سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

غم غربت


"اگر تا به حال در جایی غریبه نبوده اید ، از یکی که بوده است ، بپرسید غریبگی درد دارد یا نه ؟ اگر گفت دارد از او بخواهید برایتان توضیح دهد دردش چگونه است . غریبگی باید درد خاصی داشته باشد که مثل دردهای سرو دل و دندان نیست چون این دردها را می شود توضیح داد ومی شود فهمید ، ولی درد غربت را فقط آنهایی می توانند توضیح دهند یا بفهمند که در جایی حداقل یک نوبت غریبه بوده باشد .

کس به چیزی یا پشیزی بر نگیرد سکه هامان را

گویی از شاهی است بیگانه

یا ز میری دودمانش منقرض گشته

غریبه بودن با غریبه انگاشته شدن تفاوت های زیادی دارد ،اگر با چتر نجات بر بام دنیا فرود آیی و بام دنیا برای تو غریب نباشد ، بدون بروبرگرد ،تو برای این بام غریبه خواهی بود اگر بر این بام کسی بیاید و بگوید : تو شهروند ما هستی ، آن وقت سعادت بشری به تو روی آورده است چون مطمنا به دردهای غربت زدگی دیگر دچارنمی شوی ."

بهمن فروتن, شهروندی بر بام دنیا


پی من نوشت 1:

شهروند این دنیا نیستم و نخواهم بود . حس غربتش ، بد می آزاردم ! کاش میشد هجرتی دوباره داشت به مبدا سفرم ، کاش زودتر بیاید تا رها شوم از این همه درد غربت !

چقدر غریب بودن سخت است ...

پی نوشت 2:

چند روزی ست که گلدان جدیدی میهمان خانه ام شده است . گلی که با لطف مادرم از گلدان اصلی قلمه شده , رسیدگی شده و حالا تبدیل به گلدان زیبایی شده است و طی یک سفر از شرقی ترین مرزهای کشورم به سرای من آمده تا جلوه گری بخشد در سرای من . راستش اول که رسید , سریع مرتبش کردم , آبش دادم , با او سخن گفتم و به گلهای دیگرم معرفی اش کردم و از آنروز به بعد , هر روز با نگرانی نگاهش می کنم که نکند این میهمان رنج سفر دیده , رنجور شود و دلتنگ سرای آرامش مادر و بهانه بگیرد ... عجیب حساس شده ام به این گلدان جدیدم و می ترسم او هم مثل من درد غربت زجرش دهد ... کاش انس بگیرد با من و دوستان جدیدش ... کاش مهر دستان مادر و لطف نگاهش را همیشه برایم به تداعی بنشیند . کاش ...

به نظر شما , گلها هم طعم غربت را حس می کنند ؟

نظرات 40 + ارسال نظر
محب شهدا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ

از همه دل بریده ام نشسته ام به پای تو
غریب این جهان بود هرکه شد آشنای تو...
سلام به خواهر غریبم...
گاهی فکر می کنم سریال ما دوتا را اگر بسازند حتما" نامش را خواهران غریب می گذارند...
غربت ...
دردی فراموش نشدنی است...
تا غریب نباشی حسش نمی کنی...

سلام بر خواهر غریب خودم ! راستی تو چرا غریبی دیگر ؟

مشتاق یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ب.ظ

سلام
غربت ماجرای زندگی ادمی در این دنیاست...
چقدر زیبا غربت گیاه را تصویر کرده و چهبااحساس با ان مواجه شده اید..
اگر یک گل با حیات نباتیش و با نفس نباتیش محتاج این همه حساسیت و توجه است پس ادمی چه؟؟..
و ایکاش به نفوس خود هم ای حساسیت را بورزیم..زیرا غم غربت بیش از همه ادمی را رنج میدهد...و البته او برای فراموشیش خود را از یاد میبرد..امااین راه درمان نیست..درمانش در عین توجه است.

سلام برادر بزرگوار .
و زیباتر از تصویر من از غربت گلدان , ربط زیبای شما بین قسمتهای مختلف مطلب است و درک فوق العاده ارزشمندتان . حقیقتا انسان غریب این دنیاست و باید که رها شود از این غربت , اما کاش بداند راه رهایی را , تا درمان اساسی یابد از درد غربت ...
ممنون از شما . کاش از راههای درمان هم بگویید .

محب شهدا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:35 ب.ظ http://nejat-yafeth.blogsky.com

چه جالب
بطور صددر صد اتفاقی اول شدم...
به به خوشمان آمد...
ملت تقصیرشان نیست که به اول شدن ذوق
می کنند
عجب مزه ای دارد.
تا نچشی ندانی...

فدات شم خواهری , مزه ش چیه حالا که اینقدر ذوق کردی ؟!

محب شهدا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ

در غربت اگر کسی بماند ماهی
گر کوه بود از او بماند کاهی...
غریبه بودن زمان ومکان نمی شناسد
هرجا که آدم همدردوهمدلی نداشته باشد غریب است...
در مورد اول شدنم تا نچشی ندانی...
ایشالله روزیت بشه خواهر.

هییییی روزگار ! یعنی الان که من نزدیک دو دهه در غربتم , ازم هیچی نمونده دیگه ؟ پودر شدم رفت !!!
باشه خواهری . هرچند این روزها سخته برام , اما سعی میکنم یه جایی اول بشم ببینم طعمش چیه ؟!

ریحانه یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ب.ظ

وقت اسم گل میاد بیشتر غبطه میخورم به حال گل فروش ها...به حال خودم..از میان گلها فقط با لاله عاشق میشوم و با کاکتوس ها زندگی میکنم...
کاکتوس هایی که از دست من خسته میشوند و خشک میشوند .....

ولی من با گل بزرگ شده ام ریحانه جان ... کلی خاطره دارم و عکس های حک شده در ذهنم از گلها و درختان .

ریحانه یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ب.ظ

ماه!

من انتقامِ تو نیستم

از خورشید

من

فقط

یک ستاره ام.



" گیرم از این کنایه هیچ نفهمی" ، اما

باور کن ماه!

من

فقط

یک ستاره ام.
......
و بازهم ممنونم از این همه خوب بودن

عجب کنایه ای ....

خواهش میکنم گل نازبوی قشنگم . بازم هزار هزار بار تولدت مبارک .

مثل باران یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:22 ب.ظ

در اطرافم زیاد هستند آنها که غریب شدند و من هم در نبودنشان غریب شدم...

اما شاید ان اندازه که شما می گویید دردش را ندانم

گلها از انسان ها حساس تر هستنداونقدر که ممکنِ از درد غربت پژمرده بشن...
راستی بانو شبیه این گلدان رو توی خونه مون داریم
و اتفاقا خیلی هم دوستش دارم

سلام نازنینم . الهی هیچوقت ندانی درد غربت را عزیز دل ...

راستی , میدانی اسم این گلدان چیست ؟!

فرداد یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ

دست مادر به هرچه بخورد طلا می شود...
سلام خواهرم
غریبه غم مخور منم غریبم...
طعم غربت رو همه ئ دنیا می فهمند....حتی سنگها.
ولی شما که غریبه نیستی...

یاد کتاب مرادی کرمانی افتادم داداش :" شما که غریبه نیستید !"
اما باور کنید منم غریبم برادر ...

سلام . شبتون خوش . خوش اومدید .

جوجه اردک زشت یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام آشنای گلها
غربت وهجر درد است که به قول حافظ اگر به دست من افتد هجر را بکشم که روزهجر سیه باد وخانمان فراق...اما دردناک تراز غربت تنهایی است....
کمی عمیق تر که می شوم به غربت تنهایی ادم پی می برم دورافتادن از جلوه زیبای یار بهشت را چه دست نیافتنی کرده است ونردبان چقدر کوتاه

گلها زبان خاص خودشان را دارد وصدای استاد را بهتر درک می کنندوچه لذتی دارد واو به هیچکس حرفی نمی زند

سلام برادر معنای بهار ...
تنهایی در ذات خداوندگار است و ما هم که جوهره وجودمان از اوست , پس غریب نیست اگر تنهایی همراه همیشگی لحظه های ماست ... به گمانم تنها وقتی آرام می شود این روح همیشه بی قرار که برگردد به اصل خود ...

صدای استاد را گلها بهتر درک می کنند یا استاد زبان گلها را ؟!

مریم یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

آخ الهی فدای اون دل غربت زده ات بشم
من میدونم غربت چه دردی داره نرگسی
من چشیدم
من کشیدم
من دیدم
من لمس کردم
من حس کرده ام
من هم غریبه بوده ام
تنها بوده ام
اسیرش بوده ام
درگیرش بوده ام
اما هیچوقت، هیچوقت هرگز نتوانستم با آن خو بگیرم
الهی بگردم نکنه اون +نوشت من باعث بشه توو اینقدر دلتنگ بشی؟ برم خودمو دار بزنم

تو دیگه چرا مریمی ؟ تو کی غربت کشیدی ؟
نه عزیز , به خاطر پی نوشت شما نیست . نگران نباش .

طهورا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام سهبای دل قریب؛خوب گوش کن عمه چی می گه:

این گیاه اومده که رشد کنه ٬بزرگ شه وطراوت بده به اطرافش٬هرچی لازم داره تو براش آماده کردی.جای خوب٬آب ..دوست....مهر ...محبت....صحبت....
اون کم کم عادت می کنه ولی یادش نمی ره از کجا اومده ٬برای چی اومده....برای همین غصه نمی خوره ٬زرد نمی شه ....
ببین سهبا جان اگه غصه بخوره وزرد شه تو ناراحت می شی و می گی چه گلی بود نتونست محبت منو بفمه من که خوب بهش محبت کردم....
پس ما هم نباید غصه بخوریم و دلتنگی کنیم آخه خدا محبتش دائمیه حالا یه خورده جابجا بشیم ٬بازم تو گل خونه ی خداییم .
شادی٬امید٬نشاط٬قدرت٬ لازمه رشد ماست ٬بگیرشون ٬تکثیر کن و هر وقت دلت برامامان گلی و باباگل خان و داداش گل بسر ...تنگ شد یه بلیط بگیر برو و زود برگرد ...فقط دیر نیایی که ما دلمون تنگ میشه...

(برگرفته از کامنت های بلندعمه)

چقدر این پست یکباره , دوست داشتنی شد برام عمه ! می دونین چرا ؟!

واسه اینهمه حس قشنگی که شماها به من دادین . ممنونم عمه جون.
بازم فکر میکنم روی حرفای قشنگتون .

سایه یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ب.ظ

وقتی گلت رو به گلهای دیگه معرفی می کردی که غریبگی نکنه به خودت هم فکر می کردی ؟! به این که در این سالهای غربت چه قدر دوست جدید پیدا کردی ؟! می دونی من هم هم غریبم و تنها .. همه ی عید ها و مراسم مختلف همه می رن خونه ی دوست و قوم و خویش ولی بچه های من جایی رو ندارن برن البته عادت کردیم هرچند عادت خوبی نیست .. ولی هر بار خواستم برگردم به اون شرقی ترین شهر وقتی روبرو شدم با برگشتن به شکل واقعی دیدم زنجیرهایی نامرئی من و به این یکی شهر وصل کرده و ...
این و بگم که هجرت و دوست دارم اگر بشه نه به اون شرقی ترین شهر بلکه دوست دارم به شهری کوچک برم و یه خونه داشته باشم با یه باغچه و اگر برم و بشه حتما گلدانهای حسن یوسف رو به یاد تو و دوستی خوبت می گذارم تو حیاط و هر روز باهشون حرف می زنم تا احساس غریبی نکنن ..
چی می خواستم بگم چی شد !!..
می خواستم بگم اگر به دور و برت نگاه کنی همونجا هم تو یه شهروند خوب هستی و دلبستگی هایی داری .. خوب نگاه کن !!

شبت خوش عزیز و آرزو می کنم همیشه همیشه و همیشه و همیشه ....
......................

میدونی ناهید , من و تو به غربت عادت کردیم دیگه ! من هیچوقت این شهر رو دوست نداشتم , اما زندگی رو هم به خودم زهر نکردم ! بعضی وقتا تسلیم سرنوشت شدن , آرامش میده به آدمی .
این مهمون تازه رسیده هم برام خیلی عزیزه ! وقتی فکر می کنم که هرروز در مسیر نگاه پدر و مادر بوده , وقتی یادم میاد که با چه عشقی مامان اونو برای من پرورش داده , وقتی میدونم داداش حسن و داداش محمد بهش آب دادن , وقتی میدونم گلدونش رو داداش عباس برام خریده .... شاید خنده دار باشه , اما اگه همینها قیمتی نمی کنند این گل رو , پس چی قیمت میذاره روش ؟
میدونی ناهید , اینقدر حسم قوی شده نسبت بهش , می ترسم بقیه گلهام حسودی کنند و غصه بخورند ! اینم شده یه نگرانی مضاعف من !

ای بابا ! بیکارم منم ها!
فدای تو , خوشحالم که اسمت , آرام بخش شبم شد ناهیدم . ممنون که اومدی عزیز دل .

مریم دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

آخه خدا محبتش دائمیه حالا یه خورده جابجا بشیم ٬بازم تو گل خونه ی خداییم .

ای جاااااااااانم الهی من فدای اون حرفای آرام بخشت بشم عمه
مثه همیشه طوفان به پا کردینا
نرگسی چقدر حضور عمه آرامش بخشه
گلخونه خدا... راس میگه وا
یادت نیست مامانم مریض شد مجبور شدیم بریم تهران؟ اونجا من طعم غربت رو حس کردم

به اون چند روز میگی غربت مریمی ؟ من از سال 72 از خونواده م دورم ... من چی بگم پس ؟

مهرداد دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

احساس غربت ، احساسی معنویست از لحظه ای که روح آن مسافر دیارپاکی ها در کالبد بیجان آدمی به ودیعه گذاشته میشود ، حس غربت در وجود انسان بارز میگردد و او را در عین حضور در اجتماع خود ساخته اش و همنشینی با تعلقاتش و دلبستگی های اکتسابیش غریب دنیای خاکی میداند و غم غربت لحظه او را به حال خود نگذاشته و سفر به اصل خویش پرونده ی دایم در دست اقدام ، بر میز افکار او خودنمایی میکند...
مرغ باغ ملکوتم نیم از دامن خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم...
>>>>
سلام خواهرم
آدمی منتصب به هیچ شهر و دیاری نیست همه به مکانی مشترک تعلق داریم ، مکانی که سرچشمه بهترین هاست جایی که گل رایحه ی دل انگیزش را ، دل پرواز روحانیش را و مادر عشق و محبت ذاتیش را از یگانه خالق دریافت کرده است.
شاد سلامت باشی.

حتی روح هم به آنجا تعلق دارد که در آن آرامش دارد و آرامش تنها در کنار عزیزان است که معنا می یابد ... پس نمی توان از قدرت خاک و تولدگاه و سرزمین های کودکی غافل شد ...
هرچند غربت آدمی ریشه دار تر از این فاصله هاست ...

سلام برادرم . کاش همه ما برگردیم به آن مکان مشترک ....

مثل باران دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:39 ق.ظ

حسن یوسف...
اگه اشتباه نکنم اسمش حسن یوسفِ...

فدایت نازنین . گل حسن یوسف هم دارم , این اما حسن یوسف نیست نازنینم ...

بزرگ دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

زمین آنقدر کثیف شده که هر آزاده دلی اینجا احساس غربت میکنه

واسه اینکه از اصلمون دور افتادیم آقا بزرگ مهربون .

بزرگ دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:30 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

به نظر من غربت هم چند نوع داریم غربت دل،غربت روح،غربت جسم و...
غربت هم همانند درد میمونه گاهی کشیدن غم غربت مثل بعضی از دردها شیرین هستش
غربت به قول اردک گاهی باعث میشه تنها بشی و به نظر من این تنهای و غربت میتونه باعث تعالی ما بشه

چی میگذره تو دلتون آقا بزرگ ؟!

بزرگ دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:37 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

گلها هم غربت رو درک میکنن
گاهی برخی گلها رو نمی تونی جای غریب نگه داری
خوش بحالت بجز زبان انسانها زبان گلها رو هم میفهمی

به شرطیکه برامون مهم باشه و غفلت نکنیم , همه می تونیم زبان گلها و پرنده ها رو بفهمیم . منتها منم غافل میشم خیلی وقتها ...

طهورا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ق.ظ

ببخشید سهبا خانوم این گل که من می بینم خیلی سریع رشد کرده که بره به بقیه گلدونا هم سر بزنه ببینش !حالا همچین دوست می شه با بقیه گلدونات که نمی تونی جداش کنی چه برسه به این که بقیشون حسودی کنن ! تازه چون ابرژی مهر مادربزرگوارتونو همراهش داره بقیه گلا رو هم شاداب می کنه ...
لطفا چند وقت یه بار ازش گزارش تهیه کن و نظر گلتو به ما بده .
راستی سلام منو هم بهش برسون

خدا کنه اینطوری بشه که شما میگین عمه جون . گلهام که مریض میشن , دلم میشکنه ! می فهمم کوتاهی کردم و غصه میخورم !

سرزمین آفتاب دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:12 ق.ظ

تصمیم گرفتم یه پست جینگیل مینگیل با یه آهنگ جیغ با یه سری عکسهای طنز بردارم بیارم بذارم اینجا تا یه کمی حال و هوای پاییز زده ی این تابستون نشین های غم گرفته رو عوض کنه !!!
نظرتون چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


چه خبره همه تون و همه مون ؟؟؟؟؟؟؟
!!!

یه شب به صرف کباب و قلیون نزدیک بز مش اسمال جمع بشیم دل و حالی عوض کنیم حالمون خوب میشه ها !!! بخدا !!
منتها همه بیان !! نه اینکه عین دونه های شونه یکی بود یکی نبود بیان... یه کم اونجا حرف و خنده در کنیم از خودمون ببینیم این بوی سنگین غم پا میشه بره گم شه از خونه دلهامون یا نه ...

چه خوب ! منتظریم .
این برنامه رو هم پیاده کنید , سعی میکنم منم بیام ! کی حالا ایشاله ؟

زهـرا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام آبجی نرگس
درد غریبگی رو نچشیدم،نمیدونم از بقیه دردها دردش بیشتر یا نه
اما درد شنیدن بعضی چیزا فکر کنم از غریبگی هم بدتر باشه....
آبجی خیلی سخته

سلام عزیزم . دنیا سرای درده زهرا جان .
هر که در این بزم مقرب تر است ......
باید عادت کنی ...........

زهـرا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:54 ب.ظ

سال‌ها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشه‌ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم
همین.

****
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه‌ای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
****
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم
عرفان نظر آهاری

ریحانه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:52 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

سلام سهبا خانمی....نوشتم از 5 سال بعد شما و داداش...

تشریف بیارید ....دعوتید هم شما هم همه ی دوستان !

سلام عزیزم . میام نازنین . مرسی که نوشتی .

سپیده دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ

نماز شام غریبان چوگریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یارودیارآنچنان بگریم زار
که ازجهان ره ورسم سفر براندازم
من ازدیار حبیبم نه از بلادغریب
مهیمنابه رفیقان خودرسان بازم

گل زیباتون چقدربزرگ شده دستت مامان عزیزتون درد نکنه
سلام نازنین

سلام سپیده ام . گلهایی که در دست مادر پرورش می یابند , پروبالی دارند به وسعت یه گلستان .. خدا کند غریبی نکند گل قشنگم ...

مرسی عزیز دل .

جوجه اردک زشت دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام بانوی نشانه های آبی
نگرانی تان رد باب دلتنگی سوغاتی بی مورد است او مهربانی سبز مادر است وهمیشه با دلت آرام خواهد شد ...او آمده تا شما دلتنگ نباشی کافیست به لالایی گلت گوش کنی حتما بوی دیار یاریت خواهد کرد تا مهر خنک و به لیموی مادر
سلام ما را به گل نازت بسان

نگرانی ام از این است که رد مهربانی های مادر را بجوید و نیابد و حس غربت بیازاردش ! گل هم گل است , مثل من .... نشده که برادر ! زود می شکند ... گناه داره خب !!!

طهورا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام منو به گلتون رسوندی سهبا خانوم؟
ولی ژستی که گلتون توی عکس گرفته خیلی راضی به نظر می رسه .

سلام عمه جان . روزتون خوش . الان کنار گلم نشستم و کلی باهاش حرف زدم . سلام شما رو هم رسوندم .
چند شاخه از گل در طی سفر جدا شده بودم . گذاشتمشون توی آب و امروز با یه جیغ , اعلام کردم که اون شاخه ها ریشه زده و میشه دوباره کاشتشون ... شکر خدا .

زهـرا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ق.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

با اجازه صاحب خونه
سلام عمه طهورای عزیز
بعد از یه مدتی که تشریف آوردین وبلاگ،من نبودم.
شرمنده عمه طهورا

صاحب اجازه اید خواهری .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ

مهربان

سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛

اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش

آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛

بیستون کم دارم ،

تیشه عاقبتم را بدهید

آنقدر ساده سخن میگویم ؛

که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،

دل و دلداده روی هم بیند



مهربان

ساعت الآن دقیقا خواب است

- و من و پهنه کاغذ بیدار

روی تو در نظرم نقش نخست ،

و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش

و خود او می داند ؛

که دلم آنقدر آغشته به توست ؛

که اگر از صف فردوس برین ،

طیفی اندازه صد نور میسر سازد

من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت



مهربان

بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

می توان در پس سیمای عزیزی جوئید!

می دونی چه بلایی سرم درآوردی با این شعر ؟!

ریحانه سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:57 ب.ظ

راستی کامنت بالا مال من بود ...یادم رفت اسممو بنویسم !

مرسی ریحانه جونم .خعلی خوشگل بود . فقط یه سئوال , اون کامنت رو از خونه نذاشتی , نه ؟!

ریحانه سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:03 ب.ظ

چرا خانمی...ولی اگه مرورگر اپرا بوده با گوشیم گذاشتم..اگه کروم بوده باpc...الان کاملشو براتون میذارم..

آخه آی پی ات با همیشه فرق داره توی اون کامنت فقط ! تعجب کردم ..

ریحانه سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ب.ظ

مهربان

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

سایه مهرتورا کم دارم

باتو هستم

ای سراپا احساس

خون تو در رگ من هم جاریست ،

جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است

نازنین

زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،

ما مطهر شده ایم ،

پیش رو راه رسیدن به خداست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیر ؛

کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده

خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،

پر سبزینه و ریحان و غزل ،

پر تکرار گیاهان نمو ،

پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،

پر انوار خدا.

داخل خانه دل ؛

جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است

من به دل راز رسیدن دارم ،

من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،

خوب می فهمم اگر در باران ،

چتر خود را به کسی بخشیدم؛

توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست

خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛

حکمتی در کارست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛

اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش

آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛

بیستون کم دارم ،

تیشه عاقبتم را بدهید

آنقدر ساده سخن میگویم ؛

که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،

دل و دلداده روی هم بیند



مهربان

ساعت الآن دقیقا خواب است

- و من و پهنه کاغذ بیدار

روی تو در نظرم نقش نخست ،

و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش

و خود او می داند ؛

که دلم آنقدر آغشته به توست ؛

که اگر از صف فردوس برین ،

طیفی اندازه صد نور میسر سازد

من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت



مهربان

بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

می توان در پس سیمای عزیزی جوئید



مهربان

دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛



مهربان

آنقدر شاعرم امشب که زمین ،

در پی زمزمه ام مست شده ست

سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز

گوشهایش به من آویزانند

آنقدر شاعرم امشب که دلم ،

از پس سینه برون آمده باز

او نگاهش به من است

من نگاهم به قدم رنجه تو

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

روح روحانی تو حال مرا می فهمد



مهربان

عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است

عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است

عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست

ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم

بعد از امشب شاید ،

نقش اعجاز تو را طرح زنم



مهربان

ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟

یا مرا چوب تادب بنواز ؛

یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر



مهربان

لذت صبح مجدد اینجاست ،

میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم

دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛

" کعبه ام مثل نسیم ،

میرود باغ به باغ ،

میرود شهر به شهر

ثروتی بیش به من داده خدا



مهربان

از سر کودکی من بگذر ،

باید آرام به سجاده تعظیم روم ،

شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است

" به خدا می دهمت عاریه وار ،

آری عاشق شده بودم این بار

ریحانه جان , شاعرش کیه ؟

ریحانه سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:33 ب.ظ

راستش نمیدونم...آی پی 46.100بجای 2.180اگر افتاده ...باز هم مال خونه است..اگه نه که !!!
اسم شاعرشو نمیدونم...
سهبا خانوم شما درباره ی قیدار یا من او رضا امیر خانی یا کلن نوشته هاش نظری ندارید ؟!

درسته , اما آخه تو یک روز و با فاصله ای کم دو تا آی پی مختلف ؟!

من او رو خوندم و قشنگه . ( هر چند الان درست یادم نمیاد و باید دوباره یک نگاه بندازم تا توذهنم جریان پیدا کنه ) , اما قیدار رو نخوندم عزیز .

یلدا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.yalda-v.blogfa.com

گاهی آدم تو خونه خودشم احساس غربت می کنه
غربت این نیست که جسمت غریب باشه گاهی روحت و دلتم با همه چیز غریبه
تنهایی با اینکه دور و برت پر از آدمه بد جوری احساس غربت می کنی
به نظرم گلها هم احساس غربت می کنند من شنیدم که گلها با صدای موسیقی بهتر رشد می کنند پس می تونن غریبی رو هم حس کنند .

می فهمم خانومی ... کاملا می فهممت ...

طهورا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:51 ب.ظ

...طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم.....

چرا همه از فراق میگن امشب ؟
سلام عمه جون . شبتون خوش .

مریم سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

تو می دانی چرا هرچه این نگاه می بارد ،این بغض سبک نمی شود ؟!
چقدر گفتم این همه بی نشان شدن دلتنگ ترم می کند؟
چقدر گفتم اینهمه زمزمه نبودن بی تاب ترم می کند؟
من گفتم اما تو باور نکردی
دلتنگ تر شدم …
بی تاب تر شدم …
باور کن
سلام نرگسی
دلم تنگه امشب بدجور دلتنگم

سلام مریم جان . میاد ... خبری که منتظری رو میگم ...
نگران نباش عزیز .

ریحانه سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ

مهمّات کم داریم...قدری لبخند بزن... "پابلو نردا"

قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی
این همه جلوه طاووس و خرامیدن او
بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی
چند بار آخرت ای دل به نصیحت گفتم
دیده بردوز نباید که گرفتار آیی
مه چنین خوب نباشد تو مگر خورشیدی
دل چنین سخت نباش تو مگر خارایی
گر تو صد بار بیایی به سر کشته عشق
چشم باشد مترصد که دگربار آیی
سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهیست
من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی
کس نماند که به دیدار تو واله نشود
چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی
دیگر ای باد حدیث گل و سنبل نکنی
گر بر آن سنبل زلف و گل رخسار آیی
دوست دارم که کست دوست ندارد جز من
حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی
سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
به چنین صورت و معنی که تو می‌آرایی

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام ابجی شکلاتی ام

شبتان لبریز خنده خدا به شکل رویا بر بال گلها به رسم شبپره

قاصدک دعاهامو پر میدم سمت خدا , مهر استجابت بگیره از خدا , برگرده و بیاد بشینه روی شونه شما ...
سلام برادرم . شبتان شیرین .

ریحانه سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ

این روسری آشفته ی یک موی بلند است...آشفتگی موی تو دیوانه کننده است...بالقوه سپید است زن اما زن این شعر...موزون و مخیل شده و قافیه مند است...در فوج مدلهای مدرنیته هنوز او...ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است...پرواز تماشایی موهای رهایش...تصویر رها کردن یک دسته پرنده ست...دل غرق نگاهیست که ما بین دو پلکش...یک قهوه ای سوخته خیره کننده ست...با اخم به تشخیص پزشکان سرطان زاست...خندیدن او عامل بیماری قند است...تصویر دلش با کمک چشم مسلح...انگار که سنگی ته شیئی شکننده ست...شاید به صنوبر نرسد قامتش اما...نسبت به میانگین همین دوره بلند است...ماه است و بعید است که خورشید نداند...میزان حضور و حذرش چند به چند است(صالح دروند)
.......
ممنونم از شعرتون...تو رو خدا اینقدر از غربت و غم حرف نزدید...روزها به این خوبی !!!دیگه تکرار نمیشه 20تیر1391ای که بشه لبخند خدا رو دید !
حیفه این ثانیه هاست بخدا !

مریم سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

وخــود قدم نگذاری به خانه ی دل من

مگـــردل تــــــو بگیرد بهانه ی دل من



به هرطرف نگرم،جلوه ی پریزاد است
خیـــــال ِکیست در آیینه خانه ی دل من؟

نشان تیرتوچون شد ،ز چشم من گم شد
مگـــر ز خاک بپرسی نشانه ی دل من

خـــدا کنـــــد نشود طبع نازک تو ملول
چــوبشنـــوی گله ی عاشقانه ی دل من

اگربه من نکنی گوش،حق به جانب توست
فـزون ز حوصله باشد فسانه ی دل من

هــــزارپـــــرده دگرمی کنم ، ولی آخر
به رنگِ عشق بــــرآید ترانه ی دل من

اسیردام تـــوچون شد ، خدا نصیب کند
که بوسه ی توشود آب ودانه ی دل من

چودرقلمرو ِفقراست صدر و ذیل یکی
به صـــــدرطعنه زند آستانه ی دل من

سرم ز شانه ی تودورمانده است، ولی
فتــــاده بــــارفراقت به شانه ی دل من

بمان درآن سفردور،هرچه خواهی دیر
اگـــردل تـــــو نگیـرد بهانه ی دل من

استاد محمّد قهرمان

مریم سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

میشه من یه چی بگم نرگسی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد