ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صبح امروز با عکس باران شروع شد . اول صبح قبل از خروج منزل , گوشی را که برداشتم , دیدم داداش مهدی سه تا عکس از باران برایم فرستاده ... باران با آن قیافه اخموی بانمکش ...
از خانه بیرون زدم و عطر باران مشامم را پرکرد ! نفس کشیدم عمیق و آسمان را و درختان پاییزی را نظاره می کردم . و چند عکس از پیچک های یکی از خانه های مسیر ...
اداره رسیده بودم که نم نم باران و دانه دانه برگریزان همراه شده بودند با هوای ابری و البته کمی آفتابی امروز , رنگ باران ...
نشسته بودم گرم کار که ناگهان صدایی مرا از جای پراند : رعد باران !
و رگباری تند و صدای باران ...
شب با نیایش از کلاس خط برمی گشتیم و سرمشق این بار با شکسته نستعلیق استاد پیله چی :
در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان شرط اول قدم آنست که مجنون باشی ..
باران به شدت می بارید و ما قدم زدیم بی واسطه چتر و سرپناه ... خیس قطره های ریز باران , مشعوف از طعم باران ...
شجریان برایم می خواند از بوی باران : بوی باران , بوی سبزه , عطر خاک ...
یادم آمد دعای همیشه باران :
ببار ای بارون ببار, با دلم گریه کن خون ببار, بر شبای تیره چون زلف یار, بهر لیلی چو مجنون ببار , ای بارون !
شکر خدای باران ...
نه منظورم دعای بارونتون بود !
یا همه جا بباره یا هیچ جا نباره ...ای بابا
قدر و اندازه ها دست خداست ...بی نظیره ...ولی خدا دعای ما رو هم دوست داره ...
قدر و اندازه ها دست خداست ... دست خداست .. دست خداست ...
آها
خب توی آذربایجان نباره بهتره! الان ما به خدا میگیم اونجا نبارونه!
اما اینجا ببارونه!
و چقدر باران حال و هوای دلمان را عوض میکند عزیزدل...
باران مهربانی سرریز شده ی خداوندی ست...
لحظه هایت آرام...
مهربانی سرریز شده ی خدا هم گاه آراممان نمی کند مهربانو ... سلام نازنین .
باران کل ایران شست
همه مردم ایران
زیر باران رفتن
خوشالشون آقا بزرگ ... پس شما هم رفتین زیر باران ؟!
میبینم حمید از وقتی رفته پیش مامانش فعالیت نتیش بیشتر شده
حمید؟
حمید!
یعنی حمید الان تهرانه ؟!
در عکاسی منظره وقتی یک سوم بالای عکس آسمان باشد عکس قشنگتر میشه
وقتی هم بخواهیم بر آسمان تاکید بیشتر داشته باشیم دو سوم بالا رو آسمان قرار میدیم
سلام
خانم عکاس
عکس قشنگ
سلام آقا معلم مهربون .
بله این عکس برای تاکید بر سرخی فلق بود ... طلوع خورشید!
دقیقا اولین منظره ای که من پس از خروج از خانه دیدم !
ممنون از لطفتون .
جان بزرگ تا ظهر می خوایم!
بعدشم یه کم برنامه نویسی می کنم!
بعدش چند ساعت آنلاین Generals Zero Hour بازی می کنم!
بعدشم وبگردی و فیس و بوک و اینا!!!
یعنی شبانه روز پای کامپیوتری دیگه ؟!
اگه یه روزی بچه من دختر بود
و اسمش رو گذاشتم باران
و عکسش رو براتون فرستادم
میذارید دوستاتون هم ببیننش ؟
حتی اگه اخمو بود ؟
اگه یه روز بچه تون به دنیا اومد
و دختر بود
و اسمش رو گذاشتین باران
عکسش رو حتما برام بفرستین
من عاشق بارانم
حتی اگه اخمو باشه !
سلام سومین دانیال عزیز این سرا . خوش آمدید .
ساعتی بنشین که شعر تازه ای دم کرده ام
حبه حبه جان شیرین را فراهم کرده ام
من به امّیدی که در این خانه "حوایی" کنی
کودک دل را به چنگ آورد، "آدم" کرده ام
سالهای سال، بی تو ، کنج نخلستان، جنوب
شرح ابرو داده ام هی نخل را خم کرده ام
شرح ابرو داده ام، فهمیده ام جز زخم نیست
آنچه را در جان فرو با نام مرهم کرده ام
کوچه کوچه، خانه خانه، داغ را شورانده ام
شهر را آمادۀ ماه محرم کرده ام
هر چه در راه تو سنگ طعنه بارم کرده اند
شعرهایی شد که بعدا بار عالم کرده ام
پشت هر شعری که روز بی تو بودن گفته ام
مرگ را در پیش چشمانم مجسم کرده کرده ام
آتشم بالفطره، اما نه، نمی سوزانمت
شعله های شوق را فعلا کمی کم کرده ام
حال، دستت را بده، بد جور دستم خالی است
شاخه گل ها را نثار خیرمقدم کرده ام
"مرتضی لطفی"
دستت را بده , بدجور دستم خالی است ...
سلام ریحانه ام . ممنونم نازنین از این شعر زیبا .
سلام سهبا جون اونوقت اون آیکون گریه برا چیه؟(قدر و اندازه)
سلام عمه جانم . داشتم به اندازه های شادی و غم و درد فکر می کردم که خدا در جام جان آدمی می ریزد و دیدم چقدر ظرفیت جام من کم است !
آره دیگه من از بیست و چهار ساعت 18 ساعتش پای کامپیوترم!
خسته نباشی حمیدعزیز .
شما هنوز نمیدونی شغل من چیه؟
شغل شما چیه ؟!
سهبا جون یه عزیزی می گفتند:
وسع و اندازه ی تو اندازه خداست و تلقین بهترین وسیله ست برای رسیدن به این اندازه...
مثلا یه روز که حوصله نداری و نشستی توی خونه و ظرف هات نشسته و خونه مرتب نیست و تو می گی خسته ام و حوصله شو ندارم و دیگران هم می پذیرن و واقعا هم احساس می کنی اصلا اون موقع توانایی کار نداری ...همون موقع تلفن زنگ می زنه و یه عزیزی که دوستش داری داره می یاد خونه ت و می بینی که مشکلی نداری و خانه را مرتب می کنی تازه اضافه کاری هم می کنی ...پس وسع تو توهمی بوده و قدر و قدرت تو اینجاست و اگر اون صحنه ی هیجانی پیش نیاد قدر و اندازه روح تو معلوم نمیشه.
دلم میخواد بقیه ش رو هم بشنوم عمه جانم ...
عمه طهورا می دونه شغل من چیه!
عمه جان شما میدونین شغل حمید چیه ؟!
بقیه
خب می فرمودند :خدا با وسع ما کار داره
ما برای این که خودمونو نمی شناسیم این آیه
«لا یکلف ا...الا وسعها »رو بکار می بریم و از زیر کار در می ریم غافل از این که وسع و اندازه ما یعنی توانایی و ظرف ما به اندازه خداست.
و خدا ما رو در حیطه آزمایش می گذاره تا این وسع معلوم شه
جای بعضیا خالی
امروز نشسته بودم روبه روی خدا و نق میزدم ! حالم بدجوری گرفته بود و کلافه بودم ... نشستم هی غر زدم , غر زدم , غر زدم و گفتم چرا اینقدر اذیتم میکنی ؟! چرا دوستم نداری و هی میخوای حرف خودت رو تحمیل کنی به من ! می گفتم تو که میدونی دارم رنج می کشم از .... چرا ؟ تا کی باید تحمل کنم ؟ بهش گفتم اصلا احساس خوشبختی نمیکنم توی زندگی !
بعد یهو گفتم فکر نکنی ناشکری می کنم ها ! اصلا هرجور تو بخوای ! بابا من غلط می کنم راضی نباشم به رضای تو !!!
بعدتر یه کم چپ چپ نگاهش کردم و گفتم , بینی و بین اللهی , من از ترس تو دارم این حرفای آخر رو میزنم یا واقعا اعتقاد دارم ؟ خودت بگو من چه جونوری هستم ؟
دیگه نفهمیدم نتیجه آخرش چی شد عمه !
حالا شما بگین وسع من چقدره ؟!
سرباز دیگه
خودشون تو صفحه قبل گفتن معتادم هستن
حالا خارج از شوخی اگه حدس بزنم جایزه داره؟
حمید معتاد سرباز عزیز , جایزه هم داره سئوالتون ؟!
بقیه نظرامون کو؟
عمه شرمنده م بخدا ! چهار تا نظر پاک شد , یکی از شما , یکی داداش مهرداد ...
هر کاری کردم برشون گردونم , نشد که نشد !
نشد عمه ! گند زدم حسابی ! دلم واسه کامنت شما و داداش مهرداد سوخت ! خیلی حیف شد !