم هست ... هستیم همه در کنار هم , شاد و ازاد و رها .....
محرمی دیگه . درد دل ستاره سهبا رو میدونی شادونه خانومم . ممنونم که هستی عزیز دل .
خب ببخشید!
قول میدم اگه عکس قشنگ جدیدی به دستم رسید بذارم برات . فعلا که دستم خالیه حمید عزیز . ببخش اگه ناراحتت کردم .
سلام به اهالی جزیره ی مهربونی
خوبید نرگس جان؟
دلم شعر می خواست
مرسی استاد
مرسی نرگس جان
سلام به نازدونه خانوم گلم . خوبی عزیز ؟
خوشحالم که غزل خونت تامین شد .
سلام دانیال عزیز
خوندم پاسخ خوبت رو دوست من . می دونی ! من هم می دونم که عشق را هیچ صفت نیست . می دونم عشق از وصال و فراق بی نیاز است . می دونم به قول نرجس جان عشق همه هستی است و لایق این عشق محبوبی ازلی و ابدی ...ولی چه کنم که ناتوانم . و گاهی دلم می گیره از فراق و به جستجوی وصالم ...دلم می گیره از اینکه تکراری شدم و اینقدر بودم که انگار ناپدید شدم . و باز فکر می کنم و به خودم می گم که تو عاشق باش جاری باش ... همین . بگذار رسیدن پایان راهی باشد و آغاز یک راه دیگر ...
ولی گاهی سخت می شه خیلی سخت ...
ممنونم از توجهت و ممنونم از نرجس عزیز
من هیچی نمیگم سایه جانم . بذار خود داداش دانیال پاسخت رو بدهند ...
قابل توجه دانیال عزیز .
فدای تو نازنین . زندگی همینه دیگه . سخت .. سخت سخت ..
دانیال عزیز

در محضر شما تعریف عشق واسه من یه طور دیگه شد
همچنین شما نرگس جون
چندین بار از کامنتا خوندم...چقدر عاشق این بحثای فلسفی عارفانه عاشقانه ام...اما هیچ وقت هیچ کتابی رو پیدا نکردم که بخونم ازش
دانیال عزیز کاش استاد میشدین و ما شاگرداتون
بازم قابل توجه برادر دانیال ! تحویل بگیر استااااد !!!!!!!!
سلامـــــــــــــ بانو...
و همونطور که جناب دانیال فرمودند
اشعار استاد قهرمان نه اندک سخنی هستند ...
فوق العاده بود نرجس جون
راستی خیلی ممنونم از دعای دیشبتون
به لطف دل پاکتون و عنایت خدا
امتحان خوبی بود ...
سلام نازنینم . شب خوش مهربان .شکر خدا بخاطر گذر خوب امتحانت . انشاله همیشه از امتحانات زندگی پیروز بیرون آیی عزیز دل .
غزل خونم ..

خنده ی خونم ..
جانم ! یعنی اینور خنده خونت هم تامین شد ؟! خوش به حال من !
فدای تو . خسته امتحانات نباشی عزیز دل .
کاش بودم کنارت تا بگویم از حرف دل
از دوری از مهربانی
از وصالی که فراقش برتر است
از چشمانی که منتظر است
از نگاهی که همیشه تر است
از نرگسی که خوشبوتر است
از نیایشی که یگانه تر است
از ابرهایی که از بغض پر است
از بارانی که خنده هایش شکر است
و از تو نرگسم که غم دلت دلتنگی ات دوری ات غریبی ات خوشبویی ات را به جان عزیزترینم حس می کنم باور می کنی همین حالا بغض و اشک مهمان لحظه هایم است؟باور می کنی همین حالا آرزو می کردم کاش بودم کنارت تا بگویی ام از غصه هایت سر بر شانه ی خسته ام مینهادی و اشکهایت را در تار و پود لباسم گم میکردی
تو نرگسی عزیز دلی مهربان منی نرگسی که غم و دردهای همه را به جان می خرد اما کسی از او غمی نه دیده نه شنیده نرگسی که دلش طوفان است و لبش خندان دلش دریایی که همه نوع ماهیی در آن پیدا می شود بی هیچ غمی
زیر چتر نگاهت می توانم نفس بکشم گل قشنگم نگاهت را از من نگیر
اجازه میدهی....
سلام مریمم . ممنون مهربانترین گل هستی . نگرانم نباش عزیز . به اسمم نگاه نکن ! یاد گرفته ام مقاوم باشم در برابر طوفانهای زندگی . بزرگترم , خواهرم , وظیفه دارم صبور باشم و محکم . هرچند گاهی من هم کم می آورم ! اما خدایی دارم که رهایم نمی کند و دوستانی که هستند با من و تنهایم نمیگذارند .
ممنونم مهربان .
دختزعزیزم نرگس! درتأییدگفته ی تو ، این بیت مولاناصائب تبریزی را
می نویسم :
دوام عشق اگرخواهی ، مکن با وصل آمیزش
که آبِ زندگی هم می کندخـــاموش ، آتش را
سلام پدرجانم . شبتان خوش .
نمی دانید چقدر تاییدتان بر سخنم , شادم کرد ! شنیدن این سخن از عاشق راستینی چون شما .....
وای پدرجان . ممنونم ....هزاران بار ممنونتانم .
سایه عزیز ، عشق آنستکه که بلای عاشق شود
چه ، عاشق باید فراق را دوست تر از وصال بدارد ،
زیرا که در قرب وصال به صفت مراد خویش است و در بعد فراق به صفت مراد محبوب ، و بنا بر همین بوده که سلطان عاشقان حضرت امیرالمومنین علی ع فرمودند : اگر خدای تعالی مرا میان مسجد و بهشت مخیر گرداند ، من مسجد را اختیار میکنم ،
چرا که مسجد نماد فراق است و بهشت نماد وصال ،
و در این میان هجری که مراد محبوب باشد از وصل هزار یار بهتر است
لأنک فی وصال عبید نفسک و فی الفراق عبید اللیلی
که تو در وصال بنده نفست هستی ، زیرا به مراد خود رسیده ای
و اما در فراق بنده لیلی هستی و در پی جلب نظر و نگاه او هستی
پس همین دغدغه های تو ، همین اشک ها که بر دیده میفرستی ،
خود طلایه دار روح عاشق پیشه توست که مدام از دل وامانده میپرسد : سایه از معشوق چه خبر ؟!
سایه ای که من می شناسم , وجودش را غرق کرده در عشق , محو شده در معشوق , عاشقیست که از خود هیچش باقی نگذاشته ! که خود می گوید : یک دنیا مادرم , یک عمر همسر , و هرچند می گوید کمی عاشق , اما من میگویم در تک تک نقشهایش , عاشقانه گداخته خود را , ذوب شده و از خود اثرش نمانده , مگر همین عشقی که نفسهایش , حرف زدنهایش , خواندنهایش , همه از اوست ....
و مگر عاشقی راستین , جز این , چه می کند ؟! چه می خواهد ؟ و مگر سایه من , جز برای دیگران , چیزی خواسته ؟ که قرارش , در آرامش عزیزانش هست و بس و بی تابی آنها , بی قراری اوست ...
ممنونم برادرم . زیباست نظراتتان و من شرمسار که نمیتوانم پاسخگوی مهربانیتان باشم .
به فرموده خواهر شرط عشق به دل است و نه به سخن
حال آنکه در این جمع همه معشوقند و عاشق نی ،
همه نازند و نیاز نی ، همه چاره اند و بیچاره نی ،
ماشاء الله همه صاحب نظرند و سائل نی !
و لیکن ما را دلی است خالی و سوخته ...
نه آن عاشقم که گرد معشوق گردم
نه آن معشوقم که او با من گردد ...
قرارمان این بود برادر , که عاشق و معشوق را از هم جدا ندانیم و آن هم در ذات عشق است که معنا یابند این دو ! پس هیچ معشوقی بی عاشق , از عشق بهره ای نخواهد داشت و هیچ عاشقی بی معشوق ! کما اینکه تا عاشق یا معشوق نباشد , عشقی نخواهد بود ....
پس جمعی که در اینجا هستند , اگر مدعی عشقند , هر سه با همند , ,عاشقند و معشوقند و تجلی عشق ! و به غیر این اگر باشد , همان به که لاف عشق نزنیم ....
لاف عشق و گله از یار , زهی لاف گزاف
عشقبازانی چنین , مستحق هجرانند ...
شما که خود استاد عشقید و کلماتتان همه از عشق است . شما دیگر چه می نالید برادرم ؟
سلام دوست مهربونم، نرجس.هر چند که زمان کوتاهی است که اومدی ولی با خودت کلی مهربونی آوردی.ممنونم
زمان اینقدر زود میگذره ویس عزیزم , که نمیشه معیاری برای کوتاهی , بلندیش در نظر گرفت . اما یه چیز رو خوب میدونم و اونم اینکه , یکدلی و همدلی , به زمان ربطی نداره . گاهی دلها در یک نگاه , همدیگر را جذب می کنند و گاه , سالها با کسی همخانه ای و ........ دریغ ...
سلام نازنین . خوش آمدی .
رابطه میان عشق و عاشق و معشوق نتیجه مناسبت است
از برای مبالغه در نام معشوقی که لولاه لما خلقه الکون و الافلاک
مانند آنجا که از شدت وضوح به جای علی عادل میگوییم علی عدل
ثم قس علی هذا که هر چه هست حبیب است و حبیب و حبیب
و نه عشق و عاشق و ذکر و ذاکر !
السلام علیک یا ابا عبدالله
هر چه شما بگویید استااااد ! چه کسی جرات نفیش را دارد ؟!
ممنونم برادر از نظرات ارزشمندتان. به قول فریناز عزیز , کلاس خوبی بود .
دانیال عزیز


این عشق الهی که گفتید را ، آیامن لایقم ؟!
اگر بدونم این که عشقش می نامم تنها ذره ای از آن عشق الهی است راضی ام به فراق هرچند دلم می گیرد که انسانم و رو سیاه ... فقط در دل از خدا خواستم صبورم بداره در فراق و اگر وصلی باشد جز به خیریت نباشد !! آن هم همان خیری که او خود بهتر از آن آگاه است که من خیر خودم و نمی دونم ...
مجنون را تازیانه می زدند ناله کرد آرام تر مبادا لیلی آزرده شود ...(اینست خبرم از معشوق !!)
..........................................................................................
نرجس جان ....هیچ واژه ای حرفی پیدا نمی کنم احساسم و بگم . اگر اینطور باشم که ...
ممنونم که اینقدر خوبی صبوری بانویی دلداری و ... هرچه همه خوبان دارند تو یک جا داری
در این شب ! و این ساعت اول آن اولین دعای من سعادت و خوشبختی تو و همسر و دخترهای نازنینت است که همیشه سربلند باشی و بچه های گلت برایت افتخار بیافرینند .سلامت و آرامشت آرزوی من است.
بخش اول , جناب برادر دانیال پاسخ بدهند لطفا !
------------------------------
اختیار داری سایه جانم . خودت میدونی حقیقت رو گفتم و غیر از این هم نیست . و چقدر خوشحال شدم از دعای قشنگت . ممنونم مهربون و من هم آرزوی سلامت و خوشبختی و شادمانی برای شما و فرزندان گل وخانواده عزیزت دارم .
سایه جانم , امروزت مبارک .
سلامت باشید

از همینجا تشکرات صمیمانه ی بنده رو پذیرا باشید
ببین برنامم چقدر به هم ریخته که الان بیدارم
هفته ی آینده کلا تعطیلم نه که روز در وسط تعطیل بود دبیرستان ماهم که شبانه روزی بچه های خوابگاه مشکل داشتن این شد که بعدش قراره از خجالتمون در بیان
مثلا یه هفته قراره استراحت کنم ولی کلی تحقیق و پروژه و کار نکرده دارم .. هعیییی
سر دردلم باز شد ها
خنده ی خونم رو بابت بلاگ اردک عزیز عرض کردم سر کامنت آقا بزرگ و شرط اولشون
از ایده تا لبخندشون کلی چسبید
همیشه عین برنامه عمل کردن خوب نیست نازدونه خانوم . گاهی نامنظم بودن خیلی می چسبه ! مگه نه ؟!

بعد اینکه تحقیق و پروژه و این جورچیزا واسه نازدونه خانوم من کاری نداره که ! ماشاله اینقدر که شما زبل خانی , همه اینکارها برات یه سوت کار داره ! نگران نیستم , شما هم نباش . فعلا استراحت !
واسه ایده اردک عزیز , من هم ازشون تشکر می کنم . خدا رو شکر که باعث شد لبخندی بر لبهای دوستان عزیز بشینه . خوشحالم .
تنهایم

تنهای تنها
بر بالین خانه عزیز قدم نهادم
دلم باز شد
خواندش دلم را ارامش داد
اری غزل پدری مهربان
پدر مهربانم
چقدر لذت بردم....
اما ...همزبان محرم....با عکس چور در اومدش محمد....
سلام ابجی.صبح زیبایتان بخیر؟
البته میدونم تا ظهر خوابین.حقم دارین .
از اینجا یک خسته نباشید محکم بهتون میگم.تا همه ی خسته گی ها از تنتون بره بیرون......پنجره را باز کنید...تا بوی زمستان بر مشام خانه بپیچه.....و لذت ببرید
راستی از ستاد انتخاباتی چه خبر ابجی؟چرا حالا بسته شده؟
سلام علیکم . روزتون خوش . اختیار دارین داداشی . مگه این خواهرزاده تون میذاره من تا ظهر بخوایم !؟
خوش باشین داداشی . جای منم خالی کنین توی جمعتون .
ستاد انتخاباتی رو هم از امپراتور بهار باید بپرسید . با اون شرطی که آقا بزرگ گذاشتند , من که کلا نمیرم اونطرفها دیگه !
سلام-مرسی از استاد و شوما که اشعارشون رو منتشر میکنی-عالی- می بوسمت نرگس جان.
سلام علیکم خواهری . منم مرسی از شما که هر از گاهی یه سرکوچولو میزنی به خونه مون و صفا میاری با خودت . ممنونم .
یکم بار که عاشق شد، قلبش کبوتر بود و تن اش از گل سرخ. اما عشق، آن صیاد است که کبوتران را پر می دهد. و آن باغبان است که گل های سرخ را پرپر می کند. پس کبوترش را پراند و گل سرخ اش را پرپر کرد.
دوم بار که عاشق شد، قلبش آهو بود و تن اش از ترمه و ترنم. اما عشق، آن پلنگ است که ناز آهوان و مُشک آهوان نرمش نمی کند، پس آهویش را درید و تن اش را به توفان خود تکه تکه کرد؛ که عشق توفان است و نه ترمه می ماند و نه ترنم.
سوم بار که عاشق شد، قلبش عقاب بود و تن اش از تنه سرو. اما عشق، آن آسمان است که عقابان را می بلعد و آن مرگ است که تن هر سروی را تابوت می کند.
پس عقابش در آسمان گم شد و تن اش تابوتی روان بر رود عشق.
و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار.
هزار و یکم بار که عاشق شد، قلبش اسبی بود از پولاد و آتش و خون و تن اش از سنگ و غیرت و استخوان.
و عشق آمد در هیئت سواری با سپری و سلاحی بر قلبش نشست و عنانش را کشید، آنچنانکه قلبش از جا کنده شد.
سوار گفت: از این پس زندگی، میدان است و حریف، خداوند. پس قلبت را بیاموز که: عشق کار نازکان نرم نیست / عشق کار پهلوان است، ای پسر
آنگاه تازیانه ای بر سمند قلبش زد و تاخت. و آن روز، روز نخست عاشقی بود.
خوب بید؟
وای چقدر قشنگ بود مریمی . ممنونم عزیز ...
زندگی با عشق , میدان کارزار است ... و حریف , خداوند ..... ممنونم باز .
وااااااااااااااا

نیایش چرا ابجی اذیت میکنی ؟یادت باشه به خاطر این کارت یک تنبیه بوس ماچ دار ازت بکنم
حالا ابجی شما به جای من این کار رو بکنید
ابجی از ستاد در نرید که با من طرف هستید ها گفته باشم
باز ما یک کاندید خوب داریم باز شما هم هی برین زیر اب
مگه شما نمیدونی که خروس خونه ما , نیایشه ؟! از کله صبح بانگ بیدارباش میزنه , تا بالاخره همه رو از رو ببره !
سایه عزیز ، سرّی که ما در سردابه ها پنهان گفتیم
تو بر سر منبر آشکار گفتی .... !!!
آری ، زمزمه عاشق همه این باشد که اگر آفتاب قدم نور فشاند
از سایه اثری جز دل نماند ، حال فرقی نمیکند که این دل شکسته به سبب عشق مجازی و خاکی باشد یا عشق الهی باشد و آسمانی
که خدای تعالی فرمود آنا عند قلوب المنکسرة
من نزد دلهای شکسته هستم !
مهم وجود بالقوه و بالفعل همین کیفیت نفسانی خواستن ، عاشق شدن در وجود آدمی است که شکر لکرمه در وجودتان نمایان است !
سلام برادر . راستش یادم نمی آید در ناهار دیروز , چه بود و چه خوردم که توانستم پاسختان را بدهم ! اما امروز هنوز ناهار نخورده ام و به همین دلیل نمیدانم باید چه پاسخ بدهم به گفته های شما !

اجازه بدهید خود سایه عزیزم بگوید ...
تنها در عشق الهی است .عشق انسان به خدا .که انسان باید ذوب شود در جذبه الهی.اینکه دیگر منی در کار نباشد وهمه چیز او باشد.
در عشق انسان به انسان دونفر باید خودشان باشند.بایدهمدیگر را آنگونه هستند دوست داشته وقبول داشته باشند.
مکمل یعنی اینکه عیب های هم را بپوشانند وخوبی های هم را پررنگ کنند واینگونه است که به کمال می رسند.
باید به علایق وآزادی وتنهایی هم ،به حریم امن همدیگر احترام بگذارند.
شاید هردو یک چیز را دوست نداشته باشند واز یک چیز هم بیزار نباشند.
به قول نادر ابراهیمی اگر هردو شبیه هم ویکی باشند یعنی وجود یکی از آنها زائد است.اضافی است.خدا کار بیهوده وعبث نمی کند.
دو آدم کاملا" یکسان وشبیه...
باید عشق باشد تا تفاوت ها را بپذیرم.تا به هم احترام بگذاریم وحرمت ها را نگه داریم.
عشق نقطه اتصال دو انسان است.چیزی ورای شباهت کامل وحضور دائم.
عاشق ومعشوق دائم در حضورند واز هم غافل نیستند.گاهی نگاهی وسیله ابراز است وگاهی کلامی وگاه هم عمل..
انتظار ابراز به زبان .انتظار زیادی است.
معشوق باید اهل دقت باشد واز نوع نگاه وعمل احساس عاشق را در یابد..
گاهی یکی از این دو باید کنا ر رود.شاید دونفر نیمه هم باشند وقسمت هم نه.شاید در کنار هم خوشبخت نباشند.شاید بودنشان قرین با آرامش نباشد.شاید بونشان آبروی عشق را می برد وهمین که یک خاطره ی خوب از اتفاق شیرینی رویا رویی شان برجا بماند .کافیست.
گاهی یک پایان تلخ بهتر است از یک تلخی بی پایان.
گاهی عشق در رفتن است.در نخواستن.
عاشق گاهی باید برای خوشبختی معشوق از خودش.از احساسش بگذرد...
..........
نمی دانم اصلا" حرفهایم به موضوع ربط داشت یا نه.
اما این نگاه من به عشق است.
امید که صحبتم کسی را نیازاراند
ببخشید خانوم دکتر روانشناس من , اینقدر قشنگ حرف زدین که من لال شده ام دربست ! ببخشید میشه هیچی نگم !؟


وای خواهری , مرسی از این نظر کامل و قشنگت . امید که به کار آید , آنها را که باید .... از ما که گذشت خواهریم ...
عشق قرین هر لحظه زندگیت عزیز دل .
سلام حالتون خوبه؟








چه خبرا ابجی؟
چه وبلاگ پر محتوائی دارین.خیلی لذت بردم
راستی میگم شما هم پدر خوانده دارین ما نمی دونستیم.
بابا یک سلام گرم گرم به استاد محمد قهرمان از طرف من بهشون بگید
راستی البوم عکس بچه گانه را دیدم پس کو عکس منم داداش عباس؟
یعنی ما ارزشی نداشتیم
دستتون درد نکنه/باهتون قهریم
یا هفته دیگه پا میشین میاین یا اینکه دیگه خدتون می دونید.
بی بی مریم هم سلام می رسونه از طرف من.
به یگانه و نیایش و اقای دکتر هم سلام برسونید
قربان شما داداش احمد خیلی خیلی ناراحت از دست شما
زودی یک پست برای من و داداش عباس می زارید و گرنه خود دانید
شما باشید که عکس های کودکی ما رو نزارید
تا دیدار دوباری خداحافظ
خب با واسطه داداش محمد , دوباره از طریق این کانال , یه سلام گرم خدمت داداشی مهربون خودم. اما محمدجان , اگه فکر کردی اینقدر داداش هام رو نمیشناسم , که ندونم این ادبیات گفتاری , متعلق به داداش محمد هست و نه داداش احمد گلم , اشتباه کردی عزیز خواهری . داداش احمد خودش میدونه چقدر عزیزه برام . دیگه اینکه پست چه قابلی داره . فداشون هم میشم . ایشون تشریف بیارن خونه خواهری , قابل بدونن واسه خوندن این نوشته های ناچیز , عکس و پست و دلم رو دربست تقدیمشون میکنم !
دیگه چی ؟!
دل سوختن؟ رسم عاشقی این نیست که تک و تنها بسوزی و دیگر نمانی، ... کاش می دانستیم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهمیدیم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چیست و چقدر است، کاش بیراه نمی رفتیم و می ماندیم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...
بازی با کلمات قشنگ است، بازیگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقیقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازیسازی را بی نیاز از دروغ و نیرنگ می سازد...
نمی دانم! بلد نیستم! من نمی دانم دل سوختن برای چیست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد این بازیگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادین این دنیای پوشالی...
آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اشک و سردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برایم دیگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،
و می بوسم، می بویم، می جویم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسیم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزدیک سازد،
من بنده عشقم، بنده عاشقی وز هردو جهان آزادم
میدونم نیمودنت به وبم به مثابه نیومدن من به وبته همون جمله ایی که میگه نمیایم بلکم نیای اما برام سئواله نیومدن تو و اومدن من
که نگاه تو و بودن من که من کجای دل یا حتی همین سرای زیبای تو هستم که انگار نبودنم بهتر از بودنم هست مثل سرای... بگذریم
بگویی نیا بهتر از اینست که نیایی و آمدنم آزارت دهد
فقط بگو آنچه در دلت میگذرد
میدانی مریم جان , مقوله عشق , مقوله گسترده ایست و هر که فراخور نگاه خود , دریافت مخصوصی از آن دارد . افراد متفاوتند , که خدا همه ی ما را متفاوت آفریده , که هر کدام از ما راهی را در زندگی می پیماییم که مخصوص ماست و از نگرش ما به هستی و به حقیقت زندگی نشات می گیرد . درست یا غلطش را نمی دانم , اما جایی هست که مسیر من و تو و دیگران از هم جدا می شود .
می گویی عشق آن است که از تو , از من هیچ به جای نگذارد ! می گویی هر آن چه را و هر آن که را در مسیر رسیدن به عشقت باشد , می سوزانی ! و اینجا همان تفاوت نگاه من است و تو . که من می گویم , معشوقی که ما داریم , آنقدر بزرگ است که نمیشود فقط مخصوص من باشد ! که ما هر یک به فراخور ظرفیت خود از وجودش استفاده می بریم و نباید که بخواهیم فقط آن ما باشد ! که من حق ندارم دیگران را از عشقش بی نصیب کنم !
من در مسیر دوست داشتنهایم , کسی را رقیب خود نمی دانم ! که مقصدم والاتر از این حرفهاست . که معتقدم میشود زنجیره ای از محبت و عشق تشکیل داد تا زندگی را آسانتر نمود , نه اینکه سعی کنم کسی را از این زنجیره حذف کنم , تا سهمم از بودن , از مهربانی , از عشق ورزیدن بیشتر شود !
مریمم , اینجا شاید به ظاهر خانه مجازی من باشد , اما شک نکن متعلق به من نیست ! اینجا خانه دوستان من است و من هرگز به خود حق نمی دهم کسی را از آمدن در این سرا نهی کنم , که این در وجود من نیست و من نمیتوانم چنین چیزی را بخواهم . مطمئن باش بودنت موجب شادمانی من است . پس با آسودگی و با آرامش دل و خیال , هرگاه خواستی بیا و بدان که آمدنت شادم می کند .
اما , تجربه ای تلخ , پیشینه ذهن من هست , که رهایم نمی کند برای گام گذاشتن در سرایی که ..... بگذار کنار بیایم با آن , بعد .... گاهی برخی شکستن ها , هرگز التیامی نمی یابند . چینی شکسته دل , همیشه بند نمی خورد , همیشه سرپا نمی ایستد , همیشه زنده نمی شود ! باید خیلی مراقب بود ...
ناراحتی و دلخوری در من نیست , که کینه در من جایی ندارد , اما ... بگذار کنار بیابیم با این مساله مریم جانم ...
باز هم می گویم , آمدنت شادم می کند . که اینجا خانه تست . ممنونم مریمی .
نرجس جان برای داشتن برادر فهیم و مهربانی مانند دانیال عزیز بهت تبریک می گم ...
..............................................................................................
دانیال عزیز . اول سپاسگزاری می کنم از توجهت که اگر تو را شکر نگویم شکر خدا را چگونه بگویم که همه دوستان و هرچه داریم مرحمت اوست که شامل ما می شود ..
و می دونی چی فکر می کنم و احساس قلبی ام چیه ؟! اینه که هر بذر عشقی که در دل نشانده می شود از لطف همون ذات احدیت است . من اگر بر کسی یا چیزی عاشق باشم باید در آن روح الهی را ببینم و اگر غیر این باشد به خطا می روم که انسانم و جایز الخطا ...می دانم باید بر فرزندم عاشق باشم که مادرم بر مادرم عاشق باشم که فرزندم و بر هر چه صواب است . شاید باور نکنی من گاهی در رفت و آمدها حتی به یک چیز کوچک عاشق می شوم !! هر چه دلم را بلرزاند ...اما گاه در فلسفه برخی دلبستگی ها می مانم . به خودم می گم این چه حسی است چرا هست و چرا ظرفیت دوست داشتنم اینقدر بالاست و از خدا می خواهم که دلیلش را بر من روشن کند . هر جور به صلاح من است راهم را آشکار کند . اگر به صلاحم ماندن است بمانم و اسبابش را فراهم کند و اگر باید بروم که در رفتنم آرامش است راه رفتن را بر من هموار کند ... من زیاد پیچیده حرف نمی زنم ولی الان که فقط می نویسم و حتی مرور هم نمی کنم و حسم هست که جاری می شه می ترسم درهم گویی کرده باشم و در اینصورت به لطف خود قلم عفو کشید ...ولی هرچه هست این دلبستگی ها را دوست دارم ...
دورشدن برام سخته ولی اگر لازم باشه دور میشم.
از او دور می ایستم تا آسیبی نبیند!..
.............................................................................................نرگس جانم بیش ازین ادامه نمی دم که فضای خوبت درگیر نشه و خودت خسته نشی . ممنونم که باب و باز گذاشتی هرچند نتونستم حق مطلب و ادا کنم ... امیدوارم هرچه عشق است در دنیا راهی باشد برای رسیدن به ذات احدیتی که بر همه ما عاشق است ...
امروز روز خوبی شد برام ممنونم ازت نازنین
سلام سایه جانم . فدای تو . اینجا هم بگم تولدت مبارک . خودت خوب میدانی که این سرا به خودت تعلق دارد و سخنانت را چقدر دوست دارم , که خودت را چقدر دوست دارم و چقدر بودنت آرامم می کند و شادم ... پس راحت باش و هر چه می خواهد دل تنگت بگو ...
اما در مورد سخنانی که به دانیال گفتی , فکر میکنم قبلترها هم نظرم را گفته باشم به تو , اینکه به گفته خودت , این بذر عشقها , از طرف کسی در دل من و تو کاشته می شود که با ما بیشتر از خودمان آشناست . که ظرفیت قلبهایمان را می داند , که می خواهد در راهی که خود می داند گام برداریم و آن بیاموزیم که او می خواهد . شک نداشته باش که گام برداشتن در مسیری که برایمان مقدر شده , اثراتی دارد بر ما و بر دیگرانی که در مسیر ما قرار گرفته اند . که ما باید باشیم تا اثر بگذاریم و تاثیر بگیریم . که بیاموزیم و بیاموزانیم , که راز بودنمان را در آن لحظه و در ان مکان دریابیم . شک ندارم که حضورمان بی حکمت نیست . تنها باید دست دلمان را در دست خداوند بگذاریم و بی او گام برنداریم که گمراه نشویم ... همین مهربانم .
گاهی در این مسیر , دلبستگی مقدرمان است , گاه دل کندن ... باید با زجر هر دو کنار بیاییم . که من هم مثل تو , بارها این دردها را با عمق وجودم کشیده ام ...
بگذریم سایه جانم بگذار بعضی حرفها برای خودمان بماند , ناگفته به !
--------------------------
بعد اینکه :
خو داداش دانیال خودمه دیگه ! یه دونه بیشتر نداریم , هرچند وزیر جنگ شده ولی خب بلده استاد خوبی هم باشه !
هی روزگار ...
ایشالله سهبا خانوم این تبریک را از دلت بشنوه سایه جان
بلکه فرجی حاصل شد و کمتر سرمان جیغ بنفش کشید!
خدا همه مادرشوهرها را مهربون کنه از جمله ...
اولا که این دانیال استار یعنی چی ؟!



دوما که یعنی می فرمایید این جیغ های بنفش بی حاصل بوده اند !؟
سوما , من هرگز مادرشوهر نمی شوم !
چهارما اینکه با زبان دل سایه هم تا حدود زیادی آشنایم !
پنجما اینکه .....
داداش احمد البوم عکس بچگانه رو دید وقتی به عکس شما رسید گفت این کپل کیه











منو نگو یک دل قرض گرفتم زدم زیر خنده
خنده نگو تا کی بگو
واقعا نمی دونست این عکس کیه تازه هم عکس 1سالگیتون که دید بازم نشناخت
گفتم این ابجی احمد میگی کپل کیه.....
ابجی دیگه لو ندید بابا....
راستی اون سلام ،خسته نباشید خود داداش نوشت دیدم دستش تا یک ساعت دیگه میره روی کلمه الف؛ب؛ک؛دیدم فایده نداره
خودم شروع کردم به نوشتن
بعد یک هو چشمش به عاطفه خانم افتاد گفت بزار ببینم این عاطفه خانم کیه
گفتم بابا این وبلاگ ابجی نه من
من که داشتم تا 20 دقیقه می خندیدم
این کپل کیه باز
وای خوش به حالت محمد ! دلم تنگ شد واسه بودن در کنارتون !

ضمنا از داداش احمدم بپرس ببخشید داداشی مهربونم , کدوم یکی از ماها تو بچگی کپل نبودیم ؟ منم مثل شما خب !
حالا تو هم کمتر بخند ! دل درد نگیری یهو !
عصر رو به غروب آدینه ات بخیر مهربانم
همراه نوشته ام آه می کشم تا بدانی دلم چقدر گرفته اما هر چه میگردم مسئله ای که ورود تو به سرای مرا رنجور کرده نمیابم که این یعنی اوج حقارت من که بودن تو در سرای من انقدر بر تو سخت آمده که دلت شکسته شده و حتی بند داده نشود؟پس وای برمنِ بی من
دوم من دقیق منظورم سوختن و سوزاندن تمام آنچه که بر سر راه معشوق باشد نیست که این یعنی تکبر در عشق که اصلا زیبا نخواهد بود من میخواهم بگویم بعضی چیزها مثل همین غرور تو را از رسیدن به معشوقت باز میدارد باید سوزاندش خاکسترش کرد نه زنجیری شود به دست و پای که اول خودت را اسیر میکند
ببخش مرا که با حضورم اذیتت می کنم
یا حق
حقارت از تو نیست مریم ! از من است که هنوز نتوانسته ام بر تلخی تجربه ای گذشته فائق آیم و بتوانم به قول تو بر این غرور یا هر چه نامش را میشود گذاشت , غلبه کنم و رفتاری داشته باشم درخور ! دست خودم نیست ! گاهی دل , منطقی ترین حرفها را هم قبول نمیکند . اما باور کن , از بودنت در این سرا خوشحالم و هرگز باعث آزارم نمی شوی .
در پناه حق باشی مهربان .
هرقدر رفاقت بکنم می ارزی
چی شد پس؟
اظهار صداقت بکنم می ارزی
آنقدر عزیزی تو برایم ای دوست
صدبار که یادت بکنم می ارزی .
دیگه این اخریه میرم باشه فقط بیرونم نکن
نه ببخشین بازم برگشتم آخه یه سئوال برام پیش اومده راستی نرگس جون از انتخابات چ خبر؟ چرا وبلاگ داداش اردکمون اینقدر سوت و کوره؟
انتخابات از طرف من ملغی شد , دلیلش هم شرط آقا بزرگ عزیز ! زدم ستاد انتخاباتی رو خراب کردم ! البته اردک عزیز , مشغله کاری دارند که نیستند این یکی دو روز ! قرار بود جمع کنند این پست را , که ....
بهتر است از خودشان بپرسید . مریمی , تو که دلت پاکه , دعا کن واسه شفای همه مریضها .
میبنی و میخوانی ادبیات خواهرانه ما را سایه جان ؟!
ستاره برایش چیدیم و استار میخواندش ...
میگوییم مهربان باش ، انا رجل و انت مرأة
میفرمایند : جیغ بنفش مگر بی حاصل بوده برادر ؟!
انصافا اگر یوسف نبی به جای دینا ، سهبا داشت ، همه ده دوازده تا برادر ، به جای یوسف سهبا را به چاه می انداختند ...
آن موقع فکرش را بکن داستان چگونه جلو میرفت ؟!
لابد سهبا به عزیز مصر دستور میداد زلیخا را در زندان بندازد و شکنجه کنند تا عشق و عاشقی از سرش بیفتد ...
خلاصه حالا که حرف درد و دل پیش آمد ، میگویم ما برادران سهبا روزی نباشد که خدا را قسم ندهیم و نگوییم :
یا لطیف ارحم عبدک الضعیف من اصوات الشدید السهبا
و لیکن این مناجات اختصاص به ما برادران ندارد و شما جماعت نسوان نیز باید خدا را شکر کنید که به مدد تقدیر ، نه ، تدبیر الهی این خطر از سر عروسان این امت نیز بگذشت که سهبا مادرشوهر نمیشود !
[:S017


الهی دل عالم و آدم برایشان کباب شود !
تا شاید با بوی کباب و عطر ریحان و شوق سنگک تازه خشخاش دار , سر به راه شوند و جیغ بنفش مرا لازمشان نشود ! مگر نه ؟
داستان جالبیست ! یادم باشد دنباله اش را بنویسم !
می بینی و می خوانی درد دل برادرانم را سایه جانم ؟!
سلام نرگس جان
یه چیز که ازین حرفاتون فهمیدم اینه که شما ستاره را استار خواندی ولی بهت نمیاد جیغ بنفش بکشی . نمی دونم داداش دانیال چی رو می گه جیغ بنفش ...ولی برادران یوسف جرات این کار رانداشتند که هیچ زلیخا هم جرات نمی کرد نگاه به جمال یوسف بیندازد چه برسه به عشق و عاشقی و این حرفها ...
داستان جالب می شه ..باید بهش فکر کنم راس راستی ...
پس واسه شما هم جالب شد این داستان ؟! چه خوب . بیایم یه فراخوان دیگه راه بندازیم !
خب برادر دانیال پاسخگو باشید لطفا ! به من چه خب ! سایه جان می خواهند بدانند جیغ بنفش که شما می فرمایید یعنی چه !
نرگس جان می دونی که من مادر شوهر می شم
مادر شوهر شاعر , عجب مادر شوهری میشه ها سایه جانم !
خوش به حال عروس گلت !
ما رو باش ، رو دیوار کی داشتیم یادگاری مینوشتیم !
این همه رنج نامه نوشتیم و تنها خواندی
که سهبا ستاره را استار خوانده ؟!
اما جیغ بنفش هم که از نامش پیداست ،
در مقام استهلاک به کار میرود ...
و میگویند تنها اختصاص به ذات شریف داداش دانیال دارد ...
یعنی اگر سر به سر کسی بگذاریم و آنکس شکایت به خواهر برد
دیگر جایی برای بحث و سوال و ناز و خطاب نمی آید ...
یک راست سی ثانیه فرصت میدهد که توبه نامه امضا و ممهور به مهر خود کنیم و برای آن مظلوم بفرستیم و رضایتش را جلب کنیم
در غیر اینصورت یک جیغ بنفش از قزوین شلیک میکند که دیوار ال سی دی و تکنولوژی و لب تاب ایسر و خلاصه هر چه دور و بر باشد ، کن فیکون شود ، باور نمیکنی ؟ از خودش بپرس ...
به حان عزیزم خودش میداند ، همین که احساس کنم چراغ وجودش قرمز است و از دست کسی دیگر ناراحت است ، خودم اول شخص مفرد غائب میشوم و تا وضعیت سفید نشود ، نت نمی آیم !
حتما بواسطه وقایع اتفاقیه ما سبق چیزی میدانم دیگه
این یکی رو حقیقتا راست میگه , سایه جان ! اینکه در فرار را بر قرار ترجیح دادن , دست همه رو از پشت بسته داداش دانیال ! یهو غیب میزنه که هیشکی ندونه کجا رفت ! اینم داداشه من دارم ؟ وقتی لازم دارم یکی باشه که منو تحمل کنه , پیداش نمیکنم !
اول شخص مفرد غایب !
امشب حال من خرابه
اگه نرم پاپوسش نمی تونم نزرم ادا کنم.
تو رو خداُابجی تو رو خدا امشب وقتتون برام بزارید و برام دعا کنید
التماس می کنم ُدستتاتونو پیش خدا ببرید و بهش بگید که محمد چقدر دوستش داره ُعاشقشهُ میمره براش.....
برام خوب دعا کنید
عاشق کی ؟ خدا ؟ می میری براش ؟ چی میگی محمد ؟!
خب باشه ! دعا میکنم ! دیگه اینهمه غصه نداره که ! ای باباااااااااا!!!!!!
آرزویــم شـده بـــی رنــگ شــود فـاصـلـه هـا
در مسـلـمـانـی مـا نـنـگ شـود فـاصـلـه هـا
بــا رالـهــا بـرســان آن مــه در پــرده غــیـــب
فرجی کن که کمی تـنـگ شـود فـاصـلـه هـا
خدا کند که بیایی .....
شببتون بخیر ....
ممنون که دوباره مارو به مهمانی اشعار استاد بردید .....
شب شما هم خوش . خواهش میکنم . خوش اومدید .
بمیرم برات دانی استار که چی می کشی !!
...................................................................................
نرجس جان این چنین جلال و جبروتی مختص خودته و بس
همه مظلومان عالم , فراموش میکنند درد خویش را , چون دانی استار , دچار می شود بر جیغ بنفش خواهر !
خدا نکنه سایه جانم ! همیشه زنده باشی و سربلند . چی میشه کرد , یه خورده جبروت هم بد نیست !
کاروان کربلائیان کم کم می روند....چه دردی است در نگاه زینب...
چه دردیست وقتی میدانی عاشورا ، تنها در محرم است که یادآوری می شود برای من و ما ! که درس آزادی و آزادگی را فراموش می کنیم تا محرمی دیگر ، اگر همان دم هم به یاد بیاوریم که فلسفه قیام عاشورا ، چه بوده ...
کاش هر روز ، تکرار کنیم حماسه خونین حسین را ! کاش هر روز به یاد بیاوریم خطبه شورآفرین زینب را ! کاش ....
لحظه ی طلوعت را اگر پنهان نکنی ،
قول میدهم آفتابگردان خوبی باشم !
......................
سایه مهتاب در رودخانه ثابت و هر قطره ای که از آن میگذرد مهری به یادگار از مهربانیش و تصویری زیبا از حضوری کوتاه اما ماندگاردر قلبش ثبت میکند ، و تداعی آن لحظه عشقیست که تا دم مرگ روح نواز است...
سلام خواهر مهتابیم.
کهکشانی از مهر است دلتان و کدام آفتابگردان است که عاشق آفتاب مهربانی نباشد ؟!
سلام برادرم . روزگارتان آفتابی و شاد .
سلام بر بانوی مهربانی ها


گذشته از شعر زیبای استاد محمد قهرمان ِ عزیز که چون نگینی بر سایه سار زندگیست ، پی نوشتتان مرا یادِ جمله ای انداخت که سخت در ذهنم باقی مانده است :
(( موطن آدمیان را در هیچ نقشه ای نشان نیست ، موطن آدمیان تنها در قلبِ کسانی است که دوستش دارند
خدا کند بی وطن نباشیم !
سلام رفیق عزیز . ممنون .
سلام بر نرگس عزیز





سلام بر سایه ی یک روزه
و سلام بر آقا دانیال هزار اسم
حدود یک ساعتی هست دارم کامنتای آقا هزار اسم و جوابای شما و سایه جونو میخونم...
می دونی فقط یه چیزی فهمیدم
اینکه احساسات پاک فقط برای معشوق ازلی و ابدی جوشان میشه...
یه موقع هایی وقتی مطالبم را با یه مخاطب خاص شروع می کنم میبینم هیچ وقت تمام واژه ها براش صدق نمی کنه...
پس مخاطبم می ره از زمین به آسمان و هر آنجایی که روح خدا در اون دمیده شده...
ممنون دانیال عزیز
این روزا خیلی ها عشق رو توی خاک جستجو میکنن و حرفاشون از جنس زمینه!
دلم شدید بحث عشق حقیقی رو میخواست و سپاس فراوان بابت توجهتون
امید که تا همیشه عاشق باشیم از جنس عشق حقیقی
سلام شادونه خانوم گل . جز تکرار دعای اخرت حرفی نمیزنم دیگه . امید که همیشه عاشق باشیم از جنس عشق حقیقی !
ممنون عزیز .
راستی من معلوم نیست مادرشوهر بشم ولی دو تاااااا خواااااااااااهر شوهر میشما


بله خب ! اما مادرشوهر با خواهر شوهر فرق میکنه ها ! اینجوری باشه من همین حالا هم سه تا زن داداش گل دارم ! میشه ازشون بپرسین چجور خواهرشوهری هستم من !