کودکی بودم در روی زمینی که تو آفریدی . در جمع جنیان زندگی می کردم و از ظلم و ستم و فسادی که در بین هم جنسانم موج می زد به ستوه آمده بودم . سنی نداشتم اما تمام تلاشم این بود که با یاد تو سالم بمانم و غرقه در گرداب فساد اطرافم نگردم . روزی به درگاه تو شکوه آوردم از اینهمه ظلم و از تو راه نجاتی خواستم و کمکی که دریابی ما را . که زمین دیگر جای آرامش نبود , که همه چیز رنگی غیر تو گرفته بود و تو این خواسته را اجابت نمودی و هفت فرشته برایمان فرستادی تا زمین را پاک کنند از هر چه شر , از هر چه ناپاکی و زشتی . و آنها مرا با اصرار به بهشت تو خواندند , به آسمان ! و من مگر چه می خواستم جز بهشت حضور تو؟ منی که تمام عشقم تو بودی ... هر چند در زمین هم که بودم تمام فکر و ذکرم تو بودی , اما حالا که در بهشت ماوا گرفتم در جمع فرشتگان پاک و معصومت , حالا که بیشتر از همیشه هرم حضور تو را در کنارم احساس می کردم , انگار جانی نو گرفته بودم . حالا دیگر نفس نفس هایم همه به یاد تو بود , تمام کلماتم ذکر تو بود , همه وجودم عشق تو بود . آنقدر تو را عبادت کردم , آنقدر با هر نفس تو را صدا زدم که وجودم تو شده بود . همه مرا , عزازیل را , با عشق بی نهایت به تو می شناختند و با شوق غریب بیشتر دانستن از تو و بیشتر شناختن تو . و تو که چه مهربانانه , عشقم را پذیرفتی ! همان که بودی , همان که می دانستم , همان که می خواستم . عاشقت بودم و تو برترین معشوق و من که ذوب شده بودم در عشق تو . و تو هر روز جلوه ای تازه از خود , بر من می گشودی و من که هر روز را به انگیزه شناختی بیشتر از تو آغاز می کردم .
روزی اما مرا و جمیع فرشتگانت را صدا زدی , موجودی را که از گل ساخته بودی نشانمان دادی و گفتی بر این آفریده من , بر انسان , سجده کنید ! حیران شدم و سرگشته ! من ؟ بر این گل چرا باید سجده کنم ؟!!! به فرشتگان که نگریستم , دیدم همه امرت را به جای آوردند , بی چون و چرا ! از آنها بعید نبود که در ذات آنها سئوال نبود , اما من ....
گفتم نه ! من چرا باید بر این موجود بی خاصیت سجده کنم ؟ و تو معشوق خواستنی من گفتی : انسان را از گل آفریدم , اما از روح خود در او دمیدم . و او , تنها اوست که می تواند خلیفه و جانشین من بر زمین شود و تنها اوست که بار این امانت سنگین را بر عهده گرفته است و بر اوست که اسماءالحسنی را آموختم و تنها هموست که راز آنها را دریافت و میتواند که دریابد ...
و من که عاصی شده بودم و در آتش حسد می سوختم گفتم : اما معبود من تویی و من بر تو عاشقم و تنها بر تو سجده خواهم کرد . تو اما گفتی امر , امر من است . عصیان نکن ! اطاعت کن !گفتم اما من از آتشم و او از خاک و تو آتش را برتر از خاک آفریدی ...
اینها را گفتم چون خشم تمام وجودم را گرفته بود . چون می خواستم مثل همیشه عزیزکرده تو باشم , من نگاه تو را تنها برای خودم می خواستم . می خواستم مثل همیشه مهر لایتناهی ات را داشته باشم ,می خواستم که یکبار اینهمه عشقم را به تو بر زبان بیاورم . می خواستم یک بار تو نازم را بکشی و تو هم مرا عزیز خود بخوانی , برتر از این نوآفریده خاکی !
اما در کمال ناباوری , مرا لعن کردی و از خود راندی ! به جرم عصیان , به جرم تکبر و نخوت , به جرم حسد ! باورم نمیشد . پاسخ هزاران سال عبادت من این باشد. که به همین آسانی مرا از خود برانی ! برای موجودی که خود نیز مقر بودی بر عصیانگری اش , بر نسیانش , بر خطاکاری اش , بر ناسپاسی اش !
من که تنها نیازم , خریدن ناز تو بود , من که به عشق تو نفس کشیده بودم تا آن موقع ...
مرا راندی از خودت و من دلشکسته و خسته , قسم خوردم , به خودت که عزیزترینم بودی و هستی قسم خوردم که این موجود بدشگون را تا می توانم ازتو دور کنم !
و اولین گام , همان وسوسه نخستین بود . همان سیب سرخ حوا که او را هم از بهشت حضورت راند و ماجرای هبوط را شکل داد و من از تو خواستم به پاس آنهمه وفاداری و اطاعتم , مرا جاودانه کنی بر زمین تا بتوانم این قدرت بی نهایتم را , این شناخت کاملم را از تو و از این موجود , به کار ببرم و به تو ثابت کنم اشتباه کردی که مرا , سخت ترین عاشق خود را , طرد کردی ! که آدم , این موجود دو پای خاطی , ارزش راندن مرا از درگاهت نداشت , که آن انسان کاملی که تو می گویی آنقدر کم است که .... کاش نبودند همین اندک هم !
قسم خوردم به خودت که معشوق ازلی و ابدی من بودی و هستی , که نگذارم تو را بیابد , همانگونه که تو را , برترین معشوقم را , خدایم را , از من ربود !
پی نوشت :
چند وقت پیش , پستی را درج کردم با نام " ما اول فرشته بودیم " . در نظرات همان پست میلاد عزیز از من نظر خودم را خواست در مورد این سئوال " دلیل سجده نکردن شیطان بر آدم !" و این نوشته پاسخ به سئوال ایشان است , اما در کنار نظر من , دوستان گرانقدرم هم نظرات ارزشمندشان را همزمان با من , در پستهایی جداگانه منتشر کرده اند . پاسخ این سئوال را از دید این عزیزان هم بخوانید و با دریافتن تشابهات و تفاوتهای نگاهها , به زیبایی آفرینش این آفریده عجیب خداوند , بیشتر مقر شوید . ممنون از همه دوستان ارجمندم که به این درخواست , پاسخ مثبت دادند . همیشه شرمنده و سپاسگزار مهربانی ها و همراهی های بی نظیرشان هستم و خواهم بود .
بخوانید قلم دوستان عزیز را :
سمیه , سایه , زهرا , ماه سلطان , امپراتور بهار , فرداد , سپهر , مهرداد , رفیق , کیارش , میکائیل و حمید .
بسیار خوشحال می شویم نقطه نظرات دیگر دوستان را هم در این مورد بخوانیم .
داشت یادم می رفت که من تنها مخلوق "او"نیستم...
داشت یادم می رفت که من آدمم...
طعم سیب سرخ حوا تمام چیز نبود...
و دردو که شما یادآوریش کردی.
سلام خواهرم
هفته تون پر از عافیت....انشالله.
سلام برادرم . و من همیشه شیفته نگاه خاص شما به تمامی مسائل . به حق این اذانی که پخش می شود الان , دریابید هر آنچه می خواهید ...
سلامتی و نشاط و شادمانی , به همراه بهروزی همیشگی لحظه هایتان .
سلام سلام سلام م م م م
نمی دونم چی باید بگم، هم در مورد پست خیلی خیلی زیباتون که البته باید در موردش فکر کنم خوب، حرفامو جمع بندی کنم و مجددا مزاحمتون بشم و براتون بنویسمش و هم این ایده نابی که در مورد ادرس و عکس برام داشتید
خیلی خاص و ویژه بود، حسابی شوکه شدم جدا
تا کامنتتونو تو خونه همیشه مهربان بابک عزیز خوندم سریع دویدم بیام اینجا ببینم جریان از چه قرار که با این پست ویژه ویژه روبرو شدم
فقط باید عرض کنم خیلی خیلی خیلی مچکرم خانوم معلم فوق العاده
وقتی این محبت های شمارو می بینم، وسوسه میشم برای زدن وبلاگ اما وقتی قلم کوچیکم در ان وسعت دریایی می بینم میگم برو بچه پی کارت، تورو چه به نوشتن تو وسط این همه بزرگ
ولی یه چیزی رو اعتراف می کنم، اونم اینکه خوندن رو بی نهایت دوست دارم م م، مخصوصا تو چنین خونه های خاصی
این خونه برای من هروقت با دلم وارد شدم یه مروارید نایاب ارزونی داشته مثل این پست
در مورد پست، سعی می کنم پست های بچه هاروهم که نام بردید کامل بخونم و بعد از جمع بندی افکارم نظرمو بگم
تنها یه چیزی که الان به ذهنم میرسه بگم اینکه اول باید تعریف کنیم"عاشق" چیه ؟ به کی میگن "عاشق" ؟ بعد از اون منظر ببینیم میشه شیطان رو "عاشق" دونست ؟ و این دیدگاه رو ؟
خیلی خیلی خیلی ارادت دارم خانم معلم
خوشحالم که زودی اومدین . همش نگران بودم که کی میرسین به این نظرات قشنگ دوستان .
بعد اینکه گفتم یه آدرس بذارم براتون , شاید بشه راضیتون کرد به ایجاد یه خونه مجازی که بشه نوشته ها و درددلهای قشنگتون رو اون تو خوند . قلمتون هم مثل نگاهتون عمیق و قشنگه مسلما و هیچکس باور نمیکنه غیر این باشه .
بعد در مورد عشق , احتمالا حالا که خوندین نظر همه دوستان رو , معنای عشق و عاشق رو بهتر میشه درک کرد !
ممنونم از شما بابت طرح این موضوع در ذهنم !
گاهی دلم برای شیطان می سوخت..وقتهایی که همه لعن و نفرینش می کردند.وقتهایی که هرکس برای اثبات ایمان خودش از شرش به خدا پناه می برد.باورم نمیشد خداوندی که رحمان و رحیم است که غفار الذنوب است اینگونه بی رحم شده باشد که فرشته مقربش را براند از خود...اما حتما حکمتی در کار است...عاشق خدا که باشی سجده به غیر خدا نتوانی کرد...شیطان راست گفته بود اما یک چیز را فراموش کرد : عاشق جز رضایت معشوق چیزی نمی تواند..معشوق هر آنچه گفت عاشق آن می کند بی هیچ کلامی...ابلیس که عاشق بود اگر و مگر در کار معشوق نبایستی آورد...حتی اگر آن کار سجده بر یک موجود خاکی باشد..مهم این است که خدا می خواهد....
و گاه ما هم متعصب تر از شیطان , به دنبال دلیل می گردیم در اوامر پروردگار , که می خواهیم بدانیم و سردر بیاوریم از حکمت همه کارها و فرامین او , آنهم با این ذهن آشفته و دنیازده این روزهایمان , بی اینکه کمترین تلاشی بکنیم برای رسیدن به جوهره وجودمان , به آن انسانی که آفریده شد تا معشوق و عاشق خداوندگار باشد , که اشرف مخلوقات باشد , که جلوه فتبارک الله احسن الخالقین باشد , که ....
اینوقتهاست که حق می دهم به شیطان که شاکی باشد از اینکه ما خود , استادیم در تعصب و حسد و کبر و .....
کاش یادمان نرود فطرت نخستینمان را , کاش یادمان نرود دلیل آفرینشمان را , کاش یادمان نرود قسم شیطانی را ....
پست مشترک می ذارید ما رو هم که دعوت نمیکنید...هی روزگاررررررررر
کار قشنگی بود
سمیرا ؟؟؟ خانوم گل من که گفتم به شما هم ! خو چی کنم شما افتخار ندادین عزیزی ؟
به نجوا سخن گفتن
به زیبایی نوشتن
حوا انچنان معشوق ادم بود که هر انسان معشوق برای بدست اوردن عقش اسیر دام شیطان خواهد شد
و چه بسا که این اتش چیزی جز سوختن ندارد
ای ادم،نگذار این اتش بر تو غلبه کند،همانطور که تو می توانی بر او غلبه کنی
آیا این همه شکوه و عظمت را در خود یافته ای؟
من همانم که به تو اموخته ام در مقابل هوای نفس ،نفست را به شیطان ادا نکنی
وای داداشی , چقدر قشنگ گفتی ! مرسی داداشم ... مرسی عزیز ...
ابجی جون

قربونتون بشم
منم باید یک واقعیت بگم بهتون
اگه شما نبودید،منم نبودم،به خداوندی خدا،شما تک خواهری هستید که همه،حتی اینجا هم دوستتون دارند
چه برسه به ما که .........خیلی مهربونی ابجی گلم
راستی ابجی اگه میشه این اهنگ برام بفرستید
راستی دیگه از این داداش حمید ما هم خبری نیست؟
نکنه رفته بساط ....هنوز صفر....
فدای داداش گلم برم من . این چه حرفیه میزنی تو محمدجانم ؟! خودت خوب میدونی که وجودم به وجود شماها بسته ست . یه غم کوچولو تو دلت , یه اخم تو پیشونیت , یه نگاه غم آلودت , ویرانم میکنه ! نگو داداش اینجوری ...
حمید ؟ نمیدونم ... میرم سراغش . تو هم خودت برو سر بزن بهش خب !
مرسی داداشم که هستی .
دوباره سلام خانم معلم مهربون
واقعا از این ابتکار فوق العاده زیباتون بسی لذت بردم
جدا میگما، خیلی به فکر رفتم تا اینجارو که خوندم
بعد از پست خودتون، اولاین پستی که دلم می خواست برم سراغش و بخونم پست سپهرخان بینظیر خودمون بودش، الحق که حسابی درگیر کرد منو با پستش
دوست دارم چندبار بخونم پستش و فکر کنم در موردش
اما تو این 5 تا پستی که تا الان خوندم از دوستان نازنین، نگاه خانم زین الدین خیلی به نگاهم نزدیک بود، مخصوصا تا قبل از اون یه بیت شعر فوق العادشون و فکر کنم با اون یه بیت تیر خلاص شلیک کردن و فکر می کنم اون بیت تمام حرف دلم بود و چقدر با جملات آخرش زندگی کردم، معرکه بود پستشون
بازم میام
معرکه در معرکه در معرکه !!!
دوستانی دارم , بهتر از آب روان ....
و چقدر به بودن در بین این عزیزان خرسندم و سپاسگزار خداوند .
قابل توجه زهرای عزیزم ...
کسی که روی بوم نقاشی هایش هم چشم ِ عدالت را کور می کشد
و بودنش را به خاطر روز مبادا نابود می کند
و روز خدا را به شب هایش می فروشد
آیا شایسته ی سجده کردن است
وای بر انسانی که شیطان هم او را جلوه ای از ننگ بداند
وای از انسانی که هر لحظه اش به رنگی است
وای بر انسانی که ریا پیشه کرده است
شاید اگر انسان قرن بیستم را به شیطان نشانش بدهند
نمی دانم شاید سجده کند به پایش !!!
سلام بر سهبای عزیز
حاضر شدن در کلاس انشای شما و همنوایی با دویتان عزیز افتخاری بود برایم
سلام رفیق عزیز . خواندم و لذت بردم از نگره زیبایتان به این موضوع و نمیدانم چه بگویم !
راستی , بالاخره در این کلاس , استاد که بود و شاگرد که ؟ شیطان کجای این ماجرا قرار داشت رفیق عزیز ؟!
الان که سرت شلوغه بعدا میام سراغت
من سرم واسه حرف زدن با شما هیچوقت شلوغ نیست سایه جانم .
نرجس خانوم اعتراف می کنم با 3 نگرش زیبا به این موضوع آشنا شدم که خیلی خیلی بهم چسبید
نگاه فرداد عزیز، نگاه ماه سلطان و نگاه جوجه اردک زشت
خیلی خاص بودن
و البته کیارش نازنین در جواب کامنت سمیرا پاسخ فوق العاده ای داده بود که لذت بردم
یه چیز دیگه خانوم معلم، الحق والانصاف توجمع این دوستان خوش قلم به نظرتون من با این دانش اندک و ناچیز در حد باقالیم اصلا می تونم چیزی بگم، انقدر این نازنین ها قشنگ هر کدوم قضیه رو نگاه کردن که ادم کیف میکنه
الان راحت میشه انواع آرا و نظرات رو در مورد یه موضوع واحد دید
خیلی زیباست، حس خاصی دارم
چطور هر دفعه شیطونی کنم یه سوال اینجوری بپرسم، شماهم لطف کنید در حق بنده و دوستان گل رو بسیج کنید برای نوشتن|، انوخت من هی لذت ببرم از این همه زیبایی و مدام یاد بگیرم از اندیشه های نابشون
چطوره ؟
اختیار دارین آقا میلاد ! فعلا که همه اینها رو ما از سر همین پرسش شما داریم ! و چقدر خوب بود شما هم یکی از این جمع بودین و ما میتونستیم نظر قشنگتون رو در خونه مجازیتون بخونیم . و من شک ندارم که شما یکی از بهترین ها بودید ...
بپرسید برادر , من تا دارم این دوستان عزیزتر از جان را , چه هراسی از پرسش های شما ؟! عالیه !
زاویه نگاه این دوست عزیزمون "ماه سلطان" به قضیه واقعا بینظیر بودش
چقدر جالب و خواندنی روایت کرده داستان رو
از نگاه یک پدر و فرزند و یک عزیز کرده تازه وارد
و اون پی نوشت زیباشون تکمیل کرده همه چیزو
من چی بگم میلاد عزیز ؟ وقتی قلم و اندیشه خودم اینقدر ناقص بود و ضعیف , مجبور بودم واسه جواب دادن به یکی مثل شما , با این اندیشه عمیق , به دوستانی مراجعه کنم که .... که چی بگم آخه ؟ خوبه خدا رو شکر خودتون خوندید و بهترین داوری رو میتونین داشته باشین .
خوشحالم که راضی هستین از این پاسخها .
نه در راه همراه ، نه در منزل همنشین ، نه در بیابان مونس ،
نه در کوه آرام ، نه با خلق پیوند ، نه با خود راست ،
نه از خود چاره ، سرگشته و متحیر و بیچاره ، نه با مردگان مرده ،
نه با زندگان زنده ، نه با مصلحان مصلح ،
نه با عابدان عابد ، نه با مفسدان مفسد، نی با راغبان راغب ،
نی با زاهدان زاهد، نه با تندرستان تندرست، نه با بیماران بیمار
نه در کار این جهان ، نه در کار آن جهان ، نه خفته ، نه بیدار ،
نه در کار ، نه بی کار ، روزم روز نه ، شبم شب نه ...
هر که در من نگرد جز دیوانه ای سرگشته ای عاشق نبیند ،
همه از سیب نیم خورده حوا ...
.....
احساستان متعالی ، بهره کامل برده شد
چقدر جای نوشته زیبای شما خالی بود برادر ! کاش افتخار همراهی می دادید به ما !
چه بگویم ؟!
من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد درین دیر ِ خراب آبادم
هیچ سوال کردین اینو کی داره میگه؟
این گلایه ی شیطانه از دست آدم !!! باورتون میشه؟ !!!
هان ؟ نه ! کی گفته ؟ من گفتم ؟ شیطان گفته ؟ شیطان ؟؟؟؟ عجبا ! من فکر کردم فقط خودم از زبون شیطان حرف میزنم , نمیدونستم حافظ هم بلده خودش رو جای اوشون قرار بده !!!!
چه جالب !
سلام نرجس عزیزم
هنوز صدای سوگند شیطان گوش کر مانده فلک را شنوا می کند او هنوز پشت درهای بسته درگاه پروردگارش می ایستد و هر بار به حسرت ندیدن روی معشوق انگار به سوگندش پایبندتر می شود...
کاش انسانیتمان را به این قسم نبازیم...
نمی دانی چه افتخار بزرگی بود همپایی و همراهی با دوستانم در نوشتن درباره این موضوع...
و تو چقدر مهربانی که مرا سهیم کردی در این روند
سلام سمیه جانم . کاش انسانیتمان را به این قسم نبازیم ...
خودت میدانی که چقدر مشتاق خواندن نظرت بودم و اگر نبودی تو , چقدر جای نگاه زیبایت خالی می ماند در این میانه . خوشحالم از بودنت و سپاسگزار خداوند به خاطر وجود نازنینت .
راستی , توجه کردی که عناوین پستهایمان چقدر شبیه هم بود ؟!
تعریف عشق، مثل نگاه تو مشکل است
شاید که عشق، سیب قشنگ مقابل است
تعریف عشق از لب سرخت شنیدنی است
تعریف عشق از لب سرخ تو کامل است
شاید که عشق منطقهای از جمال توست
شاید که عشق هم به جمال تو مایل است
حوا ... عجب جمال شگفتی خدای من!
باور نمیکنم که خمیر تو از گل است
زیبا شدی اگر تو، گناهی نکردهای
اظهار زهد، پیش جمال تو مشکل است
کردم هبوط من اگر از لمس سیب تو
جرم تو نیست، جرم بزرگ من و دل است
حوا، بیا برای دلم یک غزل بخند
بیخنده تو زندگیام دور باطل است
بوی بهشت میشنوم از جمال تو
هر جا تویی، بهشت خدا در مقابل است
حوا، دلم هوای تو را میکند هنوز
حوا، دلم به بوی وصال تو مایل است
من سیب سرخ عشق تو را چیدهام، بلی
این سیب سرخ، تا به ابد سهم این دل است
شعر زیبایی ست . ممنون .
بی لطفی است اگر از خودت هم سپاسگزار نباشیم .... که مبدع این ایده بودی ! و به قول خودت اگرچه سخت بود ! اما غیر ممکن نبود ....
کاش میشد چالش های بین خودمان هم جنبه ابراز داشت ! تا دوستان می فهمیدند که چگونه اشتیاق به اندیشه انان داشتی
وای که تمام نگرانی هایم و تمام دلشوره ها , فراموش شدند , با طعم شیرینی که نشست بر جانم , از خواندن نوشته های دوستان و کاملتر می شود با خواندن نظرات دیگر دوستان بر دلنوشته های عزیزانم ...
کاش فرصتش بود که همگان شرکت می کردند ! کاش امکانش بود ...
ممنونم از تو هم .
سلام

بسیار عالی و نغز و پربار بود و من از خوندنش حظی وافر بردم
نظر خاصی ندارم جز اینکه بگم:
خوندن این نگاشته، افق و یا بهتر بگم، افقهای تازه و بدیعی رو در پیش نگرش من گشود
دست مریزاد
حقا که فرزند خلف استاد قهرمان و ادبیات هستید
یاحق
سلام .
خوشحالم که خوشتون اومد . پیشنهادم اینه که نظرات فوق العاده ارزشمند دوستانم رو هم بخونید و لذت ببرید از خوندنشون .
چه تعریف قشنگی ! الان دو تا بال درآوردم و تو آسمون پرواز میکنم از خوشحالی !ممنونم .
پیشاپیش مبارکــ
چی چی مبارک اونوقت ؟!
سلام خانمومی
خسته نباشی ... حالا این شیطونک و چجوری از خونمون بیرون کنیم ؟!
خوندمت .... عاشقی برای خداوند سخت است که معشوق بسیار دارد ولی بازم عاشق است ...
سلام نازنین .
از این خونه که مهم نیست , همه مون دست به یکی میکنیم بیرونش می کنیم , اما می ترسم نتونیم از قلبمون بیرونش کنیم سایه !
اگر شیطان نبود،ما نمی توانستیم خدا را درک کنیم...
وجود هیچ موجودی بی حکمت نیست حمید !
سلام خواهرم
نگاه متفاوت شما به موضوع دریای ذهن رو طوفانی میکنه و هرچه بیشتردل دریا رو نشونه میرم بیشتر ولع شنیدن ناگفته ها و ناشناخته های ذهنتون پویاتون رو دارم نگاهتون به شیطان نگاهی تصویری و نوین بود ...
سپاسگزارم مهربان....
سلام . ممنونم از لطفتان برادرم . سعی کردم خودم را در جایگاه شیطان قرار دهم و از آن دریچه به موضوع بنگرم ! هر چند شاید وجهه خوشایندی نداشته باشد !
از مشارکتتان در بحث بسیار سپاسگزارم .
سلام خواهری جانم
می بینم بخاطر سوال میلاد ملت و بسیج می کنید...آفرین به این خلاقیت واقعا لذت بردم
کاش میلاد حرف گوش کن بود! حداقل حرف خانم معلمش و گوش میداد...یه بلاگی تاسیس می کرد دو خط می نوشت...ای کاش
و اما این پست...از بین دوستانی که می شناسم، نظر برادر بزرگوار و ژرف اندیشم سپهر شاهکار بود...نظر جناب فرداد هم جالب بود...پست خود شما هم با ذهنم هماهنگ بود...
از میلاد خواهش می کنم شما رو سوال پیچ کنه! این حرکت واقعا جالب بود...مررررررسی
سلام عزیز دل .
راستش من میلاد عزیز رو اونقدری نمی بینم که بخوام سربه سرشون بذارم وگرنه هر طور بود راضیشون میکردم به ساختن یک بلاگ . شما فکر کنم بیشتر از من توانایی این کار رو داری خانوم گل ! خب راضیشون کنین . اصلا بیایم یه کاری کنیم ! بگیم ورود آقا میلاد بدون مالکیت یک وبلاگ و خواندن مطالب در هر وبلاگی ( اعم از جوگیریات , آریایی ها , زمزمه ها و یا هر بلاگ دیگری , ممنوع !)
به نظرت این افاقه میکنه برای مجبور کردنشون یا نه ؟!
ممنونم خواهری من واقعا از خواندن تک تک نظرات دوستان لذت بردم خواهری . هر کدام از دریچه ای خاص و ارزنده نگاه کردند به موضوع که در نوع خودش بی نظیر بود .
سلام
شیطان رانده شد نه بخاطر رذایلی از قبیل شراب و دیگر گناهان. او رانده شد فقط بخاطر منیتش ... خدایا ما را دور کن از من .. فقط تو باش در من ... پست زیبایی بود
حقیر هم در مورد یک شیطان پستی گذاشته ام ... خوشحال میشم تشریف بیاورید ... مستدام باشید . آمین .
سلام . کاش رها شویم از منیت های وجودمان .ممنون .
سلام. اولا بگم که مشکلی در اینترنت پیش اومده بود. زودتر نتونستم ببینم . لذا درخواست شما رو بموقع ندیدم که پاسخ بدم. ثانیا یه سری به ادرسها تون زدم... وا.. من مثل شما اینقدر حوصله ندارم.. فقط حس کردم چه تنوع جالبی.. و اما چیزی که بنظر خودم میرسه. البته شما گفته بودین سریع و روشن و ... راستش من اصولا عادت ندارم خیلی صریح ... مساله شیطان هم که از اون مسایلیه که خیلی جورا میشه بهش نگاه کرد.. ولی برای من اونی که مهمه اینه که بهر حال اصل وجودش و نافرمانیش و نقش وسوسه گریشجزو برنامه الهی بوده و لذا یه جورایی برام خیلی جا نداره که راجع به اصل مساله چون و چرا بشه . اما اینکه چی باعث نافرمانی شد چرا جاداره چون برای ما مایه عبرته.. و اونم که همه مون میدونیم .. تکبرش بود.. و جالب اینه که هم شیطان نافرمانی کرد و هم ادم.. اون از میوه ممنوعه خورد و این سجده نکرد ولی مساله یه ادامه ای داره.. ادامه اش اینه که ادم اعتراف به اشتباهش کرد و لذا بزرگ شد ولی شیطان در تمرد خودش باقی ماند و اون بلا سرش اومد.. بله ادم اشتباه میکنه ولی مقابل معبودش نمی ایسته .. این خیلی مهمه.. وگرنه عبادت ثقلین هم نمیتونه حق خدا رو ادا کنه ./. و این همون چیزیه که شیطون نداشت.. این شکستگی دل .. تواضع در برابر حق که همه اش هم در همون سجده نمود پیدا میکنه خیلی مهمه..و اما ا.... اینکه گفته بودین بعضی وقتا سوال .. البته من وب ندارم چون راستش وقت و حالشو ندارم.. همین مقدار که گرفتار شما یکی شدم برا هفت پشتم بسه و لذا ادرسایی هم که میدین روش زون نمیکنم که گرفتار نشم !!!ولی خیلی دوست دارم که راجع به چیزایی که شما میخواین گفتگو کنم .. خوب همینجا هم خوبه دیگه.. در خدمتم... و مشتاق مشتاق.....
سلام . شبتون خوش .
اولا که نظریه تون در مورد شیطان ,جمع بندی نظر تمامی دوستان بود . یعنی به عبارتی , هر کدام از دوستان قسمتی از سخنان شما رو پررنگ کرده و به حالتی ادبی درآورده و بیانش کرده بودند که بسیار زیبا بود . و انصافا هر تکه از این نوشته ها , جای بسیاری برای تعمق دارد .
و بعد اینکه من شرمنده ام که باعث شدم شما گرفتار اینجا بشین ! امر بفرمایید چه کنم که دل بکنید از اینجا و وقتون را نگیره خوندن مطالب ما ؟!
بعد دیگه سئوال کردن من چیه وقتی شما وقت ندارین برادر ؟! و اونوقت این مشتاق مشتاق یعنی چی ؟!
راستی یه چیزی یادم رفت بگم ..اولا منظورم همین بود که من اغاز کننده نباشم.. بلکه جواب دهنده باشم... !!اما نظرم را راجع بشما چند بار تا بحال دادم.. همین که حوصله ندارم وب دیگه ای رو ببینم.. ولی این یکی رو میبینم نشون میده شما گرفتارم کردین.. دیگه چی بیشتر از این .. بی نظیرید
انصافا من شرمنده شما هستم , چی بگم واللا ؟! اینطور تعریف کردنتون هم ..... خوش به حال من ...

بی خیال بابا !
میگما برادر بزرگوار , میتونم ازتون یه خواهشی داشته باشم و اونم اینکه پیغام منو به دوست و برادر عزیزمون برسونید و ازشون خواهش کنید نظرشون رو راجع به این پست من بیان کنند ؟ یه جورایی برام مهمه بدونم نقطه نظر ایشون رو راجع به این نوشته ها ! ( این زحمت رو هم به زحمت خوندن مطالب این بلاگ اضافه کنید و ... کاش حداقل یه وبلاگ داشتید تا با سرزدن و صد تا کامنت گذاشتن , از شرمندگیتون در می اومدیم خب !)
من که تنها نیازم , خریدن ناز تو بود , من که به عشق تو نفس کشیده بودم تا آن موقع ...
سلام بانوی مهر و پروانه ها
منگ نوشته زیبایتان هستم و روح های اندیشه چقدر انرژی مثبت می پراکند وما در یک مدار نفس می کشیم
بابت وادار کردنم به فکر واندکی از مغز کارکشیدن سپاسگزارم
سلام برادرم . نوشته زیبایتان را که خواندم , بر این باور شدم که حق با شماست : ما در یک مدار نفس می کشیم ... و این چقدر مایه مباهات من است برادر ...
تمام نقشه من برای بهره بردن از اندیشه خاص شما بود در کنار دیگر دوستان عزیزم و .... باز هم باید بگویم , خدای را سپاس .
با سلام مجدد
من مدتی بود میخواستم یک اجازه بگیرم ازتون ولی نمیدونم چرا دست و دلم پیش نمیرفت که اینکار رو بکنم
اما این دفعه دیگه دل به دریا زدم
من با اجازتون اکثر غزلهای استاد قهرمان رو که در معرض دید ما قرار میدید (البته اونهایی رو که خودم خوندم) در گوگل پلاس خودم به اشتراک میگذارم. نام استاد و تاریخ سرایش غزل رو طبق وظیفه درج میکنم ولی منبع رو تا به حال درج نکردم.
حالا نمیدونم راضی هستید یا نه؟
و آیا اجازه دارم که این روند رو ادامه بدم یا نه؟
ببخشید
یاحق
در معرض عموم قرار دادن این نظر (سؤال) به اختیار شما. در صورت عدم تمایل، پاسخ رو برام از طریق رایانامه بفرستید
سلام . شبتان خوش . راستش من اینوسط تصمیم گیرنده نیستم و اتفاقا خوشحالتر می شوم که تعداد بیشتری با غزلیات استاد قهرمان عزیزم آشنا بشوند .
و بعید می دانم که استاد هم با این امر مخالف باشند . بنابراین در صورت درج نام و تاریخ غزلیات , به روال سابقتان ادامه دهید و مطمئن باشید که من هم خوشحال می شوم .
والا منبع ما هم خود وجود نازنین استاد هستند , حالا شما با یک واسطه غزلیات را از خود ایشان دریافت می کنید , تازه منبع چه اهمیتی داره واسه شناخت بیشتر استاد ؟!
در هر حال ممنونم از شما .
سلام
راستش هرچی می خونم نظرت و کمتر می فهمم نمی دونم چرا ؟!
سلام .
وااا ! خو تاییدش کن سایه جونم تا بدونم چی نوشتم مگه ؟! جون خودم یادم نیست !
آدمی طایر قدس است که جز با دو بال عشق و عقل نمیتواند پرّان شود ، زین روی هیچ عقل ناداری واصل نشده و هیچ وصلی بدون عشق ورزی نبوده است ، پس نه آنکه ابلیس آدم را بد آموزی کرد ، چه ، در وهله اول این عقل آدم بود که سیب را روزی خویش کرد ، فقس علی هذا اگر کسی بدین عقل مأنوس نباشد ، از نعمت هشت بهشت و ثقل شغل خلیفة اللهی فراموش گردد ، مدام در جوش و خروش میشود ، آتش در ملک و ملکوت خود میزند و حریم حرم محترم خود را در عقبی از هم میگسلاند و خود را لایق دوزخ مینماید ، فبالعکس عاشقان عاقل ، بی خبران با خبر که جانها باخته گداخته ، وحود را برانداخته با عدم در ساخته را ، جز تمنای محبی و محبوبی و هوای عاشقی و معشوقی در سر نباشد ، اینان سربلندان این دنیای پست گردند ، چه ، آنها فانی عشق اقرار و انکار خویشتنند ، اما گمان شیطان از غرور بود خواهر و مغرور مغمور ، از عشق دور باشد،که دم عاشق از نام خویش هم خبر ندارد ، چه رسد به آنکه بگوید آنا من نار و آدم من تراب !
و امان از گاهی که از عشق دم زدن ما از غرور باشد و نه از ذات عشق ... که سرمنشا همه فصلها و رنجهای ناصواب , همین منیتهاست که من مرجحم بر عشق او و مقدم تر بر طاعت او , و مزین تر بر زیبایی خلقت او .... و همین است که عبادت شیطان را لباس ریا و غرور می پوشاند و عشقش را لباس تعصب ... و کدام معشوق است که تاب بیاورد تعصب را و غرور را و دروغ را ؟!
اصلا مرا چه به پاسخ چون شمایی برادر ؟! شرمنده گزافه گویی هایم هستم .... ببخشید مرا !
این که می گی زیبا پاسخی شد بر سوالات ناتمام ذهن اشفته این روزها و اون هماهنگیه که نمی دونم چیه ؟ آخه این روزها بگذریم از آشفتگی ذهنی ...با تو که هماهنگ هستم همیشه و همه جا ولی زیاد شده هماهنگی هام با دیگران که نمی دونم چرا؟ و حس می کنم شدم یه گودال (خواستم بگم دریا دیدم در این حدها نیستم) که همینجور رودیه که سرازیر می شه توش و پر نمی شه و دارم می ترسم با حجم زیادی که باهش روبرو هستم و نمی دونم کی هستم و شدم چند نفر ...ای بابا چی دارم می گم دیونه شدم . گاهی می خوابم وقتی بیدار می شم خودم و نمی شناسم نمی دونم کدوم یکی هستم اگه به یکی دیگه بگم حتم می گه دیونه شدم ولی تو درک می کنی حال این روزهام ...یه چیزی کوچولو نوشتم دارم می ذارم که بلکه شیطون از تو جلدم بره بیرن و برم دنبال همون شعر و شاعری و عاشقی که از دنیا بی خبرم کنه ...
یه خورده زیادی همه چی برام جدی می شه
ببین سایه جان , این بحثی که این چند شب من وتو داشتیم , به نوعی در همین نوشته قشنگ خودتون جواب داده شده ! بذار یه بار به خاطر پاسخ به سئوالات خودت بخونی نوشته خودت رو . از کجا که این پست قشنگ , نوشته خود خودت باشه ؟ از کجا که اختیار قلمت و دلت دست خودت بوده باشه و دست او نبوده باشه ؟! و مگه غیر اینه که اگه به هستی و نشانه های اون دقت کنی , جواب تمام سئوالاتت رو خواهی گرفت ؟!
می رسی سایه جانم . باور کن رسیدی به جواب , فقط .... فقط چی ؟! یه بار دیگه بخون نوشته تو , این بار به این نیت که جواب بگیری .
بعد این هماهنگی های زیادت با دیگران یعنی همین دیگه ! یعنی دقت کن سایه و جوابت رو دریافت کن . بخدا جواب سئوالات از خودت دور نیست عزیز دل .
آروم باش و مطمئن باش تا اون قلب عاشقت هست , شیطون نمیتونه به تو نزدیک بشه !
والله من ندیدمش نمی شناسمش
کیو ؟ شیطون رو نمیشناسین مهربون ؟! خوش به حالتون !
ترک شجده از حسد گیرم که بود------آن حسد از عشق خیزد، نه از جحود
هر حسد از دوستی خیزد یقین--------که شود با دوست غیر همنیشین
هست شرط دوستی غیرت پزی--------همچو شرط عطسه گفتن دیر زی
مولانا
نمیدونم چی بگم حمید عزیز ! فعلا گیج تر از اونی هستم که مولانا رو بفهمم !
چی می گی نرجس جان نه عزیزم خوبم فقط با خودم کمی روبرو شدم همین ...
شبت آروم عزیز...
همیشه آروم باشی عزیز . آرزوم آرامشته . شبت خوش مهربون .
باید جای مولانا نشست تا بفهمیش...
بروزم...
کی ؟ من جای مولانا بشینم ؟ بی خیال حمید !
ابجی به خدااااااااااااااااااا من گیج بودم با این کامنت های این پست گیج تر از قبل هم شدم


ای خدا
داداش حمید ما باز با مولانا یر و کله میزنه
چرا گیج داداشی ؟ خدا نکنه !!!
چه غوغایی به پا کردی نرگس جون









منو بگو خسته از امتحانام رفتم پیش سایه جون دیدم شیطون نوشت داره
رفتم سراغ سمیه بانو دیدم تئ دریاش شیطونه ورجه وورجه میکنه
رفتم پیش ر ف ی ق عزیز دیدم فریاد آی انسان سردادن
تازه فرداد عزیز که یه عکسی گذاشته بود منو بگو اینطوری شدم
رفتم سراغ مهرداد خان دیدم کهکشانشو می گی طوماری شده اونم شیطون نوشت
استادسپهرو که دیگه نگین! شیطونو شرمنده کرده بودن!
اونوقت فهمیدم همه اینا از زمزمه هایی نشئت گرفته که همون اول یواشکی اومده بودم
تازه مراعات شما رو کردم که امتحان داری ! وگرنه باید سراغ خودت هم میومدم و رگبار آرامش رو که باز میکردیم می دیدیم شادونه خانوم , دست در دست شیطان عزیز , دارند آتیش بازی میکنند !
سلام فریناز عزیزم . قربون شما برم من . امید که از امتحاناتت سربلند بیرون بیای مثل همیشه .
ابجی من به هر وبلاگی که رفتم فقط در مورد انسان شیطان بود


چه خبره که ما خبر نداریم
خو دیگه داداش ! همینه دیگه !
سلام


سر صبحی شادمان کردید.
از دست شما
راستی می توانید لینک خود را از وبلاگ بنده من بعد کلیک کنید.
من در بی قید و بندی معروفم به همین دلیل هر لحظه ممکن است قلمم به سمتی رود
سلام علیکم برادر . صبحتان بخیر .
شما و بی قید و بندی ؟! استغفراله برادر ساجد !
ممنون از لینک . شرمنده نمودید اساسیییی !!!!
سلام
اول از همه بگو این سایه سار عشق زندگی داداشی تویه ؟!
سلام سایه جانم . آره داداش محمد خودمه . همون که تو فنجون بود عکسش و داداشی کوچولو رو بغل کرده بود !
همیشه میگم کاش در روز فرصت نوشتن چند خط رو داشتم
کاش نوشته هام از دل بر میومد نه از زبان
کاشکی میتونستم واسه یه مطلبی یک ساعت واسه خودم بودم
کاشکی تند تند یه چیزی رو بلغور نمیکردم
سوت مارک
میشه آقا بزرگ . من فکر میکنم هر کدوم از ما باید از یه جایی به بعد , یه تغییرات اساسی توی زندگی هامون بدیم ! نمیشه همیشه ما تابع زندگی باشیم , گاهی باید زندگی رو تابع خودمون کنیم .
بعد اینکه نفهمیدم این سوت مارک یعنی چی ؟!
تو فقط خدا را میخواستی اما خواسته اش را نه !
اما باورش را نه ...
اما تدبیرش را نه...
تو از آتشی اما جز بخواست او هیچ گلی بر تو نخواهد رویید و هیچ ابراهیمی از گدازه های تو جان بدر نخواهد برد ، گلها از خاک میرویند ... مجنون که باشی بر نقش لبان لیلی هم بوسه های عاشقانه خواهی زد....
برای آتش چه تفاوت دارد اگر بر خاک سجده کند اگر آن خاک عطر دست یار را بخود گرفته باشد....
اکنون که بر روی زمین هستی
سری به مرقد حسین بزن ، ببین که عاشقانش چگونه بر بارگاهش بوسه میزنند و اشک میریزند... میبنی ؟ آنها بر عطر پیکر حسین بوسه میزنند ، بر یادش... بر فریادش .... چرا که حسی را عاشقانه دوست میدارند....
اما تو چه ؟ مرا دوست داشتی ؟ اگر دوست میداشتی ، پس چرا آنچه را که در نگاه من برق حیرت و دوست داشتن افکند را سجده نکردی ؟ نه بخاطر او ، که بخاطر من .....
امان از منیت ها ! امان از خودخواهی هایی که نام عشق بر خود می گیرند ! امان ...
ممنونم برادر . نگاهتان به این موضوع , از منظر خالق , بسیار زیبا و تاثیرگذار بود . سنگ اگر هم باشد قلب , تکان میخورد با این نگاه زیبا .
باز هم ممنون از همراهیتان .
سلام.
متن فوق العاده لطیف و زیباییست
آمیزه یی از احساس و عقل
معجونی از عشق و کبر و حسد
گاه کرشمه قلم مرا تا بارگاه معبود می برد و گاه نفیر بدآهنگ کبر و عجب قهرمان نقش منفی اش ! (که بازیچه یی بیش نبود) از نوک خامه ی نگارنده خوش ذوق به حضیض ظلالتم می کشاند
حکایتی شیرین از فراغی تلخ و ابدی
روایتی دیگرگون از درد دوری و جدایی و آنگاه خشمی بی پایان و لگام گسیخته... آنگونه که عشق و عاشق را در لهیب سوزان و تند خویش فرو می کشد وخاکستری بجا می ماند از آنهمه سالهای عشق و دلدادگی
چه بسیار این قصه در زمین نیز تکرار شده
چه فراوان عاشق و معشوقی که ناگاه طومار عشق و دلباختگی به سخطی نا بخشودنی در هم پیچیده و مسیر عداوت در پیش گرفته اند
اما
این قصه ی پر غصه
تنها یک نسخه داشت
و آن نیز نا گشوده می ماند تا در روز حشر
آفریدگار از رموز حکمتش پرده بردارد و چه بسا آدمیان شیطان را باز عزیز کرده خدا ببینند و شاید تازه بفهمند که گویا...گویا این نیز آزمونی بر خلوص نیتشان بوده و خدا در این میان و برای این آزمون سخت ؛ عزیز ترینش را به کار زار فرستاده. به ماموریتی عظیم که شاید پیش از خلقت انسان قراری پنهانی بین خالق و شیطان برای محک زدن انسان بسته شده باشد....
چه می دانم...
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
اندر پس پرده !!!!! گفتگوی من و توست !!!
چون پرده بر افتد ...
چه کردید خواهر با دل طوفان زده ام.دست و قلم و هنر و عکس و شعر و تمهیدتان همه و همه درخور تقدیر و تحسین است
سبز باشید
سلام .
خدا نکنه دلتون طوفانزده باشه ... امید که آرامش مهمان همیشگی دل و روحتون باشه .
اینقدر قشنگ گفتین که من چیزی برای گفتن ندارم کیارش عزیز . حق با شماست , شاید شیطان خود مجبور به بازی در نقش شر , و در مقابل انسان شده است ! که مطمئنا وجود شیطان , دلیلی ست بر قرارگرفتن انسان در آزمونهای همیشگی آفریدگار , که عشقش را و عیار بودنش را محک بزند ...
دیگر حرفی ندارم ... حرفهای گفتنی را شنیده ام از زبان شما دوستان عزیز . ممنونم از همه شما .
قبلا خیلی زود و سریع مطلب می گفتم اما چند ساله قدرت تکلمم رو از دست دادم در مورد هر مطلبی باید فکر کنم مخصوصا در مورد مطالب شما کاملا باید فنی سخن گفت نیاز به زمان دارم لطفا موافقت بفرمایید
این حرفتون یعنی بی خیال شو لطفا !من وقت ندارم !
این پستتون خیلی معرکه اس
هم متن
هم بسیج دوستان
هم عکس زیبا
هم کاری با اون عکس کردین
هم...
هم...
ممنون
عالی بود
عالی
کاش دقیقا نظرتون رو راجع به عکس بیان کنین کیارش عزیز ! ممنون میشم ازتون .
و البته لطف دارین شما .
نه اجازه بدین فکر کنم
باشه . ممنون . فقط لطفا نذارین واسه بعد امتحانات ! تا اون موقع نمیمونه این پست آخه !
سلام
سلام حمید .
از صبح دارم روی مطلبت فکر میکنم و نمیدونم چی باید بگم خب ! ممنون که تو هم نوشتی .
دست مهربان باغبان باز شد همهمه ای بر پا بود همه از تولد بهترین مخلوق میگفتند فتارک ا.. .احسن الخالقین ورد زبانشان بود ، چیزی نمی دیدم فقط احساس میکردم بستر امنی دارم به سختی چشمم را باز کردم از اینکه همه بر من سجده کرده بودند احساس شرم داشتم نوری اقوا کننده نظرم را جلب کرد خنده ای پر معنابر لب داشت صدای سایش دندان هایش نیت فراسوی چهره اش را بر ملا میکردهرگز حاضر به سجده بر تازه رسیده ای نبودآتش خشم از چشمانش زبانه میکشید مبادا شراره های آن دامن فرشتگان را بگیرد نگران بودم، چنگال نگاهش دلم را چنگ میزد، نفسم را نشانه رفته بود دوام نیاوردم بالاخره زمام دلم را بدست گرفت و چیزی خوراندم که نباید تا به زمین سرد کوبیدم، هابیل ها بدست من و به امر او کشته شدجنایت ها کرد و خیانت ها نمود و همه دست مرا به خون آلوده دیدند ، در حالی که اولین بار دست او بود که به خون دل من آلوده شد و هنوز خراش ناخن هایش دلم را میازارد، هنوز از خوردن خون دل من سیراب نگشته است، هنوز در کمین است و من کولی وار هنوز به ساز هوای او رقصنده ام، من در آمدنم چه نقشی داشتم؟
....................................................
سلام خواهرم
راستی تا کی باید کولی وار رقصنده ی سمفونی شیطان باشیم ؟
انسان اگر انسان است , اگر همان است که لیاقت فتبارک الله گفتن دارد , به جوهره روح و دل است ! که اگر دل با اله نباشد , عقل ره به خطا می برد ! و امان از ما که دل را سپردیم به دست آتش ... و همراه با شعله های سرکش آتش , رقصان شدیم ! وای بر ما ...
سلام برادرم . بسیار سپاسگزارم از نظر زیبایتان .
ما زاده ی سیب سرخ حوا هستیم
هستیم بر این مزه و بو تا هستیم
...........................................
تصویر پست زیبای شما حامل پیامی بسیار ظریف و نکته هایی ریز میباشد که هر قلمی را به تحدی میطلبد حذف یک چهارم سیب توسط نقاش زبردست ،وپرده مشکی حایل باظلع متناظر آن ،به نظر حقیر گویای این مطلب است که اگرچه به تبع هوای درونی ، به تکه ای از سیب ، چشم خود را بر نور بهشت بستیم و سیاهی گزیدیم لیک عمده ی آن با همان طراوت خدایی عاشقان خود ساخته را در مکانی که دیگر وسوسه ای نخواهد بود و سراسر تحقق وعده ی اولیااست ،
عاشقانه صدایمان میزند .
پینوشت :هوس سیب در ابتدا ابزار هبوط گردید ، اما تشبیه آن به بهشت در ادامه ی متن تحقق حتمی وعده ها ی الهیست .بزرگراهی به
با فرصت ها و تهدید های زیاد بنام از تمرد تا تکامل.
ممنونم برادر از نگاه دقیقتون به عکس . اجازه میدین حرفی نزنم بر این لطفتون ؟
سلام بر نرگس بانوی عزیز...
...عجب پستهای زنجیره ای نوشتید بهمراه دوستان جان...
... متن زیبای شما و تعدادی از دوستان رو خوندم..و استفاده بردم..
...ابتکار جالبی بود...ممنون..
سلام مریم جان . کاش امکان این بود که از نظرات تمامی دوستان استفاده شود , اما حقیقتا این کار زمان و کاری را می طلبد که توانش در من نبود ! لطف دوستان بود که این برنامه را به سرانجام رساند .
ممنون از محبت همیشگی شما . کاش شما هم نظرتان را می فرمودید در این باره .
نوشته های دوستان دیگه هم برام جالب بود. اما حقیقت کاملا مشخصه. نباید زیاد خودمون رو دور بزنیم!
خوشحالم که خوشت اومد و ممنون که تو هم نوشتی حمید .