و ابراهیم بر نا پایداری خدایان دروغین قوم خویش ، طغیان کرد ...
خدای ماه ، خدای خورشید ... طلوعی و غروبی از پی ....
خدای آتش ... فروغی و مرگی در پی ....
امان از خاموشی دیدگان آدمیان ...
بت ها ، بت های سنگی ناتوان ، این دست آفریده های انسان ....
و روزی که تمامی مردم شهر ، برای جشنی به خارج از شهر رفته بودند ( و امان از این سرگرمی های همیشه دنیای دنی !) و تنها او ماند ... ( که تنها در خلوت است که می توانی خود را بیابی ، خود را بسنجی ، بتهای درونت را کشف کنی و وقتی شناختی ، می توانی با تبری از ایمان ، یکایک بتها را بشکنی تا قدمی در راه صاف شدن برداری ... که خودشناسی ، آغازین گام است به سمت خداشناسی ...)
و ابراهیم بت ها را یکان یکان شکست ... و تبر را بر روی شانه بت بزرگ انداخت ... ( تمامی ناخالصیها را در خود می کشم ، یک یک از دام هر آنچه حرص ، هر آنچه حسد و غصب و کینه ، رها می شوم .... اما با نفس ، این نفس سرکش چه کنم ؟ او که سرمنشا همه بدیهاست ... او که ملعبه اصلی دست شیطان است ! بت نفس ، این منیت من ، این خودپرستی ، این خودبرتربینی درون ....
این منم که برترینم ! این منم که توانستم بر تمامی بتها چیره شوم .. .غافل از اینکه تا او نخواهد ، من هیچ از پیش نخواهد برد ...
باید بت نفس را هم شکست ... باید از سیطره خودبینی درون رهایی یافت ... باید من را شکست !
و ابراهیم بت بزرگ درون را هم شکست و آتش را بر خود خرید ...
سزای آنکه فارغ از جمع ، بت ها را می شکند ، آتش است ... و ابراهیم را در منجنیقی گذاشتند و بر انبوهی از آتش انداختند ...
اما نمی دانستند آتشی که آنها را می سوزاند ، بر ابراهیم سرد می شود ، که دردی که از او بر انسان وارد شود ، بیشترین درمان است ... که یعنی او مرا می بیند و خطاهایم را می داند ... دوستم دارد و اشتباهاتم را تذکر می دهد .. اما آنجا که پای او در میان است ، رهایم نمی کند ...
آن آتشی که بر جاهلان گدازنده ست ، بر من گلستان است ، که نشان اوست ...
جانم را می دهم تا در چنین آتشی زندگی ام را بگذارم ! همچو منصور که سرش را ، همچو شهاب الدین که جانش را ...
کاش بی درد نباشم ، کاش خلاصی نیابم از هر آن دردی که از جانب اوست که درد بی دردی آتشی ست که می سوزاند و خاکسترش را به تاراج فنا می دهد .. فنایی که هرگز بقایی در پی نخواهد داشت ... کاش بی درد نباشم !
پی مهربانی نوشت :
نظرگاه های زیبای دوستان را در این باب بخوانید :
محب شهدا , صهبانا ,دانیال , فریناز , یلدا , مریم , سمیه , رفیق , شب های نقره ای , زهرا , یگانه , شنگین کلک , عمه طهورا , حمید, امپراطور بهاران , آقا بزرگ , زهره , سمیرا , مهرداد ,فرداد ,سپهر,
آسمان سکوت , سرزمین آفتاب , آرمان
از دوستان عزیزتر از جان خواهشمندم , کامنتهای غیر مرتبط با مطلب را در پست قبل درج نمایند . ضمنا نظرات این پست غیر تاییدی می باشد .از همه شما بسیار متشکرم . امید که روز به روز زنجیره دوستیهایمان محکم و محکمتر شود .
من هنوز هستم !یگانه برم یا بمونم...
با سلام و عرض ادب
به به ریحانه خانم
سعادتی شد ما با شما هم گفت و گو یی هر چند کوتاه کنیم
بسیار خرسند گشتیم..
مامانت و داییت تو آسمون اند..بیا ما اینجا رو تبدیل فضا کنیم..تا همه دوستان برای یکبار هم که شده برن فضا
......
بسی مشعوفیم و دلمان هم به نشاط رفت .
راستی سلام
از سر شب گوشی ام کنار اسپیکر هست ...
یک اس ام اس هی میخاد بیاد ، دیلینگ دیلینگ میکنه اسپیکر ، هی پشیمون میشه !!!!
عجبا ، این کامنت خوری بلاگ اسکای به ایرانسلم رسیده انگار ...
اما گذشته از اینها از این که ما را تحمل کردید و لایق این خانه دانستید تشکر میکنم ، ان شالله ثمره این سوختن ها نساخته شدن اندیشه ، عشق و احساس باشد ، انجاست که جهان به معنای واقعی گلستان میشود ....
منتظر چه نوع اس ام اسی هستی داداش تا برات بفرستم؟
یگانه این داییتون که باز اومدند
بسی فکر عالیی بود..شدیدا موافقیم..منتها..
چگونه؟
دایی من؟؟
من غلط بکنم خواهرزاده ی جناب دانیال باشم
مزاح کردم..
الان اینجا تبدیل شد به فضا اصلن
فقط یک بیانه صادر کن و کامنت بالاییتو تکذیب کن
میگ میگ !!!
یگانه جون عملن منم به غلط کردن افتادم...اینا برگشتند که
سهبا جون اینو بفرستید ...
Ta hala deghat kardi?shans faghat ye bar dare khoneye adamo mizane?badshansi dastesho az roo zang bar nemidare.badbakhti ham ke kolan kilid dare?
.......
دینگ دینگ !!!پیام تحویل داده شد ؟!!
آخه...
مامانمو چیکار کنم؟؟!
گوشتونو بیارید:
کامنت بالا کلا فقط جهت حفظ ظاهر بود و هیچ ارزش دیگری ندارد!
راستی ینی الان اینجا باید غذا رو با خمیر دندون خورد؟؟
غذا را بر چند روش توان خورد !
با قاشق ،با چنگال ،با پنگال ،با چاقو و حتا خمیر دندان ..
اصن هر جور راحتی !!
سهبا جون چه بلایی اومد سر یگانه ؟!!
من نشسته بودم منتظر جواب شما اما نمیدونم این حس عذاب وجدان وروجک از کجا پیداش شد و به من گفت واقعا که ،به جای این که درس بخونی نشستی به گفت وگو کردن؟
از اونجاییم که من خیلی ادم با وجدانیم دیگه...
بقیشو خودتون می دونید دیگه..
بسیار خوش گذشت..ممنونم
با عرض پوزش
شب خوش،خدانگهدار
ریحانه جان من دیر رسیدم عکس اولی تو ندیدم خب .حیف
یعنی آیفون ۵ با چی عوض کردن ؟
سهبا هستی؟
جونم عمه ؟ چشام داره تا به تا می بینه دیگه ! میخوام برم بخوابم !
درس


بهت توصیه میکنم خیلی جدیش نگیر که اونم جدی جدی تو رو میگیره !!!!
ایشالله 20شی درسهاتو ...
شبت بخیر
و شب بخیر دوستان...خیلی خوش گذشت سهبا خانم...ممنون
عمه عکس هنوز هست...عکس کامنتی که نویسنده اش حذف شده
ابراهیم با ایمان به خدا بتها راشکست
میدانست کسی که هدایتش کرده تنهایش نمیگذارد
ممنون از بابت دعوتت
دارم می اندیشم به این هم اندیشی
به این همه نگاه و زاویه نگاه زیبا (البته دور من بی مقدار را قلم بکشید)
دارم می اندیشم که چقدر زیبا می توانیم مثل حلقه های زنجیر با هم باشیم و حتی اگر هر کس دید و دیدگاه خودش را داشته باشد
دارم می اندیشم که خلیل بت های بتخانه را نشکست او بتهای درون را شسکت و نابود کرد
دارم می اندیشم ابراهیم حاضر شد برای عشقش و معبودش از پارۀ جگرش بگذرد و خدا هم پاسخ این عشقبازی اش را با آن گوسفند فرستاده شده را داد
دارم می اندیشم که ابراهیم برای معشوقش به آتش افکنده شد و خدا آتش را بر او گلستان کرد
دارم می اندیشم اگر ما هم همچو او دربرابر پروردگارمان تسلیم باشیم و راضی به رضایش...چ پاداشهایی که نخواهیم گرفت
ممنونم نرگس عزیزو مهربانم
برای چنین فراخوان زیبایی با موضوعی بدین بار معنوی ای
نرگس جون فک کنم خوابتون برده ها

این لینک رو هم اضافه کنین به جمع دوستان لطفا
http://abdozdak.blogsky.com/1391/03/06/post-184/
آرمان
میگم زادگاه حضرت ابراهیم چقدر حس خوبی به من داد٬تو پست جناب بزرگ دیدم .سهبا یادت باشه یه سفر بریم با هم برا ریحانه یه آیفون ۵ سوغاتی بیاریم.....
ریحانه عجب عکسی بود!می بینم اشکت دراومده ها.
کار برادرزادمه؟
دوستان امشب سهبا تا صبح خواب خلیل و کامنتو و پستو و تشکر ...می بینه .آخی الهی الهی الهی .....
آره عمه..کارخود خودشونه..اینقد اشک ریختم ، کامنتهای پست قبلی رو اگر خونده باشید میبینید


برادر زاده ها هم برادر زاده های قدیمی
همچین میگین کار برادر زاده ام آدم یاد کریستف کلمب میفته
راستی سهبا جون کامنت عمه رو دوباره بخونید!!!
ا کریستف کلمب مگه عمه داشت؟
الان یعنی ما داریم کامنت بی ربط می نویسیم؟
آخه ریحانه این یه رسم قدیمیه برادرا خواهریا رو دوست دارن سر به سرشون میذارن عمه ها هم هر دوتاشونو خب
بذار همون شارژ ...بدن دیگه .گمونم به آیفون آلرژی پیدا کردن .باور کن
عمه اگه سهبا جون خوابیده باشند ؟!!


دیگه بی ربط و با ربط نداره !!!
اگر به آیفون آلرژی دارند ،آنتی هیستامین بدم خدمتشون!!!
شارژ هم میخوان هدیه بدن ،بدن خب !ولی به درد من نمیخوره
حالا من چکار کنم
خب یادگاری نگرش دار بهتر از هیچیه خب یا بدش به سهبا به خاطر تشکر از زحمتاش .
یا نه به مزایده بذارش ....
شما مطمینید اصن جایزه ای در کار هست؟!!!
واقعن فکر میکنید باعشه !!
شما مطمینید اصن جایزه ای در کار هست؟!!!
واقعن فکر میکنید باعشه !!
بعد از کجا معلوم من برنده اش باشم !
من الان دیگه به خودمم مطمئن نیستم بیدارم یا خوابم
راستی چرا تو وبت این پستو نذاشتی ؟
من نه بلت بنویسم نه سوات خوندن دارم
به سهبا خانم هم گفتم و ایشون لطف کردند و اجازه دادند اینجا باشه..ازشون ممنونم
راستی ریحانه جون می دونی من از خیلی وقت پیشا وبتو می خوندم خعلی مثلایه سالو نیمه.....
اون جمله بالای وبتو دوست داشتم خعلی زیاد...
WoOooOoooW !!!
ای کاش میدونستم و ازتون درست و حسابی پذیرایی میکردم
هبوط کن بخاطر مستی ،لات و منات باده پرستی
این قبله را دوباره بچرخان تا گوشه ی مخالف هستی
خلائق بروید بخوابید ، خلیل فردا امتحان داره !!
تبصره :
فقط دوستانی که برای قبولی اینجانب مشغول راز و نیاز هستند بیدار بمانند
یاد اون دعای داداش سلامت افتادم که می گفت چه قشنگه ندونی و یکی برات دعا کنه ....
به به سلام علیکم ذکر خیرتون بود بفرمایید چای برادرزاده دانیال.
دعا٬ منو ریحانه مشغول دعا هستیم دائم الذکریم
راستی کاری نداره فردا هر چی ازتون پرسیدن فقط بگید خلیل ٬مطمئن باشید قبولید
مگه میشه داداش ما امتحان داشته باشه و براش دعا نکنیم

{ریحانه در حال دوستی خاله خرسه}
چیکار کنم خب!خدا همه ی دعاهای منو چپه مستجاب
میکنه!!!
ولی داداش 20میشی ،شک نکن.از چشمات معلومه
نمره امتحان را کز چشمان من میخوانی
بیا و لطفی بکن فالنامه تقدیر مرا هم بخوان !!!
نمیدانم چه سری است که هر شب تا سحر بیدارم
و لیکن شب امتحان به زور نسکافه و ریتالین باز هم در فکر خوابم ؟!
ریتالین !نه خطر داره دانیال ! خعلی خطر داره !!

اصن که اینجور شد من باید برم یک صحبتی با خانم دکتر بکنم !!
عمه این داداشی رو دعواش کنید خب!!
کار خطر ناک میکنه...
فوقش این ترم پاس نمیشه،ترم بعد هم بهتر یادش میگیری..هم با نمره ی بهتر پاسش میکنی
ریتالین نه !!!
بیچاره اون کسی که از شما فردا امتحان می گیره گمونم از معلومات شما به حیرت بیاد و این جوری بشه
و بعد اینجوری
و بعد قبول بشید و اینجوری
چی نوشت:خلیل
مثلا کامنت ش ربط داشت به پست
ریحانه هر چی می نویسی یه خلیل اضافه کن فردا سهبا جان اعتراض کرد بگیم درباره خلیل بوده....
حالا این ریتالین مثل زردآلو یا آهو شیرینه؟
من آخه دعو کردن بلد نیستم خو
ریتالین وابستگی میاره و یک شنگولیسم موقت !!
داداش بیا آهنگی که گذاشتمو دانلود کن و گوش بده خواب از سرت میپره !!!
عمه جان خلبل از کجا بیارم برای این نوشته تا با ربط بشه ؟!!
عمه جون و همگی دیگه واقعن شب بخیر..
خدافس!
در زمان شکستن بت ها ابراهیم شاهدش (بت بزرگ) رو قبول نداشت ولی مردم ابراهیم را قبول نداشتند
ابراهیم شاهدش بت شد و مردم شاهدشان ابراهیم
پس او را آتش هدیه دادند
فکرشو بکن اگر روز عید قربان قرار باشه همچون ابراهیم امتحان شویم چند نفر موفق خواهند شد
پست دوستان اگر جمع شود عجب کتابی شود
سلام سهبای نازنینم
آنقدر امید خفته در متن روایتت از سرد شدن ابراهیم بر آتش که می شود خواند و فردا را هزاران بار سبزتر و بهارانه تر دید
آتشی که بر جاهلان گدازنده است برمن گلستان است که نشان اوست
ترسم اما از این است که مبادا از جاهلان باشم و بی اندیشه و در عمق ندانستن هایم بتی بپرستم
نکند بت نفس بماند و من ندانسته همه ایمان و باورهایم را قربانی کنم به پایش
دوباره و هزاران باره از اینکه مرا هم به این بزم دعوت کردی سپاسگزارم و می خواهم بدانی که تا همیشه شرمسار مهربانی هایت هستم
دست مریزاد
با یک کار خوب و دعوت ابه انجام آن جمعیتی را به کار خیر کشاندید
موفق باشید
همیشه خدا بر روی زمینی ابراهیم صفتانی هستند که اتش روزگار را به گلستان آرامش مبدل سازند
و شما یکی از انها هستید
درود بر شما
ای مردم از خنده با این کامنتای یگانه!
