سمیه ام که گفت : آفتاب را به نگاهم بازنگردان، دردم را التیام نده و برای زخم هایم درمانی نیاور، فقط بگذار در اعجاز این ایمان بمانم. تو که در متن باورهایم باشی بهار هرگز از خانه ام نخواهد رفت. دانستم نیاز این روزهایم را , که اگر در به در کوچه های دلتنگی ام , اگر خستگی مجالم نمی دهد , اگر بغض امانم را بریده و اگر اشک , دیدگانم را ملتهب نموده , تنها و تنها یک درمان دارد : پناه آوردن به تو , چونان همیشه ! نه اینکه از درگاهت گریخته باشم , که می دانی و می دانم در توانم نیست , که مرا یارای بودنی جز با تو نیست , اما به یادم آمد مدتهاست با تو سخن نگفته ام انگار , که درددلهایم تلنبار شده بر دلم و تنگش ساخته و فریادش را به آسمان بلند نموده , آنقدر که آرام آرام بی تابی ام , فراتر از مرزهای خودخواسته وجودم رفته و قرار عزیزانم را هم ربوده است . و حالا دوباره به یادم آمد که کسی هست , عزیزی که صبورترین و مهربانترین است و فریادرس و شنوای هر آنچه دردبی درمان است و هرچند من گمان کنم ضجه زدن هایم به درگاهش بی اثر است , اما باز هم به دل اقرار می کنم که اینگونه نیست و او می شنود و خوب می داند این دردها را , این فریادها را چگونه به درمان برساند که او تنها کارساز هستی ست و دردی هم اگر می گذارد نه از سر ناتوانی که از روی محبت اوست تا نکند در وانفسای این دنیای دنی , سرخوشی های روزگار , گمت کند در کوره پس کوره های جهل و گمراهی و فراموشی و آنقدر غرق شوی در ظواهر که باز یادت برود عمق بودنت را و فراموشت شود آنکس را که شادی این نعمت ها را بر تو هدیه کرده تا دمی به آسودگی نفس بکشی به جبران سختی های روزگار , که مگر این دنیا جز برای سختی ست ؟! پس از تو می خواهم دردی را که تو بر من می پسندی که وای از آن روزی که بی درد باشم , بی درد دوست ! و من سرگشته این روزها , منی که گمگشته کوچه های کودکی ام تا که شاید خود را بیابم و آرامش از دست رفته آن دوران را , مسافر می شوم و به سمت تو راه می افتم که می دانم جز تو ندارم ! که تو خودت مرا صدا کردی که بیا , نزدیکتر بیا , در آینه چشمانم بنگر و خودت را پیدا کن و بدان وقتی در دریای مهر من غرقه گشتی , آسودگی را به تجربه خواهی نشست و آرامش را میزبان همیشگی خواهی بود . و حالا این منم , همان کودکی که خود بزرگش کردی , ای توان بی پایان و ای ابدیت بی انتها ! گوهر گمگشته دلم را در دستانم می گیرم و مثل همیشه با اشکهایم از هر آنچه غبار دلتنگی صافش می کنم و به تو تقدیمش می کنم . هر چند می دانم در برابر چون تویی , به اندازه ذره ای در مقابل کهکشانها هم نمی ارزد , اما چه کنم که جز دل ندارم و می دانم این تنها داشته ام , آنقدر عظیم است که بتواند تو را در خود بگنجاند که خود فرموده ای دل من جایگاه تست ! پس ببین نیازم را , بشنو رازم را و خود کارسازم باش ای آنکه نیازم از توست و نازم بر تو و کدام خریدار بالاتر از تو ... گوهر وجودم را , دلم را , تقدیمت می کنم و امیدم آن که به حق تمامی زیبایی هایی که با تست , از سیاهی های دلم بگذری و هدیه ام را بپذیری که چاره ای جز این ندارم : یا عشق یابم , یا بمیرم .... چه آرامشی دارد سخن گفتن با تو , چه حس قشنگی ست داشتنت , که بودنت نمی گذارد آب در دلت تکان بخورد از زخمها و غصه های این روزگار که محکم ترین پناه عالمی ! چه لذتی دارد عاشق تو بودن ,
خدایا , عشقم را می پذیری ؟
تکمله نوشت :
" ای تو تنها دلیل رهایی ام , ای که توانایی بر یاری ام , ای که بی خواست تو هیچ چیز نیست و همه چیز , جز هیچ نیست ! بر پیشانی خود داغ می نهم : " بنده دوست " یا " دوست دوست "
اما نه ! خود را باید حذف کرد . همه چیز اوست :
" دوست "
( برداشتی از نیایش امام سجاد (ع)به قلم آقای مصطفی ملکی )
آ خدا من در گذار مانده ام من نارسیده افتاده ام آ خدا دلشوره ی تو در من آشوب می کند و چقدر زیباست در تنگنایی چنین بی داد که داد ستاندن از ریسمان بندگانت ، هم ،آسان نیست ، تو هنوز هم به من ِ ویران در گناه ، می خندی !! آ خدا در غروبی بدینگونه غربت بار ، که افول را به لعنت نشسته ام از عمق ِ واقعیتِ مکشوفم می گویم که زخم هایم را لاعلاج می شمرم وناقوس بر زخم تورا می خوانم تا شاید پرچین ِ سبز بهشتت را به دست آورم
سلام بر بانوی مهربانی و مهر سهبای عزیز و سلام بر بانوی آب و آیینه سمیه عزیز چه کردید با این دل ِ آغشته به گناهِ من کاشکی بترکد این بغضم ...
مطلب زیبای شما و سمیه عزیز هم با من همین کرد رفیق عزیز . کاشکی سرباز کند این بغض های ناتمام ...
سلام . خوش آمدید رفیق مهربان خانه های خیال و رویا ...
سلام سهبای نازنینم می بینی گاهی به سادگی راه را گم می کنیم واقعیت این است که ما مسافر نیستیم سفر رسالت ما نیست به کجا رویم وقتی او همینجاست کنار ما جایی نزدیکتر از رگ گردن فقط گاهی راه رسیدن به عمق نگاهمان همانجا که او نشسته و دنیایمان را می نگرد گم می کنیم اما مهم نیست ایمان دارم و داری که او بالاخره دستمان را در متن یکی از کابوس های هولناک می گیرد و آراممان می کند
دلتنگ بودم برای نوشته ای که تو را بخوانم در متنش و چه خوب این دلتنگی را آرام کردی با این پست تو را خواندم تو را دیدم و ایمانت را مرور کردم ممنون
فقط عشق اونه که آرامش میده به روح داغون و خسته...وقتی کم میاری وقتی حس میکنی دیگه به ته خط دنیا رسیدی یه لحظه سرتو بلند می کنی می بینی چشم دوخته بهت و میگه عاشقتم...دستتو بده به من....
سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده».
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمیفهمید چه بر سر زندگیاش آمده. اما نمیخواست دوستش را بیپاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: «در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست». آهنگر مدتی سکوت کرد، و ادامه داد: «گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد». باز مکث کرد و بعد ادامه داد: «میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم، این است «خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که میپسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن».
سلام بانوی مهربانی فواره خرما خورده ام....کاش باور داشتم باوری که ایمان می شد و درسراسر زندگیم ومن خدا را صرفا به عنوان حلال مشکلات صدا نمی کردم عادت کرده ام از صبح تا شب مدام ورد زبانم این باشد که خدا باید مشکلاتی که خودم عاملش شده ام رفع کند وحتی اخیرا یاد گرفته ام باهاش دادو ستد کنم خدایا اگه این کار رو کنی منم یه دور قرآن می خونم انگار خدا ... یا هزارتومن نذرت گره کارم باز شه... خدا بزرگتراز افکار من است آنقدر که هوای گنجشک ها رو داره حتی هوای مش اسماعیل یا بی بی زبیده رو....
مثل باران
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 ساعت 02:31 ق.ظ
بانو امشب دلِ من و این پست
و این آهنگ که یه زمانی آهنگ وبم بود و با هر بار شنیدتش دلتنگ تر میشم برای روزایی که تموم شدن برای همیشه
خدایا عشقم را می پذیری!!!!!
میگن هروقت که بریم سراغش بازم روشو برنمیگردونه قبولمون میکنه فکر می کنید بازم قبولم کنه ینی هنوزم فرصت دارم!!!
نمیدونم چرا ولی هربار که میرم حرم انگار توی ذهنم حک شدید همیشه سلامتون رو میرسونم شما سایه بانو و دختر مردابی و چند تا از دوستانی که خاموش میخونمشون...
گاهی با یک قطره ، لــیوانـی لبریز می شود .. گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام میگردد .. گاهی با یک کلمه ، انسانی نابود می شود . گاهی با یک بی مهری ، دلی میشکند…. مراقب ِ بعضی یک ها باشیم ! در حالی که نـاچیـزند ! هـمه چــیـزنـد !!!
سلام برای دیدن سوپرایز 7تیر ریحانه شما و دوستان را به گفتگو در تنهایی دعوت میکنم {پست :آسمان آنجا مشکس است ،آسمان اینجا زرشکی ...با رمز 1390} این سوپرایز مصاحبه ی فاش نشده از دکتر دهقانیان و حواشی زندگیشان با ریحانه است !!!! از دستش ندهید !
سلام سهبا خانم...لطف کردید ....ممنونم...خیلی ممنون ...حتمن شرکت میکنم و هستم...ایشون تاج سرند فقط اگر ایده ی خاصی دارید به من بگید که همون محدوده ها انجام بدم
لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم سلام نرگس جونم فقط و فقط اومدم برای تبریک تولد پدر عزیز و مهربانت استاد قهرمان بی بدیل تولدشون هزاران هزار بار مبارک مهربانم
نامه ی عاشقانه ات را که خواندم زیر لب زمزمه کردم :
به اسم واجب الوجوب جواد رئوف که با آن جانم را داغدار می
کنم٬یعنی داغی بر وجودم می گذارم که هر کس این هیئت
و قیافه مرا دید بگوید که ؛این صاحبی دارد.....
کاش مهری بخورد بر روحم منقش به نام دوست ... کاش ...
ممنونم عمه جانم .
من در گذار مانده ام
من نارسیده افتاده ام
آ خدا
دلشوره ی تو در من آشوب می کند
و چقدر زیباست در تنگنایی چنین بی داد که داد ستاندن از ریسمان بندگانت ، هم ،آسان نیست ، تو هنوز هم به من ِ ویران در گناه ، می خندی !!
آ خدا
در غروبی بدینگونه غربت بار ،
که افول را به لعنت نشسته ام
از عمق ِ واقعیتِ مکشوفم می گویم
که زخم هایم را لاعلاج می شمرم
وناقوس بر زخم تورا می خوانم
تا شاید پرچین ِ سبز بهشتت را به دست آورم
سلام بر بانوی مهربانی و مهر سهبای عزیز
و سلام بر بانوی آب و آیینه سمیه عزیز
چه کردید با این دل ِ آغشته به گناهِ من
کاشکی بترکد این بغضم ...
مطلب زیبای شما و سمیه عزیز هم با من همین کرد رفیق عزیز . کاشکی سرباز کند این بغض های ناتمام ...
سلام . خوش آمدید رفیق مهربان خانه های خیال و رویا ...
عزیزدلم گل نرگسی
http://www.aparat.com/v/1b10a711fde5419373d66c673c6c814f233856
آمدیم !
نبودید !
رفتیم !!
مثل کشیدن کبریت در باد
دیدنت دشوار است
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه ی کبریتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!
ریحانه خانوم آخرین کبریتتو فوت می کنم آتیش نسوزون هنوز که ششم نشده
غمه ریحانه خانوم

داداشم دکتر شدن دیگه نیستند ینی!!!!!
من الان نگران شدم ها
ریحانه ی خدا
نگران نشو حتمن رفتن براتون سوغاتی بخرن ....
لا اله الا هو....
از رویت ای خورشید جان
چون ذره ام هر سو روان
مجذوب حسن دیگران
ای ماه خوبان نیستم
من که سوغاتی گرفته بودم...الان سهبا خانم کوجان پ ؟!
ای به دریا زده طوفانی ام امشب برگرد
مثل صد حادثه ی آنیم امشب برگرد
طعم کشتن به وجودم جریان می بخشد
موج سربی به کفم ، جانیم امشب برگرد
فکر آرامش و تکرار به من لایق نیست
ناشناسم که نمی دانی ام امشب برگرد
عذر هم صحبتی دیشب من پیش نیار
من برادر کش کنعانی ام امشب برگرد
محمد نوین ( باراز )
ای وای چه خوب...سهبا خانم اومدند
..
ولی ما هنو منتظر داداش هستیم...اگه تا فردا نیومدند باید تو جراید آگهی بدیم
شب بخیر....
آرامش را باید آفرید نرگس جان ..
سلام سهبای نازنینم
می بینی گاهی به سادگی راه را گم می کنیم
واقعیت این است که ما مسافر نیستیم سفر رسالت ما نیست
به کجا رویم وقتی او همینجاست کنار ما جایی نزدیکتر از رگ گردن
فقط گاهی راه رسیدن به عمق نگاهمان همانجا که او نشسته و دنیایمان را می نگرد گم می کنیم
اما مهم نیست ایمان دارم و داری که او بالاخره دستمان را در متن یکی از کابوس های هولناک می گیرد و آراممان می کند
دلتنگ بودم برای نوشته ای که تو را بخوانم در متنش و چه خوب این دلتنگی را آرام کردی با این پست
تو را خواندم تو را دیدم و ایمانت را مرور کردم
ممنون
فقط عشق اونه که آرامش میده به روح داغون و خسته...وقتی کم میاری وقتی حس میکنی دیگه به ته خط دنیا رسیدی یه لحظه سرتو بلند می کنی می بینی چشم دوخته بهت و میگه عاشقتم...دستتو بده به من....
سلام سهبا خانوم
صرفا جهت حضوری
http://persian-star.net/1391/2/30/IncrediblePlace/incredible_places_to_see_on_earth_08.jpg
شما که به من عیدی ندادین!گفتم یه هدیه کوچولو بدم
سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد.
حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده».
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمیفهمید چه بر سر زندگیاش آمده.
اما نمیخواست دوستش را بیپاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت.
این پاسخ آهنگر بود:
«در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم.
میدانی چه طور این کار را میکنم؟
اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود.
بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم،
تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم
بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم،
و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد،
فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد.
باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم.
یک بار کافی نیست».
آهنگر مدتی سکوت کرد، و ادامه داد:
«گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد.
حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک میاندازد.
میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد».
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
«میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد.
ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم، این است
«خدای من،
از کارت دست نکش،
تا شکلی را که تو میخواهی، به خود بگیرم.
با هر روشی که میپسندی، ادامه بده،
هر مدت که لازم است، ادامه بده،
اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن».
سهبایی ایده تون قشنگه،باید برنامه قشنگی بشه
به خدا که خدا صدای شما رو میشنوه...
سلام خواهر جان
خدا عاشق همه ماست....انشالله که رسم عاشقی رو یادمون بده.
سلام بر بانوی مهر و محبت
خوب به حال سمیه
قشنگ نوشتی
سلام مهربانم.....تمامی لحظه هاتون پرازآرامش حضوردوست
پنج سال دیگر اگر بیاید
من دیگر رنج تنهایی را با خود ندارم !!!
از ما هم با تاخیر حاضر
میگم سهبا خانم شما هم قراره دکتر بشید که نیستید ؟!!
تقویم ها نشان از 6تیر دارند !!!!
سهبا خانم این طرح موافقان زیادی نداره...یعنی الان متنفی میشه ؟!!!
نه عزیزم . هر چند نفری که شرکت کنند , برنامه رو اجرا می کنیم . منتها فعلا یه برنامه دیگه در پیش دارم . میگم براتون ...
سلام
احوال صابخونه؟
چقدر اینورا ساکته
برنامتون چیه سهبا خانوم...
سلام بانوی مهربانی فواره
خرما خورده ام....کاش باور داشتم باوری که ایمان می شد و درسراسر زندگیم ومن خدا را صرفا به عنوان حلال مشکلات صدا نمی کردم عادت کرده ام از صبح تا شب مدام ورد زبانم این باشد که خدا باید مشکلاتی که خودم عاملش شده ام رفع کند وحتی اخیرا یاد گرفته ام باهاش دادو ستد کنم خدایا اگه این کار رو کنی منم یه دور قرآن می خونم انگار خدا ... یا هزارتومن نذرت گره کارم باز شه...
خدا بزرگتراز افکار من است آنقدر که هوای گنجشک ها رو داره حتی هوای مش اسماعیل یا بی بی زبیده رو....
طریق عشق را نتوانم از غیرت رها کردن
به پای خود ، ز راه رفته هرگز بر نمی گردم
سهبایی نیستی؟!
نرگس جان شما از چه وردی استفاده می کنید انقدر زود غیب میشید؟!؟
از ساعت متنفرم !
این اختراع غریب بشر که مدام ،
جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد!!
کجایی نرگسی؟
بانو
امشب دلِ من و این پست
و این آهنگ که یه زمانی آهنگ وبم بود و با هر بار شنیدتش دلتنگ تر میشم برای روزایی که تموم شدن برای همیشه
خدایا عشقم را می پذیری!!!!!
میگن هروقت که بریم سراغش بازم روشو برنمیگردونه قبولمون میکنه
فکر می کنید بازم قبولم کنه
ینی هنوزم فرصت دارم!!!
نمیدونم چرا ولی هربار که میرم حرم انگار توی ذهنم حک شدید
همیشه سلامتون رو میرسونم
شما
سایه بانو و دختر مردابی و چند تا از دوستانی که خاموش میخونمشون...
ببخشید برنامتون تولده؟
salam man imadam


salam ma raftam
omadam arze adab khonim nagin bi marefatin
نیامدن هزار بهانه می خواست
و آمدن یکی
دلتنگت بودم
سید علی صالحی
سهبایی یه نگارخونه پیدا کردم
اینم یه هدیه کوچولو برای شما
http://www.negarkhaneh.ir/UserGallery/2012/6/ostadreza_16074940.jpg
گاهی با یک قطره ، لــیوانـی لبریز می شود ..
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام میگردد ..
گاهی با یک کلمه ، انسانی نابود می شود .
گاهی با یک بی مهری ، دلی میشکند….
مراقب ِ بعضی یک ها باشیم !
در حالی که نـاچیـزند !
هـمه چــیـزنـد !!!
سلام برای دیدن سوپرایز 7تیر ریحانه شما و دوستان را به گفتگو در تنهایی دعوت میکنم {پست :آسمان آنجا مشکس است ،آسمان اینجا زرشکی ...با رمز 1390}
این سوپرایز مصاحبه ی فاش نشده از دکتر دهقانیان و حواشی زندگیشان با ریحانه است !!!!
از دستش ندهید !
ببخشید سهبا خانم این بجای طرحی که در اسن پست مطرح کردیدبود...امیدوارم خوب شده باشه
..
وااااااااااااااااااااای ینی عمه هم آزمون دکترا دارند!!!

چرا هیچکی نیس ؟!!
دلم میگیره از این همه سکوت و بی صدایی
درود بسیار و صبح پنج شنبه شما به خیر
و باز ممنون از این مناجات بسیار زیبا
چه خوب دعا می کنید . ماهم التماس دعا داریم .
سلام اومدم .ریحانه جان چرا وای می کشی
اینتر نتم قطع شده بود خب بیام ببینم چی نوشتی.....
سلام سهبا خانم...لطف کردید ....ممنونم...خیلی ممنون ...حتمن شرکت میکنم و هستم...ایشون تاج سرند
فقط اگر ایده ی خاصی دارید به من بگید که همون محدوده ها انجام بدم
به روی چشم بانو...فقط من اپسیلونی توانایی نوشتن ندارم...اجازه دارم یک متن رو که خیلی دوستش دارم بدم بخونید و اگر مناسب بود بگید ؟!
سلام خواهرم
ظاهرا سرتون شلوغه...برای عرض خسته نباشی خدمت رسیدم.
خدا رو شکر هر وقت در مهربانی کمبودی حس بشه خانه خواهر درش بازه...
برقرار باشی.
هر جا که شما امر بفرمایید...من در خدمتم...فقط امر کنید که انجام بدم
ممنونم بانو...خیلی ممنون
لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم
سلام نرگس جونم
فقط و فقط اومدم برای تبریک تولد پدر عزیز و مهربانت
استاد قهرمان بی بدیل
تولدشون هزاران هزار بار مبارک مهربانم
سسسهههباااااااااااا ککککککججججججاااااایییییییی؟
سلاااااااااااام عمه جون ! هستم همینورا ! یه کوچولو سرم شلوغه ! می دونین که ؟