سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

ملکوت دل


می گویم چرا دلگیرید ؟‌می گوید :‌دلگرفته ؟ از ظاهر کلامم مشخص بود ؟ باید مراقب گفتار ونوشتارم باشم تا از ظهور حالاتم جلوگیری شود !

بارها و بارها برایم پیش آمده که چنین گفتگویی را به تجربه نشسته باشم . اینکه از کسی دلیل ناراحتی اش را پرسیده ام و او متعجب شده ! اینکه به دوستی زنگ می زنی و او متعجب می شود که همین حالا پای تلفن بودم برای تماس با تو !‌ اینکه در زمان به کسی می اندیشی و بعد متوجه می شوی ،‌بی حکمت نبوده اندیشه تو به او ! این مساله برای من بسیار بدیهی است و روشن و عجیب می دانم از اینکه دیگرانی هستند که آنرا درک نمی کنند ! من بسیار به احساسم معتقدم . دل آدم قویترین پل ارتباطی است . آدمی برای صحبت کردن نیاز به زبان ندارد ،‌حتی نیاز به روبرویی دو نفر و زبان نگاه هم نیست . سخن دل و روح از فاصله ای دور هم شنیده می شود اگر با دل جلو بروی . همیشه به این حرفها اعتقاد داشتم اما شنیدن این سخنان از زبان دکتر ابراهیمی دینانی ، غروب جمعه برایم بسیار لذت بخش بود .ایشان با این روایت حرفشان را بیان کردند :

زلیخا زندانبان را امر کرد که یوسف را شلاق بزند تا شاید شرایط زندان بر او سخت آید و بر اطاعت امر خود وادارش نماید . زندانبان یوسف را  و کراماتش را می شناخت . پس ضربه را بر پوستین فرود می آورد . یوسف آه می گفت. جایی زندانبان گفت : بگذار برای نشان دادن اطاعت امر بانو ، اجبارا یک شلاق نیز بر تو فرود آورم ،‌و یوسف آن بار را هم آه کشید . اینجا بود که زلیخا گفت :‌دیگر بس است . این شلاق بر جایگاه بود .

تفاوت این ضربه ها تنها بر زلیخا مشخص است و بس . چرا که او عاشق است و دلش با دل یوسف ارتباط دارد و درد یوسف انگار بر جان او می نشیند . و تنها عشق حقیقی ست که باعث ارتباط دلها و دریافت احساسات می شود . همین ارتباط دلی است که کوچکترین کرشمه معشوق را نیز بر دل عاشق نمایان می سازد و دردها را تلطیف می نماید . دل آدمی جام جهان نمای اوست . از ملک تا ملکوت همه حقایق در آن نهفته است . اما این به ظرفیت دل آدمی بستگی دارد . اگر در خدمت دل باشی ،‌یعنی مصفایش کنی ،‌پاکش کنی از هر چه غبار کینه و کدورت و بداندیشی و غرض و شهوت و خلاصه هر آنچه غیر حق ... ظرفیت دل بالاتر می رود . هر چه دل پاکتر شود ،‌حقایق بیشتری بر آن منعکس می شود . دل پاک تنها جایی ست که تمام حجابهای ملک و ملکوت را پاره کرده و حقایق هستی را به تمام معنا دریافت میکند .کاش بدانجا برسیم که باید  . کاش بتوانیم مصداق این بیت حافظ عزیز شویم که :

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند          هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند .



پی نوشت :

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه!


بدون هیچ توضیح اضافه ای ، دوست  دارم نظر شما را در مورد این شعر بدانم . می شود ؟( لطفا با نگاهی به کامنت پدرخوانده عزیز و سئوالات من در پاسخ به کامنت مهرداد عزیز ، هم نظرتان را بیان فرمایید . باز هم ممنون .)


پی تولد نوشت :

بعضی روزها ، بعضی آدمها اینقدر خاصند که نمیدانی چطور می شود راجع به آنها سخن گفت . از دل پاک گفتم و خدایی . دلی را می شناسم که آنقدر بزرگ است و دریایی که در سخن نمی گنجد . یک دل دریایی در کنار یک روح بزرگ ، انسانی می سازد که باید همواره در برابر بزرگیش سر تعظیم فرو آورد و قدردان حضورش بود . امروز تولد یکی از همین انسانهای خاص خداوند است که افتخاریست بر حضور آدمیان بر زمین . انسانی که حضورش ، باعث دلگرمی جمع ماست و دوستیش افتخار ما . امروز تولد آقا بزرگ عزیز ماست . بزرگی که به معنای واقعی کلمه ، بزرگ است و بزرگوار است . بیش از این نمیتوانم در قالب کلمات او را بیان کنم . شرمم می آید از نقصان کلام و حقارت زبانم .... بر من ببخشایید عزیز بزرگوار . تولدتان مبارک . آرزویم برآورده شدن همه آرزوهای خوب و قشنگتان است . همیشه بهروز و پیروز باشید برادر بزرگوار ..

نظرات 58 + ارسال نظر
دانیالــــــــــ شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.danyal.ir

بنام او که برای همه نشان از محبت دارد ، اما بعد :
اگر نفس کشیدن میتواند بهانه ای برای حیات باشد ،
بی شک هرم دستان زلیخای مصر هم میتواند دلیل ادامه یوسف باشد ، نردبانی که او را از پس دیواره بلند و سرکش و ظلمانی چاه به آن سوی رهایی پرواز داد و یوسف که پرواز کرد ، عزیزتر از عزیز مصر نزد زلیخا شد اما فکر نکردن به چشمانی که لبریز از غم غربت دوست داشتن بود ، جرم یوسف شد و و ما تا دچارش نشویم نمیتوانیم بفهمیم حال زلیخا را که آنچه او از عشق کشید یک به ده مصائب یوسف در زندان هم نبود و در این حرف سرّی است که تنها آنانکه از حال دلشان بی خبریم باخبرند ...

و در این سخن سریست که تنها آنانکه .......

زهرا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام
میشه اول درموردش توضیح مختصری بدین؟
گیرنده ی من ضعیفه

سلام زهرا جان . می دانم که دریافتی موضوع را . از من چه توضیحی می خواهی عزیز ؟
تو که با دل آشنایی ....

مهرداد یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

سلام
متن زیبایی بود وارتباط تعجب برانگیز را که گاهی ناخوداگاه
بواسطه دلها برقرار میگردد راتوصیف نمود.واما در مورد بیت پی نوشت،باز هم صحبت از ارتباط مجازی دلهاست چه بسا اگر یوسف به چاه افکنده نمیشد تدییر الهی که بر
قله ی این ارتباطات بوده وحاکم مطلق دلهاست ،موجب عشق یکطرفه نمیشد، پس در غیر اینصورت لازم بود برای محقق شدن این موضوع زلیخا در چاه افکنده شود.
این نظر من بود مرا ببخشید.

سلام . ممنون دوست خوبم . اما سوالی که برایم مطرح می شود اینست که چه تفاوتی است که کاروانی رد شود و یوسف را در مسیر زلیخا قراردهد ، با اینکه زلیخا هم چون یوسف در چاه انداخته شود ؟! به نظرتان این دو مسیر سرنوشت یکسانند ؟ و نتایج یکسانی را خواهند داشت ؟ و اگر عشقی هم باشد در این میان ، آیا به یک مقصد خواهد رسید ؟

مشتاق یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ق.ظ

سلام . اولا سالگرد تولد یگانه عزیز رو بهتون تبریک میگم . اونروز هرچی تلاش کردم نتونستم بفرستم...ثانیا این متن شما درمورد دل خیلی جالبه .. من خودم به این بحث خیلی علاقه دارم و روش کار کردم .. و کاملا هم درسته ...در سده اخیر جایگاه دل در بسیاری از مباحث بیشتر روشن شده ولذا امروزه برای بسیاری از متفکرین کاملا روشنه که تا همراهی دل نباشه عقل تنها کاری رو جلو نمیبره..البته منظورم تو مباحث ایمانیه.. زیرا هرجا بای اعتقاد میان میاد نقش اول رو دل ایفا میکنه ..بهمین دلیل هم خانمها استعداد معنویشون بالاتره...و شما یکگی از افرادی هستید که این استعداد در وجودتون شکوفاشده و امیدوارم همیشه موفق باشید ...من همیشه بهترین دعایم برای کسانی که فدرش رو بدونن همون جملات بایانی متن شماست...خدایا قلب این بنده خوب خودت را تجلیگاه عظمت خویش مقرر فرما .. خدایا ملکوت جهان خویش را براین خوبان بنمایان و انان را به قرب ربوبی خویش نایا فرما

سلام . ممنون از تبریکتان .
خوشحالم که شما هم دیدگاه مرا دارید در این زمینه و البته مطمئنا کاملتر و علمی تر . کاش بیشتر در این زمینه سخن می گفتید . بابت دعاهای زیبایتان هم مثل همیشه سپاسگزارم .
اما دوست خوبم ، منتظر نظر ارزشمندتان در مورد شعر پی نوشت هم هستم . لطفا نظرتان رادر مورد آن هم بیان فرمایید . ممنون خواهم شد .

سایه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

یه نگاه کافیه بفهمم چی داری می گی !

ولی می خونم دقیق ، عمیق... شاید بتونم رمز تو رو پیدا کنم ...

روزت به خیر سهبا جان

مگه میشه حرف دل باشه و سایه من ندونه چی بود و چی شد ؟ امکان نداره ...
سلام مهربونم . روزت بخیر .

سایه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

نمی دونم چرا امروز دلتنگم ؟!

دلتنگی هایمان را کاش درمانی بود .... کاش میشد آنرا به باد سپرد یا به آب یا به ......
و من نیز .....

سایه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

دلتنگی ها تموم می شه . یه جایی تموم می شه و از یه جای دیگه شروع می شه . به قول مهرداد "کهکشان" طلوع دوباره داره ...
ولی گاهی در این دلتنگی ها یه حس خوب هم هست . اینکه شاید کسی دلش برای من تنگ باشد ....

دلتنگی ها مثل انرژی می مونند سایه جانم . از حالتی به حالت دیگر در می آیند .... دل است دیگر !
شاید کسی دلش برایم تنگ شده .... شاید دلم برای کسی تنگ شده ...
شاید دلم رهایی می خواهد .... پرواز می خواهد .... کندن و بریدن می خواهد .... شاید دارد فریاد می زند او را ........ شاید ....

سمیرا یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

وقتی چند تا مطلب توی یک مطلب میاری باید آدم چند تا کامنت بذاره خب! اولا که تولد آقا بزرگ عزیز مبارک الهی صدساله بشه

آخ که چه کیفی میده سمیرای من چند تا کامنت بذاره برام ! مرسی گلم .

منم باز تولد آقا بزرگ مهربون رو تبریک میگم . خوشحالم که تونستم به کمک سمیرای گلم ، با همچین انسان بزرگی آشنا بشم . خوشحالم که دنیا هنوز از وجود چنین آدمهایی خالی نیست و این یعنی اینکه هنوز میشه به خیلی از خوبیها امیدوار بود و به دنیا امیدوار بود و به زندگی امید داشت ...

سمیرا یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

از روزی که این شعر رو خوندم هی دارم با خودم تکرارش میکنم..راستش من هرکاری میکنم نمیتونم قبول کنم که زلیخا عاشق بود یکی مثل لیلی...مثل شیرین مثل ویس...مثل منیژه...حس میکنم بیشتر هوس بود تا عشق..حتی اگه نخوام بگم سریال یوسف پیامبر ذهنیتم رو صدبرابر کرد نص صریح قران رو دیگه نمیشه انکار کرد که زلیخا خانه خلوت کرد و گریبان یوسف درید تا...... این عشق نیست به نظر من چون نه لیلا کرد و نه شیرین....من خیلی با زلیخا ارتباط برقرار نکردم

کاش هیچگاه این سریالها ساخته نمیشد سمیرای من ... کاش ...
اما زلیخااگر نبود ، یوسف ، یوسف نمیشد .... عشق زلیخا بود که یوسف را عزیز مصر کرد ... زلیخا آزمون یوسف بود .... زلیخا خود آزمون عشق را گذراند تا یوسف را آن بسازد که باید .... هر چند از هوس شروع شد ، اما نماند ، گذر کرد ، ازهمه چیز ، از زندگی ، از دنیا ، از خود ، از دل ، حتی از یوسف هم گذشت ، تا عشق را به تمامی دریافت .... زلیخا عاشق بود سمیرای من ....

سایه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

چرا دیگه کاروانی رد نمی شه ؟
آخه اگر کاروانی نگذره زلیخا ...
و یوسف اگر از چاه هم خلاص شود که دیگه یوسف نیست....

اگر کاروانی رد نشه دیگه پیراهنی پاره نمی شه . دیگه عاشقی تعریف نمی شه .دیگر در بازار عشق را به کلافی نخ نمی فروشند ... دیگر بوی پیراهنش کران تاکران نمی رود نابینا را شفا نمی دهد ...
زلیخا را به چاه بینداز ... بگذار تا همیشه تا آخر دنیا عاشق یوسف شود ....

زلیخا را به چاه بیندازم ، قصه عشق مفهومی دیگر می یابد سایه ام ... باید عشق زلیخا ، یوسف را از قعر چاه بیرون بیاورد تا بشود آن چه باید ....

دنیا بی قصه یوسف و زلیخا ، هیچ است ... هیچ .....

سمیرا یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

اما این شعر قشنگه...خوشم میاد ازش منم بدم نمیومد زلیخا رو بندازن توچاه

و در هر صورت قصه عشق است که به روایت های مختلف تکرار می شود .....

پدرخوانده یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ق.ظ

باسلام
چون این شعر به خواهش اینجانب جهت نظر خواهی گذاشته شده لذا بسم الله

به نظر بنده این شعر یک شعر سیاه می نماید که سراسر نا امیدی است
ومنظور شاعر از کاروانی رد نشد یعنی اینکه رسالتی انجام نشده تا انسان زمینی

یا همان یوسف چاه نشین از دنیای فانی به لایزال خدایی در عرصه فرش ملکوت پای بگذارد

ومصراع دوم نیز برهمین سیاهی به نوعی صحه گذاشته وزندگی ملکوتی را به سخره می گیرد

وامکان رسیدن را در همین عرصه فنا تجلی می دهد وزندگی در ظلمات را ولی با بودن معشوق زمینی

میسور می سازدوخیلی دوست دارم نظرات دیگران رانیز بدانم وانشالله که من بد تعبیر کرده باشم ونظر
شاعر خیر بوده باشدانشاالله

سلام . ممنون پدرخوانده عزیز . لطفا در ادامه بحث با ما همراه باشید .

سمیرا یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

اما من خیلی به عاشق بودن زلیخا اطمینان ندارم...نمیدونم چرا هیچ جایی به این عشق اونجور که به عشاق دیگه پرداخته شده بها ندادن

اگه اشتباه نکنم تنها داستان عشقی که در قرآن بهش کامل پرداخته شده داستان یوسف و زلیخاست . به گمانم روند تکاملی عشق در این داستان خیلی دقیق پرداخته شده و همین باعث شده که نگاه ما به زلیخا با نگاه ما به لیلی و شیرین فرق کنه ! اما آیا واقعا لیلی و شیرین هم به اندازه زلیخا عاشق بودند سمیرا ؟ یعنی لیلی اگر مجنون را آواره عشق خود کرد در بیابانها ، خود حتی برای ساعتی حاضر بود مصائب زلیخا بودن را بپذیرد و باز هم عاشق بماند ؟!
عشق در بین ما آدمیان مراحل مختلفی دارد .... نمیشود وجوه زمینی اش را نادیده گرفت ، اما مهم آن است که از آن به فنا برسیم ، به خدا برسیم و این در داستان زلیخا و یوسف مشهود است ... اما لیلی ، اما شیرین ، اما ....؟؟؟؟؟؟

اینها همه نظر من است و نتیجه گیری ام تا کنون . باید ببینم نظر دیگران چیست ؟

هستی نمونه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ http://d.blogsky.com

وقتی حرف را گویش سرّی نهان است ، پس جسم و جان را مهربانی بهتر است ... بنده هم به نوبه خود تولد آقا بزرگ عزیز را تبریک میگویم و آرزو دارم چلچراغ عمر با برکتشان سالهای سال نور ببارد و روشنایی ببخشد ، بابت درج و تکثیر و بنیان نهادن رسم پی نوشت های تولد هم از شما تشکر میکنم ، بنده هم امسال سررسیدی تهیه کردم و سالروز تولد همه کسانی را که میشناسم و دوستشان دارم را در آن درج کردم ، دلم میخواهد هر روز که از خواب بلند میشوم به صفحه آن روز مراجعه کنم و با یک تیریک ساده خودم را شریک لبخند آفرینش کنم .

سلام هستی عزیز . ممنون از تبریک زیبایتان .
و چه کار قشنگی کردی بابت سررسید تولد ! شریک شدن در لبخند آفرینش ، ساده ترین و زیباترین کاریست که می شود هر روز را با آن رنگی از عشق بخشید .
باز هم ممنون از شما . و باید بگویم منتظر نظرتان درمورد شعر پی نوشت هستم ...

سمیرا یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

لیلی معشوق بود همینطور شیرین و تابوده عاشقها هجران و سختی و مصیبت کشیده اند نه معشوق...اما زلیخا میگفت که عاشق است پس بلا کشیدنش هم باید برایش محتمل باشد...اما نه لیلی و نه شیرین نه مجنون و نه فرهاد هیچوقت به دیده هوس به معشوقه های خودشون نگاه نکردن..اصلا عشقی که به هوس چشم و ابرویی باشه عشق نیست که....من حرفم اینه..تکامل زلیخا چی بود؟ به کجا رسید؟ به اینکه بلاخره یوسف برای رضای خدا باهاش ازدواج کرد؟

واقعا یوسف برای رضای خدا فقط با زلیخا ازدواج کرد ؟ فکر میکنم یک جای قصه درست بیان نشده سمیرا ! شاید من تعبیرم از داستان فرق میکنه ! یا شاید هم در بیان این قصه به زلیخا ظلم شده ....
نمیدونم .... اما من فکر میکنم زلیخا شاید به هوس چشم و ابرویی وارد قصه شد ، که این عشق نیست ، اما اگر تمام قصه همین باشد که ارزش گفتن در قرآن را ندارد ... زلیخا از همه وجودش گذشت ، فنا شد ، اصلا زلیخا بی یوسف یعنی هیچ و این یعنی عشق ... همینطور که یوسف هم بی زلیخا ، یوسف نمیشد .... پیامبری بود چون دیگر پیامبران الهی ، بی اینکه زیباترین قصه قرآن را از آن خود کند ....
باز هم می گویم ، این نظر من است مهربانم . شاید درست نباشد...

سمیرا یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

به به می بینم که یه عکسی گذاشتی که ثابت میکنه توی این زندون به جز چارپایان بی خاصیت گل و پروانه هم پیدا میشه....آی ملت...این پروانه ها همیشه کنارمان

باید دیده ای زیبابین داشته باشی تا در بین آدم نمایان دور و بر ، پروانه ها را و گلها را و بهترین مخلوقات خدارا هم دید ، سمیرا را یافت و سپیده را و پدرخوانده را و میکائیل را و بامرام را و ....
که اینگونه است که بیشتر و بیشتر قدردان نعمت های ناب خدا خواهی بود و دوستیها را در قلبت جاودانه خواهی کرد ...
چه زود میگذرد روزهایمان سمیرا ، یادت می اید از آنروز ؟!!!!

مهرداد یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

سلام
خداوند ی که از اگاه ونهان هر چیزی مطلع است ، سر نوشت را متناسب با معصومیت انبیاء در نظر گرفته وبه
خوبی رقم میزند، چه بسا اگر آنگونه میشد که شما فرمودید وزلیخا را در چاه میافکندند ، معصومیت ورسالت
آن امام عزیز به واسطه ی دام های گسترده ی شیطان
در همان چاه دفن میشد ویوسف درگیر عشقی نا خواسته میگردید.

سلام
یعنی به نوعی یوسف واقعا درگیر ظلمات می شد ... ظلماتی که ناخواسته در آن گرفتار شد و با حضور زلیخا ، میشد تاریکی ای خواسته ... ظلمات نفسانی .... یا چیزی شبیه به این ... درست فهمیدم منظورتان را ؟

هستی نمونه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ http://d.blogsky.com

ببینید ، گاه صحبت از لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد است و خسرو و شیرین است پس ما به صرف خواندن یک داستان عاشقانه میخوانیم و لذت میبریم ... ولی گاه صحبت از زندگی پیامبران الهی و معصومین ع هست که باز میخوانیم و لذت میبریم ولی میتوانیم و باید که الگوسازی کنیم ، که جوان قرن و بیست و یک در مواجعه با عشق آتشین چه کند ؟ آیا باید داستان فرهاد کوه کن برایش بخوانیم و او را به بیابان های هپروت بفرستیم و یا داستان لیلی و مجنون برایش زمزمه کنیم و او را به خیالستان عدم حواله دهیم ؟ به همین دلیل است که روان شناسان و متخصصین دینی با وسواس و ریزبینی زیادی به آن حوزه ادبیات میپردازند ولی اینجا داستان فرق میکند ، خود شارع مقدس یوسف را احسن القصص دانسته ، پس باب صحبت ، گفتگو ، اخذ برداشت و الگوی مسیر برای من کوچکترین و بزرگانی چون استاد هیچ و بزرگ و آ« عزیز دیگری که به تواضع خود را اردک زشت میخواند و .... باز است ، لذا ضمن تشکر مجدد از سرکار که چندی است زندگی بزرگان الهی را برای کنکاش و بحث به درست انتخاب کرده اید ، اجازه میخواهم که من هم نظرم را هر چند غیر مستند و غیرفنی بیان کنم :
که این ظلم است به عشق و به حقیقت اگر ما یوسف و زلیخا ، حسین و زینب ، ابراهیم و هاجر و .... را مختص به آن زمان بدانیم و بگوییم اگر زلیخا نبود ، یوسفی شکل نمیگرفت ، بلی ، میتوان گفت اگر لیلی نبود ، شعله عشقی در مجنون پدید نمی آمد ولی اینجا سخن از پیامبران و بازیگران نقش خداوندی است در زمین ، آنهم برای همیشه تاریخ تا جوان ما ، پسران ما ف دختران ما بدانند فرق عشق و هوس را ، و من از شما میپرسم اگر جناب یوسف بر فرض محال به درخواست نامشروع زلیخا پاسخ مثبت میداد ، آیا باز هم این عشق مقدس در زلیخا شعله ور میگشت ؟! با تشکر

اول از همه بعد از تشکر از شما ، بگویم چقدر جای استاد هیچ خالیست ! چقدر دلتنگم برای نظرات ارزشمند و سرشار از انرژی و آرامش ایشان !
و بعد، راجع به الگو برداری از داستانهای پیامبران ، تا آنجایی که بشود آنرا با این زمانه تطبیق داد با شما موافقم . بهترین روش زندگی را می شود از داستانهای قرآن استنباط کرد ، اگر با دیدی واقعگرایانه به آن بنگریم .
در مورد عشقهایی که بیان داشتید ، ماهم نگفتیم مربوط به آن زمان است ! که داستان عشق ورای زمان ومکان است .. اما ...هنوز هم معتقدم اگر زلیخا نبود ، یوسف در گذر از این امتحان سخت ، یوسف نمی شد ...بگذارید من هم سئوال شما را به گونه ای دیگر مطرح کنم : اگر یوسف به درخواست زلیخا پاسخ مثبت می داد ، باز هم یوسفی بود که ما می شناسیم ؟ اصلا اگر نبود ، آیا چنین امتحان سختی بر او فراهم میشد که داستان یوسف و زلیخا را برای همیشه تاریخ جاودانه بسازد ؟!

بزرگ یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

سهبای عزیز
نمیدونم چطور محبتتو جبران کنم
نمیدونم چطور ازت تشکر کنم
فقط و فقط میگم بخاطر همه چیز ازت ممنون و سپاسگزارم

شرمنده ام بزرگ عزیز . زبان و قلم هر دو قاصرند از بیان بزرگی روح و قلب شما . بضاعت ناچیزم را ببخشید برادر بزرگوارم !

سعیده یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام سلام
سهبا جان به شدت شرمندم
ببخشید این سه روز نبودم امروز متوجه کامنتتون شدم
الان امر اجرا می شه
بازم شرمنده

سلام نازدانه ام !
آمدی جانم به قربانت ... ولی حالا چرا ؟!!!!

جوجه اردک زشت یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام
1.
ابتدا تعریف زلیخا از عشق اشتباه بود او عشق را در پس قدرت خویش یافت و تا مادامی که در عشق هستی ات را نبازی و مفتخر به لقب مجنون نشوی سزاوار بودن در اریکه اش را نداری...زلیخا وقتی فهمید قدرتش در رسیدن بی فایده است وارد گود دل شد نابنای اش به او فهماند یوسف را با چشم نباید نگاه کندابا دل دید و سزوار شد وانجاست که معجزه لازم است.
2.
یوسف و یعقوب باید اب دیده می شدند. اگر یوسف در مسیر آزمون قرار نمی گرفت چه بسا زلیخا در دام کسی دیگر می افتاد و جهنمی می شد
3.
یوسف نباید تا پایان رسالتش عاشق می شد که عشق نگاه را از جمع می گیرد و به یک نفر می دهد پس رسالت چه می شود اینکه در عمل مردم بفمهند خدا کجاست در بت نیست
4.
من مخالفم که زلیخا در چاه بفتد پس سهم مردم
پس تکامل عشق
پس تکامل زلیخا
پس تکامل یوسف
پس تکامل یعقوب
پس تکامل من که شنونده قصه ام چه می شود؟

سلام
زلیخا وقتی فهمید قدرتش در رسیدن بی فایده است وارد گود دل شد و وقتی نابینا شد ، فهمید یوسف را نه با چشم سر ، که باید با چشم دل شناخت ...... و اینجاست که داستان شروع می شود ....

ممنون برادرم . اجازه می خواهم من بیش از این سخن نگویم در برابر کلمات زیبایتان .

هیچ یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ http://mindzeinab2009.blogsky

در اینجا چند موضوع و چندین مبحث به ویژه در کامنت ها در هم امیخته است و نظردهی فشرده و در عین حال گویا را قدری دشوار می سازد..مبحث دل و عشق و ملکوت و شعر و ساختار معنایی شعر ...برای روشن شدن بحث باید توجه کرد که نفس انسان دارای اطوار گوناگون است و به تعبیر حضرت علیُ نفس انسان ۴نفس است (نفس نامی نباتی و نفس حسی حیوانی و نفس ناطقه قدسی و نفس کلی الهی ) دل درواقع همان نفس کلی الهی است که نه تنها همه انسان ها بلکه همه افریده ها را از جزئیت توجه به خود ظاهری فردی محدود به مرز زمان و مکان و ماده بیرون می اورد وبه کلیت هستی مرتبط می سازد اصولا همه رخدادها و برهم کنش های ذرات جهان افرینش و مسائلی که فیمابین انسان ها رخ می دهد عشق خدا به خداست یعنی ظهور عشق مظاهر و اطوار ذات حق در جلوه های گوناگون اوست ...یوسف هم افریده و بنده خداست و زلیخا هم ...ومنتهای مراتب هر یک از اجزاء در کلیت هستی نقش ویژه ی خود را ایفا می کنند ..و ابلیس هم افریده ی خداست و حیطه ی نفوذ او در نفس حیوانی انسان است و در نفس ناطقه قدسی و نفس کلی الهی راه ندارد ..بر همین اساس نفس انبیاء و اوصیاء و اولیاء و عارفان کامل به دلیل عشق ناب و خلوص محض به ذات باریتعالی و تمکن در مقام فنای نفس در نفس کلی الهی از حوزه نفوذ وهم و خیالات جزئیه ی ناشی از وساوس شیطانی خارج می گردد زیرا انها اراده ی خود را در اراده خدا فانی کرده اند ..اما این داستان یوسف بیانگر ان است که ذات انسان همواره عشق می ورزد به جلوه های وجود حضرت حق و ..سخنی از حضرت پیامبر است که فرمودند: لولا کثره فی کلامکم و تمریج فی قلوبکم لرایتم ما اری و لسمعتم ما اسمع ..اگر پرگو نبودید و در دل هاتان تشویش و اضطراب نبود انچه من می بینم شما هم می دیدید و انچه من می شنوم شما هم می شنیدید .بنابراین برای شخص نبی و عارفی که نفس خود را از همه ی اوهام و خیالات پالایش کرده است و بدین ترتیب وجود او اکنده از عشق هستی شده است لحظه به لحظه غلغل تمام ذرات عالم را در وجودش حس می کند و دل های اقیانوسی انان فارغ و زمان و مکان همه عالم را در نفس خویش حاضر می بیند ..اری اگر انسان از شیفتگی و انصراف به مشتهیات نفسانی اعم از مادی و خیالی و حتی عقلانی رها شود و به خدا عشق ورزد و مصداق این سروده ی حافظ گردد که : عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست ..همچون خود حافظ از پس قرن ها با دل ملیون ها انسان در لحظه لحظه زندگی انها ارتباط می یابد ..
حضرت آقای سیّد هاشم حدّاد: حقیقت تمام قوا نور است. هر چیزی که ادراک انسان بدان قرار گیرد، غیر از نور چیزی نمی تواند بوده باشد ..

در ضمن باید توجه کرد که در شعر الفاظ چنبه تمثیلی دارند ...چاه نماد اسرار و راز های پنهان خداست که اشکار شدن انها بر ای انان که ظرفیت پذیرش انرا ندارند هم برای افشاکننده راز و هم برای ان که راز براو فاش شده است دردسرافرین است ...
اصولا براساس انچه ابن سینا در رساله العشق اورده اند و به حکم عقل و فطرت نیز روشن می گردد تمام ذرات عالم حرکت حبی و عشقی دارد ..محرک ملکوتی همه فعل و انفعالات عالم ملک عشق است یعنی ملکوت همه عالم یک چیز است و بیده ملکوت السموات و الارض که همان عشق حق به ظهور تجلیات اسماء و صفات او است و بسیار بدیهی است که اگر انسان به اندازه ی یک ذره هم به عالم ملکوت توجه کند یا از فرط عشق ورزی به فرزند همسر یا دوستش ناخوداگاه فنای در روح کلی او رخ دهد دارای شهود و حس متقابل می گردند که در روانشناسی انرا تله پاتی می نامند و در عالم مثال و ملکوت ادمی رخ می دهد ...
نمونه ای از ارتباط غیر کلامی دو عارف را از کتاب روح مجرد عینا می اورم :
حضرت استاذنا العلاّمه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائى نَوّر اللهُ مرقدَه مسافرت ننموده و در قم بودند. بنده خدمت آقا [سید هاشم حدادّ]عرض کردم: میل دارید ایشان را اطّلاع دهم تا به دیدار شما بیایند؟!
فرمودند: میل به حدّ کمال است، ولى ما خدمتشان میرسیم نه اینکه ایشان تشریف بیاورند. فلهذا حقیر از حضرت استاد وقت گرفتم. در حدود دو ساعت به ظهر مانده خدمتشان شرفیاب شدیم. پس از سلام و معانقه و احوالپرسى و پذیرائى، در حدود یک ساعت مجلس به طول انجامید، که سخنى و گفتارى ردّ و بدل نشد و هر دو بزرگوار ساکت و صامت بودند. البتّه این به حسب ظاهر امر بود؛ امّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّ و بدل مى‏شد، و آنچه از تماشاى سیما و چهره همدیگر برداشت مى‏نمودند، حقائقى است که از سطح افکار و علوم ما خارج، و جز خداوند متعال و رسول او و اولیاى به حقّ او کسى از آن مطّلع نمى‏باشد.
یک بحث هم در علم هرمنوتیک وجود دارد که براساس ان : انچه از یک شعر یا حتی گزاره علمی بر ذهن انسان نقش می بندد تفسیر انسان از ان است و این نکته به ویژه در اثار هنری که بازتاب تخیل [البته در اشعار حکما و عارفان خیال و وهم انها ترجمان عقل عقل و عقل کلی انها است ]شاعر و ساخته و پرداخته ی ذهن شاعر است بسیار نمایان تر است ..چه اینکه تفسیر و برداشت انسانها از تابلوهای نقاشی و شعر و حتی برداشت یک انسان در وضعیت های گوناگون از ان متفاوت است و بیانگر گونه ی جهان خیالی خواننده و مخاطب و نیزدرجه معرفت و سعه و ضیق وجودی او در عوالم ملک و ملکوت و جبروت است ....مثلا بزرگان عرفا وقتی می خواهند مراد لسان الغیب را از : شراب دوساله و محبوب چارده ساله در اشعار وی توضیح دهند می فرمودند : منظور حافظ از شراب دوساله : قران و سنت نبوی است و منظور از محبوب چارده ساله چهارده معصوم است ...و علامه طباطبایی برداشت هایی از اشعار حافظ دارند که به ذهن ما خطور هم نمی کند ...
اری : خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
اگر اغیار را از دل بیرون کنیم و پل های ارتباطی را لایروبی نماییم دل های همه مایک حقیقت می گردد وبه تعبیر مولانا : متحد جانهای مردان خداست جان گرگان و سگان ازهم جداست ..اری اصل بر وحدت وجود ما است واین جدایی ما از همدیگر و بی خبری ما از همدیگر عارضه ای است که غلبه ی بعد حیوانی و گرگ و سگی ما[ دست کم در عالم وهم و خیال ما] پدید اورده است ..
از اینکه بحث خیلی طولانی شد پوزش می خواهم هرچند هنوز هم نکته ها هست بسی ......

اجازه می خواهم بدون پاسخ تایید کنم نظر ارزشمندتان را . ممنون استاد عزیز .
کماکان منتظر نظرتان هستم اگر سخنی هست .... سخنان شما را با گوش جان می شنوم ...

سایه یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

بهتری خانومی ؟///!

در کنار دوستان خوبی مثل شما ، بله !

صهبانا یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ب.ظ http://www.sahbana.blogsky.com/

سلام.
پیگیر مطالب خوب شما هستم .
بابت نظر خواهی هم از نظرات دوستان استفاده می کنم .
سلامت و سعادتمند باشید.

سلام صهبانای عزیز . خوش امدید .
کاش نظرتان را در مورد شعر هم می گفتید دوست من . شما با سابقه آشنایی و رفاقت قریبی که با شعر دارید کمک بزرگی بودید به ما !‌
در هر صورت ممنون از حضورتان .

مهتاب یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:36 ب.ظ

یه آغوش کامنتی ...
از سر دلتنگی ...

سلام مهتابم . چه دلتنگت بودم عزیز دلم . خوش آمدی مهربانم .

مهتاب یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ

یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه ...

کاروانی رد شود بهتر نیست مهتابم ؟!

مکث یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:47 ب.ظ http://maks2011.blogsky.com

سلام عزیزم. من نظر پدرخوانده رو کاملا قبول دارم. این شعر بسیار نومیدانه سروده شده. در شرایطی که یوسف از قعر چاه برنمی آید تا به اوج ماه برسد ( حافظ : عزیز مصر به رغم برادران غیور/ ز قعر چاه برامد به اوج ماه رسید) باید مسیر زلیخا به چاه بیفته تا در اوج نومیدی هم افسانه عشق کامل بشه. البته کسی که این شعر و سروده در اوج نومیدی هنوز به عشق ایمان داشته وگرنه هرگز از ضرورت رسیدن زلیخا و یوسف حرف نمی زد.

سلام عزیز دل .
عشقی که در ظلمات به سرانجام رسد ، از عشق نامی هم برجای می گذارد زری من ؟! ذات عشق که تا خدای عاشق و آفریدگار عشق باشد برجاست ، اما ....

پدرخوانده یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ب.ظ

جناب آقای هیچ سلام

من مطلب را دوسه بار خواندم

وباهمه تفاصیلی که شما در منتهای توانایی فرمودید

بنده هنوز نظر شما از این بیت را نگرفته ام

لطفا راهنمایی کنید وبنده فقط نظر شخصی را می طلبم

یاحق

استاد چاه را نماد رازهای پنهان خداوند می دانند ....
اما من هم چون شما دوست دارم استاد بیشتر در مورد این بیت توضیح دهند . از ایشان خواسته ام . اگر پاسخی دریافت کردم با شما درمیان خواهم گذاشت پدر خوانده عزیز .

رومینا یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ب.ظ http://romina-89.blogfa.com/

]سلام
امروز سر زدم به وبلاگ شما
مطالبتون خیلی زیبا بود ولی از همه زیباتر یگانه جون بود.
من رومینام از آشناییتون خوشبختم...

سلام . نظر لطف شماست !

سید داود ساجد یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ب.ظ http://sajed.blogsky.com

این بیت بیشتر احساسیه تا چیز دیگر.
اما تطابقش با واقعیت چیز دیگریست.
یوسف گمگشته خواهد آمد نیازی به چاه نیست وقتی ظهور نزدیک است.
یوسف ما برای عزیز شدن به چاه نیازی ندارد ،برای آنکس که عزیز است عزیز است.

اگر احساسی ست کاش حداقل احساستان را نسبت به خود شعر می گفتید . اما در مورد تطابقش با واقعیت ، اگر یوسف را به حضرت مهدی (عج ) تشبیه نموده اید که باید بگویم چه ما دوست داشته باشیم ، چه نداشته باشیم ، ایشان در چاه غیبت فرو رفته اند و متاسفانه ما با این اعمال ناشایستمان ، ظلمات را بیشتر و بیشتر روانه چاه می نماییم ! کاروان نور و امید را ، راه بسته ایم و تنها به کینه ها و دشمنی ها دامن می زنیم تا نمی دانم به کجای جاده انسانیت برسیم ! آری ، یوسف در قعر چاه هم یوسف است و عزیز است ، اما داستان آنجا به هم می ریزد که یوسف در چاه ، هم خود مورد ظلم قرار می گیرد و هم ما از دیدن جمال نورانیش بی بهره خواهیم ماند ، و هم داستان عشق یوسف و زلیخا به عنوان زیباترین قصه قران بر سر زبانها نخواهد افتاد ...
تقدیر چاه را ما بر مسیر یوسف قرار نداده ایم .... اما خدایی که چنین تقدیری را بر یوسف پیامبر قرار داده ، یا چاه غیبت را بر یوسف زمان ، خود بهترین تقدیر نویس است .
ممنون از نظرتان .

ر ف ی ق یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

ومن معتقدم اگر کاروانی رد نمی شد تا یوسفی پیدا شود و اگر زلیخا را به چاه می انداختند (( معجزه ی سیاهی !! )) اتفاق می افتاد ... دیگر فرصتی فراهم نمی شد تا (( شیطنت ِ عشق )) چشمان زلیخا را بر عریانی و تهی بودنش بگشاید ... دیگر فرصتی فراهم نمی شد تا زلیخا پیش از آنکه زندگی و هوس و خودخواهی را در پیش ِ چشمانش بمیراند در پای عشق خود (یوسف ) پیر شود و بسوزد و دوباره جوان شود و سبز شود ... ومعجزه سیاه آن بود که زلیخا بدون آنکه حجاب های ملک وملکوت را پاره کند و حقایق هستی را به تمام معنا دریافت کند و دلش را مصفا کند و از غبار غرض و شهوت پاک کند به یوسف برسید ، آنهم در سیاهی ها و تاریکی های چاهی نمور ...

و این یعنی همان نگاه تاریک به شعر !‌ همان که به نوعی مقصود پدرخوانده عزیز هم هست !‌ گرفتار شدن در ظلمات نفسانی و نفی امید ....
ممنون دوست عزیز .

مریم دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلاااااااااام نرگس جون!وه که چه بوی خوبی اینجا پیچیده بوی گلای نرگس شهلا!
کاش بدونی که چقدر دلم برات تنگ شده چقدر دلم هواتو کرده بود چقدر تو ذهنم باهات حرفا زدم دردلا کردم
ااااا راستی اصلا منو یادت مونده؟منو میشناسی؟
وای عزیز دلم!همه اینا به کنار چقدر دلم برای نیایش جون تنگ شده!!! از طرف من چهاااار تا ببوسش!
دوریم از اینترنت و دنیای مجازی خیلی عالی بود اما دلتنگ دوستان می شدم و همینش باعث شد برگردم
راستی تولد دخمل مهربونتو هم به شما و باباش و خودش تبریک میگم کادوی تولد هم تمام گلای نرگس دنیا برای یگانه عزیز
نمی دونم چرا وقتی اومدم تو وبلاگت یه بغض سنگین مهمون ناخونده گلوم شد ببخش بیشتر از این تاب ماندنم نیست
یا علی مدد

سلام مریمی جونم . خوش اومدی گلم .
مگه میشه تو رو فراموش کرد ؟ چند بار تو این مدت بهت سر زدم خانومی ؟ خوشحالم که دوباره برگشتی . و ....
شرمنده که باعث شدم بغض کنی !‌ چرا آخه عزیز ؟‌ بغض چرا ؟ در هر صورت باید بدونی در این خونه به روی شما همیشه بازه مهربونم .
راستی عزیز ، گلهای نرگس شهلا عطر ندارن که ! اون گل نرگس شیرازه که معطره ! و در هر صورت ممنون از لطفت .

دختر مردابی دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام سهبای نازنینم
فکر می کنم اگر داستان حسادت برادران و انداختن یوسف به چاه دوباره تکرار می شد و کاروانی برای نجات او از آنجا عبور نمی کرد حادثه تازه ای رخ می داد
یوسف بالاخره در تقدیر زلیخا می نشست حتی اگر هرگز کاروانی از آن راه نمی گذشت
سرنوشت زلیخا رسوایی و وصال یوسف بود ایمانی که از عشق او نشات گرفت، پیشانی نوشت زلیخا بود
پس بی کاروان هم یوسف به مصر می آمد

نرگس جان
اشتباه یا درست سکوت را شکستم

سلام سمیه جانم .
بهترین تقدیر امروزم ، شنیدن شکست سکوت تو بود ! خوشحالم مهربانم . امیدوارم مثل همیشه محکم و استوار بمانی . با دل می ایم برای خواندن زیبایی های کلامت مهربانم .

بزرگ دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

من بر عکس همه عمل میکردم

به روزم با آخرین عکس های که از خسوف گرفتم

یعنی چی برعکس همه عمل می کردین ؟! نفهمیدم آقا بزرگ ؟
فکر کنم هنوز کلید انتشار رو نزدین ، من براتون کامنت گذاشتم !

صهبانا دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ http://www.sahbana.blogsky.com/

سلام
من هنوز از دلیل از نظر خواهی (ها ) و چیزی که مراد شما از آن است آگاه نیستم .
با توجه به متنی که بر تارک این شعر نوشتید ،منظوری عرفانی از مد نظر است .
اما اینکه خواننده تا چه حد به منظور شما پی برده و تا چه حد به افکار شما نزدیک است جای تامل دارد.
اگر هدف شما از این نظر خواهی دانستن مجهولات است که بعید می دانم . جواب صحیح را مشکل بتوانید پیدا کنید .
و اگر هدف صحه گذاشتن بر افکار نویسنده که هر کس غیر از چیزی که مد نظر اوست بگوید فقط نظر خود را گفته است .
باید دید که ارزش این نظر خواهی به چه چیزاست .
اما نظرمن فارغ از درست یا نادرست بودنش و هدف شما از نظر خواهی ...
من این شعر را فقط یک صنعت ادبی میدانم ... جایی که شاعر آرزو کرده که تمام اسباب هستی به کناری برود و یوسف مانده در چاه به وصال زلیخایی برسد که هنوز از وجود یوسف آگاه نیست .
این شعر حتی از لحاظ عرفانی مفهوم درستی ندارد .
چون اولین شرط عشق شناخت است حتی به یک نگاه !
و این از نظر دوشخصیت مهم این داستان هنوز اتفاق نیافتاده
البته بعنوان یک شعر زیباست در جایی که شما از انتهای قصه ی یوسف و زلیخا آگاهی . و بعنوان تعبیر و تمثیلی از وصال مورد استفاده قرار گرفته و قابل قبول بنظر می رسد.
سلامت و بیکرانه باشید.

سلام .
متن پست رو بر اساس پی نوشت ننوشتم . این شعر چند وقتی هست بر روی برد اتاقم نصب شده و با دوستانی راجع به آن صحبت کردیم . طبق صلاحدید آنها ، خواستیم نظر دوستان صاحبنظر در ادبیات را هم بدانیم .
این تعدد نظرها و تفاوت دیدگاه ها ، گاه به نتایج زیبایی می رسند که برای ما جالب است .
در هر صورت ممنون از لطف و دقت نظرتان .

مامانگار دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام سهبای عزیز....
...تولد آقابزرگ رو تبریک میگم...
..اگر می گفتید تولد چندسالگی ست..بهترمیشد !!
...ممنون...

سلام . ممنون مامانگار عزیزم .
با اجازه آقا بزرگ میگم خدمتتون ایشون 38 ساله شدند دقیقا به وقت دیروز !

سایه دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام سهبا جان

یه کوچولو نوشتم . به نظرت نیازمندم !!

نوشته های تو ، از قلب من گواه می دهد سایه جان ! با دل خواهم آمد !

حمید دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ http://samandis.blogfa.com

شما نمی خواید بهروز بشید؟

نه حمید جان . بذار این پست یک روز بیشتر از بقیه بمونه ! هنوز دیروز آپ کردمش ها !
تو نمیخوای نظر بدی راجع به این پست ؟!

بزرگ دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

اکه سنونی بزنه و حمید وا ای لپاش

چرا بزرگ عزیز ؟‌ چی کرده مگه حمید ؟ منظورتون عصبانیتشه ؟ اشکالی نداره !‌ ما حمید رو همه جوره دوستش داریم !

بزرگ دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

من اگه میبودم بازم به زور یوسف رو مینداختم تو چاه
اگر برادران یوسف اون کار رو نمیکردند دیگر زلیخای نبود
دیگر یوسف این یوسف نبود

شما اگه بودین کی جرات داشت خلاف میلتون عمل کنه ؟!

مذاب ها دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

داستان یوسف و زلیخا تکرار هر روز است در زیر پوست زندگی ها، هر روز یوسفی از دل چاه بیرون کشیده میشود و زلیخایی دلباخته و چشم های یعقوبی کور و دست های قابیلی به جرم آغشته، و این قصه ، قصهء گرفتن عبرت است از زاویهء دید آیات قرآن، من زلیخا را به هوس محکوم نمیکنم ، زلیخا سؤال بزرگ آزمون سخت یوسف بود، و یوسف هم سؤال بزرگ آزمون سخت یعقوب، و خدا پاسخ بزرگ هر دو آزمون سخت...
مگر نه اینکه طلا را محک میزنند تا ثابت شود که طلاست یا نه؟ و دل را اینگونه میبایست محک میزدند ، تا عیارش آشکاره شود ، برادران یوسف وسیله ایی بودند برای به چاه افکندن یوسف و کاروان وسیله ایی بود برای پیدا کردن یوسف و یوسف وسیله ایی بود برای به چاهِ هوس انداختن زلیخا و ارتقاء تدریجی اش از هوس تا دوست داشتن و زلیخا وسیله ایی بود برای کشیدن یوسف به چاه هوس و در این جاذبه ها و دافعه ها به تعبیر زیبای دکتر شریعتی ما کوزه خالی بودنمان را از کدامین چشمه پر خواهیم کرد؟....

زنجیره آزمونها زندگی ما را می سازد و چه آزمونی سخت تر اما زیباتر از عشق ؟!
و ما کوزه خالی بودنمان را از کدامین چشمه پر خواهیم کرد ؟...

ممنون برادرم . نظرهای شما همیشه زیباست و نفس گیر ...

کوآلا دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ

کامنت من کووووووووووووووووووووو؟

کامنت نذاشتی پوریای عزیز ! کو ؟ کی ؟ کجا ؟

افروز دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام عزیزم خوبی؟خوندم پستت را یعنی همیشه و هر روز میام و میخونم اما نمی دونم جرا دیگه نمی تونم تو وبلاگی نظر بدم

سلام . چرا عزیزم ؟ واسه چی نمیتونی ؟ راستی افروز با یک قرار چطوری ؟ حالت خوب شده ؟

کیمیاگر دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ

سلام دوست عزیزم
امیدوارم حالت خوب باشه
در ارتباط قلبی بین آدمها چیزی است که من و همه ما هر روز به گونه ای با آن مواجه ایم
مثل عشق یک مادر به فرزند که اگه غمی در دل فرزند باشه مادر با تمام وجود ان را حس میکنه
در مورد یوسف و زلیخا نظر من اینه که میشه عشق زلیخا را عشق پاکی دانست چون از عشق زمینی به عشق ملکوتی رسید
و این به کمال رسیدن هر انسانی است که تو هر عشق زمینی ذره ای از عشق به معبود را دریابه و به اصل هر عشقی نزدیک بشه

به قول خواجه امیری : خلاصم کن از عشقهایی که گاهی هست و گاهی نیست

سلام عزیز .
منم معتقدم تا عشق مجاز رو درک نکرده باشی ، نمیتونی به عشق واقعی نزدیک بشی ! این یک پله واسه رسیدن به اون یکی . و زلیخا از یک عشق زمینی به غایت عشق رسید که فناست ...
ممنونم عزیزدل .

یلدا دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

سلام سهبا جون ببخش من دیر به دیر بهت سر می زنم آدم تنبل ندیدی
نوبرشم نه ؟!

سلام عزیزم . خوشحال میشم از دیدنتون عزیز . کاشکی زود به زود بیای خانومی !

با مرام دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ب.ظ

فقط دو روز طول میکشه مطالب دوستان رو بخونیم بعد نظر بدیم

تا اون موقع اینجا خبری نیست ها ! خیلی زود تشریف اوردین جناب بامرام ! خسته نباشید !!!!!

حالا بدون خوندن نظرات اول نظر خودتون رو بدین بعد !!!!

با مرام دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:40 ب.ظ

برادران به سراغ پدر می روند تا اجازه دهد یو سف با آنها به صحرا رود پدر علی رغم اینکه می داند چه حادثه ای اتفاق خواهد افتاد اجازه می دهد
برادران می توانند یو سف را بکشند ولی اینکار را نمیکنندو او را در چاه می اندازند
کاروانی اتفاقی از آن مکان رد می شود و اتفاقی یوسف را درذ چاه می بیند
کاروان از یوسف نمی پرسد کیستی این مکان چکار می کنی پدر ومادر تو کجایند اصلا اهل کدام ولایتی یوسف هم چیزی نمی گوید
شما اگر چیز حتی بی ارزشی پیدا کنید لااقل دنبال صاحب شیء میگردیید اگر پیدا نکنید لااقل به نزدیکترین مغازه شیءرا تحویل می دهید چون احتمال می دهید صاحب شیء سراغش را بگیرد
اما در مورد یوسف که یک انسان است چنین موردی اتفاق نمی افتد
به طور کاملا اتفاقی کاروان به مصر میرود چرا به مثلا عراق یا جای دیگری نرفت
به طور اتفاقی عزیز مصر خواهان یوسف می شود
و..........
اگر کسی هیچ اطلاعی ازعلم آمار نداشته باشد و فقط بداند هر بار سکه ای را به هوا پرتاب کنیم احتمال نصف دارد که شیر بیاید یا خط خواهد دانست که احتمال وقوع مطالب فوق از نظر علم آمار نزدیک به صفر است
اگر بخواهم بقییه مطلب را بگویم ترس از این دارم کافر قلمداد شوم

نترسید ! حتی اگر به طور اتفاقی کسی شما را کافر اعلام کند مشکلی ایجاد نخواهد شد ! بقیه اش را بفرمایید که بتواند عذر تاخیرتان بشود جناب بامرام .... منتظریم ...

سپیده دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ

وای این پروانه چقد آشناست

آشنای من و تو و سمیرا ! مگه نه ؟

با مرام دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ب.ظ

همه مطالب فوق حکایت از اراده و خواست خداوند دارد
آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده ایم که بقییه سر کذشت یوسف و زلیخا نیز ممکن است به اراده و خواست خداوند بوده باشد

مگر کسی به این موضوع شک هم دارد ؟

با مرام دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:05 ب.ظ

پس چرا زلیخا را متهم میکنیم
بنده حقیر یقین دارم که اگر جایگاه زلیخا در نزد خداوند بالاتر از یوسف نباشد پایین تر از یوسف نخواهد بود
باز ادامه بدم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد