سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

غزل نقاشی دل



دنگ دنگ دنگ ...دنگ دنگ  .... دست می برم و خاموش می کنم صدای زنگ را !

صبح است .... صدایی در گوشم میخواند :

سرارادت ما و آستان حضرت دوست        که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر               نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست

چشم می گشایم !

دشتی سرسبز , گلهای زرد , بنفش , سفید .... پروانه های رنگارنگ , صدای قناری و یاکریم .... نسیم خنکی صورتم را نوازش می کند !

پلک می زنم و چشمانم را می مالم تا خواب از سرم بپرد ... این اما رویا نیست ...

شگفت زده می دوم و اندکی آنسوتر , در سایه درختان بید , در کنار جوی آبی آرام می گیرم ...

بوی جوی مولیان آید همی     یاد یار مهربان آید همی

در آب زلال رود می نگرم و صدای بلبل مرا به جایی , به چیزی می برد ....صدایی از دور مرا می خواند ... اتفاقی در دلم می افتد ... اشکی از چشمم بر آب می چکد .... دسته ای گل نرگس می روید ...

شگفت زده گل ها را می چینم و عطرشان در مشامم می پیچد ... ناگاه صدای نی می شنوم .... حیران , رد صدا را می گیرم و سرمست آواز نی می رسم به دخترکی نشسته در سایه بید مجنون , نی نهاده بر کنج انار لبانش ... حکایت می کند ... از چه ؟! .... " بشنو از نی چه غریبند نیستانی ها !"

زیر لب زمزمه می کنم :

چوپان شده تا شاعر ذاتی شده باشد    آواره آن ماه دهاتی شده باشد!

دستانم را می گشایم تا گلهای نرگس را تقدیمش کنم ... چند پروانه سفید از دستانم پر می زنند و به آسمان می روند ...

لبخند می زند و لبخندش تفسیر مهر است و نگاهش تجسم غزل ...

بقچه ترمه اش را می گشاید و لقمه ای نان و پنیر مهر تعارفم می کند . طعم شیرین و غریبی بر جانم می ریزد ... نگاهش می کنم و در چشمانش ستاره های درخشانی را می بینم که برق می زنند ...

ای چشم تو دشتی پر آهوی رمیده     انگار که طوفان غزل در تو وزیده

دست دراز می کنم تا ستاره ای بچینم از چشمانش ... باد برمی خیزد و روسری اش چشمانم را می بندد ... از پشت حریر آبی روسری اش می بینم قاصدک هایی را که در باد رها شده اند و به آسمان بالا می روند ... قاصدک های مهر ! همه جا سفید می شود و تکه های ابر قاصدک , آسمان را می پوشانند ...  دخترک سوار بر بال قاصدک ها دور می شود از من !

می گویم :

مخواه دختر چوپان که باد حمله کند    به دشتهای پر از گله های قاصدکم

نوری می زند چشمانم را و صدایی و باران ستاره است که می بارد از آسمان ... ستاره های آبی ...

صدای نی می آید و دردی که از نت ها بر جانم می ریزد ... ضربان قلبم درد می کند ...

قلبت که می زند , سر من درد می کند      این روزها سراسر من درد می کند

باران ستاره و قاصدک و من چرخ می زنم ... چرخ می زنم ... چرخ می زنم و ستاره می چینم و قاصدک .... کجایی دخترک رویایی ... برگرد ... روسری حریرت در دستان من ... عطر خوش عشق است و زندگی که در من جاری می شود ...

کجایی دخترک چوپان .... برگرد ...

ای شعرتر از شعر تر از شعر

من با خبر از عشق شدم , بی خبر از شعر

دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم

تا قونیه تا بلخ چرا ریشه دواندم ؟

آرام ِ غزل مثنوی شور و جنون شد

این شعر شرابی ست که آغشته به خون شد

برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل

لا حول و لا قوه الا بتغزل

دخترک چوپان برگرد ...

دنگ دنگ دنگ ... و باز صدای زنگ ...

چشمانم را می گشایم ... گیج و منگ .... پنجره بسته اتاق و عقربه های ساعت که زمان بیداری را به رخم می کشاند ...

زیر لب زمزمه می کنم :  من و صلاح و سلامت ؟ کس این گمان نبرد !!!

و از جا بر می خیزم ...

گه چرخ زنان همچون فلکم           گه بال زنان همچون ملکم

چرخم پی حق , رقصم پی حق     من زان وی ام , نی مشترکم

شیر است یقین در بیشه جان      بدرید یقین , انبان شک ام

پی نوشت :

در شعر که غرق شوی , تصویرهای ناب آن تو را به رویا می برد و آنوقت غریب نیست اگر رویایت , نقاشی ای بشود سرشار ترمه و قاصدک و ستاره , خصوصا اگر امپراطور بهار هم با کلماتش , بال های پرواز خیال تو را رنگ آبی مهر بپاشد ... اینجاست که با جوهر دلت بر صفحه آبی آسمان , با نستعلیق نور خواهی نوشت :

دل سراپرده محبت اوست    دیده آیینه دار طلعت اوست ...

تو و طوبی و ما و قامت یار    فکر هر کس به قدر همت اوست


پی توضیح نوشت :

اشعار این نوشتار درهمی ست از غزلیات مولانا , حافظ , سعدی و از شاعران معاصر : حامد عسکری , مهدی جهانداری , مهدی فرجی , سعید میرزایی و نجمه زارع .و اینکه در سرتاسر این نوشته , اثر پنجه جوجه اردکی را می بینید که پروازی زیبا را تداعی میکند در برابر دیدگانم ! پرواز باشکوه قویی سپیدبال ...

هذیانهای دوباره ام را ببخشید ...


نظرات 45 + ارسال نظر
ریحانه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:36 ب.ظ

بعد مدتها اول

سلام گل ریحانم ... خوش اومدی نازنین .

ریحانه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ

سلام سهبا خانوم سلام عمه طهورای عزیز . . .

خوبید ؟


رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است

من به دنبال کسی بودم که "دلسوزی" کند

همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد

سرنوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است

از همان روز نخست آوار باشد بهتر است

گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن

گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است

"حسین زحمتکش"

موافقم , بهتر است ...

ریحانه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ب.ظ

این شعر فقط تنوع بود و همچنین کمک دستم برای افزایش محتوی کامنتهام

مرسی گلم . قشنگ بود .

ریحانه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:42 ب.ظ

ل ل به لب نیامده لیلا هنوز هم
یکسر سکوت می وزد اینجا هنوز هم
نوحی دگر نیامده طوفان بیاورد
ناشسته مانده صورت دنیا هنوز هم
من با توام تو با من و با هم غریبه ایم
دنیا ندیده لنگه ی ما را هنوز هم
من بغض های خیس خودم را فروختم
تو نه نگاه خشک خودت را هنوز هم
از بوسه های شانه پرستم فراری اند
آن شانه های باب تماشا هنوز هم
من هر چه دار و هر چه ندارم برای تو
لب باز کن به من بگو آیا هنوز هم
حتی غزل گلوی خودش را بریده است
اما به لب نیامده لیلا هنوز هم
"حسین پارسا"

من با توام تو با منو با هم غریبه ایم
دنیا ندیده لنگه ی ما را هنوز هم

مرسی ریحانه جان .

وروجک چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:17 ب.ظ

اینجاست که باید سکوت کنم
فقط میگم سلام

علیک سلام . حالا چرا سکوت ؟

وروجک چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ب.ظ

آخه خعلی قشنگ بود
هرچی گشتم تو ذهنم یه چیزی پیدا نکردم در شأن این کلمات قشنگتون

لطف داری وروجکم . ممنون .

مریم چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ب.ظ

دنگ دنگ دنگ
بزن زنگو که منم اومدم
سلام جان ِ دلم

خوش اومدی مریمی ... سلام .

مریم چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

نمی خواهم
خاک تیممت باشم
بوسه میخواهم
مُهر نمازم کن
"احسان پرسا"

شعرهای احسان پرسا رو دوست دارم مریم جان . ممنون.

مریم چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ

ظرف های ظهر را شسته ام...

چای همدم کشیده...

شام حاضر است...

تو فقط چروک درد را اطو بزن ...

امشب پُرم از غزل... مرا تحمل کن

سعیده چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام

سلام خانومی قشنگ . خوبی نازدونه جانم ؟

سعیده چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ

پس هستین
ممنون بانو ، شما در چه حالید؟

خوبم سعیده جانم . ممنونم . شما چطور ؟ خوبی ؟

سعیده چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:46 ب.ظ

منم شکر
نفسی میره و میاد
راستی می دونید من و مامان هنوز تنهاییم

هنوز هم ؟ چه خوش میگذره به آقایونا !!! چه خبره مگه نازدونه ؟

مریم چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ

سعیده جان سلام
اگه تنهایین من حاضرم اینهمه راه رو بیام و پشتون بمونم تا تنها نباشینا

سعیده چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ب.ظ

نه عموهام برگشتن فقط بابامونده
کارش یه خورده گره خورده بود

خبر!!!

سلام مریم جان،مرسی عزیزم،تشریف بیارین خوشحال میشیم

گره ؟ خب نازدونه بره گره رو باز کنه دیگه ! عجبه ها !

سعیده چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ

اگه به دست من بود که دنیا گلستون میشد"آیکن نازدونه ی خودشیفته"

شک ندارم نازدونه قشنگم . این که دیگه خودشیفتگی نیست نازنین !

طهورا چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ

قلبت که می زند,سر من درد می کند
این روزها سراسر من درد می کند

دارم میرم جنوب تا چند روز دیگه خداحافظ دلم براتون تنگ می شه

....

خب الان یعنی شما جنوبین ؟ خب منم دلم تنگ میشه خب ! خب کی برمیگردین خب عمه ؟!!
واااای ! چند روز یعنی چند روز اونوقت ؟!

طهورا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ

من از الان دلم براتون تنگ شد خب
(آیکون یه عمه احساسی و دلتنگ)


عمه جونم سوغاتی یادتون نره ها !

فرداد پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ق.ظ

سلام خواهرم
چیزی برای گفتن نمی ماند
الا
سکوت و نگاه.....

چقدر دلم برای شنیدن حرفهایتان تنگ شده برادر ! کاش می گفتید ...

هرچند سکوت نگاهتان هم خواندنیست ...

سلام .

سایه پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ق.ظ

دیشب این پست و خوندم ولی نتونستم چیزی بگم .
فکر کردم به فکر نیاز دارم !.. گفتم نیاز و تو می دونی نیاز چیست !!

می دونستی چوپان ها هم گاهی نی می زنند !.. و همین

من میدونم نیاز چیست سایه ام ... خوب میدانم ...
و نی ... تو می دانی که نوای نی مجنونم می کند ؟ می دانستی ؟

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ

بگذارید کمی خالی باشم
شبیه پنجره
یا لولای در
من بقچه دلم را نمی دانم کجا جا گذاشتم
حالا همه پرنده ها
غصه هایم را آواز می خوانند
تا بهار
چند پرنده
دلم را نقاشی می کنند؟
...
سلام مهربان آبی

حرفم را مزه مزه می کنم شرم آب است از مهرتان

امپراتور بهار که باشی , حتی در دورترین نقطه هستی , زبان دلت زبان بهار است ... پس بیهوده نیست که دل هر ان که سبز می اندیشد و آبی می بیند , با دل شما آشناست ...که بهار نقطه اشتراک همه دلهای عاشق است ...
دل شما آنقدر زیباست که نقاشی اش هم مدهوش می کند وای به روزی که کسی بیاید و بقچه ترمه دلتان را بگشاید ....

سلام مهربان برادر . شرمنده لطفتان هستم همیشه .

مهرداد پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

شبها که دل هوایی میشود ، شنیدن حرفِ دلِ ستاره ها مستجاب ترین قنوت نماز آسمان میگردد راستی بیا دست بدست هم دهیم تا پلی بزنیم بر اشک ستاره ها ، در آنسوی دشت گریه ، خدا منتظر است ...
................................
سلام
این دوروزه شاید ده بار خوندم و صد بار متحیرشدم .
درود بر شما آبجی

سلام .
شب و دل و ستاره و اشک و خدا .... راستی چرا خدا تنها آنسوی دشت گریه منتظر ماست ؟ چرا ما با گریه به او می رسیم و نه در خنده ؟ راز این اشکها چیست مگر ؟

شرمنده می فرمایید برادر کهکشانی ام . هذیان بود فقط ! خوشحالم که هذیان هایم را به دیده لطف می خوانید .

مهرداد پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

شبها که دل هوایی میشود ، شنیدن حرفِ دلِ ستاره ها مستجاب ترین قنوت نماز آسمان میگردد راستی بیا دست بدست هم دهیم تا پلی بزنیم بر اشک ستاره ها ، در آنسوی دشت گریه ، خدا منتظر است ...
................................
سلام
این دوروزه شاید ده بار خوندم و صد بار متحیرشدم .
درود بر شما آبجی

تکرارش هم قشنگه و غرور آفرین .

ساجد پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://sajed110.ir

سلام خواهر
خوب هستید شما
دیگه از اون مسابقه های جالب نمی ذارید ما شرکت کنیم

سلام بزرگوار . خوبیم به خوبی شما .
مسابقه ؟ نه به گمونم ... دیگه حس و حالش باهام نیست ! حالا دیگه نوبت بقیه دوستان هست واسه انجام این کارها ... شما امتحان نمی کنید ؟

نازنین جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:48 ق.ظ

عاشقِ صبحم
قبل از سپیده
وقتی خنکای هوا
حس زنده بودن رو بهم میده
حسی که دلت میخواد با همه عزیزانت قسمتش کنی

و از شب تاریکترین لحظه شو دوست دارم
وقتی که نزدیکترین لحظه به صبحِ
به همون لحظه دوست داشتنی

این پست حس همون لحظه رو بهم داد
حس میکنم دیگه لازم نیست تا اون لحظه بیدار بمونم

سلام نازنینم . نمیدانی با این قسمت , چه دلم لرزید ... که اگه همین باشه که تو میگی , بهترین پاداش اینروزهام دریافت شد از خدای مهربونی ...
مرسی عزیز بارانی ام . ممنونم از اینهمه لطف و محبتت .

تسنیم جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ق.ظ http://t36.blogsky.com

سلام نرگس جان.مدتیه ازتون خبری ندارم.دلم براتون تنگ شده.چه خوب میشد اگر میدیدمتون.
سرم شلوغ بوده اخیرا.شماچه خبر؟

ُسلام خانوم دکتر عزیزم . رسیدن بخیر . ما هم دلمون تنگ شده براتون. امیدوارم فرصت دیدار فراهم بشه عزیز .

مهرداد جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ب.ظ http://http:/kahkashan

چون با گریه اونو ترک کردیم و تنها خاطره مشترک بین ما و اون عزیز اشک و گریه بود .
خنده متعلق به اون وقتیه که همه برای جدا شدن از ما گریه میکنن و ما با لب خندون به استقبال وصال میریم.
...............
سلام آبجی عزیز

شایدم چون وقتی گریه می کنیم که از همه دل بریدیم و فقط به اون فکر می کنیم . اون وقتایی که دلمون شکسته و فقط و فقط خودش توی خونه دل هست , بهترین وقتیه که میشه باهاش مرتبط شد ... شاید دلیل اینکه گریه بهترین راه محسوب میشه همین باشه ...

و تصویر شما هم زیباست ... چه خوب میشه گریه دیگران و خنده ما درهم باشه موقع رسیدن به درگاه دوست ...
یعنی آنسوی همه این دلتنگی ها , آغوش خدا برای بی پناهی های همیشه ما باز خواهد بود ؟
سلام برادرم .

وروجک جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:29 ب.ظ

سلام آبجی
بعدازظهر آدینه تان بخیر
اینجا یه کم ساکت نیست؟
عمه طهورا نیستن انگار

سایه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:57 ب.ظ

گفتنی ها رو به یگانه گفتم ! برای تو می نویسم سلام و ..

عجب حال غریبی است این دلتنگی

سلام سایه جانم . و عجیب است این دلتنگی ...

سرزمین آفتاب جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ

سکوت فرداد
نوشته های زیبای مهرداد
اثر پنجه جوجه اردک
...
لا حول و لا قوه الا بتغزل
و
...
یک پست بسیار جالب و خواندنی ساخته

اما اشعاری که استفاده کرده اید... منفجر کرده ثانیه ها را !

ممنون
چقدر شعر و شاعر خوب در ادبیات امروزمان داریم
من چقدر خوشحالم که شعر دوباره دارد خوب راه می رود
نمی لنگد!

( انگار ریحانه هم به عوارض همنشینی با بعضی ها مبتلا شده و اول شده !! )
خدا به خیر کند !!

چه خوشحالم از اینهمه حس خوبی که به من منتقل کردید با این نظر زیبا و ارزشمندتان . ممنون برادر افتابی . دلتان همیشه گرم و لبتان پرخنده .

خدا همیشه خیر می گرداند امور را , تنها باید به او دل سپرد . مگر نه ؟

جوجه اردک زشت جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام
۱. عکس پست هوایی ام کرد
۲.باران می بارد امشب....ودلم چقدر آرام
۳.گریه...تاریخچه ورود گریه از زمان مغ و سیستم خرافه و جادوگری که در تنه آیین زردتشت آغاز شد و آنها براین باور بودند که گریه سبب سبک شدن می شود ...راست هم می گویند گریه امواج منفی درون را بیرون می ریزد
این تفکر متاسفانه از زمان صوفی گری وارد دین اسلام به ویژه شیعه شد ...یادمان نرود همیشه می گویم دین اسلام دین لبخند است و مهر چرا؟؟؟؟
۴.....................................................

سلام .
هوایی شدن شما یعنی تولد یک نوشته زیبا ... خوشحالم !
خوشا به حال شما و بارانی که بر دلتان بارید ...
گریه و خنده در همند ! هیچ کدام بی دیگری مفهومی ندارد . اما مقرم که اسلام دین لبخند و مهر است ...
؟؟؟؟؟

سایه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ق.ظ

رهایی از خودم نرگس جان !

الان من چی باید بگم عزیز دل ؟

ساجد شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ق.ظ http://sajed110.ir

چرا بی حالید؟
نکند قیمت دلار روی حال شما هم تأثیر گذاشته
لذت مسابقه به اینه که شما برگزار کنید نه بقیه

چرا اونوقت ؟؟؟
نه قربان , بنده بی حال نیستم , اما برگزار کردن مسابقه و بازی هم شرایط خاصی می طلبد که فعلا در من موجود نیست !

دانیال شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ق.ظ http://poshteparchin.ir/

چقدر خوب بود این متن. باور کن سه بار خوندم‌ش سهبا جان. سیر نشدم ازش. عالی. عالی. درود.

شکر که خوشتان آمد و ممنون از اینهمه لطف . پاینده باشی دانیال عزیز .

سایه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ

دیشب خیلی گفتم ولی انگار رو هوا بودم کلا منگ بودم .. ببخش خانومی !

می فهممت عزیز دل , خودم هم دست کمی از تو ندارم , باور کن !

وروجک شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:22 ب.ظ

جغد نزد خدا شکایت برد :

انسان ها آواز مرا دوست ندارند .

خدا به جغد گفت :

آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند !

دل بستن به هر چیز کوچک و بزرگ ؛

تو مرغ تماشا و اندیشه ای !

و آنکه می بیند و می اندیشد ، به هیچ چیز دل نمی بندد.

دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست !

اما تو بخوان….

و همیشه بخوان….

که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ
سلام آبجی

یعنی یه وقتایی من یه جغد به تمام معنا میشم در سنگدلی !

ویس شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:42 ب.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

چه دنیای اثیریی و چه نشآت روح پروری .!!!

سلامی و ارادتی

و چه حضور نشاط آور و روح نوازی ....
درود و تحیتی ...

سپاسی و خوش آمدی ویس عزیزم .

پسر روانی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ب.ظ http://tandyseroya.blogsky.com

بعضی روزها دغدغه ها
از حوصله ی آدمیزاد
هم بالاتر می روند ...
سلام ...

خیلی روزها دغدغه ها از حوصله آدمیزاد بالاترند ... مهم این است که ما از پای در نیاییم ...
سلام .

مریم شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

بروز نمیشوید آیا؟؟؟
سلام نرگسی

چشم مریمی .

مریم شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ب.ظ

ریحانه جانم کمال همنشین در من اثر کرد ...

بنده قراره کلاس چگونه در کامنتدونی اول بشیم بذارم
کسی نیست ثبت نام کنه؟؟؟

سمیرا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:07 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

چه رویای قشنگی..گاهی آدم دلش میخواد همه عمرش توی رویا باشه....هذیان هایت هم قشنگند دختر برف

دختر برف ؟! آخ باز رفتم تو رویا سمیرا !
مرسی خواهری . چقدر تشویق هات می چسبه عزیز !

حسام یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:08 ق.ظ http://joyayekar90.blogsky.com/

دوست خوبم سهبا ی عزیز سلام ؛

شما و دوستان وبلاگیتان را به بازی وبلاگی زنگ موبایل دعوتتون می کنم.شرکت کنید ، خوشحال میشم.

ممنون.

سلام آقا حسام عزیز . اومدم ببینم چه خبره اونورا !

حمید یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

حالا من سر نمی زنم یا شما؟

چشم حمیدجان . الان میام سرمیزنم به دیوار وبلاگت !

دانیال چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ب.ظ http://danyal.ir

عکس زیبا مثل گلدان زیبا میمونه برای نوشته های بهاریتان
چه پروانه خوشگلی ؟
ورژن بزرگ این عکس را داری آبجی ؟

نه متاسفانه داداشی ! همین سایز , همین عکس , اتفاق قشنگی که برای این پست افتاد !
دلم واسه عکسای دست ساز داداش تنگ شده ! هی روزگاااارررر !!!

مزدک چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ

صدای نی می آید و دردی که از نت ها بر جانم می ریزد ... ضربان قلبم درد می کند ...
واقعاً زیبا بود... زیبایی دنیا به همین خیالاتی ست که عین واقعیت اند...

به به ! خوش اومدین جناب مزدک خان بزرگوار !
و من کاملا موافقم با شما ...

دانیال جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ

یادمه یک جایی نوشتی دیگه حالم از لیلی و مجنون ، عاشق و معشوق و مباحث مربوطه اش به هم میخوره
حلاصه حکایت غیبت و نبود و نیای ما هم همینه !!!
سابقا از دست سرمای یار شکوه میکردیم و لاحقا از دست گرمایش ، میدانم باور نمیکنی ولی باور کن حسرت یک نیم ساعت تنهایی و وبگردی را دارم ، فتوشاپ و طراحی عکس پیشکش !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد