سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

حرف دل این روزهایم ...


آبی آسمان به تیرگی می رسد وقتی که مهر به افق نزدیک می شود ! سبزها تیره می شوند و زندگی انگار دمی آسودگی می خواهد وقتی نور از دیدگانت پر می گشاید ! تنها و دلگیر , چشم به آسمان می دوزی برای دریافت تکه ای نور , که ....

 صدایی بلند می شود .... الله اکبر ...

و تو باز به یادت می آید خدایی هست که در همین نزدیکی ست ...

صدای اذان چه حس اطمینان و آرامشی می دهد به دلم .... ..! قدردان هستم این اعلام حضور زیبایت را خداوندگارمهربانی هایم .

 


در خزان عمر هم که باشم , گنجشک کوچک دلم , تشنه مهربانی همیشه توست . مرا از نگاهت سیراب می کنی مهربان ؟



رنگ در رنگ , رج در رج , می بافم لحظه های زندگی را ... اما یقین دارم تنها آنگاه زیبا می شود و دل انگیز , که برپایه ی ایمان بنا کرده باشم دار زندگی ام را!



زندگی بازی لحظه هاست ! می شود لحظه ها را رنگین کمانی ساخت از شادی ! می توان لحظه ها را ساخت ! آنگونه که باید ... گاه هم تو می شوی بازیچه ... آنوقتهایی که نخواهی بازی کنی , که خسته شوی , که تسلیم بازیگردان تقدیر شوی ...

کاش بیاموزیم بهترین نقش ها را بیافرینیم ...



 

نظرات 37 + ارسال نظر
ریحانه شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

حرف دل این روزهایم : سکوت با چاشنی بغض !

چه سخته وقتی ریحانه سکوت می کنه همراه با بغض !

مریم شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

می بافم رج به رج دانه به دانه خانه به خانه
روزها و لحظه های زندگی ام
چ پر شتاب دار قالی ام پر می شود از نقش
روزها از پی هم میگذرند
خدا کند فرصتها را دریابیم

سلام نرگسی
انگار همین دیروز بود که اولین روز ماه رمضان رو به هم تبریک گفتیم... چ زود گذشت این 15 روز

خدا کند دریابیم فرصتها را مریم جان ...
سلام . طاعاتت قبول حق

طهورا شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

دار زندگیت برقرار
بر پایه های استوار مهر
با گره های محکم بر تار و پود
به رنگ خدا ...
می نویس و می خوانمت و دوباره از سر رج می زنم زندگی را به مهر
سلام سهبای عزیز

سلام عمه جانم . وقتی که نیستید .... ( چه کنم عجیب دلتنگتان می شوم !)...
زندگی را باید با مهر رج زد , با مهر و مهر و مهر ... ( خدا و نور و مهربانی )

سایه یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:59 ق.ظ

همه شون قشنگن نازن عاشقن !! بذار تو این حس عاشقی باشم و چیزی نگم !

فدای تو سایه جانم ... بمون تو حس عاشقیت و باش ... سکوتت هم زیباست .

ریحانه یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:01 ق.ظ

من خوبم !
خوبم اما خالی !
خالی شده ام ، از خیلی چیز ها...
خیلی حرف ها ....
چه اشکال دارد ؟
خالی صدایش قشنگ تر است اصلن !


+ خالی باشی...
فقط ته دلت یک چیز هایی جا خوش کرده باشد...
مثل قلک هی تکان بخوری...
هی صدایشان پخش شود توی وجودت !

خالی چرا نازنین ؟ تو الان باید سرشار باشی از همه حس های خوب ! از همه انرژِی های خوب عالم ! باید پر باشی از کلمات ...
خالی چرا ریحانه جانم ؟

افروز یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ق.ظ

ما همیشه هم بازیگرهای خوبی نیستیم نرگس جان حتی اگر بهترین نقشها رو داشته باشیم

میدونم افروزم , اما باید سعی خودمون رو بکنیم ...

soha ! یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ب.ظ

هـُجوم خالــے حضــورت ..

هـــــای مے شـود

مقــابــلِ هویِ متروکــَم

و تــو

تنـهــا انعـکـاسِ این اطــرافے...

webloge ghashangi darin

سلام . خوش اومدی عزیز .

طهورا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ

در سکوت آسمانی دلم نشسته ام و در روبروی تو با دنیایی از حرف ٬در این سکوت خلوت من و تو و خدا ....
برایت می نویسم و با دنیایی از عاطفه پا در خیالت می گذارم ....امشب حال و هوای دلم کمی بارانی ست و کافی ست تا حرفی بزنی و من فارغ از همه ی ...وبی حرفی کمکم بساطش را از وسط حیاط خلوتم جمع می کند ...یک پرنده در دلم آب می خورد و آماده پرواز می شود تا برایم دوباره بیاورد طرحی نو برای رج زدن دل...

چی نوشتم

مهربان عمه ام , هوای دلتان بارانی ست , مثل خیلی از ما ! اما به حال آن پرنده ای که آمده آب بخورد در دلتان رحم کنید ! بالهایش خیس شود , پروازش سخت می شود و نمیتواند طرحی نو بیاورد برای رج زدن دلتان ها !

طهورا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:40 ب.ظ

وقتی حال و هوای دل بارانی می شود دیگر به پرنده ها نگاه نمی کند خب اصلا نمی خواهد خیس شود با خودش چتر بیاورد

خب پرنده با چی چتر رو نگه داره عمه ؟ با نوکش ؟ اونوقت چطوری طرح نو واسه شما رو بیاره ؟!

طهورا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ب.ظ

اون پرنده ای که این قدر جرات داره تو هوای بارونی دل بیاد آب بخوره خودش بلده چترو زیر بقلش نه ببخشید بالش نگه داره

خو اون که البته ! اصلا پرنده ای که میاد از دل شما آب میخوره , شیره ! پرنده نیست ! حالا من یه طرح میدم تو نوک این پرنده بیاره خدمتتون ... طرحمون هم راجع به پرنده ست ها ! یه نوع پرنده ...

طهورا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

دیدی گفتم حال دلم ابریه که فرق شیر با پرنده رو متوجه نشدم . دیدم هر چی آب بود خورد و نپرید ها

نه شیر که نیست ! اما پرنده دلتون از نوع ققنوسه ! حالا آبش بدین , بعدش کارتون داره ها !

سهبا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ب.ظ

عمه , باد رو میفرستم ابرای دلتون رو بزنه کنار ! خورشید رو میفرستم هوای دلتون رو آفتابی کنه ! هرچند الان شبه و ماه تو آسمون دلتون می درخشه حسابی !
خلاصه بگین ابرا برن کنار دیگه !

عمه ؟!

طهورا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ

میگم این دل براستی چیه؟کلمه پیچیده ی به ظاهر ساده
در لغت نامه اش پر از حرف
زنده دل -مرده دل- دلشوره - دل بارانی -دل شکسته - پلنگ دل - شیر تشنه-پرنده ی دل....عجب موجودیست این دل
مرغ دلم هوای میخانه داره ساقی .....

در میخونه بازه این شبا به گمونم . بریم عمه ؟! با مرغای دلمون راه بیفتیم بریم خو !

طهورا یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 ب.ظ

ممنون باد و ماه و خورشید چه شود دل طوفانی

نه بادش به اندازه ای بود که ابرها رو بفرسته عقب ! میخواد آروم بشه دلتون نه اینکه طوفانی !
امیدوارم الان مهتابی باشه عمه جون , آسمون دلتون .

زهره دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ http://asemuniya.mihanblog.com

شیعه امشب صلواتی زمحبت بفرست
*هدیه ای بهر مریدان ولایت بفرست
*شادی حضرت زهرا و شهنشاه نجف
*تا دم صبح تو بر عایشه لعنت بفرست

١٧ماه رمضان به درک واصل شدن عایشه ملعونه مبارک

سلام سهبا جون

سلام زهره جان . طاعاتت قبول حق خانومی .

ر دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ق.ظ

خییییلی زیباست این تصاویر
خودتون گرفتید؟
آسمان با لکه های سپید ابر همیشه عکس قشنگی درمیاد
و آبی آب هم که حرف آسمونو پژواک می ده
زلال تر و صافی تر از این نمیشه

سلام مهربون . خوش اومدین .
بله ! عکسها همه سوغاتی های سفرهای اخیر من بودند ! خوشحالم که خوشتون اومد .

... دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ق.ظ

بادبادک زهره و زهرا زیبا بود خیلی

قبول دارم حرفتون رو و نظر دوستان هم موید همین بود .

طهورا دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ

ممنون سهبا جون الان دقیقا آسمون دلم صاف شده و دلم از همنشینی با نسیم دلت در این سایه سار آروم شده و شسته رفـته .....امیدوارم دلت همیشه شاد باشه

سلام عمه جون . خوشحالم که دیشب حال و هوای دلتون بهتر شد . امشب چطوریایین ؟!

فائزه دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:07 ق.ظ

سلام و درود بانوطاعات قبول درگاه حقو ایام به کامتان باشد انشالله...
روزهایتان آبی فیروزه ای

سلام عزیز دل . طاعات شما هم قبول حق . فدای تو که رنگ مورد علاقه منو کشف کردی نازنین .

بزرگ دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

و من اینک لال لالم در برابر نوشته قشنگ و زیبایت

خدا نکنه آقا بزرگ مهربون ! لال چرا ؟!
راستی , آقا معلم دلم میخواست راجع به عکسهام هم نظر بدین خب !

سرزمین آفتاب دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ب.ظ

فرفره چشمهایم را فوت کن تا آرام آرام بچرخد

اما مراقب دلم باش که سرش گیج نرود

مگه شما این علامت بلاگ اسکای هستین که چشماتون فرفره باشه ؟!
خو اونوقت چطوری فوتشون کنیم فرفره های چشماتون رو ؟!

ریحانه دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:21 ب.ظ

شب شد خیال آمدنت را به من بده
حسِ عزیز در زدنــــــت را به من بده!

امشب شبیه عشق رها شو درون من
روح شـــــــگرف بی بدنت را به من بده

اینجا میان موزه ی شب خاک می خورم
یک شب هوای پــــــر زدنت را به من بده!

حرفی نمانده است ولی محض یک حضور...
فر یــــــادهای بی دهنت را بــــه من بــــــده

مردن مرا نشانه ی تلخیست، بعد از این...
نـــام قشنــــگ زیستن ات را به من بده

*
ای مثـــل صبـــــح آمده از لمس آفتــــاب
من سردم است ، پیرهنت را به من بده!
بهمن ساکی

امشب شبیه عشق رها شو درون من
روح شگرف بی بدنت را به من بده ...

سلام ریحانه جانم . خعلی قشنگه شعرات نازنینم . فدای دل گرفته ت بشم من .

طهورا دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ب.ظ

ریحانه خانوم چه شعر قشنگی



یک شب هوای پــــــر زدنت را به من بده!



آخ که چقدر دلم هوای پرزدن داره عمه !
سلام .

طهورا دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام سهبا جان
امشب سراسر وجودم تو فکره...
هوای پرزدن نگو که خیلی مشتاقم...

چی کنیم عمه جان ؟ میتونیم فرداشب پرواز کنیم به گمونم !

مریم دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

منم با پرواز موافقم
اگه خواستین یه سر به آسمون بزنین منم خبر کنین
عجیب امشب سبکبالم
سلام عمه
سلام گل نرگسی

سلام مریمی جان . شبت خوش .

طهورا سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام مریم جان

سهبایم
خاطرات خاطرات خاطرات این خاطرات چیست ؟رج می زند حس و حال و فکر و ...خیالم را ...
سخت می گذرد بعضی اوقات ...پر از حرف های ناگفتنی ...

خاطرات و احساس ....
و خیالی که در به در دنبال آرامش می گردد !!!

ریحانه سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:30 ق.ظ

عمه قابل شما و سهبا خانوم رو نداشت

فدای تو نازنین .

بزرگ سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:41 ب.ظ http://navan1.blogfa.com

میخواید از این به بعد پست های تخصصی عکاسی بزاریم و اونجا حرف بزاریم
یا اینکه مسابقه عکاسی بزاریم

من و عکسهای تخصصی ؟ نه آقا معلم ! در محضر شما و داداش فرداد فقط نقش یه شاگرد تنبل کلاس رو بازی می کنم !

مریم سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است

تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد

هر دلی از حلقه ای در ذکر یا رب یا رب است . . .

طاعت قبول و التماس دعا...

یادتون نره برام دعا کنین عزیزان دوست داشتنی ام

منم التماس دعا دارم مریمی جان .

ریحانه سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ

در خانه ی مولا نیست یک خاطر شاد امشب

آن قامت همچون سرو از پای فتاد امشب



بر فرق سر عالم خاک غم و ماتم ریخت

ا ز ضربت شمشیر فرزند مراد امشب



در کوفه ی زخم آلود هر جا که یتیمی بود ؛

باری ز غم و حسرت بر دوش نهاد امشب



دل ها همه محزون است ؛ هر دیده پر از خون است

این محنت عظمی را بر کوفه که داد امشب؟



محراب عــــــلــــــی از خون رنگین شده ...واویلا

در سوگ عـــــــلـــــــی چشمی بی اشک مباد امشب...

ممنونم گل نازبوی قشنگم .

ریحانه سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ب.ظ

در خانه ی مولا نیست یک خاطر شاد امشب

آن قامت همچون سرو از پای فتاد امشب



بر فرق سر عالم خاک غم و ماتم ریخت

ا ز ضربت شمشیر فرزند مراد امشب



در کوفه ی زخم آلود هر جا که یتیمی بود ؛

باری ز غم و حسرت بر دوش نهاد امشب



دل ها همه محزون است ؛ هر دیده پر از خون است

این محنت عظمی را بر کوفه که داد امشب؟



محراب عــــــلــــــی از خون رنگین شده ...واویلا

در سوگ عـــــــلـــــــی چشمی بی اشک مباد امشب...

مهاجر چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:03 ق.ظ http://batamegilas.blogfa.com

سلام
در این شبی که راه زمین و آسمان یکی می شود خدمت رسیدم تا بگویم که بیاد مهرتان و محبتی که در حقم داشته اید بوده و قدردان لطفتان هستم .
برایتان تقدیری در خور ستایش و مهر آرزومندم .
سایه مهرتان گستر بر سر خانواده و دوستان
پایدار و رستگار باشید.

سلام برادر بزرگوار . شبها و روزهایتان پر قدر و برکت . راستش هر چه فکر کردم متوجه نشدم من چه کرده ام در حقتان که اینقدر مورد لطف شما قرار گرفته ام . شرمنده محبتتان شده ام بزرگوار . امید که همیشه سلامت و شادمان باشید و موفق و سربلند .

یلدا چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

سلام دارم خدمت خواهر بزرگ خودم یه سفر یک هفته ای رفتم کرمانشاه و برگشتم خیلی خوش گذشت جاتون خالی .

سلام یلداجان . خوبی خواهرجان ؟ رسیدن بخیر . امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی .

زهـرا چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:59 ب.ظ

دستانت را بگذار بر روی قلبت ... صدای ضربان قلبت را احساس می کنی؟
به اطراف نگاه کن ... آیا می توانی ببینی؟
بلند شو و را ه برو ... آیا می توانی قدم بزنی؟
به دستانت نگاه کن ... آیا می توانی آنها را حرکت دهی ؟

اگر همه این کارها را می توانی انجام دهی تبریک می گویم چه زندگی قشنگی داری...
باید ممنون بود و سپاسگزار .

یاد تو بود خواستم یاد خودم هم باشد...
خدا را می گویم !!!

خدایا سپاس ...

سلام آبجی نرگس
سلام عمه طهورای عزیز

سلام خواهری . شبت خوش . طاعاتت قبول حق ... دلتنگت بودم مهربون .

محب شهدا چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:56 ب.ظ

مرو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که علی زند شبانه در خانه گدارا....
آمین گوی همه آرزوهایت هستم...
می دانم وباور دارم که با خدایی که ما داریم هیچ چیز محال نیست...
یک روز می شود همه آنچه که دوست داریم بشود...
....
راستی اگر دلت هوای بابا را کرده بیا...شاید همدرد درد دلتنگی ام باشی خواهر...
سلام وعرض التماس دعا

باز زبون ریختی آجی کوچیکه ؟ باز میخوای همه دل بابایی رو ببری سمت خودت ؟ این رسمشه آخه ؟؟؟

جوجه اردک زشت چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ

سلام مهربان آبی
آمدم تا بمانم
شب تان پراز نوازش نرم خدا

سلام مهربان برادر . خوش آمدید . رسیدنتان بخیر ... دلتنگ بودیم ....

طهورا چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ب.ظ

سلام سهبا جان این یعنی خوب فکرمو بردی تو فکر برای خودمم جالبه .
حالا دیگه لحظه شماری میکنم تا اون روز بخونمت خدا کنه تا اونروز تو فکرم غرق نشم تا حالا این جوری نشده بودم عجب عمه کله شقی ام

آخ عمه که سه روز خودمم اینطوری بودم ! تازه خلاص شدم از فکرش ... یعنی به گمونم به یه سامونی رسید افکارم . منم منتظر خوندن شماهام . چقدر قشنگ بشه اون شب قدر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد