سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

آن نشسته در دل ...


آدمی هرگز روح خود را پنهان نمی دارد از نگاه خود , اگر با دل در ریا نباشد و آدمی مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند روح خود را بی پوشش و پرهیز در پرتو نگاهش بدارد ؟ چه بسا مردمانی که می آیند و می روند بی که از خیالشان بگذرد که این موهبت نیز وجود داشته است . موهبتی که انسان نه بس بخواهد , بلکه احساس وجد کند از این که خودی ترین  ,که محرم ترین چشمان عالم در او می نگرند , می نگریسته اند و من اذعان می دارم که نگاه آن انسان به من " آن من , آن در من " کفایت می کرد برای سرمستی وصف ناپذیری , اگر چشم عالمی حتی نسبت به من کور می شد و نزد خود اعتراف می کنم که فقط به نگاه او – نگاه او به خودم – نیازمند بودم و بس , او که می دانستم از جوهر وجود من است ... ( محموددولت آبادی , سلوک )

 

عید بود . قرار بود با خانواده ها به دیدار یکی از فامیل های نزدیک برویم . اما یگانه و نیایش راضی به آمدن نبودند که فرصت بودن ما در کنار خانواده ها آنقدر کم است که بچه ها ترجیح می دهند تمام آنرا در کنار نزدیکان صرف کنند . وقتی عدم رضایت یگانه را دیدم و سعی کردم تا قانعش کنم برای همراهی ما , جمله ای گفت که میخکوبم کرد " مامان , فامیلی به اسم و نسب نیست , به دل است !" هر چند مقرم که فاصله های مکانی , در ایجاد این فاصله های دلی بی نقش نیستند , اما اقرار می کنم پاسخ مناسبی نیافتم که به او بگویم .

اینها را گفتم که بگویم در این دنیا , چه حقیقی , چه مجاز , آنها که با دل نزدیکند و در یک مدار روح و اندیشه قرار دارند , نزدیکترین نسب ها را هم با تو می سازند , هر چند در نام و نسب با تو یکی نباشند . وقتی وجود من متاثر از وجودی می شود , در ذهن و دل و روح , نسبت های خاصی شکل می گیرد که شاید تعریف شده نباشد , اما انکار شدنی هم نخواهد بود و اتفاقا ارزش وجودی این نسبت ها بسیار بیشتر از نسبت های نسبی یا سببی منفعل می باشد . کاش در دایره ارتباطات نامحدودمان در فضای روزگار کنونی , اینگونه ارتباطات را بیشتر نماییم .

انسانها بسیار متفاوتند , اما زبان مشترک دلها , مهربانیست . این زبان مشترک هرچند گاه دیر به دست می آید , اما وقتی یافته شد , با جان عجین می شود . و من اعتراف می کنم محبت برخی عزیزان آنقدر در من ریشه زده که هیچ تیشه ای آنرا از جای نخواهد کند , حتی قویترین آنها که گذر زمان و فراموشی ست . فضای مجاز مرا با عزیزانی آشنا نموده که هر چند برایم نادیده و ناشناخته اند , اما آنقدر در دل من جای گرفته اند و آنقدر وامدار مهر و اندیشه های والایشان هستم که تحت هیچ شرایطی و در هیچ زمانی فراموششان نخواهم کرد , حتی اگر دست روزگار , روزی همین حداقل ارتباط را از ما بگیرد . و اعتراف میکنم که مهر برادران خونی ام , اگر در من ریشه زده و با تمام وجودم عجین شده , در این فضا هم برادرانی دارم که گاهی بیشتر از برادران واقعی ام , با حقیقت وجودی من آشنایند و مهربانی های بی بدیلشان هر روزه سیرابم می کند و من سرشار می شوم از برادرانه هایی که روزهایم را رنگی خوش می بخشد .فرصت را غنیمت می شمارم تا قدردانی ام را از حضور موثر دو تن از این عزیزان , اردک بزرگوار و دانیال عزیز عنوان کنم و بگویم که همیشه  مدیون  محبت های دلنشین و افکار عمیق آنها بوده و خواهم بود , به ویژه وقتی این محبتها در قالب واژه ها بیان می شوند تا مرا شرمسار لطف بی نهایتشان نماید . و من چه کم می آورم کلماتی که عمق سپاس مرا و ژرفای مهرم را به آنها بیان دارد , هرچند می دانم این دو عزیز , رمز دفتر دل مرا خوب می دانند و نوشته هایش را خوب می خوانند ... وجود پرمهرشان پاینده و سرشار بهارانه های ناب دوستی .  

 

پی تو نوشت :

" تو در میان باران بودی و من برایت قصه از باران می گفتم !"

 

 

 

نظرات 52 + ارسال نظر
یگانه شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:25 ب.ظ

اری..اما..
.
.
.
.
اینگونه حساب کنیم دل ما فامیلی ندارد..

چرا اونوقت ؟ یعنی شما با هیشکی در یک مدار روح و دل قرار نداری دخترم ؟!

یگانه یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ب.ظ

دیگر راهی را برای تلاش به امید جواب دادن نمی شناسم

جانم؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد