بعضی آدمها جنسشان از خاک نیست انگار . که از نور است سرشتشان . آسمانی اند نه زمینی . درد ایشان و زخم هایشان هم از جنس خاک نیست . باور بزرگی که در باورهای کوچک این زمانی نمی گنجد . سایه روشن , داستان یک کاغذ سپید مطلق است و یا یک کاغذ سیاه مطلق که هیچکدام بی مدد دیگری معنایی ندارند و این سایه ها هستند که از دل سپیدی ها شکل ها را خلق می کنند و یا این سپیدی ها هستند که از دل سایه ها , شکل ها را می آفرینند . داستان سایه و سپیدی و سیاهی , داستان زندگی ماست که اگر پیروز میدان باشیم , می توانیم با رنگ سپیدی , صفحات زندگی را و صفحه دل را آنقدر پاک و روشن و زلال نگاه داریم تا صیقل یابد و خالی از هرگونه پیش داوری , پذیرای رازهای زیبای خلقت شود . و شگفتا از این رازهای خلقت ! شگفتا از این موجود تودرتوی هزارتو که بزرگترین پدیده هستی ست و مگر نه اینکه درک بزرگترین پدیده خلقت , همتی می خواهد عظیم ؟ که جهان بزرگ است و اندرون ما پر از فضای خالی ادراک و چه شگفت انگیز است نگریستن در عجایب خلقت و گشودن رمزی از رازهای بی شمار آن . و مگر نه اینکه این مهم به شرط آزادی مهیا می شود ؟؟ آزادی و از بند تعلقات رستن , از بند رنگ های مجاز , آزادی از انجماد فکر و ذهن , آزادی از جهل نگاه و سیاهی قلب ؟
و چه خوشبخت است آنکه از پس دریچه نگاه چشمانش به هستی , آتش عشق را می بیند و سوز و گداز و فریاد پروانه وجود را در آن در می یابد ! و داستان سایه روشن , داستان عشق است . داستان آن گدازه های مذاب که از قلبی آتشین برمی آید و می شود راز انالحق منصور , می شود قصه چشمان یعقوب و بوی پیراهن یوسف , می شود تکرار نامکرر مرجان در زبان داش آکل , می شود قصه فداکاری پدر وقتی آب را , نان را و جان را بذل کرد . می شود قصه سرخی دل شقایقها . که نوشتن از شقایق ها عادت سایه روشن شده , که این نوشتن حس پرنده ای را به او می دهد که در لایتناهی آسمان پرمی گشاید . که او , که ما , از تبار شقایقیم , روییده چکه های شقایقیم , که در این جغرافیا , تاریخ از خون شقایق شکل گرفته است . از چکه های قرمز قلب شقایق ! این است که نوشتن از شقایق , میراثی است از رد سرخ گامهای او در دشت هایی که مکان شکفتن اوست , به شیدایی و به عشق !
راستش من فکر می کنم برای اینگونه بودن باید دعوت شد . دعوت به میهمانی عشق , یا که نه , شاید این تویی که باید میزبان را به میهمانی دلت بخوانی . که تا عشق را نخوانی , دریافتش نخواهی کرد . که تنها عشق است که عشق می آفریند . و چه کسی می داند معنای ایمان آوردن و به عشق مومن شدن چیست ؟ و چه دگرگونی شگفت انگیزی را در وجود تبعیدیان فلسفه هبوط به نمایش می گذارد و چه زیبا و شورانگیز است فهم اینکه همه هستی اوست و همه هست بودن در گرو به او پیوستن و زیباترین بودن بی او , معنایی بجز نیستی ندارد . و چه زیبا روحی که این را در می یابد , دوست داشتن را می آموزد و آنکه دوست داشتن را آموخت , در زیبایی ها می شکفد . زیبا می گوید , زیبا می بیند , زیبا می شنود , می اندیشد , می خندد , می گرید , زندگی می کند , می سراید , می نویسد , زیبا ... زیبا ... و زیبا می میرد .
روحی که دوست داشتن را می آموزد , در می یابد که زندگی کند بی هیچ کینه و نفرت و دشمنی . بی هیچ بدی و احساس غربتی ! روحی که دوست داشتن را بیاموزد , در می یابد که چگونه قبل از اینکه در چنگال زمان اسیر شود , زمان را تسخیر کند و ازمسخ شدن در پنجه ی روزمرگی ها رها شود و مسیر رفتن و پیوستن را بپیماید . و قبل از اینکه جویباری اش را باور کند , به خویشاوندی اش با اقیانوس فکر کند . روحی که دوست داشتن را می آموزد دیگر به علفهای هرز نمی اندیشد ! و دلش به هوای شقایق شدن پر می کشدو در آزمون اسارت در محبس کالبدهای تنگ , سرافراز و بی قرار است . بی قرار برای پرگشودن , برای پر کشیدن , برای پرواز , پرواز و آغاز !
روحی که دوست داشتن را باور کرد بی تاب است . بی تاب تجربه ی شکفتن در بهاری که آنرا پایانی نیست جز مرگ , که مرگ نیز خود بهاری است برای بودن و آغازی نو , که در این بهار , باران عشق او را از عطش می رهاند , که کویر وجود را آسمان سیراب می کند , نه سراب !
و من چه خوشبختم که از پس این پنجره کوچک به گستردگی دنیای مجاز , اینهمه نامه های زیبا را دریافت می کنم برای چشمانم تا گواهی بشوند برای اشکهایم که خود گواه سوز و گداز قلبم بشود و به یادم بیاورد که باید از آراستن خویش در آینه های محدب و مقعر بپرهیزم تا نگاه خدا را دریابم , که همان برایم کافیست . و امروز با حضور سپهر آسمانی , آسمان دوستیهایمان روشن شده به شور و شعور و سرمستی .
برادر بزرگوارم , حرفهای تنهایی تان , که در سایه روشن گدازه های مذاب عشق برخاسته از قلب مهربانتان , بر جانمان می نشیند , همانگونه افسونمان می کند که گل سرخ و مگر جز این است که :" کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ , کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم ؟"
برادر آسمانی ام , حضورتان را در سایه سار هستی قدر می نهم و از اینکه افتخار آشنایی و همراهی با شما را – هر چند ناقص و در حد بضاعت فهم ناچیز خویش – در این مسیر داشته ام , بسیار خرسندم .
سپهر عزیز , تولدتان مبارک . هماره آسمانی باشید برادرم .
پی نوشت 1:
این نوشتار , برگرفته از اولین پستهای برادر بزرگوارم هست که در ذهن من به همدیگر مرتبط گشته اند تا یادآوری باشند برایم این آشنایی دیرین را که از تیرماه سال 89 قدم به قدم شکل گرفته است .
پی تولد نوشت 2:
فریناز عزیزم , رگبار آرامشت , از آن سراهایی ست که وقتی واردش می شوم , شور و شعر و شعور را با هم دریافت می کنم و چه زیبا خانه ای ساخته ای که معنای نیک انتظار را برایمان به تصویر می کشاند . شادونه عزیز , شرمنده اگر نشد آنگونه که باید تولدت را به جشن بنشینم , که در بضاعت من نبود مهربان . پس باز هم با همین زبان الکن می گویم :تولدت مبارک نازنین . امید که همیشه سلامت و شاد و پیروز باشی . و امید که قلبت سرشار عشق شود و دلت گرم به نور محبت الهی . پاینده باشی همیشه و باز و باز و باز , تولدت مبارک , دختر پرشور بهمن ماه .
آخ دیدم امروز همش بوی نرگس حس می شد آ نگو اومدی این جا .میومدی پیش عمه خب.

حالا از فردا منم مشغول ولیمه خوری می شم و ......... تا سه شنبه شب .(مامانمینا از مکه میان)
دلمون حسابی تنگ شده بود وقتی نیستی جات حسابی خالیه
یه بار دیگه تعارف کنین , پا میشم میام ها عمه جون ! دو روز دیگه هم تهرونم ! دلمم هم ولیمه میخواد , هم دیدن عمه !

راستی , سلام عمه جون . هوای داداشی روداشتین امروز یا نه ؟!
برو ببین خب .نظرتو بگو ولی جیغ بنفش نکشی سر عمه!
هر وقت از کلاست خسته شدی بیا .آخ جون سوغاتی
کجا برم عمه جون ؟!
سلام خواهر آسمانی
دقایقمان را را به مسلخ می بریم تا عید قربان داشته باشیم تا بازگشتتان دلمان پر پر نزند
دو روز چند هزار پروانه از پیله به در خواهد شد ؟
بهترین لحظات را برایتان آرزومندم
گفتی هوای داداشو داشتی ؟گفتم برو ببین داشتم یا نه؟
دیدی هوای تهرون بده روت اثر کرده!
خطاب به قلب عزیز :
لطفا دلتنگ نشو و در امور خواهری دخالت نکن !
همین که خون پمپاژ کنی ، کافیست ...
خب برادرتان قلب دارد خون پمپاژ می کند ما چکار کنیم ؟
خب ما هم آب پرتقال می آوریم.
هنوز طنین صدایشان در بازیهای وبلاگی در خاطرم نقش بسته و بعد هم تبریک تولد نرگس بانوی عزیز...و قلم زیبا و کلام دلنشین سپهرخان همیشه او را منحصر به فرد می کند...تولدتان مبارک جناب مذابهای سپهرنشان...امیدوارم تندرست و شاد باشید..و ممنون از نرگس جون به خاطر زحمت قشنگش
فریناز عزیز رو هم ندیده از این اسم قشنگش دوست دارم و امیدوارم همیشه خوب و خوش زندگی کنه..تولدت مبارک دختری با یه عالمه ستاره
سلام
من اومدم..
می دونی مامان من 1 تصمیم کبری گرفتم..
تصمیم گرفتم راننده کامیون بشم..
به نظرت به من مچوز میدن؟
اگه میدن به من اطلاع بده برنامه ریزیمو شروع کنم.
میسی.
نیستی مامان جونم؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یگانه جون منم اینجام...آتیش بسوزونیم؟
یگانه جون میخوام بگم میتونی راننده کامیون بشی من خودم چندین نفر خانم دیدم کلی با کلاس و با جذبه راننده شدن..تازه راننده نفتکشم میتونی بشی...فقط باید گواهینامه پایه یک بگیری...حالا چی شد به این تصمیم رسیدی؟
اخه دوست دارم دلم برا خودم بسوزه!
راننده های کامیون زود می میرن،نه سمیرا خانم؟
یعنی اگه راننده کامیون نشی دیگه دلت واسه خودت نمی سوزه؟
حالا چرا میخوای دلت واسه خودت بسوزه؟؟
سمیرا خانم؟؟
مامان؟؟
ای ملت..
چته عزیزم چرا داد می زنی خب؟ من فقط خواستم در راستای راننده شدن کمکت کنم....فقط یه چیزی...راننده بخوای بشی باید سبیل کلفت بذاری...مشکلی نداری که؟
نه من دوست دارم راننده کامیون بشم که جوونمرگ شدنم تضمینی بشه.
الان دارم تصور میکنم نرگس از دیدن کامنتهای کاملا مرتبط من ویگانه جان از راه دور چه حس خوشایندی پیدا میکنه و چه شاخه گلی برامون پرتاب میکنه!!!
سبیل؟
نننننننننههههههههههههههههههههههههه
یعنی اون خانم های دیگه هم سبیل گذاشتن؟
خب چرا جوونمرگ؟ اونم تو که این همه واسه آینده ت نگرانی...بهار میگفت مامان این یگانه جون همه اش از جنگ و آینده نامعلوم تو ضمیر ناخودآگاهش نگران بود...بچه ام درست فهمیده عزیز؟
سمیرا خانم اهنگ وب من قشنگ تره یا مامانم؟
آره دیگه لازمه راننده شدن داشتن سبیله عزیزجان...خب اون خانمها هم بعضیاشون .........حالا شما گواهینامه رو بگیر شاید تا اون موقع ماده ای تبصره ای چیزی کم و زیاد شدن معاف شدی
بهار خیلی باهوشه.
سوالهای خانمان برانداز می پرسی یگانه جون؟! خب من چون روزنامه نگار راستگویی ام باید بگم الان در حال حاضر آهنگ تورو بیشتر دوست دارم چون به دل نشست ...البته خب منکر سلیقه زیبای مامان گلتون نیستم ها(
بهارم بلاخره دختر منه دیگه(آیکون یک مامان خودشیفته)
اااااااااخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ جون
جوون مرگ شدم..
لالالالالا
جوون مرگ شدم...
گوشتون رو بیارید جلو...
اهنگ وب مامانم رو من بهش دادم بذاره تو وب خودم خوشش اومد گفت بذار من بذارم ،دادم به مامانم.
خب حالا که جوونمرگ شدی(دور از جون) خیالت راحت شد؟ دیگه پس نمیخوای بری دانشگاه؟ نمیخوای بشی معاونت تحقیق و پژوهش دولت ؟ نمی گی امورات مملکت رو به کی بسپریم؟
ای ناقلا...میخواستی فقط از ما اعتراف بگیری؟ خب هردوشون قشنگن بابا اما اونی که توی وب خودته بهتره
میگم نیایشم اون دور و برهاست؟ بهش بگو بیاد تو چت روم تا صابخونه نیومده اونم یه چیزی بگه
اونوقت میگن چرا طرف میره کامنتهاشو تاییدی میکنه؟ واسه خلاصی از شر مزاحمتهای یکی به نام سمیرا دیگه! مگه نه نرگس جون؟
100 تا نشد مامان؟
سمیرا خانم خدانگهدار ببخشید پر حرفی کردم.
راننده کامیون که شدم شیرینی شما رو یادم نمیره.
شما هم فاتحه یادتون نره.
ممنون.
شما مراحمید.
مامانم بیاد ببینه ذوق می کنه.
نیایش داره با جورابش ور میره.
اره گویی رهایی یافتم از بند..
چیه این زندگی..
همش دل شکستن...
چه خبره زدی تو خط یاس عزیزم؟ کی دلتو شکسته؟
94
95
پس از همین الان راننده کامیونیت مبارک یگانه جون
چیه آمار میگیری؟ یا شمارش معکوسه؟
97
میسی
99