سایه سار زندگی

.....


روزگار ما , روزگار غریبی ست . به هر سو که می نگری , دردی و غمی ست که فوران می کند از چهارگوشه هستی . دست روی دل هر کس که بگذاری , آنقدر دردهای آشکار و نهان دارد که اگر به پایشان بنشینی , غصه  خودت را فراموش می کنی . نمی دانم چرا اینقدر شادیها کمرنگ شده ؟ یک زمانی فکر می کردم این طرز تفکر و نگاه ما به هستی ست که می تواند شادی آفرین باشد , اما آیا به راستی همین است ؟ وقتی من , هر چقدر هم در پدیده های جاری در خلقت , در اتفاقات ریز و درشت آن , در روزمرگی های زندگی , خوش بین باشم و زیبانگر , باز هم بسیار مواقع اتفاق می افتد که نمی توانم شادیها را در زندگی ام , به جریان بیندازم . که علیرغم اینکه سعی می کنم رنگ روشن شادی بپاشم به زندگی خود و اطرافیانم , باز هم در نهایت مغلوب و تسلیم دردها , غمها و تیرگی ها می شوم .تازه این وضع من است که نگرشم به زندگی خوش بینانه است و معتقدم که در برابر گذر لحظه های عمر مسئولم و می دانم که نباید دوره طلایی عمر را به بطالت گذراند و باید قدردان تک تک خوبیهای جاری در زندگی ام باشم . وای به حال آنها که کلا زندگی را جز غم هیچ نمی دانند و مغلوب یاس و ناامیدی اند. آنهایی که در پس هر اتفاقی , چهره زشت آنرا پررنگ می کنند و قضاوتشان در هر اتفاقی و هر حادثه ای از زندگی , بر مبنای بدبینی ها و تلخی هاست که شکل می گیرد . حال آنکه هر آدمی  , هر رویدادی , هر روزی از زندگی , بیش از تیرگی های درون, بیش از نقاط ضعف و کاستی , نقطه های مثبت و خوشایند و روشنی در وجودش دارد که اگر به آنها توجه کنیم پررنگ و نمایان می شوند و بر عکس اگر تمام توجه مان را به آن مساله , بر مبنای تلخی ها و کاستی ها شکل دهیم , بالتبع رنگ غالب لحظه ها , رنگ غالب آن شخصیت یا رنگ غالب آن اتفاق , تیره و سیاه خواهد شد .

و من در زندگی آموخته ام , در هر اتفاقی , در هر رویدادی , به زیبایی های درونی اش بیشتر توجه کنم تا به نقاط منفی و سعی کنم با برجسته کردن هر آنچه خوبی و زیبایی ست , آرام آرام مشکلات و تلخی ها را کمرنگ و کمرنگ تر نمایم تا آنجا که حتی به حذف کاستی ها و نقصان ها نیز بینجامد . هر چند اذعان می کنم نه می توانم و نه قدرتش را دارم که همیشه در این امر موفق باشم , اما لااقل تلاش خودم را نموده ام و همین تلاش , حداقل رضایت را برای من به دنبال خواهد داشت .

یک درددل :

یادمان باشد هر آدمی , قصه شگفت انگیز و منحصر به فردی ست که تنها آفریننده او , راز سر به مهر وجودش را آنچنان که باید می داند . پس بیاموزیم که به همین آسانی در مورد این معمای هستی قضاوت نکنیم و بدتر از آن , این قضاوت خودمان را که در بسیاری از مواقع , یا نادرست است , یا از عدل و انصاف به دور , منتشر ننماییم . مراقب باشیم که با بیان نادرستی ها و تیرگی های ذهن و درون , به انتشار آن و به تایید و تاکید آن , دامن نزنیم ....

گاهی از انسان بودن .... گاهی از مهربانی ..... گاهی از عاشق بودن ..... گاهی از .........

چه دلم درد دارد !

نظرات 21 + ارسال نظر
دانیال چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ

شکر خدای عزوجل که کم یافتیم اما بازیافتیم !
تو را

اول .... 1

شکر خدای را بابت حضورتان , که چونان همیشه با مهرتان , نمره اول می گیرد ...
ممنونم .

محب شهدا چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ http://nejat-yafteh.blogsky.com

تا توهستی واین نگاه.تا صدای که گرم وامیدی که جاری است در رگ به رگ وجود قدرتمندت.
باور دارم که تمام می شود این روزهای تلخ.تمام این درد های جانکاه.
صبور باش خواهرترینم.
صبور باش نازنینم که خدا صابران را دوست دارد
تو لحظه ای از من جدا نیستی .
بخاطر دلم که همراه توست قوی باش.
تو خسته که می شوی من زمینگیر می شوم.

کاش پیشم بودی ! کاش ....
چرا کسی حرف دل مرا نمی فهمد خواهرم ؟! دلم خیلی گرفته زهرا ...

سایه چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

قضاوت امر دشواری است . هر کسی قاضی خودش باید باشد که هست زیرا از خود که گریزی نیست . قضاوت دیگران هم باید بی هیچ حب و بغضی باشد که همین حب و بغض سبب آن بی عدالتی می شود که گفتی . هرگز به خودم اجازه ندادم دیگران را قضاوت کنم . هر گز احساسات دیگران را نمی شود و نباید قضاوت کرد . تیرگی های ذهن و درون هم شاید به حسادتها مربوط می شه . که بدترین خصلت است ...
جرا دلت درد داره نرگس جان ؟! بگذار دیگران هر قضاوتی می خواهند بکنند . تو راه خودت و برو عزیزم ....نگران نباش هر کس در نهایت با وجدان خودش تنها می مونه ...

سلام سایه جانم . خوبی عزیز ؟ به فکرت بودم این دو روزه , هرچند گرفتار بودم ...
کاشکی یاد بگیریم اول از هر کسی , خودمون رو به داوری بنشینیم ... چی بگم عزیز ؟

خواهرت چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ

الهی دورت بگردم.اینجوری نگو.آتیش میگیرم.بخدا همه ی حواسم پیش توئه.مدام با خودم مرور میکنم لحظه به لحظه ات.انگار که همین نزدیکی ها هستی.
دعای من همیشه با توست.واین دعایم هست که از خودم موثر تراست وخدایی که خوب می دانم که چقدر دوستت دارد.وهوایت را دارد.
این ها برای اینکه ته دلت آرام باشد که خواهر کوچکی داری که دلش برای تو شور می زند وشنیدن صدایت آرامش می کند کافی نیست؟
می فهممت.اما بدان که هیچ وقت،هیچ کس آدم را آنگونه که هست باور نمی کند ونمی فهمد.

قبول دارم و قبول میکنم حرفاتو خانوم دکتر . قربون مهربونیات . چطوریایی با دردسرای من ؟ دیشب کسی ایراد نگرفت واسه دو ساعت حرف زدن باهات ؟!
مهم نیست دردها , میگذره مثل همیشه ... نگرانم نباش خواهری . فدای تو .....

خواهرت چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ

نه خواهری .اتفاقا" حربه خوبی بود که از دست مهمونای گرام فرار کنم وحتی نرسم خدا حافظی بگیرم ازشون.
ما رو دست کم نگیر.دختر ته تغاری خونه واسه خودش پادشاهی میکنه گاهی...

ولی چسبید واقعا"
اتفاقا" یکی از دوستان مجاز امشب درست وقت جمع کردن سفره به دادم رسید وتا اتمام مکالمه ما ظرف ها رو هم شسته بودند.
خدای شانسم.نه؟

دوستان مجاز ؟ کی بوده اونوقت ؟ از حوالی نازدونه خاتون که نبود احیانا ؟!

یگانه چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ب.ظ

اگر مرحمی پیدا کردید مرا هم خبر کنید که شدیدا محتاجم به ان...

مرهم یا محرم ؟! واسه چی میخوای دختری گلم ؟! تو اینجوری نگو که دق میکنم ها !

مهدی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ http://www.ranginkaman1967.blogfa.com

سلام ابجی

کی توانسته همچین جراتی به خودش بدهد و شما را ناراحت کند

می دانم که شما را خیلی ناراحت کرده که این مطلب را نوشته اید

فدای داداش مهدی گلم بشم . خودت رو ناراحت نکن عزیز . میگذره ... بارانم رو ببوس و بچلون !

محمد چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.hubut.blogsky.com

طوفان دلت را هر چه زودتر،آرامشی باید....
انشاالله.

ممنونم برادر بزرگوارم . به دعای خوبانی چون شما .

فرداد پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام خواهرم
همدرد
راستش دلم نمی خواد در این خصوص صحبتی کنم...فقط میگم که بعضی از دردها یادآدم میاره هنوز انسانه و می تونه به اون دردها بباله.
....
رسیدن به خیر.

سلام برادرم . بعضی دردها .... یعنی درد من هم از آن دسته است ؟!

ممنونم برادر . سلامت باشید .

فریناز پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ق.ظ

درد دلتو اصلا قبول ندارم بانو!

چرا عزیز دل ؟!

دانیال پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ http://www.danyal.ir

کودکان بازیگوش اند ...
و من از سر بازیگوشی چند پاسخ به کامنت شما را خواندم
خواستم بگویم ، ما هیچ ؟ ما نگاه ؟! نشنوم گرفته باشی خواهر
که حسادت ، قضاوت ؛ پیامد یک بیماری بی رحم ، بی درد و دشوار یاب در انسان های پیش پا افتاده ای است که اگر نیک به آنها بنگریم ، وزنی سنگین و چایگاهی ویژه در زندگی فردی و جمعی ما ندارند ...
نشنوم گرفته باشی خواهر ...

کاش کودک بمانیم ....
حسادت را از قضاوت جدا می کنم برادر ! ممکن است هر دوی اینها گاه همزمان باشند در وجود هرکدام از ما , اما بیشتر آدمها , درگیر قضاوت دیگران هستند ,بی اینکه شناخت نسبتا کاملی از آنها داشته باشند و همین است که باعث اشتباهات فراوانی می شود ! وای به روزی که بر مبنای این اشتباهات قضاوتی خود , عمل هم داشته باشیم , یا به تاکید بر حقیقت قضاوت خود , نسبت به انتشار ذهنیت خود هم بکوشیم , که دیگر .... به نظر شما ظلمی که در این میانه بر شخصی وارد می شود را چگونه می شود جبران نمود ؟

راستی , این ما هیچ , ما نگاه , یعنی چه ؟!

هیچ پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ

مشکل اساسی ما در دوگانه سازی و دوگانه پرستی است- دوگانه ی غم/شادی و...- که ان نیز
نا شی از ظاهر بینی است (یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا)...اگر باطن دنیا را ببنیم و دریابیم که این برچسب های ذهنی ما است که نام رنج و درد و بدبختی بر اشیاء می نهیم (ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آبائکم ) انگاه غرق در شادی خواهیم بود همچنانکه ابن سینا در نمط نهم اشارات در توصیف عارفان (انها که هستی را می شناسند )می گوید : العارف هش بش بسام ...فکیف لاتکون فانه فرحان بالحق ...عارف به خاطر درک معیت با حق در نفس خویش همواره شادمان است ..و در نیایش شعبانیه نیز امده است که : انت لم تولنی الاالجمیل فی حیوتی ...و نیز ام المصائب حضرت زینب کبری فرمود : ما رأیت الا جمیلا ...مطلب این است که ما چون ازاد نیستیم و تعلق داریم به اشیاء و هویت های اعتباری قومی و شغلی و عنوان های کاذب و گاه همه ی وجودمان را با داشته های بیرونی تعریف می کنیم و دچار توهم نیاز و جدائی و شکست و....هستیم پیوسته بر رخدادهایی که برما وارد می شوند برچسب شکست و فقدان و نابودی و....می زنیم و بسته به اینکه تا چه اندازه خودمان را با ان تعریف کرده باشیم به همان میزان دچار احساس اندوه و فقدان و و شکست می شویم و نتیجه ی ان ناامیدی است .و لی فراموش نکنیم که یأس از خلق شرط و مقدمه ی امید مطلق به ذات حق که حقیقت هستی است می باشد .

حق با شماست استاد بزرگوار . در غمها هم چونان شادیها , اگر حضور خالق را ببینیم , هرگز برچسب رنج و بدبختی بر آن نمی گذاریم . اما راستش , گاهی , حکمت برخی رنجها را نمی فهمم ... گاه دیدن سختی هایی که بر عزیزی وارد می شود را تحمل نمی توانم کرد ! اینگونه مواقع است که .... دست خودم نیست , خیلی کم می آورم ....

اما این جمله از فرمایشتان را پررنگ می کنم تا یادم بماند که : یاس از خلق شرط . مقدمه ی امید به ذات حق است ...

ممنونم استاد .

خواهرت پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ

نه به جان خودم سعیده نبود.
تنها ارتباط من وحضرت نازدونه تبادل پیامک ادبی در مورد باران بود وبس
بانویی که دیشب با اوشان گفتگو داشتم از دوستان مجازی هم استانی خودم هستند.
اگه گفتی منظورم کیه؟

خو خواهری منم دل داشتم ! ما هم , هم باران داشتیم , هم برف ! پس چرا پیامک ادبی واسه من نیومد ؟!

دوستان مجازی هم استانی ؟! نکنه رفته بودی قلم گوش تا گوش بریده ای را از دریاچه گهر نجات دهی , تا غرق نشده ؟!

دانیال پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://www.danyal.ir

قضاوت برای برخی کار هر روز و هر لحظه است
سخن گفتن برای ایشان تنها محصول مشترک بازدم ها و
تارهای صوتی حنجره و فضای دهانشان است ...
ناراحتی و دلیگیری از کلام این انسان های خرد ، کاری بیهوده و خنده آور
به شمار میرود و نباید با با غم و دلگیری هزینه اش را پرداخت کرد ...
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما ... سوره لقمان
اگر مخاطبت جاهل بود ، سلامش کنید
کنایه از آنکه بگویید ، آری حق با شماست ، برو به سلامت
و مگر نه آنکه تو میخواستی نگاه کهنه به جهان را
با جان نوی دلدادگی نو کنی ؟!

کسانی که هر لحظه روزگارشان را با قضاوت و عمل بر اساس آن میگذرند , به قول شما جای نگرانی کمتری دارند ! اما من ناراحتی ام از آن دسته افرادیست که اینگونه نیستند و ....
بی خیال برادر ! می خواهم زودتر از شر این پست خلاص شوم ! حالم بد می شود از خواندنش ! بهتر نیست ؟

سایه پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

یگانه جون تو دیگه چرا ؟! تو باید به مامان انرژی بدی که دلش شاد بشه عزیزم ...سراپا شوق و شور باش عزیزم

سلام سایه جانم . خوبی مهربون ؟
نگران نباش . یگانه هم مثل مامانش گاهی فقط جوگیر میشه !

یگانه پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ب.ظ

سلام.
ممنون دارم سعی مو می کنم
ولی امان از دست این هم کلاسی ها

قابل توجه سایه جان عزیزم .... پاسخ یگانه خانوم بود به شما ....

سعیده پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام عرض می کنم
حال شما؟ امیدوارم از حالت تیره و یخ در اومده باشین...
خو دلم میگیره ....
بعش اینکه مگه من اول براتون پیامک ادبی نزدم!!!!
خب زهرا جان لطف فرمودن و پاسخ بنده روهم ادبی تر دادن ...
اصلا ادبی نوشتن جز اصلی وجودی اینجانب می باشد
مثلا همین امروز تو همایش بعد اجرای مقالم وقتی نشستم دوستم از اون طرف سالن اومده میگه خدا نکشدت خوب بود موضوع زیستی بود و تو انقدر ادبی نوشته بودی
..
خلاصه....
آخ من برم یه سر به زهرا بزنم که جونم در خطره

علیک سلام عرض می کنم . خوبم نازدونه خانومم . نبینم دلت بگیره عزیز ! من شرمنده حال و هوای بد دیشبم !

مشکل اینجاست هر چی شما و خواهری ادبی تشریف دارین , من از ادبیات , بی نصیبم ! خوش به حال بچه های کلاس , که درس زیست رو به صورت ادبی هم درک کردند ! آفرین به نازدونه عزیزم .

مریم پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز

جانسوز بود شرح سیه روزگاری ام

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خویش

دیشب که ساز داشت سر سازگاریم....
سلام نرگسی!
کجایی تو دختر؟ دلمون هزار راه نرفته رفت
چی شد یهو رفتی و یه دل تنگ برای ما جا گذاشتی
نکن این کارو با ما عزیز نکن با دل ما اینجوری

سلام مریمی . ببینم خانوم مگه شما ساز هم می زنی ؟! رو نکرده بودی هنرت رو ها !
چشم دیگه یهو نمیرم واسه دو روز ! میرم واسه همیشه !( آیکون یک عدد نرگسی لوس !)

مریم پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

من میگم حتی برای یه شب نرو بعدم تو میگی میرم برای همیشه
واقعاً به قول خودت انگار لوسی خونت اومده پایین
در ضمن بله با اجازتون بنده سه تار میزنم
دیشب داشتم کوک میکردم که یاد تو افتادم
برف میومد و دلم هم گرفته بود
اصلا هم کلاً نیومدم نت حتی سیستمم رو روشن نکردم
با دنیا هم قهر بودم بــــــــــله

وایییی راست میگی مریمی ؟! یعنی تو سه تار میزنی ؟!!! خو چرا تا حالا لو ندادی ؟!!!
خب سه تار منم دلش خواست تو بیای کوکش کنی ! پوسید بیچاره از بی کسی !

سعیده پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ http://s73.blogsky.com

خوبه که خوبید
کی گفته شما از ادبیات بی نصیبید
درس نبود نرگس جان
همایش زیست شناسی بود که مقاله ی من برگزیده شده بود
در رابطه با تاثیر زیست شناسی در آینده ی شغلی

شاد باشید

میگما خانوم گلم , میشه یه قسمت ادبیش رو واسه ما هم بگی ؟! دوست دارم بدونم تاثیر زیست شناسی در اینده شغلی چیه ! مطمئنا به درد یگانه جون هم میخوره !

جوجه اردک زشت پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ

خواندم

؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد