سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

قسمی از جنس شیطان


کودکی بودم در روی زمینی که تو آفریدی . در جمع جنیان زندگی می کردم و از ظلم و ستم و فسادی که در بین هم جنسانم موج می زد به ستوه آمده بودم . سنی نداشتم اما تمام تلاشم این بود که با یاد تو سالم بمانم و غرقه در گرداب فساد اطرافم نگردم . روزی به درگاه تو شکوه آوردم از اینهمه ظلم و از تو راه نجاتی خواستم و کمکی که دریابی ما را . که زمین دیگر جای آرامش نبود , که همه چیز رنگی غیر تو گرفته بود و تو این خواسته را اجابت نمودی و هفت فرشته برایمان فرستادی تا زمین را پاک کنند از هر چه شر , از هر چه ناپاکی و زشتی . و آنها مرا با اصرار به بهشت تو خواندند , به آسمان ! و من مگر چه می خواستم جز بهشت حضور تو؟ منی که تمام عشقم تو بودی ... هر چند در زمین هم که بودم تمام فکر و ذکرم تو بودی , اما حالا که در بهشت ماوا گرفتم در جمع فرشتگان پاک و معصومت , حالا که بیشتر از همیشه هرم حضور تو را در کنارم احساس می کردم , انگار جانی نو گرفته بودم . حالا دیگر نفس نفس هایم همه به یاد تو بود , تمام کلماتم ذکر تو بود , همه وجودم عشق تو بود . آنقدر تو را عبادت کردم , آنقدر با هر نفس تو را صدا زدم که وجودم تو شده بود . همه مرا , عزازیل را , با عشق بی نهایت به تو می شناختند و با شوق غریب بیشتر دانستن از تو و بیشتر شناختن تو . و تو که چه مهربانانه , عشقم را پذیرفتی ! همان که بودی ,  همان که می دانستم , همان که می خواستم . عاشقت بودم و تو برترین معشوق و من که ذوب شده بودم در عشق تو .  و تو هر روز جلوه ای تازه از خود , بر من می گشودی و من که هر روز را به انگیزه شناختی بیشتر از تو آغاز می کردم .

روزی اما مرا و جمیع فرشتگانت را صدا زدی , موجودی را که از گل ساخته بودی نشانمان دادی و گفتی بر این آفریده من , بر انسان , سجده کنید ! حیران شدم و سرگشته ! من ؟ بر این گل چرا باید سجده کنم ؟!!! به فرشتگان که نگریستم , دیدم همه امرت را به جای آوردند , بی چون و چرا ! از آنها بعید نبود که در ذات آنها سئوال نبود , اما من ....

گفتم نه ! من چرا باید بر این موجود بی خاصیت سجده کنم ؟ و تو معشوق خواستنی من گفتی : انسان را از گل آفریدم , اما از روح خود در او  دمیدم . و او , تنها اوست که می تواند خلیفه و جانشین من بر زمین شود و تنها اوست که بار این امانت سنگین را بر عهده گرفته  است و بر اوست که اسماءالحسنی را آموختم و تنها هموست که راز آنها را دریافت و میتواند که دریابد ...

و من که عاصی شده بودم و در آتش حسد می سوختم گفتم : اما معبود من تویی و من بر تو عاشقم و تنها بر تو سجده خواهم کرد . تو اما گفتی امر , امر من است . عصیان نکن ! اطاعت کن !گفتم اما من از آتشم و او از خاک و تو آتش را برتر از خاک آفریدی ...

اینها را گفتم چون خشم تمام وجودم را گرفته بود . چون می خواستم مثل همیشه عزیزکرده تو باشم , من نگاه تو را تنها برای خودم می خواستم . می خواستم مثل همیشه مهر لایتناهی ات را داشته باشم ,می خواستم که یکبار اینهمه عشقم را به تو بر زبان بیاورم . می خواستم یک بار تو نازم را بکشی و تو هم مرا عزیز خود بخوانی , برتر از این نوآفریده خاکی !

اما در کمال ناباوری , مرا لعن کردی و از خود راندی ! به جرم عصیان , به جرم تکبر و نخوت , به جرم حسد ! باورم نمیشد . پاسخ هزاران سال عبادت من این باشد. که به همین آسانی مرا از خود برانی ! برای موجودی که خود نیز مقر بودی بر عصیانگری اش , بر نسیانش , بر خطاکاری اش , بر ناسپاسی اش !

من که تنها نیازم , خریدن ناز تو بود , من که به عشق تو نفس کشیده بودم تا آن موقع ...

مرا راندی از خودت و من دلشکسته و خسته , قسم خوردم , به خودت که عزیزترینم بودی و هستی  قسم خوردم که این موجود بدشگون را تا می توانم ازتو دور کنم !

و اولین گام , همان وسوسه نخستین بود . همان سیب سرخ حوا که او را هم از بهشت حضورت راند و ماجرای هبوط را شکل داد و من از تو خواستم به پاس آنهمه وفاداری و اطاعتم , مرا جاودانه کنی بر زمین تا بتوانم این قدرت بی نهایتم را , این شناخت کاملم را از تو و از این موجود , به کار ببرم و به تو ثابت کنم اشتباه کردی که مرا , سخت ترین عاشق خود را , طرد کردی ! که آدم , این موجود دو پای خاطی , ارزش راندن مرا از درگاهت نداشت , که آن انسان کاملی که تو می گویی آنقدر کم است که ....  کاش نبودند همین اندک هم !

قسم خوردم به خودت که معشوق ازلی و ابدی من بودی و هستی , که نگذارم تو را بیابد , همانگونه که تو را , برترین معشوقم را , خدایم را , از من ربود !


پی نوشت :

چند وقت پیش , پستی را درج کردم با نام " ما  اول فرشته بودیم " . در نظرات همان پست میلاد عزیز از من نظر خودم را خواست در مورد این سئوال " دلیل سجده نکردن شیطان بر آدم !" و این نوشته پاسخ به سئوال ایشان است , اما در کنار نظر من , دوستان گرانقدرم هم نظرات ارزشمندشان را همزمان با من , در پستهایی جداگانه منتشر کرده اند . پاسخ این سئوال را از دید این عزیزان هم بخوانید و با دریافتن تشابهات و تفاوتهای نگاهها , به زیبایی آفرینش این آفریده عجیب خداوند , بیشتر مقر شوید . ممنون از همه دوستان ارجمندم که به این درخواست , پاسخ مثبت دادند . همیشه شرمنده و سپاسگزار مهربانی ها و همراهی های بی نظیرشان هستم و خواهم بود .

بخوانید قلم دوستان عزیز را :

سمیه , سایه , زهرا , ماه سلطان , امپراتور بهار , فرداد , سپهر , مهرداد , رفیق , کیارش , میکائیل و حمید .

بسیار خوشحال می شویم نقطه نظرات دیگر دوستان را هم در این مورد بخوانیم .

نظرات 58 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ب.ظ

خدا...آدم .....فرشته ....شیطان....عشق ...اطاعت ...عصیان...
واژه های مشترکند اما به دید هرکدام ازدوستان با رنگ وحسی متفاوت بیان می شوند همین است که اورا اشرف مخلوقات می خواند ودیگری را عدو مبین .....
ممنون کار خیلی خیلی قشنگی بود

مرسی سپیده جانم . و راستش را بخواهی , هیچ چیز بیشتر از این تفاوت نگاهها برایم جالب و جذاب نیست و همین که علیرغم همه تفاوت های بین آدمها , نگاه زیبای آنها به مقوله شیطان و خدا و انسان , بسیار جای تعمق دارد و اینکه در نهایت همه ما به ذات الهی خود مقریم و به همان برمی گردیم ...
به قول حمید در نهایت انسان پازل گمشده خویش را تکمیل می کند و شیطان می ماند و زمین و سری به سنگ خورده !

ممنونم از تو هم من .

حــــوا یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:20 ب.ظ

شیطان چون به عشقم سجده نکرد ، شیطان شد

حوا ... عجب جمال شگفتی خدای من!
باور نمی‌کنم که خمیر تو از گل است
زیبا شدی اگر تو، گناهی نکرده‌ای
اظهار زهد، پیش جمال تو مشکل است
کردم هبوط من اگر از لمس سیب تو
جرم تو نیست، جرم بزرگ من و دل است
حوا، بیا برای دلم یک غزل بخند
بی‌خنده تو زندگی‌ام دور باطل است
من سیب سرخ عشق تو را چیده‌ام، بلی
این سیب سرخ، تا به ابد سهم این دل است

ریحانه یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام خانم خانما ....خوبی؟
.
.
.
.زود بزرگ شدی !!
.
.تولدت مبارک (حسابی)

سلام ریحانه جون . شبت خوش . پس شعرت کو عزیز ؟
گول کیو خوردی مهربون ؟ کو تا تولد هنوز ؟!

ممنونم عزیز .

ریحانه یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ

خدایی فردا مگه تولدتون نیس

نه عزیزم . تولد من بیستم هست ریحانه جون . مرسی از مهربونیت خانومی .

ریحانه یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ب.ظ

بازم پیش پیش مبارک......
.
.
.با اجازه تون من حال عمو دانیالو بگیرم ...یه چند تا شعر از مولانا براش بذارم

عالیه ریحانه جون ! چند تا شعر از مولانا , یکی دو تا حرف ناب هم از دکتر شریعتی ! جرات کرد حرف زد بگو خودم بیام کنارت وایسم !
ممنونم عزیز .

مهدی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://www.baran-110.blogsky.com/

سلام ابجی

واقعا دیوانه کننده بود

الان مغرم هنک کرده از این پست تقریبا یک ساعت است که دارم می خوانم

شاید شیطان در برابر انسان به انسانیت ما حسادت کرد

انسانیتی که ما را جدا کننده از تمامی افریده هایش قرار داد

شیطان همیشه خدا را پرستش می کرد اما نه مثال انسان

انسان برای اینکه به این مرحله برسد از خود می پرسد تعقل می کند می گوید چرا چگونه؟ من کیستم؟برای چه؟ هدفم چیست ایا مرگ فنا و نابودیست؟ و و و ....
پس فکر می کند. این همه افرینش مکملش را می بیند .باز با خود می گوید ایا اینها خود به خود بوجود امده یا افریننده ای بوده در پی این همه نعمت!

پس مشخص می شود که چرا انسان با تمام مو جودات عالم فرق میکند و همه باید بر او سجده کنند چون روح او بر کالبد ما جاریست.

سلام داداشی گلم. خوش اومدی ... چه عجب از اینورا ؟؟؟

چی بگم ؟ تفکر خصلتی ست که انسان از آن بهره مند است و باید که در همه مسائل هستی تعمق کرد ...

امیر رزمجو دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ق.ظ http://www.airrzm.mihanblog.com

سلام
مطلب جالبی بود.می دانید فرق ادم و شیطان در گناه چه بود؟ شیطان گناه کرد به واسطه سجده نکردن و ادم گناه کرد به سبب خوردن میوه ممنوعه. اما...
ادم بعد از گناه سر به زیر افکند و گفت: اننا ظلمنا انفسنا...
اما شیطان باز هم سرکشی کرد: ابی و استکبر
گناه شیطان در سرکشی بعدش بود.از نپذیرفتن مشیت الههی به قول شما.نه در سجده نکردن که ان قابل بخشش از طرف خدای رحیم بود.

سلام امیر عزیز . ممنون از حضورتان . و ممنون از نظر ارزشمندتان . فکر می کنم آنقدر همه شما دوستان عزیز در این مورد سخن گفته اید که جایی برای حرف زدن من نمانده . ممنونم از شما .
از ساحل عزیزمان چه خبر ؟

هیچ سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ق.ظ http://mindzeinab2009.blogsky.com

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد ...همه ی انچه بر سر جن و انس و شیطان و ادم و حوا می اید از ان است که توحید هستی را فراموش می کنند و دچار دوبینی و و دگر بینی می شوند و در پی نزول و هبوط از منزل وصل و یگانگی و فنا به سرزمین کثرت و رنگارنگی یکتایی سرچشمه ی پدیده ها و بودِ نمودها را از یاد می برند و انگاه اشکار می گردد که عاشق صادق نبوده اند ...چون عاشق صادق مانند حضرت لسان الغیب می سراید :اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان به حای دوست بگزینم
...
عشق از اول سرکش و خونی بود تا گریزد هرکه بیرونی بود

سربلند بیرون آمدن از آزمون عشق به این اسانی ها هم نیست ...عشق یعنی تسلیم معشوق بودن و به فرمان او سرسپردن
واین داستان همچنان ادامه دارد .....
بگذارید خیلی صریح بگویم : ما وقتی عشق را از دست داده ایم و در موزه ها دنبالش می گردیم چون از ان برخوردار نیستیم ناچار به توصیف ان سرگرم می شویم تا بلکه ذره ای خودمان را تسلی دهیم ...و هنگامی که ما عشق مادر را ناگهان در کنار خویشتن ندیدیم دانستیم که عمری است غرق در اقیانوس عشق و صفا و مهر و وفا بودیم و اینک در کویر خشک و سوزان محرومیت از این عشق تبعید شدیم و من با تمام وجودم ان هبوط و نزول را لمس و حس کردم

سلام .
جالب بود این قسمت از سخنتان . که ما عشق را از دست داده ایم و در موزه ها به دنبالش می گردیم ! راستش فکر می کنم دل ما هم شده موزه ! موزه ای که اشیای گرانقدرش در دسترس نیست و یا در زیر گرد وغبار سالیان , رنگ فراموشی گرفته ...
حیف !
ممنون استاد بزرگوار .


الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

زتاب آتش دور ی شدم غرق عرق چون گل
ببار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد