سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

نامه ای به دوست


سمیه ام که گفت :
آفتاب را به نگاهم بازنگردان، دردم را التیام نده و برای زخم هایم درمانی نیاور، فقط بگذار در اعجاز این ایمان بمانم. تو که در متن باورهایم باشی بهار هرگز از خانه ام نخواهد رفت.
دانستم نیاز این روزهایم را , که اگر در به در کوچه های دلتنگی ام , اگر خستگی مجالم نمی دهد , اگر بغض امانم را بریده و اگر اشک , دیدگانم را ملتهب نموده , تنها و تنها یک درمان دارد : پناه  آوردن به تو , چونان همیشه ! نه اینکه از درگاهت گریخته باشم , که می دانی و می دانم در توانم نیست , که مرا یارای بودنی جز با تو نیست , اما به یادم آمد مدتهاست با تو سخن نگفته ام انگار , که درددلهایم تلنبار شده بر دلم و تنگش ساخته و فریادش را به آسمان بلند نموده , آنقدر که آرام آرام بی تابی ام , فراتر از مرزهای خودخواسته وجودم رفته و قرار عزیزانم را هم ربوده است . و حالا دوباره به یادم آمد که کسی هست , عزیزی که صبورترین و مهربانترین است و فریادرس و شنوای هر آنچه دردبی درمان است و هرچند من گمان کنم ضجه زدن هایم به درگاهش بی اثر است , اما باز هم به دل اقرار می کنم که اینگونه نیست و او می شنود و خوب می داند این دردها را , این فریادها را چگونه به درمان برساند که او تنها کارساز هستی ست و دردی هم اگر می گذارد نه از سر ناتوانی که از روی محبت اوست تا نکند در وانفسای این دنیای دنی , سرخوشی های روزگار , گمت کند در کوره پس کوره های جهل و گمراهی و فراموشی و آنقدر غرق شوی در ظواهر که باز یادت برود عمق بودنت را و فراموشت شود آنکس را که شادی این نعمت ها را بر تو هدیه کرده تا دمی به آسودگی نفس بکشی به جبران سختی های روزگار , که مگر این دنیا جز برای سختی ست ؟!
پس از تو می خواهم دردی را که تو بر من می پسندی که وای از آن روزی که بی درد باشم , بی درد دوست !
و من سرگشته این روزها , منی که گمگشته کوچه های کودکی ام تا که شاید خود را بیابم و آرامش از دست رفته آن دوران را , مسافر می شوم و به سمت تو راه می افتم که می دانم جز تو ندارم ! که تو خودت مرا صدا کردی که بیا , نزدیکتر بیا , در آینه چشمانم بنگر و خودت را پیدا کن  و بدان وقتی در دریای مهر من غرقه گشتی , آسودگی را به تجربه خواهی نشست و آرامش را میزبان همیشگی خواهی بود .
و حالا این منم , همان کودکی که خود بزرگش کردی , ای توان بی پایان و ای ابدیت بی انتها ! گوهر گمگشته دلم را در دستانم می گیرم و مثل همیشه با اشکهایم از هر آنچه غبار دلتنگی صافش می کنم و به تو تقدیمش می کنم . هر چند می دانم در برابر چون تویی , به اندازه ذره ای در مقابل کهکشانها هم نمی ارزد , اما چه کنم که جز دل ندارم و می دانم این تنها داشته ام , آنقدر عظیم است که بتواند تو را در خود بگنجاند که خود فرموده ای دل من جایگاه تست ! پس ببین نیازم را , بشنو رازم را و  خود کارسازم باش ای آنکه نیازم از توست و نازم بر تو و کدام خریدار بالاتر از تو ...
گوهر وجودم را , دلم را , تقدیمت می کنم و امیدم آن که به حق تمامی زیبایی هایی که با تست , از سیاهی های دلم بگذری و هدیه ام را بپذیری که چاره ای جز این ندارم : یا عشق یابم , یا بمیرم ....
چه آرامشی دارد سخن گفتن با تو , چه حس قشنگی ست داشتنت , که بودنت نمی گذارد آب در دلت تکان بخورد از زخمها و غصه های این روزگار که محکم ترین پناه عالمی ! چه لذتی دارد عاشق تو بودن ,
 خدایا , عشقم را می پذیری ؟
تکمله نوشت :
" ای تو تنها دلیل رهایی ام , ای که توانایی بر یاری ام , ای که بی خواست تو هیچ چیز نیست و همه چیز , جز هیچ نیست !
بر پیشانی خود داغ می نهم : " بنده دوست "
                                       یا " دوست دوست "

اما نه ! خود را باید حذف کرد . همه چیز اوست :

                                                           " دوست "

( برداشتی از نیایش امام سجاد (ع)به قلم آقای مصطفی ملکی )


پی رفیق نوشت :

آخدا صدامون رو میشنوی ؟!


پی نوشت :

از دوستان عزیزی که تمایل به شرکت در برنامه پست قبل دارند تقاضا دارم سریعتر اعلام آمادگی نمایند تا زمان آنرا مشخص نماییم .ممنون از حضورتان .

نظرات 51 + ارسال نظر
طهورا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:51 ب.ظ

نامه ی عاشقانه ات را که خواندم زیر لب زمزمه کردم :

به اسم واجب الوجوب جواد رئوف که با آن جانم را داغدار می

کنم٬یعنی داغی بر وجودم می گذارم که هر کس این هیئت

و قیافه مرا دید بگوید که ؛این صاحبی دارد.....

کاش مهری بخورد بر روحم منقش به نام دوست ... کاش ...
ممنونم عمه جانم .

ر ف ی ق یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:58 ب.ظ http://khoneyekhiyali.blogsky.com

آ خدا
من در گذار مانده ام
من نارسیده افتاده ام
آ خدا
دلشوره ی تو در من آشوب می کند
و چقدر زیباست در تنگنایی چنین بی داد که داد ستاندن از ریسمان بندگانت ، هم ،آسان نیست ، تو هنوز هم به من ِ ویران در گناه ، می خندی !!
آ خدا
در غروبی بدینگونه غربت بار ،
که افول را به لعنت نشسته ام
از عمق ِ واقعیتِ مکشوفم می گویم
که زخم هایم را لاعلاج می شمرم
وناقوس بر زخم تورا می خوانم
تا شاید پرچین ِ سبز بهشتت را به دست آورم

سلام بر بانوی مهربانی و مهر سهبای عزیز
و سلام بر بانوی آب و آیینه سمیه عزیز
چه کردید با این دل ِ آغشته به گناهِ من
کاشکی بترکد این بغضم ...

مطلب زیبای شما و سمیه عزیز هم با من همین کرد رفیق عزیز . کاشکی سرباز کند این بغض های ناتمام ...

سلام . خوش آمدید رفیق مهربان خانه های خیال و رویا ...

مریم یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

عزیزدلم گل نرگسی

مریم یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

http://www.aparat.com/v/1b10a711fde5419373d66c673c6c814f233856

ریحانه یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ

آمدیم !
نبودید !
رفتیم !!

ریحانه یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ

مثل کشیدن کبریت در باد
دیدنت دشوار است


من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه ی کبریتم را در باد

هر چه بــــــادا بــــــــــاد!

طهورا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ

ریحانه خانوم آخرین کبریتتو فوت می کنم آتیش نسوزون هنوز که ششم نشده

ریحانه یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ب.ظ

غمه ریحانه خانوم

داداشم دکتر شدن دیگه نیستند ینی!!!!!

من الان نگران شدم ها

طهورا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ

ریحانه ی خدا
نگران نشو حتمن رفتن براتون سوغاتی بخرن ....

طهورا یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ

لا اله الا هو....
از رویت ای خورشید جان
چون ذره ام هر سو روان
مجذوب حسن دیگران
ای ماه خوبان نیستم

ریحانه دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:04 ق.ظ

من که سوغاتی گرفته بودم...الان سهبا خانم کوجان پ ؟!

ای به دریا زده طوفانی ام امشب برگرد

مثل صد حادثه ی آنیم امشب برگرد

طعم کشتن به وجودم جریان می بخشد

موج سربی به کفم ، جانیم امشب برگرد

فکر آرامش و تکرار به من لایق نیست

ناشناسم که نمی دانی ام امشب برگرد

عذر هم صحبتی دیشب من پیش نیار

من برادر کش کنعانی ام امشب برگرد

محمد نوین ( باراز )

ریحانه دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ق.ظ

ای وای چه خوب...سهبا خانم اومدند
ولی ما هنو منتظر داداش هستیم...اگه تا فردا نیومدند باید تو جراید آگهی بدیم
شب بخیر......

سایه دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 ق.ظ

آرامش را باید آفرید نرگس جان ..

دختر مردابی دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:10 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام سهبای نازنینم
می بینی گاهی به سادگی راه را گم می کنیم
واقعیت این است که ما مسافر نیستیم سفر رسالت ما نیست
به کجا رویم وقتی او همینجاست کنار ما جایی نزدیکتر از رگ گردن
فقط گاهی راه رسیدن به عمق نگاهمان همانجا که او نشسته و دنیایمان را می نگرد گم می کنیم
اما مهم نیست ایمان دارم و داری که او بالاخره دستمان را در متن یکی از کابوس های هولناک می گیرد و آراممان می کند

دلتنگ بودم برای نوشته ای که تو را بخوانم در متنش و چه خوب این دلتنگی را آرام کردی با این پست
تو را خواندم تو را دیدم و ایمانت را مرور کردم
ممنون

سمیرا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

فقط عشق اونه که آرامش میده به روح داغون و خسته...وقتی کم میاری وقتی حس میکنی دیگه به ته خط دنیا رسیدی یه لحظه سرتو بلند می کنی می بینی چشم دوخته بهت و میگه عاشقتم...دستتو بده به من....

زهـرا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام سهبا خانوم
صرفا جهت حضوری

زهـرا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:10 ب.ظ

http://persian-star.net/1391/2/30/IncrediblePlace/incredible_places_to_see_on_earth_08.jpg

شما که به من عیدی ندادین!گفتم یه هدیه کوچولو بدم

زهـرا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:38 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد.
حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده».

آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگی‌اش آمده.
اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
«در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم.
می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟
اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود.
بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم،
تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم
بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم،
و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد،
فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد.
باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم.
یک بار کافی نیست».
آهنگر مدتی سکوت کرد، و ادامه داد:
«گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد.
حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می‌اندازد.
می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد».
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
«می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد.
ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم، این است
«خدای من،
از کارت دست نکش،
تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم.
با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده،
هر مدت که لازم است، ادامه بده،
اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن».

زهـرا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

سهبایی ایده تون قشنگه،باید برنامه قشنگی بشه

فرداد دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ

به خدا که خدا صدای شما رو میشنوه...
سلام خواهر جان
خدا عاشق همه ماست....انشالله که رسم عاشقی رو یادمون بده.

بزرگ سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

سلام بر بانوی مهر و محبت

خوب به حال سمیه
قشنگ نوشتی

سپیده سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:32 ب.ظ

سلام مهربانم.....تمامی لحظه هاتون پرازآرامش حضوردوست

دانیال سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ب.ظ http://www.danyal.ir

پنج سال دیگر اگر بیاید
من دیگر رنج تنهایی را با خود ندارم !!!

از ما هم با تاخیر حاضر

ریحانه سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:40 ب.ظ

میگم سهبا خانم شما هم قراره دکتر بشید که نیستید ؟!!

تقویم ها نشان از 6تیر دارند !!!!

ریحانه سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ

سهبا خانم این طرح موافقان زیادی نداره...یعنی الان متنفی میشه ؟!!!

نه عزیزم . هر چند نفری که شرکت کنند , برنامه رو اجرا می کنیم . منتها فعلا یه برنامه دیگه در پیش دارم . میگم براتون ...

ریحانه سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ب.ظ



سعیده سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام
احوال صابخونه؟
چقدر اینورا ساکته

طهورا سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:22 ب.ظ

برنامتون چیه سهبا خانوم...

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:24 ب.ظ

سلام بانوی مهربانی فواره
خرما خورده ام....کاش باور داشتم باوری که ایمان می شد و درسراسر زندگیم ومن خدا را صرفا به عنوان حلال مشکلات صدا نمی کردم عادت کرده ام از صبح تا شب مدام ورد زبانم این باشد که خدا باید مشکلاتی که خودم عاملش شده ام رفع کند وحتی اخیرا یاد گرفته ام باهاش دادو ستد کنم خدایا اگه این کار رو کنی منم یه دور قرآن می خونم انگار خدا ... یا هزارتومن نذرت گره کارم باز شه...
خدا بزرگتراز افکار من است آنقدر که هوای گنجشک ها رو داره حتی هوای مش اسماعیل یا بی بی زبیده رو....

زهـرا سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ

طریق عشق را نتوانم از غیرت رها کردن
به پای خود ، ز راه رفته هرگز بر نمی گردم

سهبایی نیستی؟!

سعیده سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ب.ظ

نرگس جان شما از چه وردی استفاده می کنید انقدر زود غیب میشید؟!؟

مریم سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

از ساعت متنفرم !

این اختراع غریب بشر که مدام ،

جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد!!

کجایی نرگسی؟

مثل باران چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:31 ق.ظ

بانو
امشب دلِ من و این پست

و این آهنگ که یه زمانی آهنگ وبم بود و با هر بار شنیدتش دلتنگ تر میشم برای روزایی که تموم شدن برای همیشه

خدایا عشقم را می پذیری!!!!!

میگن هروقت که بریم سراغش بازم روشو برنمیگردونه قبولمون میکنه
فکر می کنید بازم قبولم کنه
ینی هنوزم فرصت دارم!!!

نمیدونم چرا ولی هربار که میرم حرم انگار توی ذهنم حک شدید
همیشه سلامتون رو میرسونم
شما
سایه بانو و دختر مردابی و چند تا از دوستانی که خاموش میخونمشون...

طهورا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:46 ق.ظ

ببخشید برنامتون تولده؟

dadash mohammad چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ

salam man imadam

salam ma raftam

omadam arze adab khonim nagin bi marefatin

زهـرا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:08 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

نیامدن هزار بهانه می خواست

و آمدن یکی
دلتنگت بودم

سید علی صالحی

زهـرا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:44 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

سهبایی یه نگارخونه پیدا کردم
اینم یه هدیه کوچولو برای شما
http://www.negarkhaneh.ir/UserGallery/2012/6/ostadreza_16074940.jpg

زهـرا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:47 ب.ظ http://anywherewithu.blogsky.com/

گاهی با یک قطره ، لــیوانـی لبریز می شود ..
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام میگردد ..
گاهی با یک کلمه ، انسانی نابود می شود .
گاهی با یک بی مهری ، دلی میشکند….
مراقب ِ بعضی یک ها باشیم !
در حالی که نـاچیـزند !
هـمه چــیـزنـد !!!

ریحانه چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

سلام برای دیدن سوپرایز 7تیر ریحانه شما و دوستان را به گفتگو در تنهایی دعوت میکنم {پست :آسمان آنجا مشکس است ،آسمان اینجا زرشکی ...با رمز 1390}
این سوپرایز مصاحبه ی فاش نشده از دکتر دهقانیان و حواشی زندگیشان با ریحانه است !!!!
از دستش ندهید !

ریحانه چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

ببخشید سهبا خانم این بجای طرحی که در اسن پست مطرح کردیدبود...امیدوارم خوب شده باشه ..

ریحانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

وااااااااااااااااااااای ینی عمه هم آزمون دکترا دارند!!!

چرا هیچکی نیس ؟!!

دلم میگیره از این همه سکوت و بی صدایی

شنگین کلک پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:42 ق.ظ http://shang.blogsky.com

درود بسیار و صبح پنج شنبه شما به خیر
و باز ممنون از این مناجات بسیار زیبا
چه خوب دعا می کنید . ماهم التماس دعا داریم .

طهورا پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام اومدم .ریحانه جان چرا وای می کشیاینتر نتم قطع شده بود خب بیام ببینم چی نوشتی.....

ریحانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام سهبا خانم...لطف کردید ....ممنونم...خیلی ممنون ...حتمن شرکت میکنم و هستم...ایشون تاج سرند
فقط اگر ایده ی خاصی دارید به من بگید که همون محدوده ها انجام بدم

ریحانه پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ب.ظ

به روی چشم بانو...فقط من اپسیلونی توانایی نوشتن ندارم...اجازه دارم یک متن رو که خیلی دوستش دارم بدم بخونید و اگر مناسب بود بگید ؟!

فرداد جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ

سلام خواهرم
ظاهرا سرتون شلوغه...برای عرض خسته نباشی خدمت رسیدم.
خدا رو شکر هر وقت در مهربانی کمبودی حس بشه خانه خواهر درش بازه...
برقرار باشی.

ریحانه جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ق.ظ

هر جا که شما امر بفرمایید...من در خدمتم...فقط امر کنید که انجام بدم

ریحانه جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ق.ظ

ممنونم بانو...خیلی ممنون

مریم جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ق.ظ

لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم
سلام نرگس جونم
فقط و فقط اومدم برای تبریک تولد پدر عزیز و مهربانت
استاد قهرمان بی بدیل
تولدشون هزاران هزار بار مبارک مهربانم

طهورا جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ

سسسهههباااااااااااا ککککککججججججاااااایییییییی؟

سلاااااااااااام عمه جون ! هستم همینورا ! یه کوچولو سرم شلوغه ! می دونین که ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد