سایه سار زندگی

نیایش مهر


و بیست و نهم شهریور ماه 1391 هم روزی خاص شد در تقویم خاطره های دل من . روزی که دختر کوچکم , قدم در راهی نهاد که دنیایش را و آینده اش را خواهد ساخت . امروز وقتی مدیر مدرسه نیایش , به آنها خوش آمد گفت و برایشان شعر " باز آمد بوی ماه مدرسه , بوی بازیهای راه مدرسه " را می خواند , ناخواسته اشکی از گوشه چشمانم سرازیر شد و بغضی گلویم را فشرد که راهی به بیرون نیافت ! چه زود می گذرند روزگار شادیها ! چه زود گذشت روزهای زیبای اول مهر ! چه زودتر بزرگ می شوند فرزندان !



نمی دانم در ذهن دخترکم چه می گذرد ؟ نمی دانم سوی نگاهش به کجاست ؟ اما کدام پدر و مادریست که بهترین آرزوها را برای فرزندش نخواهد ؟ و قلب من امروز بیش از همیشه , سرشار بود از دعا برای آینده ای سرشار از خوبیها ... برای زندگی ای آنگونه که درخور نام نیایش قشنگ من باشد .

دوست دارم هدیه شما عزیزان به فرشته کوچکم , یک دعا باشد از ته دل , تا که کارساز باشد در روند زندگی اش و در ساختن انسانی که کمال را به معنا بنشاند . و امروز دو دعای زیبا همراه نیایشم بود وقتی افتخار او را به آرزو می نشست و عالمگیر شدن برق چشمانش را ! و آن دیگری که اینگونه گفت :

کیف دانشش سنگین از اندیشه و خالی از خستگی

دلش دشت پروانه , لبش عسل , چشمش برکه و قلبش ایمان ...

ممنون از آرزوهای ناب دلهای پاکتان .


پی نوشت استاد قهرمان :

گزارش رونمایی کتاب جدید استاد قهرمان را در افسون غزل بخوانید .

نظرات 44 + ارسال نظر
فریناز چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:08 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

یعنی من اولم؟

شما همیشه یکی فرینازم .

[ بدون نام ] چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:09 ب.ظ

وااااااااااااااااااای تو وبلاگ سهبا جون اول بشی یعنی اینکه یکی به یه اصفهانی یه هفته ناهار و شام بده

واقعا !؟؟؟ یعنی اینقدر مهمه ؟!

فریناز چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:09 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

از شوق اسمم رو یادم رفت

نیایش جون هم شکوفه شدن
مبارک باشه بانو

بهارت به شکوفه نشسته

غنچه بوده , شکوفه شده ! شکوفه بارون شده خونه م !

طهورا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ

قدمت روی شهپر آن فرشته که هر صبح با توست ...
پر بکش سمت خوبی ها ...بیکران ها ..نیایش ها...
رخت زیبای دانش را عمه می گویدت مبارک باد
پر بکش سمت خوبی ها...

وااای مرسی عمه جون ! به جای نیایش منم ذوق کردم !
خوندم دعای قشنگتون رو براش .

س چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ب.ظ

و چه زیبا این نام!



تبریک فراوان


سلام

سلام مهربان استاد .
ممنون از نظر لطف و لطف نظرتان .

فریناز چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

نیایش الان وایساده جای 16 سال پیش من... هنوزم یادمه به وضوح اون روزو
امسال اولین سالیه که مهر واسه من کلاس درس نداره بعد از 16 سال مهر داشتن

و اما دعای من:
دعا می کنم 16 سال دیگه وقتی به الان من رسیدی مامانت هنوزم بگه *نیایشگر هر روزه ی این نیایشم*

فرزند صالح شدن اونقدر مهمه که همه چی رو با خودش داره

ای جانم شادونه قشنگم . چه حافظه ای داری تو عزیز !

ریحانه چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:39 ب.ظ

مبارک باشه نیایش جون

ممنون ریحانه جون .

مشتاق چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:42 ب.ظ

سلام
چقدر دوست داشتنی است چهره این گلهای معصوم..
کاش ما هم بتوانیم با قلبهای پاک آنها همراه باشیم..
خداوند این دختر گل را مایه روشنی چشمانتان قراردهد..

سلام برادر بزرگوار . بچه ها گلهای پاک باغ زندگی اند . کاش بتوانیم پاکی آنها را حفظ کنیم ... امروز شوق عجیبی همراهم بود , با وجود اینکه دومین باری بود که این حس را به تجربه می نشستم , اما ...
ممنون . خداوند نگهدار شما و فرزندان عزیزتان باشد . امید که آنها هم مایه افتخار و آرامش شما باشند .

طهورا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ب.ظ

یه خاطره از اولین روز مهر کلاس اولم دارم ولی بذارید حالا دوستان تبریکاشونو بنویسن بعد تعریف کنم

منتظریم عمه جون !

سعیده چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ب.ظ http://s73.blogsky.com

ای جانم
چه دختر نازی
چهره دختر کوچولوی بانوی این سرا دیگه مثل پارسال غم نداره
روشن ترین و شکوهمند ترین آینده رو برا دخترای قشنگتون آرزو می کنم
چه نیایش جان که در آغاز مقطع ابتدایی ایستاده و چه یگانه ی عزیز که اولین سال دبیرستانش رو پیش رو داره

شادی هاتون برقرار

سلام نازدونه ی قشنگم . راستش پارسال هم غم نبود توی چهره ی نیایش , اما خب امسال ,شوق بیشتری داره دخترکم !
زنده باشی عزیز دل . من هم موفقیت روزافزون تو رو به دعا می شینم . امید که سال بعد , سال اول در مقطع دانشجویی در رشته مورد علاقه خودت باشه سعیده جانم .

جوجه اردک زشت چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام آبجی
چرا منم بغض کردم هم صبح وهم حالا....
امید که نیایش بماند برای دلهای مشتاق ما
نامش می بردمان به سجده و آرامش
امید آرامشش شکل بابونه باشد و عطر اقاقیا...

بزنم به تخته چه حس بزرگ شدن دارد

سلام برادر .
از شما بعید نیست که برادر دلید و در یک مدار روح !
دعاهایتان هم که ناب ناب است و تصاویر بدیعی از عظمت روحتان . باز هم ممنونم برادر .

طهورا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

بگم خاطره مو؟بیدارید بانو؟شب ترسناکتره خب .هیانش بیشتر میشه!

ریحانه پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ

من بیدارم عمه

ریحانه پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ

منظورم اینکه منم منتظر شنیدن خاطره هستم و مشتاق

با بیست و چهار ساعت تاخیر من هم !

طهورا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ق.ظ

فاصله خونه تا مدرسه خیلی زیاد نبود و من به همراه خواهر و دختر خالم که ۲سال از من بزرگتر بودن راهی مدرسه شدیم .نفری یه پفک هم تودستمون و شاد و خرم یه دفعه صدای پارس یه سگ و جیغ من ...شروع کردم به دویدن . سگه هم به دنبال من.خواهرم و دختر خالم داد می زدن اگه وایسی کارت نداره وایسا ....خلاصه چند قدم مونده به مدرسه رفتم تو باغچه جلوی یه خونه ...و سگه هم بعد من اومد و یه ذره نگاه کرد و رفت
راستی یه خاطره جالب دارم از همون مدرسه و آینده خودم براتون میگم ....
ادمه داره

منم از سگ ترس غریبی دارم عمه !

ریحانه پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 ق.ظ

عمه من از سگ بشدت میترسم

طهورا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ق.ظ

خب ریحانه جان به عمت رفتی دیگه حیف صاب خونه خوابیده ...
والا خاطره بعدی مو می گفتم خب

یعنی منم به شما رفتم عمه ؟!

وروجک پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام سلام
ای جانم خوش ب حال نیایش
انشاءالله
کیف دانشش سنگین از اندیشه و خالی از خستگی
دلش دشت پروانه , لبش عسل , چشمش برکه و قلبش ایمان ...
همیشه موفق و شاد باشه در پناه مهربانترین

سلام سلام علیک سلام .
تقلب ؟ داشتیم وروجک جان ؟!

سمیرا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

اون روز که دوسه ساعتی کنارش بودم تازه فهمیدم چقدر بزرگ شده دخترکی که اون سال اول ورودم به اینجا دیده بودمش....خودش قد ده تا خانم معلم می فهمه و درک میکنه...از عمق جان برای همه شکوفه های معصوم سرزمینم آرزوی روزهایی شاد و سرشار از لبخند و خوشبختی میکنم امیدورم هرگز گرد غم به چشمان پاک نیایش ننشیند...

مرسی خاله سمیرای مهربون . ممنون که اینقدر با بچه ها کنار میای ! خوش به حالشون واقعا !

بزرگ پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:36 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

خوشالش
ماشاالله نیایش هم واسه خودش خانمی شده
خدا نگهش داره
خوش به حالش با این مامانی که داره
پس 29 مهر 91 در خاطره ها ثبت شد

سلام آقا بزرگ . چه عجب ؟ خوش اومدین .

حالا مطمئنین خوش به حالش به مامانی که داره ؟! بایدنظر خودش رو پرسید ها !
29 شهریور 91 نه مهر آقا بزرگ ! اتفاقا امروز خاطره ش رو توی دفترش هم نوشتم !

افروز پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:42 ب.ظ

از ته دلم برای این فرشته کوچولو آرزوی موفقیت میکنم انشالا یه روزی پست دانشگاه رفتنش رو بنویسی عروس شدنشو...ای جانم اینجا ایکون بوس نداره؟

☆مریم پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ

سلام
و من هم امروز نه فقط بغض بلکه هق هق گریه نیز همراه لحظه هایم بود
چقدر دلم میخواست کلاس اول بودم
بعد بابا می آمد و جلوی در مدرسه از دیدنش پر بکشم و در آغوشش آرام بگیرم
تمام امروز من به مرور خاطره های همان هفت سالگی ام گذشت
وقتی کلاس اول بودم
وقتی بخاطر یک روز نیمه دومی حساب شدم و یکسال دیرتر به مدرسه رفتم
یاد روزهایی که روی شانه بابا تا خانه می آمدم و برایش شعر میخواندم
یاد مریم 17 سال پیش افتادم
گریه امانم را برید
یاد سالهای مریم بودنم بخیر

سلام ...
مریم ؟ تو که بدتر از من همه ش اشکت سر مشکته دخترجان ! ای باباااا!

مریم پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:08 ب.ظ

اول مهر ماه شنبس …
غروب جمعه ی ۳۱شهریور …
صدای اذانم میاد !
فرداش باید بری مدرسه بعد ۳ ماه …
تصورِشم عذاب آوره ؛ وای داره گریم میگیره ، دستمال کاغذی برسون …

اونوقت کی باید بره مدرسه ؟

مریم پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ

و اما دعا
الهی که 12 سال بعد همین شب وقتی داری این کامنتا رو میخوونی و میخندی
جواب رتبه تک رقمی ات توو رسانه پخش شده باشه و تو از ذوق دکتر شدن داری یه مطلب برای وبلاگت می نویسی
نیایش عزیز
دوستت دارم

هر چند میدونم زمان به سرعت میگذره و زود میاد اونروز , اما ... .نمیدونم چرا اینقدر دور به نظر من میرسه و بعید !
ممنونم مریمی .

طهورا پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

شبتون به رنگ نیایش

نیایشتون به رنگ مهر !

ریحانه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ق.ظ

ساعت 11اتون بخیر . . .

عاشق این لحظه ی 30شهریورم . . ..

وای منم همینطور ریحانه ! دو بار ساعت 11 , دوبار ساعت 12
کیف میده ها !

طهورا جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ

ریحانه بیداری؟صاب خونه رفته انگار خاطره دوممو بگم ؟
این یکی ترسناک نیست

بخدا بیدار بودم , اما ....

طهورا جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ

میگم سهبا خانوم ساعتشونو نکشیدن عقب فک کرده ساعت دوازده فکرشو بکن یه ساعت زودتر خوابیده

حواسم به ساعت بود عمه جان , اما شبکه خونه ما چند روزه بازی در میاره خب !

ریحانه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ق.ظ

عمه من که هستم

سایه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:31 ق.ظ

عزیز دلم چه بزرگ شدی تو این لباس اول مهر بر تو مبارک ...
فدای دل مهربون کوچولوت ...

سلام سایه جانم . خوش آمدی مهربان . ممنون .
دیروز داشتم دستخط های تو و آیدای قشنگم را می خواندم در دفتر خاطرات نیایش ! وای که چه زود می گذرد ناهید ...

وروجک جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:15 ب.ظ

آره خب،تقلب که همیشه بد نیست

مطمئنی وروجک جون ؟!

وروجک جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ

آره،مطمئن مطمئن
راستی از نازدونه چه خبر؟
قرار بود یه خوابهایی برای من ببینه
فقط خوابش مثل خواب شادمهر نباشه

من الان از خودمم خبر ندارم وروجک جون !
خواب شادمهر چه جوریه مگه ؟!

طهورا جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:36 ب.ظ

این آدینه به مهر ختم شد کاش به سر آید آدینه ی انتظار ...آدینه ی دلتنگی ...آدینه ی ...
سلام مهرخاتون

چه زیبا می بینید و زیباتر بیان می دارید مهربان عمه ... این آدینه به مهر ختم شد ! کاش ختمش همه مهر باشد و مهر و مهر و دیدن روی آفتاب ...

سلام عمه پاکی ها و آبی ها ...

طهورا جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:35 ب.ظ

خب الان صدای قرمزا در میاد خو هی میگید عمه آبی ها
قرمزا عمه نمی خوان یعنی؟

خب قرمزها هم برن واسه خودشون یک عمه شنل قرمزی پیدا کنند ! ما عمه آبی هامون رو به هیشکی نمیدیم !

وروجک جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:37 ب.ظ

ریحانه میدونه خواب شادمهر چیه
http://s3.picofile.com/file/7506570856/07_Che_Khab_Hayee.mp3.html

ولی من که نمیدونستم !

ریحانه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:57 ب.ظ

سهبا خانوم قرمز بهتر از آبیه !!


وروجک ::

عمه :قسمت دوم خاطره رو نمیگید ؟!!

ببین ریحانه جون, به فوتبال کاری ندارم , اما آبی رو هرگز به قرمز نمیدم !

وروجک جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:07 ب.ظ

منم با ریحانه موافقم
قرمز عشقه
حالا آبجی فهمیدین خواب شادمهر چیه؟!
لطفا به نازدونه هم بگید واسه من خواب خوب ببینه

بازم تکرار می کنم , برای من بهترین رنگ آبی است و سفید !

شنیدم , اما گوش نکردم هنوز وروجکم !
ناز دانه ؟؟؟

طهورا جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:16 ب.ظ

خاطره دوم:
یه خونه یه طبقه و نیم روبروی مدرسه ما بود که یه پشت داشت مشرف به مدرسه مون .
من همیشه یه خانومه رو که می اومد لباساشو پهن می کرد می دیدم و همیشه با خودم می گفتم چقد لباس می شوره این خانومه؟
غافل از این که نمی دونستم در آینده این خانوم میشه مادر شوهر گرامی من!!!
و جالب تر این که من تا چند سال ساکن اون طبقه شدم و خیلی وقتا می رفتم زیر درخت توتی که شاخه هاش توی پشت بوم می نشستم و به تقدیر فکر می کردم


جدی میگین عمه ؟! چه جالب ! اونوقت از مادرشوهرتون نپرسیدین چرا اینقدر لباس می شستند ؟

طهورا جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:18 ب.ظ

اصلاحیه:
یه پشت بوم داشت

امروز سرم یه کم شلوغه دوباره میام برای پست زیبای بالا

منتظرم عمه جان .

ریحانه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:20 ب.ظ

سهبا خانوم منم همینطور بخصوص فیروزه ای و لاجوردی

عمه چقدر خوش شانس بودید الان که اصن قحطی اومده

ای جاااانم ! فدای تو و سلیقه قشنگت .

طهورا جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:30 ب.ظ

سهبا جان خب بعدا فهمیدم که این آقای خونه باعث بوده دیگه...و البته اخوی های گرامیشون
ریحانه جان باورکن وقتی از بالا حیاط مدرسه ایی که توش اون همه خاطره داشتیو می بینم انگار همین دیروز بود که شاگرد اونجا بودم و...(آخه من راهنمایی هم اونجا بودم)

اما عجب اتفاق جالبی افتاده براتون عمه ! خدایی دنیا چقدر کوچیکه !

ر ف ی ق شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

کشتی ِ دلش را به موج ِ مهر سپردی و
بر روی ِ دفتر ِ دلش
رزِ امید کاشتی
یادت باشد هر روز سپیده
دست های ِ سبز ی دعایت را تا افق برسانی و
از خدا بخواهی آنچه را که برایش می خواهی
سلام سهبای ِ مهربان
امید که آغاز مدرسه آغازی بر تحقق ِرویاهای ی نیایشت باشد

تنها دارایی ای که می توانم هر روز به او ببخشم , همین دعایی ست که می دانم در درگاه مهربانی یگانه هستی , گم نخواهد شد ...
کاش بشود آنچه باید ...
سلام رفیق عزیز . ممنون از دعای زیبایتان . امید که رویاهای کیمیاگونه شما هم محقق شود به مهرش .

زهرا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:48 ب.ظ

ای جانمممممممممم هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه ای که نیایش 1 روزه رو دیدم! 6 سال گذشته از اون موقع... مطمئنا با داشتن مادری مثل شما هر روزش سرشار از موفقیت و پیروزیه.از طرف من ببوسیدش.

حسام پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:27 ق.ظ

مبارک باشه

ممنونم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد