از همه شما ممنونم . آنقدر لطفتان شامل من و این خانه شده که زبان تشکرم قاصر است . از بودنتان خوشحالم و با کوله باری از محبت شما دوستان و تجربیات قشنگی که در این فضای مجاز آموخته ام وارد دهه دیگری از زندگی می شوم که امیدوارم برای همگی مان پربار باشد .
نوشته های لحظه ای من در مورد وبلاگهایتان ، نمی تواند آن حس واقعی درونم را بیان کند . چرا که من با واژه ها غریبه ام . اما تنها حس آن لحظه من است . به بزرگواری خودتان ببخشید . برای دیدن آنها به ادامه مطلب مراجعه نمایید . این نوشته ها به ترتیب کامنتها است . برای دیدن نظرات دوستانم نیز به بخش نظرات بازی مراجعه فرمایید . باز هم از همگی تان سپاسگزارم .
پی توضیح نوشت :
لازم به توضیح دانستم خدمت دوستان عرض کنم ، این نوشته ها فقط در مورد دوستانی است که در بازی من شرکت نمودند . اگر نه بنده نسبت به همه دوستان غایب هم ارادت بی نهایت دارم .
خونه ی خیالی :
خانه ی خیالی بنا شد تا در آن از تپش دلها بگوید . بر ترانه های روییده در جان هر آن که مشتاق شنیدن شوری است که حلاج را بر سر دار بی قرار کرد. آمد که فراموش نکند ، فراموش نشود ، به شب خو نکند و از آفتاب بگوید . آمد که شاخه ی سبز امید را در دل خود بکارد و قلمه ای از آن را در دل تمام دوستان به یادگار بنا نهد تا دلهایمان به سرسبزی بوستان عشق شود . رفیقی که گاه در قالب سپهر آسمانی می شود ، همچون دکوراسیون خانه اشان ، صفحه ای سفید با گلی سرخ در سردر خانه که نشان محبت بی پایان صاحبش است ، و گاه چون کلام هر دو یکی می شود در واژه و معنا ، سپهر و رفیق دو همزادند انگار و من دوستی این یک را وامدار آن یکی بزرگوارم . کاش تراژدی آدم های کوکی شماطه دار چون تردید قاصدک های آواره در باد به پایان رسد در آهوی یاد یار تا با عمق جان دریابیم روزگار غریبی است نازنین !
هبوط:
مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست . که من کسی نداشتم . کسم خدا بود . کس بی کسان .
نوای آرام و غمگین موسیقی و تصویر زیبای لاله های سفید ، تو را رهنمون می شود به خاطرات . خاطرات تلخ و شیرین روزگارانی که انگار مربوط به این دوران و آدمهایش نیست . گاهی فکر می کنم نکند آن یک تکه از زندگی ما آدمها ، خواب و خیالی است شیرین که وصل شده به روزگار نامناسب مان . که باور کنیم می شود خدایی بود و آسمانی شد . آدمها و اتفاقات و عقایدی که آمدند و رفتند تا بدانیم که ماجرای هبوط ما به این دیار خاکی از سر تصادف نبوده و حکمتی دارد که باید رازش را دریابیم . و چه حکمتی زیباتر از عشق ؟ که همان عشق می شود رمز دوباره عروج . و چه شیرین است عروجی به معبود پس از دریافت غم هبوط . آشنا شدن با شما از شیرین ترین دریافته های این روزهایم است و به خاطر آن مدیون آسمان سیاه و پرستاره ام . ممنون از حضورتان.
جوجه اردک زشت :
جوجه اردکی می شناسم که ادعا دارد زشت ترین است . اردکی که در متروک ترین امپراطوری بهار آشیانه کرده ، اما نمی داند که مهربانی حتی تا دورترین امپراطوری ها هم نفوذ می کند، وقتی آدمها درطول موجهای یکسان قرار بگیرند . وقتی شعر و غزل و موسیقی بشود اشتراکات روح . وقتی ماجرای هبوط بشود درد مشترک . وقتی دردهای مشترک آنقدر زیاد باشند که نه فاصله ها توان از بین بردن این همه حس زیبای نهفته در کلمات را داشته باشند و نه زخمهای ناشی از نگاه های مسموم . دوست نازنین تازه یافته ام ، یادم نمی رود هرگز که پردر آوردن درد دارد و یادم نمی رود که سیمرغ ها با آواز می میرند و اردک ها با پر . یادم می ماند که کسی هر شب ماه را از خواب هایم می دزدد ، میان شعرهایش می برد تا من هی زمین بخورم میان آن همه تاریکی ! اما من باز هم با خدا معامله می کنم ، چرا که معامله با خدا در هر صورت برد است ، چرا که هردو دست خدا پر است . از آن اتفاقات سبز این روزهایم بود آشنایی باشما که آنرا مدیون آقا بزرگ عزیز هستم .
واژه هایم بوی باران می دهند .
مادر که باشی ، سیب سرخ حوا در دستان تست . خانه ات که خانه دل باشد و حریم مهروانی ها ، غزل واژه هایت که بوی باران دهند و طراوت بهاری داشته باشند ، سنگین دل هم حتی اگر باشی ، اولین کوچه دلت را به نام مادر سند می زنی تا هر روز با تنفس شمیم عطر مادر ، چون گنجشککان عاشق ، آواز محبت سردهی در آستان دوست . تا دنیا دنیاست وامدار حاکم ادب و ایهام و خداوند مهربانی ها هستم که راه دل مادر را به من نشان دادند .
قلم سبز :
اولین بار که کلیک کردم بر واژه ی قلم سبز ، در بحبوحه ی همدلی ها بود و سرخوشی محبت های ناب آن دوران ، که مرا و تورا و همگی را بر سر سفره محبت و یکدلی جمع کرده بود تا بیاموزیم که در سخت ترین شرایط هم اگر باهم باشیم ، روزهایمان رنگ سبز دوستی می گیرد . آن اوایل روح لطیف و صداقت کلامش این تصور را درمن ایجاد کرد که بسیار کم سن تر از اینی ست که می شناسم . اما در طی زمان و آشنایی بیشتر با او دریافتم پرند از آن دسته افراد است که عقل و احساس را با هم در وجودش دارد . از آدمهای نادر روزگار است که انسانیت شان مثال زدنی است . پیش قضاوت نمی کند و راه دل را هم خوب می شناسد . صداقت و صراحت و پافشاری اش بر عقایدش برایم مثال زدنی است . امیدم این است که اتفاق سبز و خوشایند زندگی اش خیلی زود بر او رخ نماید . سرسبزی و سرزندگی اش آرزوی من است .
آریایی ها :
همه چیز در پناه صداقت . آنقدر نسبت به این کلمه صداقت حساس هستم که در سر در هر خانه ای نصب شده باشد جذبش شوم . وقتی صاحبخانه اش برای صداقتش هزینه هم بپردازد ، معلوم است که این کلمه ارزش وجودی اش است ، نه یک دروغ قشنگ ! به قول خود آنا قرمزی ، تجربه وبلاگ نویسی با همه سختی هایش ، قشنگی های زیادی هم دارد . مثل دوستی های خالصانه و ارتباطات تازه و البته شناخت ، شناختی نو از خود ، از جهان پیرامون و آدمهای اطرافمان . و من چقدر خوشحالم از اینکه می بینم جوانان کشور آریایی ام درجهت زندگی بهتر و آرمانی تر ، اصول زیبای انسانی و الهی را فراراه خود قرار می دهند . اگر بخواهم از وجود پدر نازنین آنا ، آن آریایی بزرگ ، استاد سعادت هم نام ببرم که کلمه کم می آورم و حق مطلب ادا نخواهد شد . پس می گذرم به امید برگشت آنا با دستانی پر از تقدیری زیبا .
مصطفی :
قصری از صدای ساز و طنین غزل ناب و تصاویر زیبا . دلی پر از مهر اما در انزوای خود خواسته . به میهمانی خانه اش که می روی به صدای تار و تنبک دعوتت می کند و شنیدن دلواژه هایی از غزلیات ناب . آن علامت آتشین موسیقایی در زمینه سیاه و صفحه ای آبی در میان ، نشان از روحیه هنرمندی حساس می دهد .اما در پس چشمان مهربان صاحبخانه و صدای گرمش ، حزنی نهان است که حق آن خانه و صاحب مهربانش نیست . باید دست دلش را گرفت و پا به پا به قصر شادیها برد . دنیا دنیا شادی و نشاط آرزوی من است برای زوج هنرمند دایی و خواهرزاده . زندگی شان همیشه بهاری .
عاطفه :
در سرای عاطفه ، بعدی از وجود خودم را آشکار می بینم . دادو فریادهای من در حمایت از حقوق پایمال شده زنان در واقعیت ، به وضوح در خانه مجازی عاطفه ، این همشهری نازنینم ، پیداست . به علاوه اینکه شور و نشاط و فعالیت این عزیز ، همیشه برایم ارزشمند و قابل تقدیر بوده وهست . موفق باشی عزیز مهربان .
مکث:
یک مکث کوتاه ..... آخر همان مرا می کشد !
افروز :
این منم بی تظاهر . نوشته های صادقانه واز دل برآمده نازنینی با چشمانی دریایی و قلبی مهربان . اتفاق زیبایی بود آشنایی با او در فضای بلاگ و همسایگی شگفت انگیزمان در دنیای واقع که شد سرآغاز لحظات زیبای در کنار هم بودن ها وثبت خاطرات مشترک ارزشمند . زندگی سرشار ازعشق آرزوی من است برای افروز و علیرضای عزیز .
سپیده :
آدمهایی هستند که آنچنان در قلبت جای گرفته اند که کلمات برای توصیفشان کم است . چطور می شود آنهمه محبت را و عشق را در قالب واژه ها بیان کرد ؟ باور کنید کوه هم کم می آورد در برابر صبوری این نازنین ! برق چشمانش ، چه در غمها ، چه در شادیها ، خود بیانگر درونش است . وجودی آرام و مهربان و بی نهایت صبور . تا دنیا دنیاست برایش آرزوی بهترینها را دارم ، این عزیز دوست داشتنی ام را .
هیچ :
صفحه ای آبی ( رنگ آرامش من ) ، اشعار منتخب عالی ، الهی نامه های وجد آور ، صاحبخانه ای با دلی بزرگ و دریایی ، مهربانی برخاسته ازصفای دل و عمق وجود ، عشقی نهان در تک تک واژه ها ، صاحب اندیشه ای متعالی و اعتقاداتی زیبا !
در آن حد نیستم که کلامی درخور استاد بیابم . تنها می گویم که در این یکسال و اندی که از آشنایی من با ایشان گذشته ، بسیاری از سئوالاتم را در آنجا پاسخ یافته ام ، بسیاری از نشانه های زندگی ام را در لابه لای غزلها و نوشته های ایشان دیده ام و بسیار گاهی آرامش گم شده ام را در آن مکان جستجو نموده ام . زمانی از انتخاب نام هیچ متعجب بودم و حالا شگفت زده ام که عجب اعجازی در این نام نهفته است – هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست - . کاش آسمان همه جا ، رنگ بی رنگی از محبت بگیرد .
فرداد:
قاب اول : حاشیه ای بر سپندارمزگان ، عشقی به تمدن کهن سرزمین آریایی ام .
قاب دوم : مراقب افکارت باش ..... که سرنوشتت می شود : کلامی از شیرمرد دوران ، علی (ع) . عشقی به دینم
قاب سوم : خشمی مقدس : تعجب بی تعجب ، من هم آدمم ، گاهی ساز زندگی ام ناکوک می شود !
قاب چهارم : دل و دلواژه هایش . غزل و موسیقی و عرفان . من تو را دوست دارم ، تو دیگری را و دیگری مرا و ماهمه تنهاییم . زنجیره تنهایی که می تواند بشود زنجیره عشق و دوستی !
قاب پنجم : عاشق ، عارف ، فیلسوف ، خسته ، رنجور ، مات ، اما ... نهادم آینه ای روبروی آینه ات ، جهان پر از تو و من شد . پر از خدا که تویی !
قاب ششم : کودکی مسحور بادباک خیال ، مترسکی در آرزوی آدم برفی شدن ، سازی درآغوش ، صدای سه تار بلند می شود :
دیگه عاشق شدن ، ناز کشیدن ، فایده نداره ، نداره ......
قاب هفتم : در هفتمین قاب تصویر مردی است که می خندد !
مذاب ها :
بعضی آدم ها جنس شان از خاک نیست انگار ، که از نور است سرشتشان . آسمانی اند نه زمینی . دردهایشان و زخم هایشان هم از جنس خاک نیست . باور بزرگی که در باورهای کوچک این زمانی نمی گنجد . وقتی بی قرار باشی و بی تاب ، سنگ روی سنگ دلت بند نمی شود . آنوقت است که با تمام وجود فریاد می زنی : نی من منم و نی تو تویی ، نی تو منی ، هم من منم و هم تو تویی ، هم تو منی ! قصه عشق ، قصه هر لحظه سپهر است . داستان آن گدازه های مذاب که از قلبی آتشین برمی آید و می شود راز اناالحق منصور ، می شود قصه چشمان یعقوب و بوی پیراهن یوسف ، می شود تکرار نامکرر مرجان در زبان داش آکل . می شود قصه فداکاری پدر وقتی آب را ، نان را و جان را بذل کرد ، می شود قصه سرخی دل شقایق های دلاور ، می شود .... ( داستان عشق را مگر انتهایی می شود تصور کرد ؟) همیشه با خواندنش می گویم ای کاش ذره ای آسمانی شوم.
فائزه :
یک دنیا شور و نشاط و شیطنت ، یک عالمه ذوق و هنر ، کلی صدای خنده و داستهای قشنگ و شعرهای زیبا . ثمره سرزدن به یک بلاگ دوست داشتنی ست که صاحبش یک خانم مهندس معمار است و سرگرم ساختن انواع و اقسام ماکت ها . اما فائزه ما ، روی خستگی را کم کرده با شور ونشاطش . ضمنا یادم می ماند تعصب دلنشین این دختر نهاوندی را به شهرش ! موفق باشی عزیز دل .
سمیرا :
اولین خانه ای که مرا با این دنیای مجاز زیبا آشنا کرد . دلنوشته های دختری با دلی دریایی ، با چشمانی به رنگ بهار ، قلمی که در دست صاحبش باشد ، به حق می نویسد و جز حق نمی نویسد و جز عشق دریافت نمی کند . دل و قلم که در یک راستا باشند می شود دلنوشته ای که از دل بر می آید و بر دل می نشیند . چگونه می شود نه سال تجربه نوشتن را در چند خط آورد ؟ آنهم وقتی از نزدیک با صاحب مهربان و بی نظیرش پیوندی در قلب داری . آنهم وقتی این همه زیبایی را مدیون او هستی که دستت را گرفت و رهنمونت شد به دنیای زیبای قلم و اندیشه . بگذارید بیش از این نگویم ......
آقا بزرگ :
یک روح بزرگ ، یک دل دریایی ، یک جفت چشم آسمانی ، یک کهکشان محبت در یک وجود ظاهرا خاکی !
عمق نگاه ، لطافت رفتار ، محبت کلام ، صداقت و صفای وجود ، باعث شده خانه ای ساخته بشود که علیرغم ظاهر ساده اش ، شده خانه امن دوستیها . این خانه هم کلی خاطرات قشنگ و دوست داشتنی برای ما دارد. من چه بگویم وقتی یک دوست نزدیک ، بهترین اسم را برایشان انتخاب کرده ؟ آقا بزرگ به معنای واقعی کلمه بزرگ است . همین !
و بگذارید همینجا از سمیرای مهربانم به خاطر همه اینهایی که گفتم و شنیدیم تشکر کنم . که باعث و بانی همه این دوستیها ، با واسطه یا بی واسطه خود مهربانش است .ممنونم سمیرای عزیز من .
منیژه :
من آذردختهای دوست داشتنی زیادی می شناسم که دلشان به وسعت دریاست و امواج عشق و محبت جزء لاینفک وجودشان است . منیژه من سلطان سرزمینی با وسعت وجود مهربان اما عمیق درونش است . و خانه اش تجسم کامل باران مهر و عشق . خانه ای که گاهی غبار دلتنگی بر آن می نشیند ، اما طول موجهای محبت ساطع شده از وجود همراه مهربانش ، این گردوغبارها را پاک می کند از دل مهربان صاحب خانه و یک گردگیری اساسی در خانه دلش به راه می اندازد . برای این آذردخت مهربانم آرزوی یک دنیا پروانه شادی و خوشبختی دارم .
سایه :
یک مادر عاشق ، یک دوست مهربان و صمیمی ، یک نگاه عمیق به زندگی و آدمها ، خانه ای پر از شعر و نوای موسیقی پنهان در کلمات . خانه ای برای همدلی ها . نشستن و نوشتن برای دمی آسودن .برای زندگی ، برای عشق : سلام ای راستین بی نقاب من ، سلام ای عشق !
یلدا:
تمام زندگی مردی بزرگ ، مادری فداکار ، همسری نمونه . یلدا نامی است دوست داشتنی در فرهنگ ما ، یادآور شادیها . نماد جمع صمیمی خانواده ها . یلدا یعنی درک معنای گشایش چشمها و وسعت بخشیدن به دلها ، هر سال که میگذرد یک سال از عمر ما کم می شود یا یک سال به عمر افزوده می گردد ؟!
مامانگار :
توی آسمان بلاگستان که باشی ، می دانی جاذبه بعضی مکانها زیاد است . حالا این نیروی جاذبه به دلایل مختلفی می تواند وجود داشته باشد . گاهی شور ونشاط و هیجان باعث می شود شما جذب مکانی بشوی ، گاهی مهر ومحبت ، گاهی ....
اما همه ما یک خانه ای را در این آسمان گسترده می شناسیم که سرشار از نیروی زندگی و انرژی های مثبت است . خانه ای که وقتی واردش می شوی و کلماتش را می نوشی ، ناخودآگاه همه حس های منفی وجودت فراری می شوند . خانه ای پر از تجربیات ناب ماورایی . یک کهکشان سئوالات پاسخ یافته ، یک آگاهی عمیق . خانه ای که نسیم آرامش و نقش و نگار مادرانه اش ،محل امنی ساخته برای همه ما. یک زنبیل درویشی پر از محبت و عشق و هر آن چیزی که برای یک زندگی آرام و بی دغدغه در کنار یک مادر ، یک دوست و یک همراه صادق لازم است .
حمید :
یک روح لطیف جاری و ساری در نوشته های از دل برآمده . نشانه ای از یک حمید عاشق ، من خودم هستم ، صاحب یک فکر عمیق در پشت کلمات . همیشه صدای فروغ از این خانه بلند است : اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان یک چراغ بیاور .... خانه ای پر از ستاره . ستاره های عاشق . امید که عشق محور همه نوشته های این خانه باشد که چه بهانه ای زیباتر برای نوشتن ، برای زندگی کردن ، برای بودن ؟
پوریا :
بمب انرژی !( واسه چهارشنبه سوری گزینه خوبیه ها !!!) هر وقت دلم یک لبخند از عمق وجود می خواد و شنیدن یک آهنگ پرشور ، حتما یادم میاد که یک سر به روزنوشت های یک عدد آفتاب پرست بزنم و برای لحظه ای از همه دغدغه های دنیا خلاص بشم . همینطور هر وقت دلم یه عاشقانه ی ناب این زمانی بخواد ، باز یادم می مونه یک عدد پوریای عاشق و متفکر ، در زیر پوسته این جوان شیطان وجود داره که میشه دلواژه هاش رو با طعمی از نسکافه داغ چشید در خانه ای به رنگ کهربا ! هر دو روی سکه این جوان خوب و عزیز رو دوست دارم و براش آرزوی زندگی ای سرشار موفقیت میکنم.
الهه :
پیاده هم اگر شده سفرکن ، در ماندن می پوسی ! یک جفت چشم خندان با یک نگاه عمیق ، لبخندی به روی زندگی ، یک دلکده . حرفهایی از دل ، تجربیاتی برآمده از گذرروزگار . به سن کم نمیشود نگریست . بعضی ها زود بزرگ می شوند ! برخی نگاه ها خیلی عمق دارند . بعضی ها خیلی زود مفهوم زندگی را ، عشق و محبت را ، و خدا را می شناسند . بعضی آدمها خیلی جلوتر از زمان خودشان گام برمی دارند . گاهی در کلمات الهه خودم را می بینم . گاهی حس می کنم تجربیات مشترکی داریم من و الهه که باعث می شود اینقدر به احساسش نزدیک بشوم ، هر چند خیلی از هم دوریم . یک الهه پرانرژی ، عاشق و مهربان ، کسی که میشود در لحظات سختی به او تکیه کرد ، اما شرط دارد : راه ورود به دلش را باید پیدا کنی. کلید ورود به سرزمین وجودت ، به دلکده قشنگت چیست آجی خوبم ؟!
آلن :
هر وقت اراجیف ( من نگفتم ، خودش میگه !) کابوی را می خوانم به خودم یادآوری میکنم که هرگز هرگز هرگز نباید از ظاهر آدمها در مورد باطنشان قضاوت کرد . یک جوان با ظاهری پراز شیطنت ، اما در واقع یک حکیم ، یک فیلسوف ، یک دانا ! چیزی که مرا جذب دنیای قشنگ آلن می کند صداقتش است و البته احترامی که همیشه در کلام و در رفتارش به چشم می خورد . نگاه عمیقش به زندگی و مسائل کوچک و بزرگ آن را دوست دارم . آدم شلوغ و پرسروصدا و پررفت وآمدی نیست ، اما تقریبا مطمئنم در مرام و معرفت برای دوستانش کم نمیگذارد و این یعنی یک گوهر کم پیدا در این روزگار بی معرفتی ها . طنز پنهان کلامش و همچنین نوشته هایش راجع به ملینا را دوست دارم . ضمنا همیشه جزء اولین نفراتی ست که پست های مرا می خواند ، هر چند ساکت و آرام ! اما مهم این است که من رد پایش را در سایه سار زندگی ام می بینم و از بودنش خوشحالم .
کیامهر :
بچه های بلاگ می دانند که راجع به کیامهر سخن گفتن کار آسانی نیست و نمیشود حق مطلب را در مورد کیامهر در چند جمله ادا کرد . آن هم وقتی جوگیریات ، خانه خاطره مشترک همه ماست . به خاطر همه بغضها و اشکهایی که در آن خانه با هم ریختیم ، برای همه لبخندهای ساده و خنده های عمیقی که از خواندن نوشته هایش در چهره هایمان نشست . برای همه حس زندگی ای که در تک تک کلماتش در جریان است . برای مهربانی و صداقتی که در خانه قشنگش موج میزند ، برای محبت و معرفتی که در دوستی نشان می دهد . برای یادآوری لحظات نابی که برای یکی مثل من یعنی خود خود زندگی . چطور می توانم اشکهایی را که از خواندن پست بابابزرگ ریختم و آن حسی که باعث شد من هم بنویسم از پدربزرگی که دیگر پیشم نیست ، فراموش کنم ؟ چطور می توانم خوشحالی خودم را از خواندن نامه کیامهر از زبان نیایش در سالروز تولدم به خاطر نیاورم ؟ یا خستگی ناشی از پست نقاشی اش را چگونه می شود جبران کرد ؟ چطور می شود اینهمه محبتش را به خیل دوستان مجازی اش نادیده بگیرم وقتی حتی در دنیای واقع کمتر از حال وروز دوستانمان باخبریم ؟! الحق که کیامهر باستانی ، سلطان مهر و محبت است . بیشتر از این چه می توانم بگویم راجع به صاحب قلمی که تو را مسحور خودش می کند با جادوی کلماتش ؟!
کیمیاگر :
قلبی از طلا ، وجودی سرشار از مهر ، در ورای ظاهر زیبای خواهری نازنین و دوستی نایاب ، کیمیایی که خود کیمیاگر شده !
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
دیگه چی بگم آجی قشنگم ؟ قربون اون چشای نازت برم من !
حسام :
یک سامورایی که دنیا را به زانو در آورد . یک نت فالش خود خواسته . نوشته هایش را باید بارها خواند ... همین !
دختر شهید :
می ترسم هر کلمه ای ، ظلمی بشود بر خانه ای که به تازگی یافته امش . پس به جای هر حرفی از زبان خودش می گویم :
فرمود : بمیرید پیش از آنکه بمیرید ! و از تمام ما ، آنان که زنده بودند ، شنیدند . آنان که شنیدند ، مردند . آنان که مردند ، زنده شدند . دیدید ؟! تنها آنان که زنده بودند ، زنده شدند !
پس از آنها ، من نه از رفتن ، که از ماندن می ترسم . می ترسم مرده بمانم ، مرده بمیرم ....
تنفس :
وقتی دست ناتوانی را می گیریم و یا با عشقی خالصانه به حرف های انسانی تنها و درمانده گوش می سپاریم یا گره از کار کسی می گشاییم ٬پروردگار مجال حضور بر زمین یافته است....
ساعتی ایستاده بر عقربه های عاشقی ! لاله ای به رنگ سرخ محبت در درون بلوری از دلی پاک و آسمانی ، مادری مهربان ، دوستی خالص ، انسانی صادق ، کسی که تکلیفش با خودش و زندگی مشخص است و این تجربیات گرانبها را در اختیار دیگران قرار می دهد با زنگ تنفس دوست داشتنی ، که نفس های عمیقش آرامش به ارمغان می آورد و لبخند . دریچه ای باز به مهربانی بی نهایت قلبی سرشار لطف و سرزندگی . حضورتان افتخاری ست برایم عزیزترین . ممنونم از خدای مهربانی ها بابت آشنایی با شما .
کوروش تمدن :
شما به همزاد اعتقاد دارید ؟ اگر از من بپرسید میگویم کوروش تمدن همزاد کیامهراست ! منتها با کمی تفاوت . ظاهرا راحت تر است در ارتباطات ، آسانگیر تر است در مشکلات زندگی و البته هر دویشان آنقدری با محبت هستند که بشود بر قولشان در این زمانه ، اعتماد کرد و نمیشود که محبتشان را نادیده گرفت . شخصیت آقا کوروش و قلمشان ، باز هم طنز کلام و هوش فوق العاده ایشان ، احترامی که در رفتار و کلامشان به چشم می خورد و همینطور عقایدشان بسیار برایم محترم و ارزشمند است . و البته حضورش را در این خانه مجازی جز به مهربانی فوق العاده شان نمی توان مرتبط نمود . توضیحی که بر عکسهای مدرسه و همینطور نقاشی های بچه ها دادند را فراموش نخواهم کرد . تداوم کلکله شان برای من و دیگران بسیار مهم است . پس لطفا همیشه با همین انرژی بمانید .
میکائیل :
سیزده نامه ، همانطور که قبلا هم گفتم ، سیزدهمین آیت دوستی است . مادر وقتی به خانه پسرش می رود چه حسی دارد ؟ من همان حال را دارم . باقیش بهانه ست .....
سلام
چه بدشد.... وقتی در جمع نیستی چیزی کم است
نیایش امروزمان سلامتی نیایش شماست. منتظر امواج لبخند دختر دردانه تان در وب تان هستم
خداوندا چشم تشنه لبخند است
همیشه محتاج نیایش های پرمهرتان هستم . ممنون از اینهمه محبت !
سلام
فکر نکنی یه وقت که داداشت بی معرفته و آخر از همه اومده به خدا کفریم کرده این سیستم
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال!هان که از این پرده کار ما به نواست
دستگاه همایون
مثل همیشه خوش سلیقه
با روحیه ی من سازگاره اکثر انتخاباتون
داداشا مگه بی معرفت هم میشن خدای نکرده ؟!!!!
سلام . خوش اومدی . خدا رو شکر که سلیقه هامون یکیه !
مرسی که اومدی .
نیایش چطوره؟
نگران نباش تمام غصه پدر و مادرها همین بیماریهاست
اگه این دست اندازهای زندگی نباشند ماها کی پیر میشیم
حق با شماست . بیخودی که اسممون مادر نیست که !