سه شنبه پنجم اردی بهشت نود و یک ... دلشوره های قبل سفر من تمامی ندارند انگار . این همه کارهای مانده بر زمین ، این حجم از نگرانی و دلهره ، این آشوب درون ، این گنگی و گیجی من از چیست ؟ سفر ؟! یعنی من واقعا عازم سفرم ؟ یعنی باورم بشود حاجت دلم به این سرعت روا شده است ؟ یعنی باور کنم این سفر را ؟؟؟
روز آخر است و من راهی سفرم و گیج و گنگم و هنوز باور نکرده ام رفتن را و نه می توانم به سنت همه خداحافظی کنم با دیگران ... مگر با سپیده ، سپیده ای که برای من و او ، امروز آخرین روز بودن در این محیط کاریست ... و من دیگر نمی دانم کی می توانم باز سخنان دلم را با او بگویم و آرام شوم در نگاه ساکت و صبور و دل همیشه همراهش ... لحظه خداحافظی چه سخت بود ، چه سخت است ... چشمان اشک آلود من و نگاه فراری او ، بغض هر دوی ما ... بغضی که هنوز رهایم نکرده ، رهایم نمی کند ، که سپیده تکه ای از قلب و روح و دل من هست و خواهد بود ...
سفر دل را آغاز کرده ام با وداعی تلخ ، با دلی ناآرام ، اما نشانه های سفر از همین ابتدا به من می گوید که این سفر خاص را با دعوت آغاز کرده ام . که آسان می شود همه مراحل سفر ... باورم نمی شود ، اما تا آخر سفر ، بارها و بارها دیده ام نظر لطف میزبانان مهربانم را . نیاز به چشم دل هم نیست ، تنها کافیست کمی دقت کنی ، کمی توجه ، کمی چشمان باز ... کمی شکر ...
مشهد شب شهادت گل یاس ، دل من که در حرم ضامن آهو پرپر می زند ... و صبح چهارشنبه و پرواز به سمت دیار نور .. اولین لحظه همراهی ها در هواپیما رقم می خورد ، با یک نگاه ، یک کلام ... و من که در این سفر همه چشم بودم و گوش .. می خواستم ضبط و ثبت کنم همه سخنان را و همه تصاویر زیبا را ....
بغداد به سمت کاظمین ، حرم جوادین ، دو امام معصوم و غریب ، شانه به شانه همدیگر ... کلام پسر دایی ام یادم می آید : سلام مرا به جدم موسی بن جعفر برسان ... موسی بن جعفر و همه ارادت پدر و مادر به این امام معصوم و به پسر بزرگوارشان ، جوادالائمه ... همه اشک می شوم و بغضی که رها می شود ...
در صحن حرم نشسته ام به نماز ، چشمم به دختران سیه چشم و زیباروی عرب می افتد ، در آن میانه اشک و دل ، یاد شیطنت های برادرم دانیال ، می افتم ، حیف که عربی نمیدانم و گرنه حتما ستاره ای به ستارگان آسمان سیاه می افزودم ...! و یاد عمه طهورایم ...
از حرم که بیرون می آییم ، فقر است که می آزاردت ، بافت قدیمی خانه ها ، جلوه زشت سیم های برق ، کثیفی معابر و کودکانی که نشانگر فقر مالی و بهداشتی و فرهنگی هستند ... و چه فراوان به چشم می خورند در طول سفر . سریع می گذرد زمان بودنمان در حرم جوادین ، به سمت نجف می رویم ...
توقفی در هتل ، رفع خستگی و آنگاه ...
من نه خود می روم ، او مرا می کشد ، کاه سرگشته را ، کهربا می کشد ...
حرم مولا علی ، حریم امن ، نور ، نیایش ، آرامش ... در جوار حرم مولا ، بی نیاز از دنیا و هر آنچه در اوست هستم انگار .. رنگ لحظه هایم متفاوت است ، گفتنی نیست ، زبانم قاصر است ، قلبم قاصر است ، ذهنم قاصر است ، قلم قاصر است ... چشم می دوزم به گنبد امام و به اندازه تمامی این روزهای سراسر دلشوره و دلتنگی ، اشک می ریزم . زبان کلام ندارم ، فقط نگاهم و اشک .. و یاد ... یاد برادرم فرداد و همه عشقی که به مولا دارد ( من آن تکرار کاشی های آبی رنگ محرابم ، که با تکرار یاهو یا علی گرد تو می گردم ...) یاد کیارش و گفتگویش با بهترین بابای دنیا ، یاد سمیرایم ، سپیده ام ، سایه ام ، سمیه ام ... یاد آقا بزرگ و امپراتور بهار و همه عزیزان دیگر ...
سه روز با سرعت نور می گذرد و دل من برای همیشه درآن حرم می ماند ، که من این سفر را از مولایم علی دارم و شب قدرش ، از مهربانترین پدری که این بار هم نظر لطفش را بر من دوخت و مرا با آرزوی بزرگم تنها نگذاشت ... سفر در کنار پدر و مادر ، آرزوی همیشگی من بود ... و حالا .... چه کنم با این اشکهایی که تمامی ندارند این روزها ...؟ سه روز گذشت و من با دلی شکسته به گفتگو نشسته ام با مولا و از او اجازه می گیرم برای رفتن به زیارت فرزندانش و تنها حاجت دلم ، تنها خواسته واقعی دلم را از او می خواهم ... چه دل کندن سخت است خدا .. سخت است ... سخت ... و من هیچگاه با وداع میانه ای نداشته ام و در لحظه آخرین تنها نگاه بوده ام و اشک و دلی که خون از هر آنچه فاصله ، دنیا را و زندگی غریب وار آنرا به امید وصل تاب می آورد ... از پدر خداحافظی نمی کنم و تنها به امید دیداری می گویم و می روم ... دلم اما می ماند همانجا .. تکه ای از آن جا ماند برای همیشه ...
و کربلا .... و تپش های بی قرار دل ، و سرگشتگی روح ... و رنجهای جان ...
و کربلا و بی قراری های زینب...
و کربلا و صفا و وفا و متانت ابوالفضل ...
و کربلا و خون دل حسین ... و کربلا و عظمت حسین ...
چه محشری به پاست در این فاصله نه چندان کوتاه ، نه چندان بلند ... چه قیامتی موج می زند در بین الحرمین ، در فاصله دو برادر ، دو یار ، دو همراه ، دو همسنگر ، دو هم راز ...
چه مظلومیتی نهفته در فاصله بین خیمه گاه و تل زینبیه ، رنجهای زینب ، زخم پا ، زخم دل ، اشک چشم ، خون دل ...
و چه هوایی ست هوای قتلگاه ، سرخی خون حسین ....
زبانم قفل می شود ....
کربلا و گنبد حرم امام و پرچم سرخ رنگ و یاد سمیرایم ،
کربلا و روح سرگشته زینب و سخنان برادرم امپراتور بهاران ،
کربلا و ضریح مقدس امام و سفارش آن پدر بزرگوار برای پسر فاطمه ...
کربلا و بین الحرمین و یاد آقا بزرگ ...
کربلا و قمر بنی هاشم و خط و نشان فریبا ...
کربلا و باب الحوائج و همه حاجت های به زبان آمده ... امین کوچک برادرم مهرداد ...
کربلا و کبوتران حرمین و نذر پریسا ....
کربلا و حبیب بن مظاهر و عشقی که نمایان می شود ....
و مسجد کوفه و رد پای قدمهای علی بر زمین ، مسجد کوفه و نخل های سر به فلک کشیده و گفتگوهای تنهایی و ماه که شاهد بر راز ونیاز علی بوده ... مسجد کوفه و مناجات امیرالمومنین : مولای یا مولای ، انت الدلیل و انا المتحیر و هل یرحم المتحیر الا الدلیل ؟
کوفه و میثم تمار و مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و مختار ...
کوفه و طفلان مسلم و آن زن عرب که با درد ، سرش را به دیوار می کوبید ...
کوفه و مسجد سهله و باز ردپای صاحب الزمان بر این دیار ... چقدر دربه در گوشه نگاهش بودم و نیافتم ... قدم به قدم این سرزمین ، نشانگر حضور مولا بود و چشمان ما ناتوان از دیدار یار ...
و سامرا و حرم و سرای امام هادی و امام حسن عسکری و نرجس خاتون و حکیمه ... سامرا و خانه و سرداب امام زمان .... نماز ظهر آخرین روز را میهمان مهدی فاطمه بودیم ... میهمان نالایقی که سعادت درک حضور صاحبخانه را ندارد ... چه غربتی داشت سامرا ، دلم فشرده می شود .. غریب ترین امام ما ، آخرینشان است ، تنها ترینشان ... زنده باشی و تنها ، مظلوم ، غریب ..... چقدر رنجانده ایم دل مهربان مهدی را ؟
بغداد ، کاظمین ، نجف ، کوفه ، کربلا ، سامرا ، بغداد .... سفر به دیار دل ، در کنار پدر ، در جوار مادر ، در روزهایی که نه تکه ای از زندگی من ، که تمام زندگی من است ...
و لا جعله الله منی اخرالعهد لزیارتکم...
به جرعه ای که از عشق چشیده ای سوگند
حتی خود عشق هم به تو حسادت میکند
رسم عاشقی با حسین را تو میدانی ، زیارت قبول
ممنون برادر.
سلام خانم معلم
نمی دونم چی باید بگم
دلم گرفته، خیلیم گرفته
نمی دونستم رفتید این سمت، فکر کردم رفتید مشهد
دلم گرفت
دلم می خواست قبل از رفتن بهتون بگم هروقت حرم حضرت عباس دیدید برای این شاگرد تنبلتون دعا کنید
حیف حیف حیف
افسوس افسوس افسوس
افسوس که دیر فهمیدم
دلم گرفت خیلی دلم گرفت
چقدر بی لیاقت بودم
اخه وقتی عزیز با معرفتی برای آدم دعا کنه حتما دعاش مستجاب میشه
خوش به سعادتتون
چقدر دلم می خواهد اون ضریح ببینم
چقدر دلم می خواهد تو اون سرداب قدم بزارم
ببخشید که به جای زیارت قبولی دارم اینجوری دلتنگیامو مینویسم براتون، دست خودم نیست
حس کردم چقدر بی لیاقتم
ببخشید، معذرت می خواهم یکم دلم هوایی شد
اشکام جاری شد
سفر بی نظیرتون قبول خانم معلم
سلام میلاد عزیز . شک ندارم که همین حالا , حضرت ابوالفضل , دعای شما رو شنیدند و هوای دلتون روخواهند داشت . مطمئنم به زودی نصیب شما هم خواهد شد این سفر ...
ممنونم آقا میلاد عزیز .
وقتی آدم با دلش میره، این میشه که وقتی سطر سطر این نوشته رو که میخونی چشمات بی اختیار پر از اشک میشه
پر از اشک
خوشا به حالتون که لایق چنین سفر بزرگی بودید
خوشا به سعادتتون که این واقعا سعادت بزرگیه
آره خانم معلم، دارم غبطه میخورم
چشم چشم میکردم تو این اسامی شاید اسم بی لایق خودمو ببینم اما نبود
گفتم شاید ...
بگذریم
خیلی غافل شدم
میلاد عزیز , اونجا خیلی از دوستان در خاطرم بودند و براشون دعا کردم که اسمشون توی متن نیست . اصلا امکان درج همه اسامی نیست عزیز ... به علاوه معمولا خیلی از دعاها , به صورت عام بیان میشه و با این حساب شما هم جزء دعاشوندگان بوده اید , اگر دعایمان مورد عنایت قرار بگیرد ...
قلب پاک و مهربان شما , لایق بهترین هاست . شک ندارم که از غافلین نیستید شما عزیز ..
سلام ؛
زیارتتان مقبول.
سهبا جان چه زیبا توصیف کردی..
سلام آقا حسام عزیز . ممنونم از شما .
و لا جعله الله منی آخر العهد لزیارتکم
السلام علی الحسین
و علی علی ابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
حسین... حسین... حسین
غریب تشنه لب حسین
ای بی کفن حسین
دور از وطن حسین
الهی که نصیب آرزومندانش بشه
زیارت دلت قبول بانو
مریمی خیلی به یادت بودم . هم تو حرم مولا علی , هم تو کربلا ...
ممنون عزیز و امیدوارم به زودی نصیب شما هم بشه این سفر .
بار اول که خوندم نتونستم حرفی بزنم شستشو دادی ما رو سهبا جان
با غبار راه زوار علی شستی مرا
در حقیقت آبرو از خاک او دادی به من
از مشهد به بهشت...
گه به من ناله نی نوا می دهی
گه مرا زائر کربلا می کنی
گه دلم را بری در بهشت نجف
گه روان در حریم رضا می کنی
این چند بیت تقدیم به صحنی که بیادم بودی...
ای خاک کاظمین تو عطر بهشت من
مهر شما ز روز ازل سرنوشت من
بوی گل محبت تو در سرشت من
خطی بکش به نامه اعمال زشت من
ای کعبه امید دل ای قبله مراد
ریحانه امام رضا حضرت جواد
ای جای لبت مانده برآن حنجر پاره
اشک تو به هفتادو دو خورشید ستاره
عباس به تبخال لبت کرده نظاره
حتی سر نی از تو خجل گشت دوباره
روئیده گل شرم تو برصورت عباس
تو دست گرفتی به رخ از خجلت عباس
...........
سلام زائر عزیز عمه...
عمه جان , فقط تو کاظمین که نبود خاطر شما , که در سفر بارها به یاد شما و دیگر عزیزان بوده ام ... باور کنید نمیشد همه را یادآوری کرد و از همگی نام برد ...
سلام عمه طهورای مهربانم . ممنون از این اشعار زیبایتان .
زیارت قبول بانوی مهربان ...
روزهایتان شاد و آفتابی ...
سلام الهام جان . ممنونم نازنین . دلتنگ خودت و سپیده عزیزمان هستم .
سلام.زیارتا قبول...رسیدن به خیر...ایشالا بازم از این سفرها خدا قسمت کنه.میدونید حضرت علی اصغر کجا دفنه؟...آره حتمن.خاطره کربلا روبرام زنده کردی همشیره مگه میشه اشک نریخت؟
سلام . ممنونم از شما . با این حساب زیارت شما هم قبول ...
منظورتون رو سینه امام حسین هست دیگه , نه ؟
سلام نرگس بانو
ان شاءالله از این سفرها دوباره نصیبت بشه.
سلام زهراجانم . ممنونم عزیز و امید که برای شما هم قسمت شود انشاله ...
نشستم تا کامنت منو تایید کنید بعد برم بخوابم

مامانم رفته مشهد تنها شدم
شما هم که این سفرنامه قشنگ رو نوشتی دلم رو هوایی کردی
پس دعای دل تو بود که منو این موقع شب به تایید کامنتها کشوند ؟ اونم بعد اینهمه مهمونداری ؟!
نبینم دلتنگی تو زهراجانم .
نمیدونم شاید

خداقوت نرگسی
فردا هم میخواید برید اداره حتما،بیشترین مزاحم استراحتتون نشم
شایدنه , حتما ...
ممنونم . آره باید برم بخوابم دیگه زهراجانم ... این روزها اصلا نمیرسم به نت ! شرمنده همه شما !
دلتنگی واسه من شده یه نوع ویتامین مثل اینکه
نباشه حالم بدتر میشه
آخ گفتی ! منم انگار همین حالو دارم همیشه !
اینقدر دلم میخواست این دو سه روزه بهتون زنگ بزنم ولی خب گفتم حتما سرتون این روزا شلوغه.مهمون دارید واسه همین دیگه مزاحمتون نشدم
ایشاله فردا با هم صحبت می کنیم زهراجانم . ممنونتم مهربون .
شبت قشنگ نرگس بانو
انشاءالله دوباره سفرهای این چنینی نصیبتون بشه
و انشاءالله که دلتنگیاتون هم تموم بشه
شبت بخیر زهراجانم. ممنون و واسه شما هم انشاله .
آنقدر قشنگ و روان بود که دلم قدم به قدم بر آسمانشان پر کشید..
قبول باشد این زیارت دل....کاش بودم و گل و گلاب می آوردم و بر قدمهایتان که خاک دیار دوست را همراه آورد بوسه میزدم...
نرگس بانو...مهربان دوست و مهربان مادر...قبول باشد دیدارت با سرزمین عشق....قبول باشد نشستنت بر سرای عشق...آرامش آسمانیت را دورادور نسیم بهار برایم می آورد....
بهارت گلباران شد.قبول باشد
فدای تو , در برابر اینهمه مهربانیت لال می شوم عزیز دل !
سلام سهبای عزیز...
رسیدن بخیر..
..زیارت قبول انشا...
سلام مریم عزیز . ممنون از لطفتان .
خوش به سعادتت
خوش به حالت
تو عراق هیچ شهری غربت سامرا رو نداره تو عراق هیچ شهری هواش سنگین تر از سامرا نیست
تو عراق هیچ شهری مثل سامرا احساس دلتنگی و ترس نمیکنی
کاملا باهاتون موافقم . یه حس غریبی داره سامرا ! ترسش تلقینی شاید باشه , اما دلتنگیش و فضای سنگینش , نه !
کاش صاحبخونه بیاد و در بیاره از این حال و هوا این شهر رو ...
کربلا که میری با تمام پیشینه مظلوم کشیش با احساس امنیت میکنی فکر میکنی کسی اونجا هواتو داره
وقتی وسط بین الحرمین هستی نمیتونی پشت به یکی و رو به دیگری باشی
کنار مسجد امام زمان لب رود اولین چیزی که بهش فکر میکنی اینه اون زمان ستم و ستمگری فاطله کم رود تا خیمه رو چقدر طولانی کرده
چقدر خوبه وقتی میری کربلا , به نکته نکته وقایع کربلا و به ریز ریز وقایع جاری در اون شهر هم توجه کنی . چقدر خوشحالم که شما منو با این چیزا آشنا کردین قبل رفتن . ممنونم آقا بزرگ .
چه حس قشنگی کوفه و سهله دارن
محراب علی(ع) چه دلرباست
میثم تمار رو هم نزدیکی های ضربت امام علی کشتند
محراب علی ....
کوفه سرزمین عجیبیه ....
تو هیچ جای عراق احساس نزدیکی آدم مثل نجف نیست
اونجای که بیرون اون حصار مردم رو در حال زیارت میبینی
هیچ حرمی نمازش به اندازه حرم آقام علی(ع) بهم نچسبید
علتش رو نفهمیدم ولی بگمانم بی ربط به مسجد کوفه نیست
نمیدونم ربط نجف رو به مسجد کوفه توی ذهن شما , ولی حرم مولا علی , یه حس آرامش به من داد که هیچ جایی پیداش نکردم ... یه احساس امنیت , یه تکیه گاه , یه قدرت عظیم ....
بدجور دلتنگ اون فضام ...
عندما أنظر فی کتابک أقراء کل لحظة أحببت معک
و لکن البعد و المسافة أقوی من حبی بک و من حبک بی
مع هذا ، کیف للقلب أن لایبکی حزنا ؟!
إذ أنت هنا و قلبی لایرید البقاء ، قل لی لماذا لا تکلم معنا ؟!
what do you say dear? i will explain you...
you know, love never die! be sure.
به خدا که عین گنجشک ها بین عکس ها و نوشته ها بالا و پایین می پرم....یک از یک بهتر...
سلام آبجی نرگس
یعنی بهتر از این هم می شد سفرنامه ای نوشت که خواننده رو با تک تک لحظه ها همراه کرد؟
می دونین که چه اتفاقی برای دل خواننده می افته؟
باور کنین که انگارهمه رو به یک سفر کربلا بردین و آوردین.
دست مریزاد و قبول باشه زائر دل...
از عکس ها هم که یک نبوغ احساسی عجیب درک میشه...(تو هنر تعارف ندارم.حرفمو به حساب تعارف نذارین)
اون دوربین مقدس شد.
تولد همه این چیزهای خوب مبارک.
من بازم با این پست کار دارم.
سلام داداش فرداد . ممنونم داداش بزرگه مهربونم . یعنی این تعریفهای شما , کلی منو خوشحال میکنه , هرچند خودم این سفرنامه رو اونقدری قبول نداشته باشم ...
ممنونم مهربون برادر . خوشحال میشم بازم نظراتتون رو داشته باشم در مورد این پست .
به عراقی گفتم این تسبیح 200 تومنی ها چنده؟




خوب که گوش کردم دیدم زیاد حبیبی میگه بهش گفتم تو علی هستی گفت آره . اون موقع بود فهمیدم عراقی های کافر هم مثل اینکه احساس دارن علی حیدری بچه کربلا تابستونهای هر سال دو ماه شمال ایران تفریح میکنه و تو عراق خرما فروشه
متعجب نگام کرد و گفت 1000 تومن
-----------------------------------------
یکی از پیرمردهای هم اتاقیم یه عروسک گربه ی واسه نوش خریده بود تو هتل روزی دو ساعت باهاش بازی میکرد
-----------------------
یه روز چفیه ای رو مثل عربها روی سرم انداختم اون روز همه عراقی ها باهام عربی حرف میزدند
-------------------------------------
هیچ چیز به اندازه دیدن پیره زنی ایرانی که یک روز بود تو بین الحرمین گم شده بود واسم تلخ نبود بنده خدا از صبح تا شب تو اتاق گمشده ها بود تا شب اومدن دنبالش
---------------------------------------
تو مسیر جاده ای عراق وقتی مامور میومد داخل اتوبوس و لیست ویزا ها رو نگاه میکرد از بد حادثه 90 درصد تنها عکس منو به مسئول کاروان نشون میدادن و میگفتن این کوشش همراهان هم با نیش خند میگفتند آقای... بلند شو پاسپورتتو ببر جلو
-------------------------------------------
کنار حرم دو طفلان مسلم با یه عراقی دوست شدیم وتلفن همدیگر رو بهم دادیم یک ماه بعد بازگشت یه شماره تلفن عجب رو گوشیم افتاد وقتی گفتم الو دیدم یکی داره واسم قرآن تلاوت میکنه
---------------------------------------------------
روز آخری که داشتیم نجف رو به مقصد ایران ترک میکردیم دیسک کمر من ورم کرد و تا پنج روز بعد از برگشتم خانه نشین شدم
---------------------------------------------
تو عراق همه عراقیها رو خلبان هواپیما میدیدم که رو سر مردم ایران بمب میندازن
-----------------------------------
ببخشید زیاد حرف زدم
تصور شما با چفیه ای بر سر جالب بود ! ممنون آقا بزرگ . الهی لبتون همیشه خندون باشه و تنتون سلامت . شاد باشید که شاد می کنید دوستان رو .
سلام سهبای نازنینم
وقتی گفتی راهی سفری آن هم به دیار عشق با خود اندیشیدم که تو با آن ایمان غریب و عمیقت اگر بروی زیارتی ناب خواهی داشت.
و حالا که این پست را خواندم اطمینان یافتم که هرگز در مورد تو قضاوت نادرستی نداشته ام
فقط می شود نشست روی بال واژه های سفرنامه ات و دل را سپرد به تو تا اندکی سهیم شویم در این زیارت ناب
خوشا به حال تو که رفتی و خود را تا همیشه به آنها سپردی خوشا به حال تو که قلبت را در بهترین و زیباترین تکه بهشت جا گذاشته ای
سلام سمیه جانم . کاش همینگونه باشد که تو می گویی . اما می خواهم باور کنی در ذهنم حاضر بودی و بارها و بارها , همراه من در آن صحن های زیبا و آرامش بخش , قدم زدی و حاجت خواستی ... کاش حاجت روا شویم گل نیلوفرم ...
ممنونم نازنین .
واقعا بی خود نیست که بهشت نجف می گن ٬حال و هوای اون جا رو زنده کردی سهبا جان .
این پست کامنتاشم خوندنیه...........
من و دوستام تو حرم امام حسین (ع) تو صف نماز با یه دختر خانم چهارده ساله دوست شدیم البته اون ابراز علاقه زیاد می کرد تا این که ما شروع کردیم به سوالو جواب باور کن با این عربی هایی که از دبیرستان داریم سوالو جوابامون شنیدنی بود.سنش اصلا بهش نمی خورد .خلاصه ما اسمامونو دادیم بهش و اونم داد اسمش خدیجه بود ...
آخر سر یه انگشتر جواهر صورتی داشت خواست بده به من نگرفتم و گریم گرفت یاد انگشتر امام حسین افتادم که حرامیا غارت کردن
با تعجب به ما گفت چرا زینت ندارید ما هم تنها جمله عربی قشنگو این جا بهش گفتیم :
کربلا لا زینت ٬خدا کنه دانیال خان نخونه
ای بابا ! پس من چرا با هیشکی دوست نشدم اونجا ؟!
مرسی عمه جان . خاطرات دیگران همیشه خوندنی و قشنگند . ممنونم .
انقدر شرمنده م که نمیدونم چی بگم ...
زیارتت قبول بانو جان !
دلتنگتیم فراوان ... با یه عالمه خجالت !
سلام علیکم دردونه خانوم. خوبین شما ؟! چه عجب عزیز ! نمیگی دلم واست یه ذره میشه ؟
دلتنگت بودم حسابی . دشمنت شرمنده باشه !
خوش اومدی قشنگم ...
سلام آبجی نرگس.
رفتی اونور آب بی سر و صدا؟
نمیشد به منم یه خبری بدی؟
حتما باید بیایم نت تا بفهمیم؟
در کل رسیدن بخیر حاج خانم!
سلام حمیدجان . این گلایه رو خیلی ها ازم دارن ! من شرمنده همه تون . ولی اگه حال و روز قبل سفرم رو میدونستی ...
ممنونم حمید عزیز .
السلام علیک علی کربلایی مشدی نرگس بانو...شایدم بهتره بگم سهبا بانوی قبادیانی بلخی...دیگه با این سفرنامه هات داری دست اون خدا بیامرز رو ازپشت می بندی ها...عالی بود ..مخصوصا اون کبوتره که یکی از قشنگ ترین عکسهاته...قبول باشه صدهزار بار...میدانم که تکه های دلت را کنار همان پرچم سرخ جا گذاشته ای و برگشته ای..امیدوارم دلت همیشه انجا کنار حسین و عباس بماند...امیدوارم حسینی بمانی...خوش به حالت
سلام سمیرای جانم . ممنونم خانومی . شرمنده فرمودید اساسی ! کبوترا رو خیلی دوست دارم . کلی ازشون عکس گرفتم , حالا شاید در فرصتهای بعدی هم بذارم ازشون ...
دعا کن سمیراجان . دعا کن حس و حال سفر رو از دست ندم عزیز . ممنونم .
ممنون خانمی...لطف کردید
صرفا جهت حضوری
در دل همیشه حاضری مهربانم .
از هواپیما به برج مراقبت ، تو قلبت جا هست فرود بیام یا بازم دورت بگردم ؟
سلام خواهری
برج مراقبت : ظرفیت فرودگاه , توان نگهداری اینهمه محبت و لطف شما رو نداره ! می ترسم شرمنده شم مریمی !
ممنون مهربونیت عزیز دل .
من کربلا نرفتم ،مکه و مدینه نرفتم ،تا حالا هیچ وقت در هوای نجف نبودم،با اینکه تمام مدت مشهدم شاید هر سال یا دوسال یکبار برم حرم ...
در اینکه بی لیاقتم شکی نیست .
ولی من دلم کربلاست،بند بند وجودم مدیون شفای آقاست که اگر نگاهی نمیکرد و من نذرش نمیشدم الان هم نبودم..
من رو به کعبه ی دل نمازم را میخوانم ،هر جا که آیینه ی صداقت باشد قرآنم را ورق میزنم..
حرم امام رضا هم که برای من مکان فیزیکی اش مهم نیست،هر وقت بغص دارم با تمام وجود ،وجودش را کنارم احساس میکنم،
.
.
.
.
به احساس پاک و نگاه زیباتون غبطه خوردم..
شیرینی زیارتتون مستدام
التماس دعا
حست رو می فهمم عزیز . مثل من که یه جورایی نذرکرده امام رضام . خب این حس همیشه باهام هست , اما واقعا تو سالی دو سالی یکبار میری حرم ؟!
ریحانه جون , لازم شد یکبار که میام مشهد , با هم بریم حرم , حال و هوای قشنگت رو ببینم و همونجا جواز مکه و کربلا رو با هم بگیریم از امام رضا ...
فدای دل پاکت خانوم گل. منم محتاج دعای شمام .
من کربلا نرفتم ،مکه و مدینه نرفتم ،تا حالا هیچ وقت در هوای نجف نبودم،با اینکه تمام مدت مشهدم شاید هر سال یا دوسال یکبار برم حرم ...
در اینکه بی لیاقتم شکی نیست .
ولی من دلم کربلاست،بند بند وجودم مدیون شفای آقاست که اگر نگاهی نمیکرد و من نذرش نمیشدم الان هم نبودم..
من رو به کعبه ی دل نمازم را میخوانم ،هر جا که آیینه ی صداقت باشد قرآنم را ورق میزنم..
حرم امام رضا هم که برای من مکان فیزیکی اش مهم نیست،هر وقت بغض دارم با تمام وجود ،وجودش را کنارم احساس میکنم،من مثل امامم غریب نیستم..
.
.
.
.
به احساس پاک و نگاه زیباتون غبطه خوردم..
شیرینی زیارتتون مستدام
التماس دعا
وبلاگ را باز می کنم و با نگرانی و تردید و ... به نوعی شوق و ذوق شروع می کنم به خواندن
و نشانی بهترین بابای دنیا و ...
دیگر صفحه را مات می بینم... 
هنوز از کاظمین رد نشدم که آهنگ زمینه ی وبلاگ لود میشه و خرابترم می کنه...
میام پایین
کم خودم آتیش گرفتم و هزاران یاد و حسرت جلوی چشمم رژه می رن ؟ ... که نقل قول گونه ی کوتاهی از برادرم فرداد : " ... که با تکرار یاهو یا علی گرد تو می گردم ..."
ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای؟
ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای ؟!
اشکتون که تموم شد , رنگین کمان که پدیدار شد , برامون بگیم از حال و هوای بارونیتون , باشه ؟
حرفی برای گقتن چنین نوشته های زیبا دارم به مولا
کمتر سخنی به زبان دارم....امیدوارم دلتنگی ابجی با سپیده خانوم به اشک شوق برسه..
سخن من به زائر دل.....السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
السلام علیلک یا علی ابن ابی الطالب....
سلام داداشی گلم . خوبی عزیز دل ؟ نگرانتم محمد , مراقب خودت باش ...
سلام آبجی نرگس
بدون تعارف می رم سر اصل مطلب:
حتما می دونین که به چیزی که در قاب عکس در جلوترین قسمت به لحاظ پرسپکتیو قرار دارد "فورگراند" می گن.مثل عکسی که از ورودی مطهر حرم حسینی گرفتین...اینجور عکس ها به دلیل عمقی که به واسطه فور گراند پیدا می کنن( البته اگه به جا استفاده شده باشه)خیلی راحت ارتباط برقرار می کنن....باید بگم یکی از قشنگ ترین عکس هایی که تا حالا از ورودی حرم دیدم همین عکسه....دست مریزاد.یا اون عکس نخل و ماه که بدجور غربت رو می رسونه...واقعا زیباست...
یکی دیگه از عواملی که عمق عکس رو به لحاظ فیزیکی متاثر می کنه مسئله "فوکوس"هست که این نکته رو دقیقا در عکس اون کبوتر خوشبخت حرم رعایت کردین...
و موارد بسیاری دیگر که بازهم درموردشون صحبت می کنیم...
کادری که بستین در عکس حرم حضرت ابوالفضل رو واقعا می پسندم....اصلا کلا فضای حاکم در این مجموعه عکس خیلی گیراست...
فقط باید بگم که با این استعداد اگه این دوربین رو نمی خردین به خودتون و ماها ظلم میشد...که صد البته از شما بعید بود
ناگفته نماند که همه اینها رو برای این گفتم که بگم راه رو درست شروع کردین و باید جدی تر هم جلو بری...همینجور عاشقانه...
ببخش پر حرفی کردم....جسارت نباشه به اندازه عقلم حرف زدم.
اوقاتت خوش خواهر جان.
خب من الان چی بگم داداش فرداد ؟ بخدا که شرمنده محبتهای ناب برادرانه تون هستم .. راستش هر وقت دوربین رو می گیرم دستم , یاد شما باهام هست ... و بخصوص توی این سفر خاص ...
ممنون شما هستم داداش بزرگه .
راستی سلام و امید که همیشه سلامت باشید و شاد .
سلام
سعادتتان جاوید ...
از سفر عشق خوش آمدید .
سلام . ممنون عزیز . خوش آمدید شما هم به این سرا .
زیارت قبول سهبا جون...
دعایم کن خواهر....
سلام عزیز دل . ممنون از لطفت . محتاج دعایم
خواهری ما خستگی شما را درک میکنم ،
شما هم این سوغاتی های ما را دک کنید ،
آدرس اینترنتی ما : دبلیو دبلیو دبلیو ، داد داد نداد به زور میگیری
ممنون از اینکه درک میکنید خستگی رو داداشی , ولی شدیدا شیطونک درونم فعال شده و میخواد ببینه شما چطوری به زور سوغاتی می گیرید ؟!
سلام خانمی
خیلی قشنگ بود!چند دقیقه پیش با مامانم حرف زدم دلم برا امام رضا پر کشید...مطلب آسمان سیاه رو خوندم که اومدم خونه ی شما.
دیروز تو غرفه ی عاشورا دلم برا کربلا پر کشید و امروز تو وب شما هوایی شدم...
راستی دوباره میگم که زیارتتون قبول!
سلام خانومی . دلتنگ مامان نباشید . انشاله به زودی زود قسمتتون بشه , زیارت امام رضا و بعد کربلا ... هم شما , هم زهرای عزیزم .
ممنونم خانومی . یادتون بودم .
درسته خیلی دیر به دیر میرم ولی همون سالی ی بار با دو سال یکبار میشه صبح میلاد که به راحتی میتونم برم جلوی ضریح و به آقا گل هدیه بدم..یا شب شهادت برای تعظیم تمام قد در برابر ضریح هیچ مانعی ندارم..
برای من آب نطلبیده همیشه مراد نبوده خیلی جاها راه گلمو گرفته ...برای همین میگم تا خودشون دعوتم نکنند نمیرم و مثل اینکه از مهمون های پر زحمتم چون دیر به دیر دعوت میشم...
برای پیشنهادتون هم :100%موافقم..فقط حتمن باید به استاد هم بگیم که باشند
استاد ؟ منظورتون استاد قهرمانه ؟ ایشون رو باید خونه شون دید ! اما من و تو میتونیم هر جایی قرار بذاریم ریحانه جون . می بینمت انشاله !
نه سهبا جون...استادی گلم ،خانم سعادت یار رو میگم...
آی که چه کیفی میده ! منم خیلی دوست دارم .... میشه یعنی ؟
سلام
زیارت قبول
همه ی زیارت ها قبول
لطف یادکردهای شما مرا به حسرت وامی دارد که چرا هیچ ذوقی ندارم . من مرده ام
اگرچه با حسی اجباری زنده ام
سلام مهربان . ممنون .اما نمیدانم چرا اینگونه می گویید ؟! شما و بی ذوقی ؟ باور ندارم !
یه سوال فنی-تخصصی-علمی-کاربردی-وبلاگی-دسته جمعی :
شما واقعا سه نفره رفتین زیارت ؟
اینجور که اینجا بازخوردش رو دارم میبینم می تونم قسم بخورم که لا اقل ۱۵-۱۶ نفر بی اغراق همراه و همقدم و هم اشک و هم رازو نیاز و هم مناجاتی برده بودین
...
جای جامونده هاخالی...
.
.
.
سلام . حق با شماست . به قول یکی از دوستان عزیز , این یک زیارت دسته جمعی بوده , نه یک نفره یا سه نفره ! بدون شک شماها هم همراه من بودین ...
کسی هم جا موند مگه ؟
دلتگیات تموم شد،واسه یه دلتنگ هم دعا میکنی؟
دلتنگی من و تو , جزئی از تار و پود زندگی ماست که بی آن , دنیایمان شکل نخواهد گرفت ! اما باید رنگ دهیم تار و پود زندگی را , رنگ دهیم دلتنگی را , با رنگ روشن عشق ...
محتاج دعایم زهراجانم . چشم عزیز دل .
یا لیتنی کنا معکم فافوز فوزا عظیما ..ممنون از این سفرنامه / درد نامه / درس نامه .....یادنامه ی شعور و شور ....
لطف شماست استاد بزرگوار . ممنونم از شما .