سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

یادداشتهای من برمهربانی دوستانم

از همه شما ممنونم . آنقدر لطفتان شامل من و این خانه شده که زبان تشکرم قاصر است . از بودنتان خوشحالم و با کوله باری از محبت شما دوستان و تجربیات قشنگی که در این فضای مجاز آموخته ام وارد دهه دیگری از زندگی می شوم که امیدوارم برای همگی مان پربار باشد .

نوشته های لحظه ای من در مورد وبلاگهایتان ، نمی تواند آن حس واقعی درونم را بیان کند . چرا که من با واژه ها غریبه ام . اما تنها حس آن لحظه من است . به بزرگواری خودتان ببخشید . برای دیدن آنها به ادامه مطلب مراجعه نمایید .  این نوشته ها به ترتیب کامنتها است . برای دیدن نظرات دوستانم نیز به بخش نظرات بازی مراجعه فرمایید . باز هم از همگی تان سپاسگزارم .


پی توضیح نوشت :

 لازم به توضیح دانستم خدمت دوستان عرض کنم ، این نوشته ها فقط در مورد دوستانی است که در بازی من شرکت نمودند . اگر نه بنده نسبت به همه دوستان غایب هم ارادت بی نهایت دارم .

خونه ی خیالی :

خانه ی خیالی بنا شد تا در آن از تپش دلها بگوید . بر ترانه های روییده در جان هر آن که مشتاق شنیدن شوری است که حلاج را بر سر دار بی قرار کرد. آمد که فراموش نکند ، فراموش نشود ، به شب خو نکند و از آفتاب بگوید . آمد که شاخه ی سبز امید را در دل خود بکارد و قلمه ای از آن را در دل تمام دوستان به یادگار بنا نهد تا دلهایمان به سرسبزی بوستان عشق شود . رفیقی که گاه در قالب سپهر آسمانی می شود ، همچون دکوراسیون خانه اشان  ، صفحه ای سفید با گلی سرخ در سردر خانه که نشان محبت بی پایان صاحبش است ، و گاه چون کلام هر دو یکی می شود در واژه و معنا ، سپهر و رفیق دو همزادند انگار و من دوستی این یک را وامدار آن یکی بزرگوارم . کاش تراژدی آدم های کوکی شماطه دار چون تردید قاصدک های آواره در باد به پایان رسد در آهوی یاد یار تا با عمق جان دریابیم روزگار غریبی است نازنین !

هبوط:

مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست . که من کسی نداشتم . کسم خدا بود . کس بی کسان .

نوای آرام و غمگین موسیقی و تصویر زیبای لاله های سفید ، تو را رهنمون می شود به خاطرات . خاطرات تلخ و شیرین روزگارانی که انگار مربوط به این دوران و آدمهایش نیست . گاهی فکر می کنم نکند آن یک تکه از زندگی ما آدمها ، خواب و خیالی است شیرین که وصل شده به روزگار نامناسب مان . که باور کنیم می شود خدایی بود و آسمانی شد . آدمها و اتفاقات و عقایدی که آمدند و رفتند تا بدانیم که ماجرای هبوط ما به این دیار خاکی از سر تصادف نبوده و حکمتی دارد که باید رازش را دریابیم . و چه حکمتی زیباتر از عشق ؟ که همان عشق می شود رمز دوباره عروج  . و چه شیرین است عروجی به معبود پس از دریافت غم هبوط . آشنا شدن با شما از شیرین ترین دریافته های این روزهایم است و به خاطر آن مدیون آسمان سیاه و پرستاره ام . ممنون از حضورتان.

جوجه اردک زشت :

جوجه اردکی می شناسم که ادعا دارد زشت ترین است . اردکی که در متروک ترین امپراطوری بهار آشیانه کرده ، اما نمی داند که مهربانی حتی تا دورترین امپراطوری ها هم نفوذ می کند، وقتی آدمها درطول موجهای یکسان قرار بگیرند . وقتی شعر و غزل و موسیقی بشود اشتراکات روح . وقتی ماجرای هبوط بشود درد مشترک . وقتی دردهای مشترک آنقدر زیاد باشند که نه فاصله ها توان از بین بردن این همه حس زیبای نهفته در کلمات را داشته باشند و نه زخمهای ناشی از نگاه های مسموم . دوست نازنین تازه یافته ام ، یادم نمی رود هرگز که پردر آوردن درد دارد و یادم نمی رود که سیمرغ ها با آواز می میرند و اردک ها با پر . یادم می ماند که کسی هر شب ماه را از خواب هایم می دزدد ، میان شعرهایش می برد تا من هی زمین بخورم میان آن همه تاریکی ! اما من باز هم با خدا معامله می کنم ، چرا که معامله با خدا در هر صورت برد است ، چرا که هردو دست خدا پر است  . از آن اتفاقات سبز این روزهایم بود آشنایی باشما که آنرا مدیون آقا بزرگ عزیز هستم .

واژه هایم بوی باران می دهند .

مادر که باشی ، سیب سرخ حوا در دستان تست . خانه ات که خانه دل باشد و حریم مهروانی ها ، غزل واژه هایت که بوی باران دهند و طراوت بهاری داشته باشند ، سنگین دل هم حتی اگر باشی ، اولین کوچه دلت را به نام مادر سند می زنی تا هر روز با تنفس شمیم عطر مادر ، چون گنجشککان عاشق ، آواز محبت سردهی در آستان دوست . تا دنیا دنیاست وامدار حاکم ادب و ایهام  و خداوند مهربانی ها هستم  که راه دل مادر را به من نشان دادند .

قلم سبز :

اولین بار که کلیک کردم بر واژه ی قلم سبز ، در بحبوحه ی همدلی ها بود و سرخوشی محبت های ناب آن دوران ، که مرا و تورا و همگی را بر سر سفره محبت و یکدلی جمع کرده بود تا بیاموزیم که در سخت ترین شرایط هم اگر باهم باشیم ، روزهایمان رنگ سبز دوستی می گیرد . آن اوایل روح لطیف و صداقت کلامش این تصور را درمن ایجاد کرد که بسیار کم سن تر از اینی ست که می شناسم . اما در طی زمان و آشنایی بیشتر با او دریافتم پرند از آن دسته افراد است که عقل و احساس را با هم در وجودش دارد . از آدمهای نادر روزگار است که انسانیت شان مثال زدنی است . پیش قضاوت نمی کند و راه دل را هم خوب می شناسد . صداقت و صراحت و پافشاری اش بر عقایدش برایم مثال زدنی است . امیدم این است که اتفاق سبز و خوشایند زندگی اش خیلی زود بر او رخ نماید . سرسبزی و سرزندگی اش آرزوی من است .

آریایی ها :

همه چیز در پناه صداقت . آنقدر نسبت به این کلمه صداقت حساس هستم که در سر در هر خانه ای نصب شده باشد جذبش شوم . وقتی صاحبخانه اش برای صداقتش هزینه هم بپردازد ، معلوم است که این کلمه ارزش وجودی اش است ، نه یک دروغ قشنگ ! به قول خود آنا قرمزی ، تجربه وبلاگ نویسی با همه سختی هایش ، قشنگی های زیادی هم دارد . مثل دوستی های خالصانه و ارتباطات تازه و البته شناخت ، شناختی نو از خود ، از جهان پیرامون و آدمهای اطرافمان . و من چقدر خوشحالم از اینکه می بینم جوانان کشور آریایی ام درجهت زندگی بهتر و آرمانی تر ، اصول زیبای انسانی و الهی را فراراه خود قرار می دهند . اگر بخواهم از وجود پدر نازنین آنا ، آن آریایی بزرگ ، استاد سعادت هم نام  ببرم که کلمه کم می آورم و حق مطلب ادا نخواهد شد . پس می گذرم به امید برگشت آنا با دستانی پر از تقدیری زیبا .

مصطفی :

قصری از صدای ساز و طنین غزل ناب و تصاویر زیبا . دلی پر از مهر اما در انزوای خود خواسته . به میهمانی خانه اش که می روی به صدای تار و تنبک دعوتت می کند و شنیدن دلواژه هایی از غزلیات ناب . آن علامت آتشین موسیقایی  در زمینه سیاه و صفحه ای آبی در میان ، نشان از روحیه هنرمندی حساس می دهد .اما در پس چشمان مهربان صاحبخانه و صدای گرمش ، حزنی نهان است که حق آن خانه و صاحب مهربانش نیست . باید دست دلش را گرفت و پا به پا به قصر شادیها برد . دنیا دنیا شادی و نشاط آرزوی من است برای زوج هنرمند دایی و خواهرزاده . زندگی شان همیشه بهاری .

عاطفه :

در سرای عاطفه ، بعدی از وجود خودم را آشکار می بینم . دادو فریادهای من در حمایت از حقوق پایمال شده زنان در واقعیت ، به وضوح در خانه مجازی عاطفه ، این همشهری نازنینم ، پیداست . به علاوه اینکه شور و نشاط و فعالیت این عزیز ، همیشه برایم ارزشمند و قابل تقدیر بوده وهست . موفق باشی عزیز مهربان .

مکث:

یک مکث کوتاه ..... آخر همان مرا می کشد !

افروز : 

این منم بی تظاهر . نوشته های صادقانه واز دل برآمده نازنینی با چشمانی دریایی و قلبی مهربان . اتفاق زیبایی بود آشنایی با او در فضای بلاگ و همسایگی شگفت انگیزمان در دنیای واقع که شد سرآغاز لحظات زیبای در کنار هم بودن ها وثبت خاطرات مشترک ارزشمند . زندگی سرشار ازعشق آرزوی من است برای افروز و علیرضای عزیز .

سپیده :

آدمهایی هستند که آنچنان در قلبت جای گرفته اند که کلمات برای توصیفشان کم  است . چطور می شود آنهمه محبت را و عشق را در قالب واژه ها بیان کرد ؟ باور کنید کوه هم کم می آورد در برابر صبوری این نازنین !  برق چشمانش ، چه در غمها ، چه در شادیها ، خود بیانگر درونش است . وجودی آرام و مهربان و بی نهایت صبور . تا دنیا دنیاست برایش  آرزوی بهترینها را دارم ، این عزیز دوست داشتنی ام را .

هیچ :

صفحه ای آبی ( رنگ آرامش من ) ، اشعار منتخب عالی ، الهی نامه های وجد آور ، صاحبخانه ای با دلی بزرگ و دریایی ، مهربانی برخاسته ازصفای دل و عمق وجود ، عشقی نهان در تک تک واژه ها ، صاحب اندیشه ای متعالی و اعتقاداتی زیبا !

در آن حد نیستم که کلامی درخور استاد بیابم . تنها می گویم که در این یکسال و اندی که از آشنایی من با ایشان گذشته ، بسیاری از سئوالاتم را در آنجا پاسخ یافته ام ، بسیاری از نشانه های زندگی ام را در لابه لای غزلها و نوشته های ایشان دیده ام و بسیار گاهی آرامش گم شده ام را در آن مکان جستجو نموده ام .  زمانی از انتخاب نام هیچ متعجب بودم و  حالا شگفت زده ام که عجب اعجازی در این نام نهفته است – هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست - . کاش آسمان همه جا ، رنگ بی رنگی از محبت بگیرد .

فرداد:

قاب اول : حاشیه ای بر سپندارمزگان ، عشقی به تمدن کهن سرزمین آریایی ام .

قاب دوم : مراقب افکارت باش ..... که سرنوشتت می شود : کلامی از شیرمرد دوران ، علی (ع)  . عشقی به دینم

قاب سوم : خشمی مقدس : تعجب بی تعجب ، من هم آدمم ، گاهی ساز زندگی ام ناکوک می شود !

قاب چهارم : دل و دلواژه هایش . غزل و موسیقی و عرفان . من تو را دوست دارم ، تو دیگری را و دیگری مرا و ماهمه تنهاییم . زنجیره تنهایی که می تواند بشود زنجیره عشق و دوستی !

قاب پنجم : عاشق ، عارف ، فیلسوف ، خسته ، رنجور ، مات ، اما ... نهادم آینه ای روبروی آینه ات ، جهان پر از تو  و من شد . پر از خدا که تویی !

قاب ششم :  کودکی مسحور بادباک خیال ،  مترسکی در آرزوی آدم برفی شدن ، سازی درآغوش ، صدای سه تار بلند می شود :

دیگه عاشق شدن ، ناز کشیدن ، فایده نداره ، نداره ......

قاب هفتم :   در هفتمین قاب تصویر مردی است که می خندد !

مذاب ها :

بعضی آدم ها جنس شان از خاک نیست انگار ، که از نور است سرشتشان . آسمانی اند نه زمینی . دردهایشان و زخم هایشان هم از جنس خاک نیست . باور بزرگی که در باورهای کوچک این زمانی نمی گنجد . وقتی بی قرار باشی و بی تاب ، سنگ روی سنگ  دلت بند نمی شود . آنوقت است که با تمام وجود فریاد می زنی : نی من منم و نی تو تویی ، نی تو منی ، هم من منم و هم تو تویی ، هم تو منی !  قصه عشق ، قصه هر لحظه سپهر است . داستان آن گدازه های مذاب که از قلبی آتشین برمی آید و می شود راز اناالحق منصور ، می شود قصه چشمان یعقوب و بوی پیراهن یوسف ، می شود تکرار نامکرر مرجان در زبان داش آکل . می شود قصه فداکاری پدر وقتی آب را ، نان را و جان را بذل کرد ، می شود قصه سرخی دل شقایق های دلاور ، می شود .... ( داستان عشق را مگر انتهایی می شود تصور کرد ؟)  همیشه با خواندنش می گویم ای کاش ذره ای آسمانی شوم.


فائزه :

یک دنیا شور و نشاط و شیطنت ، یک عالمه ذوق و هنر ، کلی صدای خنده و داستهای قشنگ و شعرهای زیبا . ثمره سرزدن به یک بلاگ دوست داشتنی ست که صاحبش یک خانم مهندس معمار است و سرگرم ساختن انواع و اقسام ماکت ها . اما فائزه ما ، روی خستگی را کم کرده با شور ونشاطش . ضمنا یادم می ماند تعصب دلنشین این دختر نهاوندی را به شهرش !  موفق باشی عزیز دل .

سمیرا :

اولین خانه ای که مرا با این دنیای مجاز زیبا آشنا کرد . دلنوشته های دختری با دلی دریایی ، با چشمانی به رنگ بهار ، قلمی که در دست صاحبش باشد ، به حق می نویسد و جز حق نمی نویسد و جز عشق دریافت نمی کند . دل و قلم که در یک راستا باشند می شود دلنوشته ای که از دل بر می آید و بر دل می نشیند . چگونه می شود نه سال تجربه نوشتن را در چند  خط آورد ؟ آنهم وقتی از نزدیک با صاحب مهربان و بی نظیرش پیوندی در قلب داری . آنهم وقتی این همه زیبایی را مدیون او هستی که دستت را گرفت و رهنمونت شد به دنیای زیبای قلم و اندیشه . بگذارید بیش از این نگویم ......

آقا بزرگ :

یک روح بزرگ ، یک دل دریایی ، یک جفت چشم آسمانی ، یک کهکشان محبت  در یک وجود ظاهرا خاکی !

عمق نگاه ، لطافت رفتار ، محبت کلام ، صداقت و صفای وجود ، باعث شده خانه ای ساخته بشود که علیرغم ظاهر ساده اش ، شده خانه امن دوستیها . این خانه هم کلی خاطرات قشنگ و دوست داشتنی برای ما دارد. من چه بگویم وقتی یک دوست نزدیک ، بهترین اسم را برایشان انتخاب کرده ؟ آقا بزرگ به معنای واقعی کلمه بزرگ است . همین !

و بگذارید همینجا از سمیرای مهربانم به خاطر همه اینهایی که گفتم و شنیدیم تشکر کنم . که باعث و بانی همه این دوستیها ، با واسطه یا بی واسطه خود مهربانش است .ممنونم سمیرای عزیز من .

منیژه :

من آذردختهای دوست داشتنی زیادی می شناسم که دلشان به وسعت دریاست و امواج عشق و محبت جزء لاینفک وجودشان است . منیژه من سلطان سرزمینی با وسعت وجود مهربان اما عمیق درونش است . و خانه اش تجسم کامل باران مهر و عشق . خانه ای که گاهی غبار دلتنگی بر آن می نشیند ، اما طول موجهای محبت ساطع شده از وجود همراه مهربانش ، این گردوغبارها را پاک می کند از دل مهربان صاحب خانه و یک گردگیری اساسی در خانه دلش به راه می اندازد . برای این آذردخت مهربانم آرزوی یک دنیا پروانه شادی و خوشبختی دارم .

سایه :

یک مادر عاشق ، یک دوست مهربان و صمیمی ، یک نگاه عمیق به زندگی و آدمها ، خانه ای پر از شعر و نوای موسیقی پنهان در کلمات . خانه ای برای همدلی ها . نشستن و نوشتن برای دمی آسودن .برای زندگی ، برای عشق : سلام ای راستین بی نقاب من ، سلام ای عشق !

یلدا:

تمام زندگی مردی بزرگ ، مادری فداکار ، همسری نمونه . یلدا نامی است دوست داشتنی در فرهنگ ما ، یادآور شادیها . نماد جمع صمیمی خانواده ها . یلدا یعنی درک معنای گشایش چشمها و وسعت بخشیدن به دلها ، هر سال که میگذرد یک سال از عمر ما کم می شود یا یک سال به عمر افزوده می گردد ؟!

مامانگار :

توی آسمان بلاگستان که باشی ، می دانی جاذبه بعضی مکانها زیاد است . حالا این نیروی جاذبه به دلایل مختلفی می تواند وجود داشته باشد . گاهی شور ونشاط و هیجان باعث می شود شما جذب مکانی بشوی ، گاهی مهر ومحبت ، گاهی ....

اما همه ما یک خانه ای را در این آسمان گسترده می شناسیم که سرشار از نیروی زندگی و انرژی های مثبت است . خانه ای که وقتی واردش می شوی و کلماتش را می نوشی ، ناخودآگاه همه حس های منفی وجودت فراری می شوند . خانه ای پر از تجربیات ناب ماورایی . یک کهکشان سئوالات پاسخ یافته ، یک آگاهی عمیق . خانه ای که نسیم آرامش و نقش و نگار مادرانه اش ،محل امنی ساخته برای همه ما. یک زنبیل درویشی پر از محبت و عشق و هر آن چیزی که برای یک زندگی آرام و بی دغدغه در کنار یک مادر ، یک دوست و یک همراه صادق لازم است .

حمید :

یک روح لطیف جاری و ساری در نوشته های از دل برآمده . نشانه ای از یک حمید عاشق ، من خودم هستم ، صاحب یک فکر عمیق در پشت کلمات . همیشه صدای فروغ از این خانه بلند است : اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان یک چراغ بیاور .... خانه ای پر از ستاره . ستاره های عاشق . امید که عشق محور همه نوشته های این خانه باشد که چه بهانه ای زیباتر برای نوشتن ، برای زندگی کردن ، برای بودن ؟

پوریا :

بمب انرژی !( واسه چهارشنبه سوری گزینه خوبیه ها !!!)  هر وقت دلم یک لبخند از عمق وجود می خواد و شنیدن یک آهنگ پرشور ، حتما یادم میاد که یک سر به روزنوشت های یک عدد آفتاب پرست بزنم و برای لحظه ای از همه دغدغه های دنیا خلاص بشم . همینطور هر وقت دلم یه عاشقانه ی ناب این زمانی بخواد ، باز یادم می مونه  یک عدد پوریای عاشق و متفکر ، در زیر پوسته این جوان شیطان وجود داره که  میشه دلواژه هاش رو با طعمی از نسکافه داغ چشید در خانه ای به رنگ کهربا ! هر دو روی سکه این جوان خوب و عزیز رو دوست دارم و براش آرزوی زندگی ای سرشار موفقیت میکنم.

الهه :

پیاده هم اگر شده سفرکن ، در ماندن می پوسی !  یک جفت چشم خندان با یک نگاه عمیق ، لبخندی به روی زندگی ، یک دلکده . حرفهایی از دل ، تجربیاتی برآمده از گذرروزگار . به سن کم نمیشود نگریست . بعضی ها زود بزرگ می شوند !  برخی نگاه ها خیلی عمق دارند . بعضی ها خیلی زود مفهوم زندگی را ، عشق و محبت را ، و خدا را می شناسند . بعضی آدمها خیلی جلوتر از زمان خودشان گام برمی دارند . گاهی در کلمات الهه خودم را می بینم . گاهی حس می کنم تجربیات مشترکی داریم من و الهه که باعث می شود اینقدر به احساسش نزدیک بشوم ، هر چند خیلی از هم دوریم . یک الهه پرانرژی ، عاشق و مهربان ، کسی که میشود در لحظات سختی به او تکیه کرد ، اما شرط دارد : راه ورود به دلش را باید پیدا کنی. کلید ورود به سرزمین وجودت ، به دلکده قشنگت چیست آجی خوبم ؟!

آلن :

هر وقت اراجیف ( من نگفتم ، خودش میگه !) کابوی را می خوانم به خودم یادآوری میکنم که هرگز هرگز هرگز نباید از ظاهر آدمها در مورد باطنشان قضاوت کرد . یک جوان با ظاهری پراز شیطنت ، اما در واقع یک حکیم ، یک فیلسوف ، یک دانا ! چیزی که مرا جذب دنیای قشنگ آلن می کند صداقتش است و البته احترامی که همیشه در کلام و در رفتارش به چشم می خورد . نگاه عمیقش به زندگی و مسائل کوچک و بزرگ آن را دوست دارم . آدم شلوغ و پرسروصدا و پررفت وآمدی نیست ، اما تقریبا مطمئنم در مرام و معرفت برای دوستانش کم نمیگذارد و این یعنی یک گوهر کم پیدا در این روزگار بی معرفتی ها . طنز پنهان کلامش و همچنین نوشته هایش راجع به ملینا را دوست دارم . ضمنا همیشه جزء اولین نفراتی ست که پست های مرا می خواند ، هر چند ساکت و آرام ! اما مهم این است که من رد پایش را در سایه سار زندگی ام می بینم و از بودنش خوشحالم .


کیامهر :

بچه های بلاگ می دانند که راجع به کیامهر سخن گفتن کار آسانی نیست و نمیشود حق مطلب را در مورد  کیامهر در چند جمله ادا کرد . آن هم وقتی جوگیریات ، خانه خاطره مشترک همه ماست . به خاطر همه بغضها و اشکهایی که در آن خانه با هم ریختیم ، برای همه لبخندهای ساده و خنده های عمیقی که از خواندن نوشته هایش در چهره هایمان نشست . برای همه حس زندگی ای که در تک تک کلماتش در جریان است . برای مهربانی و صداقتی که در خانه قشنگش موج میزند ، برای محبت و معرفتی که در دوستی نشان می دهد . برای یادآوری لحظات نابی که برای یکی مثل من یعنی خود خود زندگی . چطور می توانم اشکهایی را که از خواندن پست بابابزرگ ریختم و آن حسی که باعث شد من هم بنویسم از پدربزرگی که دیگر پیشم نیست ، فراموش کنم ؟ چطور می توانم خوشحالی خودم را از خواندن نامه کیامهر از زبان نیایش در سالروز تولدم به خاطر نیاورم ؟ یا خستگی ناشی از پست نقاشی اش را چگونه می شود جبران کرد ؟ چطور می شود اینهمه محبتش را به خیل دوستان مجازی اش نادیده بگیرم وقتی حتی در دنیای واقع کمتر از حال وروز دوستانمان باخبریم ؟! الحق که کیامهر باستانی ، سلطان مهر و محبت است . بیشتر از این چه می توانم بگویم راجع به صاحب قلمی که تو را مسحور خودش می کند با جادوی کلماتش ؟!

کیمیاگر :

قلبی از طلا ، وجودی سرشار از مهر ، در ورای ظاهر زیبای خواهری نازنین و دوستی نایاب ، کیمیایی که خود کیمیاگر شده !

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی    تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

دیگه چی بگم آجی قشنگم ؟ قربون اون چشای نازت برم من !

حسام :

یک سامورایی که دنیا را به زانو در آورد . یک نت فالش خود خواسته . نوشته هایش را باید بارها خواند ... همین !

دختر شهید :

می ترسم هر کلمه ای ، ظلمی بشود بر خانه ای که به تازگی یافته امش . پس به جای هر حرفی از زبان خودش می گویم :

فرمود : بمیرید پیش از آنکه بمیرید !  و از تمام ما ، آنان که زنده بودند ، شنیدند . آنان که شنیدند ، مردند . آنان که مردند ، زنده شدند . دیدید ؟! تنها آنان که زنده بودند ، زنده شدند !

پس از آنها ، من نه از رفتن ، که از ماندن می ترسم . می ترسم  مرده بمانم ، مرده بمیرم ....

تنفس :

وقتی دست ناتوانی را می گیریم و یا با عشقی خالصانه به حرف های انسانی تنها و درمانده گوش می سپاریم یا گره از کار کسی می گشاییم ٬پروردگار مجال حضور بر زمین یافته است....

ساعتی ایستاده بر عقربه های عاشقی ! لاله ای به رنگ سرخ محبت در درون بلوری از دلی پاک و آسمانی ، مادری مهربان ، دوستی خالص ، انسانی صادق ،  کسی که تکلیفش با خودش و زندگی مشخص است و این تجربیات گرانبها را در اختیار دیگران قرار می دهد با زنگ  تنفس دوست داشتنی ، که نفس های عمیقش آرامش به ارمغان می آورد و لبخند . دریچه ای باز به مهربانی بی نهایت قلبی سرشار لطف و سرزندگی . حضورتان افتخاری ست برایم عزیزترین . ممنونم از خدای مهربانی ها بابت آشنایی با شما .

کوروش تمدن :

شما به همزاد اعتقاد دارید ؟ اگر از من بپرسید میگویم کوروش تمدن همزاد کیامهراست  ! منتها با کمی تفاوت  . ظاهرا راحت تر است در ارتباطات ، آسانگیر تر است در مشکلات زندگی و البته هر دویشان آنقدری با محبت هستند که بشود بر قولشان در این زمانه ، اعتماد کرد و  نمیشود که محبتشان را نادیده گرفت . شخصیت آقا کوروش و قلمشان ، باز هم طنز کلام و هوش فوق العاده ایشان ، احترامی که در رفتار و کلامشان به چشم می خورد و همینطور عقایدشان بسیار برایم محترم و ارزشمند است . و البته حضورش را در این خانه مجازی جز به مهربانی فوق العاده شان نمی توان مرتبط نمود . توضیحی که بر عکسهای مدرسه و همینطور نقاشی های بچه ها دادند را فراموش نخواهم کرد .  تداوم کلکله شان برای من و دیگران بسیار مهم است . پس لطفا همیشه با همین انرژی بمانید .

میکائیل :

سیزده نامه ، همانطور که قبلا هم گفتم ، سیزدهمین آیت دوستی است . مادر وقتی به خانه پسرش می رود چه حسی دارد ؟ من همان حال را دارم . باقیش بهانه ست .....


نظرات 53 + ارسال نظر
تسنیم سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ق.ظ

سلام سهبا جون.خوش به حال دوستاتون که دوست خوبی مثل شما دارند.

و خوش به حال من که دوستی مثل شما پیدا کردم . نسیم تسنیمی از مهر . نسیمی از دیار حافظ و سعدی دوست داشتنی ام . منتظر لحظه ای هستم که چشمانم به دیدن خانم دکتر مهربانم روشن شود .
خوش آمدی عزیز دلم .

الهه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلاااااااااااااام آجی مهربونم....
واقعا درست و به جا این خونه رو توصیف کردن دوستان....میبینی؟دل همه برای این خونه و صاحبش میتپه

لطف داری عزیزم . هم شما هم دوستان دیگه شرمنده محبتتون کردید من رو حسابی !

الهه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

آجی نازنینم روزت مبااااااااااااااااااااارک

مگه ما روز هم داریم ؟!‌
د ر هر صورت مرسی عزیزم .

سمیرا سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

پس من کو؟‌ما رو گذاشتی آخر از همه ؟؟؟ نمیخوام

قربونت برم سمیراجونم . به ترتیب کامنتا گذاشتم . خیلی طولانی میشد آخه !

یلدا سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

الحق و ولانصاف بجا و درست نوشتی برای دوستان

ممنونم عزیز . قسمت دوم که در مورد شما هست رو هم زودی میگذارم عزیزم.

ر ف ی ق سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام سهبای مهربان ، الطاف تو را سپاس ، آمدم بگویم این دانه ی به خاک نشسته را بی آب و آفتاب چون تویی سر شکفتن نیست و این غریب و خسته را بی ماهتاب لطف تو پای رفتن نیست ...

بیش از این شرمنده ام نکنید دوست گرامی ! همینطور هم در آسمانها سیر می کنم با اینهمه محبت شمایان ! دیگر بس است . بگذارید به زمین برسم !

مذاب ها سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

سلام سهبا بانو....
خسته نباشی جان برادر....
من مانده ام حیران که شما با این وقت اندکی که داشتید چگونه به این زیبایی در مورد دوستان نوشتید، ! نا گفته نماند که الحق نوشته های دوستان نیز برازندهء وجود عزیزی همچون شماست و شما بیش از این ها در نزد ما شایسته اید....
سپاس از شما و احساس شور انگیزت ، باور کن من جز حقیری در پیشگاه دوستان عزیزی همچون شمایان نیستم و از بزرگواری شماست که اینگونه مرا میپندارید....
مانا و پاینده و سرافراز باشی خواهر بزرگوارم.

ممنون از محبت همیشگی تان سپهر عزیز .

آلن سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ب.ظ

خدا وکیلی حسابی شرمنده کردین.
لایق این تعریف ها نبودم بخدا.

بازی قشنگی بود. حس جالبی داشت.

بخدا بیشتر از اینها حقت بود آلن ! منتها زبان من الکنه ! ببخشید .

سایه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه ...

سهبا جان چه کردی؟! دستت پر توان خانومی که این قدر وقت گذاشتی .

تنها سپاسگزاری کافی نیست ولی تنها کاری است که از دستم بر میاد ...

ممنونم ...

سایه جانم ، در برابر شما جز شرمندگی ندارم ! ببخش اگر آن نشد که می خواستم !

سمیرا سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

تو خودت گلی یک گلدان نرگس زیبا واسه همین توی نوشته های ماها اینقدر زیبایی می بینی وگرنه من یکی که جز خط خطی چیزی نمی نویسم....ممنونم به خاطر بودنت..همین که هستی کافی ست ( دل همه اونایی بسوزه که هر روز چند بار نمی بیننت و باهات مثل من چشم در چشم حرف نمی زنن

شرمنده نکن سمیرا ! اگه نوشته های تو خط خطی باشه من چی بگم خانوم روزنامه نگار ؟!

سمیرا سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

پس کو نوشته های ما در مورد تو؟

عزیزم ، توی کامنتدونی بازی ! خیلی جاگیر میشد اگه دوباره می نوشتمشون ! شرمنده !

حمید سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

سلام
یعنی این چیزایی که نوشتی من بودم؟!
سخن گفتن به این شکل و نظر دادن واقعا کار خیلی سختیه.
و فقط یک انسان بزرگ می تونه اینجوری بنویسه. یک نویسنده شاید مثل همون فروغ و...
نظر دادن راجب این وبلاگ کار هر کسی نیست...
قلبی پاک می خواهد...

حقت نبود راجع بهت بنویسم ، چون چیزی ننوشتی ! اما خب حمیدی دیگه ! حمید خوب و دوست داشتنی ما ! من هم نوشتم دیگه !
البته تو خیلی بهتر از اینی هستی که من نوشتم حمید جان !

کیامهر سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام سهبای عزیز
دوستانی رو که می شناسم خیلی خوب توصیف کردید
دوستانی هم که نمی شناسم مطمئنم به همین خوبی هستند که فرمودید
منم که مثل همیشه شرمنده فرمودید
خیلی لذتبخش است از ادم اینطورخوب تعریف کنند وقتی که در واقع انقدر خوب نباشی
یک دنیا ممنون
عالی بود

شما یک دنیا خوبی هستی کیامهر عزیز ! میگی نه ، از دوستانت بپرس .
مرسی که اومدی و نوشتی !

بزرگ سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

اینجا کلا قاطی پاطی شده
نمیدونم من کیم؟
شما؟
آها!


چرا بزرگ عزیز ؟ چی شده مگه ؟!

الهه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

وااااااااااااااااااااای آجی....گل کاشتی....محححححححشر نوشتی....همه رو خوندم...مرررررسی....مرررسی که هستی...مررررسی به خاطر وجود مهربونت...حسابی منو شرمنده کردی....
کلید ورود به دل من....جوابش پیش خودته آجی....خودت چطوری وارد شدی و موندگار شدی؟با عشق و صداقتت....

خواهش میکنم آجی جون . شماها همتون بهتر از این هستید که من گفتم .
اما راستی الهه جونم ، خیلی ها حاضرن با صداقت قلبشون رو تقدیم کنند به آجی ما ! اونوقت تو راهشون میدی ؟!

تنفس سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

فقط می گویم سهبا جان خیلی ممنون که اینهمه وقت گذاشتی توی این ایام بی وقتی !!!زحمت کشیدی عزیز مهربان...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
اول فکر کردم آخرین کامنتم ! وقتی دوستان را دیدم بعد از من نظر گذاشتند خوشحال شدم !

خواهش می کنم عزیزترین . پاسخی ناچیز بود بر محبت بی پایان دوستان خوبم !

فرداد سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

قاب پنجم : عاشق ، عارف ، فیلسوف ، خسته ، رنجور ، مات ، اما ... نهادم آینه ای روبروی آینه ات ، جهان پر از تو و من شد . پر از خدا که تویی !
دقیقا به این قاب که رسیدم..بگذریم...(راستش نوشتم ولی پاک کردم)
حرف دیگه ای ندارم ...جز اینکه لقب ستاره رو اول برازنده کردی و بعد برخود نهادی...
چتر خواهرانه ات برسر همه ما مستدام.

چرا پاک کردی ؟!!!‌ منم دیگه هیچی نمیگم !

مکتوب سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://maktooob.blogsky.com

روز زن مبارک .
با بهترین ارزوها ...
ارادتمند : شیرزاد

ممنون آقا شیرزاد . لطفتون مستدام .

دلارام سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ب.ظ

سلام .از وبلاگ جناب کیامهر به اینجا اومدم .چقدر حس توصیف مهربانیهاتون به دلم نشست .خدارو شکر که دوستانی به این خوبی داری و اونها نیز دوستی به خوبی شما .

سلام خوش اومدی عزیز . شما لطف دارین .

الهه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

وارد دل شدن کار راحتیه آجی...موندگار شدن سخته....موندگار شدن شرایطی داره که گفتنی نیست....حسیه....

می فهمم آجی الهه جونم !‌

حمید سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

گفتم که نوشتن راجبه تو و وبلاگت کار خیلی سختیه!
ما در حدش نیستیم...

تو هم که فقط چوب وردار !

لژیونلا سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ب.ظ http://legionella.blogfa.com

سلام. اولین باره که اینجا میام و مطمئنم که بار آخرم نخواهم بود.
درمورد شباهت کیامهر و کورش تمدن واقعا درست گفتید.
موفق باشید.

باعث افتخاره منه . راجع به کیامهر و آقا کوروش هم حدس من همین بود !‌ امیدوارم خیلی اشتباه نکرده باشم .

زن ذلیل سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ http://1zanzalil.persianblog.ir

انشالله همیشه دور و برتون پر باشه از دوستهای خوب مجازی و واقعی

مرسی . خوش اومدین .

مامانگار سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:29 ب.ظ

...چی بگم سهباخانمی ؟!...
...این همه لطف و محبتت رو چه پاسخی ست؟!..
...من خیلی ازاین دوستان رونمی شناختم...اما با قلم معرفت تو..انگار که درب دوستیهای جدیدی بروم باز شده..
..مشتاقانه مصمم شدم تا به دنیای زیبا و پرخیر این عزیزان قدم گذارده و فیض ببرم..
..بازم ممنون عزیزم...

شرمنده نفرمایید مریم جان . در حق شما که واقعا نمیشه اونطوری که باید قلم زد . اما من مقرم به داشتن دوستان خوبی که به بودنشون می بالم . خوشحال میشم بشم پلی واسه دوستیهای بیشتر .

صوصول سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ

سلام
سر کلاس زبانی یا حواست به کامنت های گیج و ویج منه!

مگه میشه درافتی سسلی؟

قربونتون برم من ! از کلاس اومدم زود ! بس که توی دلم غوغاست !

لیلی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://myrose.persianblog.ir/

سلام
کارتون خیلی قشنگ بود
من خاموشم همیشه اینجا
اما مهربونیتون صدای منم در اورد
موفق باشید

عزیزی شما . قبلا سر زدم به وبت خانوم گل . اما حالا چرا خاموش ؟!

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

سلام
دست پاچه ام. مطمئنی چیز دیگه نمونده جای یکی دو تا ضربه دیگه هست بزنی کامل ناک اوت شم. هنگ کردم از حس و نوشتارت چه زیبا همه رو تحلیل فرمودید
ببخش از غیبت سعادتی شد امروز به خاطر مراسم تجلیل از نخبه گان استان در همدان باشم و از اجرای محشر سالار عقیلی لذت وافر ببرم. غروب هم که در سکرات بودم امدم که بگم : شکر بابت دوستان فرهیخته

شما که منم دستپاچه کردین !‌ هان ؟ ضربه چیه ؟ چی میگین شما ؟!
خوش به حالتون . البته ما هم دو هفته پیش از صدای سالار لذت بردیم اینجا !‌ خوبه که روز خوبی داشتین .
منم میگم شکر بابت دوستان فرهیخته .

کیمیاگر سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ب.ظ

قوربون شوما آبجی
شکسته بندی نفرمایید
ما قوببون چیشای شوما شیم
زت زیاد

مرسی آجی گلم . تو بهترین آجی دنیایی !

وروجک سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

خیلی قشنگ توصیفشون کردید
خیلی خوشم اومد

خوشحالم که خوشتون اومد . مرسی که اومدی.

آناهیتا چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ق.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام سهبای نازنینم
اول از همه روز دیروزت مبارک!
مرررررسی که اینقدر زیبا همه رو توصیف کردی.
امیدوارم لایق دوستی با وجود مهربونت باشم.

دیروز عجب روزی بود آنا جان . روز دیروز تو هم مبارک !
لطف داری عزیز . راستی ، خیلی دلم میخواد بدونم اولین باری که وارد این خونه اومدی ، چی دیدی که فکر کردی خودخواهم ؟!

پرند چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ق.ظ http://ghalamesabz1.blogsky.com

مرسی سهبا جانم
ممنونم از محبتت

قربانت پرندجانم .

شقایق چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ق.ظ http://sanayeman.persianblog.ir/

سلام به دوست عزیزم
سهبا جان ممنون از همه ی خوبیها و مهربونی هات
ممنون از همه ی صفا و صمیمیتت
خیلی دلم میخواد از نزدیک بشناسمت و دوستت باشم
از نوشتن پرسیدی عزیز دل...فکر نمی کنم به این زودی ها بنویسم ...صبر می کنم تا ساعت زمان پرده از ناگفته های بیشتری برداره ...فعلا صبر... روی ماهت رو می بوسم

سلام شقایق بهاری ام . دلم برایت تنگ شده بود نازنین . باشد گلم . صبر می کنم . همین که گاهی می آیی و می خوانی محبتت را می رساند .
تو هم ثنای گلم را ببوس عزیز دل .

من همه جوره دوستت هستم عزیزمهربانم .

ترنج چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ http://toranj62.persianblog.ir/

چه کار جالبی کردین دستتون درد نکنه

خواهش می کنم . سرتون درد نکنه !

بزرگ چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

بهم نخندی ها
من تازه فهمیدم اینجا چه خبره
امروز فهمیدم در مورد دوستان مطلب نوشتی
بی نهایت ممنونم که اینقدر نسبت به من لطف داری
از سمیرا هم بخاطر این دوستی بسیار سپاسگزارم
البته به خاطر مشغله کاری آخر سال بود دیر متوجه شدم

رها پویا چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ق.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

چقدر بی ریا و زیبا و با محبت و مهربان نوشتید

مهربانی از شماست رهای عزیز . ممنون که امدی .

پوریا پژوم چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ق.ظ

سهبای عزیز ممنونکه لطف داشتی به من
ببخشید که من کامل نظر ندادم این روزها یکم متفاوت هستم و ناخوش
بلاگتون سرشار از مهربونی و محبته خوندن سطر سطر پست هاتون دلنشین و لذت بخشه
نثرتون محشره و حاکی از تسلط شما روی این در پارسیه

راستی بلاگ هام رو بستم اما تو این مدت واقعا با حضورتون شرمندم کردید و لذت بردم از مصاحبت با شما و خوندن متون زیباتون

سلام آقا پوریا . من حقیقت رو گفتم . و اینکه دلیل بستنش رو نمیدونم ، اما منتظر برگشتتون با یک وبلاگ جدید هستم .

افروز چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام نرگسم یکم دیر شد ولی نوشتم

مرسی عزیزم . میام میخونم .

سپیده چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ق.ظ

ممنون بابات همه لطفهایی که به مادارین

خواهش میکنم عزیزم .

فرداد چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام سهبای عزیز
برداشت شما رو با بعضی از وبلاگها مقایسه کردم...فهم شما از احساسات دیگران مثال زدنیه...
باز هم سپاس.

سلام .
ممنون از پاسختان برادر عزیز .

بزرگ چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

جوجه اردک زشت چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

سلام بانو
آره از سیزده سالگی با استاد هستم اما خدا وکیلی هنوزم مفاهیم برام ثقیل هستند. ازمهربونیش بود که تردم نکرد چرا فرهیخته گانی چن استاد قهرمان و فرید زاده صبر وحوصله شئن زیاده یا حتی شما چرا این قدر مهربونید و همه رو از روی مهر پذیرا هستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تجربه قشنگی است شاگرد شدن از راه دور فقط اخراجم نکنید

آخر چوبکاری بود این کامنتتون و همینطور آخر شکسته نفسی !‌
و این یعنی عصبانی شدن من ! فکر نکنید همیشه مهربونم !‌

یلدا چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

خانمی کلی شرمنده کردی عزیز ممنونم

دشمنتون شرمنده یلداجان .

عاطفه چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

با خودم عهد کردم هر روز که فیلم میبینم اینترنت نیام.. برا همینه که یه هفته اس همینجوری داره سپری میشه و خیلی جزئی سرمیزنم.. شرمنده کردی خواهرگلم.. و معذرت که چیزی ننوشتم.. ولی مطمئنم که سر فرصت حرفامو راجع به این جا بهت میزنم..

خوش به حالت که فیلم می بینی !‌ جای منم خالی کن عاطفه جان .

جوجه اردک زشت چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.dardarik.blogfa.com

جدی میگم تاحالا عصبانی شدید...به هرحال نظرم رو گفتم
سرم را که می چرخانم
آغاز می شوی
بگذار بچرم گرد این تنهایی
شاید پیامبری شوم
بامعجزه خیس لبخند

من خودم عمریه اینقدر دور تنهایی خودم چرخیدم و چرخیدم که سرگیجه گرفتم اردک عزیز !‌ حالا شما اگه بلدین با این گیج شدن پیامبر بشین ، این گوی و این میدان ! بچرخ تا بچرخیم برادر !
عصبانی میشم ، اما به ندرت . شوخی کردم با شما ! ببخشید .

بزرگ چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

با پست زبانکده سهبا به روزم

آسمان سکوت چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ب.ظ http://eisi

مرا بنام به نامی نام ! مرا به نام بی نامی نام بنام !
منم که بی نامترم از نام و نام من همه بی نامی نام
این شعر قشنگ را همین الآن سرودیدم.

حظ بردید؟

شما خوب زبون دل ما رو بلدین عزیزترین مهربان !‌ ممنونم ازتون .

هیچ چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ب.ظ

...فقط می توانم بگویم اگر چیزی بودم باید به خود می بالیدم به خاطر همه این مهرها و صدق و صفاهایی که خدا در سایه سار زندگی صهبا نصیب ما ساخته است ...ارزو می کنم بر استانه سلوک ودر استانه سیر بر در گاه او و در پیشگاه او نگاهتان/نگاهمان /نگاهشان به سوی او باشد ودیگر هیچ!!

دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاه وشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره درین حرم دارد
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیم و او صنم دارد !

شرمنده محبت های شمایم همیشه !

کورش تمدن چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
الان من چی باید بگم؟
واقعا عالی بچه ها رو توصیف کردی معلومه خیلی زحمت کشیدید
دستتون درد نکنه
راستی اون من بودم؟یعنی باور کنم؟
باز هم ممنون از لطفتون
مستدام باشید

سلام . شما هیچی نمیخواد بگید .
والا من شما رو از قاب کلکله و با دید خودم نگاه کردم . ببخشید اگه خودتون نبودید !‌ آخه مگه میشه خوبی رو به رشته کلام آورد ؟!

محمد چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:56 ب.ظ http://www.hubut.blogsky.com

سلام:
مطمئن باش این احساس دو طرفه است،که اینچنین ما را
به دور از دید و بازدیدهای روزمره !به هم و به طراوشات فکری
هم وابسته می نماید که با حضور هر کامنت نخوانده ،!به وجد
آمده تا هر چه سریعتر صفحه نظرات باز شود،و چشمه زلال
دوستی ها،غم و درد زمانه را از تن ما شسته و پاک شویم....

و من چقدر از خواندن این کلامتان خشنود شده ام فقط خدا می داند و بس !‌
باور کنید از نعمت های خداوند بود در پایان این دهه آشنایی با شما !‌ خوشحالم و قدردان .

داداش محمد چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام ابجی گلم
نوشتم زودیییییییییییییییییی بیان

چشم داداشی حتما .
خیلی قشنگ بود ها !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد