1-
خداوند تو را که آفرید و دستت را که در دستانم گذاشت , چیزی در دلم فرو ریخت که نمیدانستم چیست و حسی که آشنایم نبود . با تو بودم در بهشت خداوندگار , آزاد و رها ...
هزاران میوه شیرین , جوی های شیر و عسل , سایه های روان !
بهشت , همانگونه که بود , همانقدر خواستنی , همانقدر آرامش بخش , همانقدر اطمینان آور.
که او بود , خداوند
و تو که ....
راستی چرا در آنهمه آرامش , حضور تو قرار را از من می ربود ؟
قرارمان بود به آن میوه ممنوعه , به آن درخت سیب نزدیک نشویم . تو اما آمدی و دستم را گرفتی و راست به چشمانم خیره شدی و باز آن حس غریب تمام وجود مرا در بر گرفت و سحر شدم در افسون چشمانت , وقتی گفتی :" من اما از میوه این درخت میخواهم !" و من که ...
از آن موقع تا به حال هزاران هزار بار اندیشیده ام که کاش اسیر آن نگاه نمی شدم تا از بهشت حضورش بیرون نیایم , اما نمیدانم چه سریست که حالا هم , هنوز , سحر آن نگاه افسونم می کند و باز حاضرم تمام سیب های ممنوعه را بچینم از هر آنچه درخت , تا تنها لحظه ای آن حس شیرین با من باشد ....تو بگو , به افسون کدام نگاه , سحر می شوی ؟ تو عاشقیت را چگونه آموخته ای ؟ ببینم , تو با این دریایی که مرا در خود می سوزاند و ذوب می کند آشنا هستی ؟
2-
زیباترین بهانه پیوند ما شعر است .
این دوست مشترک
که با ما قهوه می نوشد
و به قیلوله می رود ...
بانوی من !
مهمترین نکته فرهنگ تو این است
که از حزب شعری
و شکوه زبان تو آنجاست
که از زبان گنجشک مشتق شده است
و از سمفونی های موزارت
و تجلیات محی الدین ابن عربی
تو
یار منی
و یار شعرهای من !
بانوی من !
چقدر والایی و با فرهنگ
تو از آغاز دانستی
که عشق فرهنگ است
و شعر
خلاصه فرهنگ
و بر این دو
شرط بستی
و بردی ....
نزار قبانی
3-
از امپراتور بهاران , راز دانه های انار و مفهوم انارستان را پرسیدم . نگاه زیبایشان دلشوره انار را خلق کرد تا باز هم مبهوت و شگفت زده شوم و البته قدردان حضور مهربانشان . بی نصیب نمانید .
بنام خداوندی که ما را از خاک قرار داد و مختارمان کرد
که به سویش رویم یا آنکه حیوانی متمدن شویم ...
خواندن اشعار نزار قبانی از سرای شما شور و حال دیگری دارد
و صد البته بیشتر از توصیف شما ؛ نگاه و قلم دوست ندیده ام ،
امپراطور بهاران را ارج مینهم و برایشان توفیق روز افزون و شادی با عزت از درگاه ایزد مسئلت مینمایم ...
سلام برادر . راستش را بگویم , در نظر من , انسان بی عشق , همان حیوان متمدن بیش نیست ! که ترسم از آن است که بی عشق , همان تمدن را هم کم بیاورد ! که جوهره وجود آدمی , عشقی ست که خداوندگار از خود بر او دمید و خاک آدمی بوی خدا گرفت ...
نزار قبانی را از خیلی وقت پیش تر می شناسم . تاریخی که بر روی صقحه اول کتاب بلقیس و عاشقانه های او درج شده , نمایشگاه مرداد 86 است , اما حالا و همیشه بعد این , نام نزار قبانی برای من یادآور شما خواهد بود و بخصوص آن روز خاص , در نمایشگاه کتاب تهران !
راستی کدام یک ؟
امپراتور آنگونه که میخوانی یا امپراطور آنگونه که میخواند ؟
البته فرقی نمیکند ، زبان هیچ وقت گویای حرف دل نیست خواهر
مهم تداوم و بایستگی این دوستی هاست که هست
راستش تنها یک بار متوجه شدم که من گاه این کلمه را با این املا می نویسم , گاه با آن یک ! اما مگر فرقی هم می کند ؟! امپراتور ؟ یا امپراطور ؟ تهران ؟ یا طهران ؟ اطاق ؟ یا اتاق ؟
با احتمال قریب به یقین میدانم که هر دویشان درست است .
مهم صاحب امپراطور بهار است که سخنشان , سخن دل است و بر دل می نشیند . و به قول شما , مهم تداوم و بایستگی این دوستیهاست , که شایستگی ما آدمیان است ! مگر نه برادرم ؟!
راستی چرا در آنهمه آرامش , حضور تو قرار را از من می ربود ؟
سلام آشنای بهشت
فعلا سکوت را ترجیح می دهم از درد سرپیچی فرمان
سیب را من چیدم
وزیباترین بهانه پیوند ما خداوند است خدایی به بلندای شعربه بلندای مهر
بازهم عرق شرم را بر پیشانیم تزریق کردید
دلتان را نوشتم با هزار غلط املایی
تمام هستی ام نذر آن دمی که باز خدا باشد و تو باشی و سحر نگاهت تا بی تابی ام را افزون کند و قرار را با دلم بیگانه سازد !
سلام برادر بهشتی ام .
از درد که می گویید , بی قرار می شوم . که حسگرهای روح من آنقدر حساسند که از فاصله ای به عظمت تمام دنیا , درد را در می یابند , وقتی بر جان عزیزی نشسته باشد ! اینجا تا به سرای شما که فاصله ای نیست ! هر چند نگویید ندانستم این درد را مفهومی دیگر است .
و زیباترین بهانه پیوند ما , خداوند است که در شعر تجلی می یابد , یا در ... اصلا مگر فرقی هم می کند !؟
شرمسار مهربانی های بی شمارتان هستم همیشه تاریخ دلم .
باز هم ممنون از حضورتان در سرای دل .
قرارمان فصل انگور.
شراب که شدم بیا.
جام از تو باشد،
جان از من.
اصلا چه فرقی می کند نویسنده این شعر , گمنام باشد یا یکی از همین حوالی ؟ وقتی حرف او حرف دل است ؟ وقتی در جامش , جان زندگی را هدیه می بخشد ؟ وقتی قرارش فصل انگور است و موسم شراب ؟ وقتی با یک جرعه از شراب جان , می شود رسید به جایی که جز او نباشد و هیچ نباشد جز جان جهان ؟
چه خوب کاری کردی نوشتی . خیلی دلم گرفته بود ...مرسی عزیز
سلام سایه جانم . شبت خوش مهربانم . عجیب این دلتنگیها مسریست ! امیدوارم که رفع شده باشد از جان لحظه هایت این دلتنگی نهان ! راستی , من منتظرم نازنین . قرارمان را که یادت هست ؟!
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند.
نزار قبانی...از دفتر "در بندر آبی چشمانت"
بسیار دوستت دارم
و بیزارم از تعطیل یکشنبه
بیزارم از تعطیل شدن عشق
برای یک ساعت
حتی یک لحظه
مرخصی از عشق
گمانی بیش نیست
وتمام گردش ها
بیهوده اند.
در نبرد عشق
هماوردان را آسایشی نیست
چونان که
در انقلاب دریا
قایق را .
دوستت دارم و نگرانم
روزی بگذرد
که تو
تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من
انقلابی برپا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی ....
دوستت دارم و ..........
این شعر نزار هم تقدیم به سایه عزیز من .
کاش نامت را با خط بریل می نوشتند!
صدا کردنت کافی نیست
شکوه اسم تو را باید لمس کرد . . .
سلام بانو
جواب سلام آخرینم غریب بود
خط بریل ؟!

اونوقت چرا مریمی ؟! خو من سر در نیاوردم دلیلش رو مهربون مریم ...
ضمنا .... هیچی , بی خیال !
ببخش شما عزیز , امیدوارم پاسخ تلخی نبوده باشد !
حافظ هنوز اصرار دارد ، خبر خوشی در راه است!







تو کجای دنیای منی که هر چه می آیی نمی رسی . . . ؟
نرگسی؟دوستت دارم بی نهایت عشقS004:]
عزیز دل , اون خبر خوش میاد , نمیدونم کجای دنیات هست , اما من فکر میکنم به دلت که رجوع کنی , می بینیش !
منم دوستت دارم گل مریم . ممنونم مهربون .
شعر عربی ، شبیه زمینی است که آن را کشاورزی کاردیده و ورزیده با واژگانی موزون و سنجیده دانه پاشیده و از آن معانی بلند و ثمره عشق دریافت کرده است ، اما آیا در شعر فارسی ، بعد از هزار سال حاصل برداری ، نو شدگار شدن را میبینید ؟!
هنوز که هنوز است در شعر فارسی هر گاه پروانه ای گفته میشود ، خواه نا خواه در ذهن مخاطب شمعی فروزان میشود و ما هنوز مجال نیافتیم که آن شمع را خاموش کنیم و از این دو واژه پیر و فرتوت ، جوانه سبز رنگ ، مثال و تشبیهات دیگری سبزانه کنیم
و درست به خاطر همین است که گذشتگان نازک خیال ما و سخن آفرینان امروز ما به توارد افکار فجیعی رسیده اند و اشعار معاصرین در حالی که سرشار از واژه و وزن و زیبایی است ولی پر از ثمره تکراری معنا مینماید ، امید آنکه اشنایی شاعران و نویسندگان ادب پارسی با شاعران عرب زبانی همچو نزار قبانی ، چشم انداز روشنی از تر و تازگی لفظ و معنا را برایمان به ارمغان آورد ...
بله ؟! چی شد ؟ دعوای بین شعر عرب و شعر فارسی ؟! نداشتیم ها ! خو هر چند من وکیل وصی شعر فارسی نیستم و البته و صدالبته شعر فارسی اینقدر غنی هست که نیازی به دفاع من ناچیز نداشته باشه , اما خب میگم خدمتتون درسته که شعرای عرب از دیرباز در مقوله عشق و جنگ , سخنوران قابلی بوده اند , اما ادبیات غنی فارسی , سرشار از واژه های حکمت و عرفان و غزلیات ناب عاشقانه ست .
بی انصافی نکنید برادرم . چگونه میشود اشعار شاملو را خواند و گفت تکرار سخنان گذشته ست ؟ یا فروغ را و سهراب را و یا اینهمه شاعران سپیدنگار کشورم را؟
و سئوالی دیگر , بعضی مفاهیم , در طی گذر روزگار , ماهیتا تفاوتی نمی کنند که انسان همان انسان است و مثلا مگر عشق تغییر ماهیت می دهد در زمان ؟ مگر اینکه آنرا از مفهوم اصلی اش جدا کنیم و به عدد عشق های مجاز این روزگار درآوریم , که در اینصورت معلوم است که باید منتظر برداشت های متفاوت از آن باشیم .
اما عشقی که من می شناسم , در کلام حافظ باشد , یا فروغ , یا شاعری سپیدگو , همان عشقی ست که در غزل استاد قهرمان عزیزم به چشم می خورد و گرانقدر است و ارزشمند .
دیگر اینکه نزار قبانی با چه واژگانی آنرا بیان می کند که فارسی زبانان نمی دانند ونمیتوانند , من نمیدانم !
همه این حرفا به کنار ! میشه بگین حرف حساب شما چی بود اصلا و این ها که من گفتم چی ؟
سلام
شبتان پراز نغمه تصنیف مهربانی
شوکه ام از غروب ....دلم موج می زند در مهرتان و من و ماه سلطان چقدر خیس اشک شدیم در شوق بودنتان در پس فاصله ها
من اضافه شدم به خودم
دستمریزاد
چقدر تازه ام در نگاهتان
وای برادرم ! اینگونه که می گویید زبان سخن را از من می ربایید ! شرمنده ام از ناتوانی ام . ببخشید سلیقه کجم را !
تو را میان خویشتن و خویش بگویم ...
میان مژگانم و چشم
بگذار
اگر تو را به روشنای ماه اعتمادی نیست
تو را به رمز بگویم
بگذار تو را به آذرخش بگویم
یا با گل نم باران ...
بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم
اگر دعوتم را به مسافرت می پذیری ...
"نزار قبانی"
دیر کشف شد اما بخشی از ادبیات دهه 80 مدیون قبانی می باشد تنها شاعریست که نگاهش به عشق ممتاز از بقیه است
ممنون که انگیزه ای شدید برای چندبار خوانی نزار عزیز
خوشحالم که این نوشته , باعث شد رجوعی کنید به خاطراتتان با این شاعر گرانقدر . ممنون از درج این شعر به غایت زیبا .
خب این کامنت هم قابل توجه دانیال عزیز ....
پای مقایسه شعر عرب با فارسی میان آمد زبان عرب به خاطر کارکرد واژگانی دست شاعر را برای مانر معانی باز نگه میدارد حال در فارسی این را به دوش کنایه می اندازیم
شعر فارسی پیش از نیما با حکمت در آمیخته وگاه خطابه می شود و آنهم به خاطر سیستم تک گویی است که ما داریم اما شعر معصر به دلیل رویکرد اجتماعی از شعر گفتار به پسا گفتار رسید و امروز نیز شعر چند صدایی را تجربه میکند
در شعر عرب توجه واژگانی و طبیعت گرایی می چربد هرچند در شعر شاعرانی چون نیما و سیدعلی صالحی نگاه طبعت گرایی موج می زند اما جدای از ساده انگاری فعلی شعر معاصر ایران در حال تجربه طبعت گرایی است وشعر عرب بجز چند چهره در حال تکرار است
مشکل اساسی شعر ایران عدم ترجمه پذیری است
وای خدا خیرتان بدهد برادرم . تو رو خدا باشید که من حریف دانیال عزیز نمی شوم در این زمینه ! تو رو خدا بمانید که پای حیثیت شعر فارسی در میان است !

خواهر عزیز ، همه حرف آنستکه برای بازگویی لطافت چهره یار حتما نباید مثل گذشتگان ماه را گواه بگیریم و بگوییم قد یار چون سرو است ، لبش چون برگ گل است ، بلکه باید کلمه را از جلدش بیرون آوریم و جامه دیگری بپوشانیم ، در همین پست اخیر دوست عزیزم امپراطور بهار ؛ در کنار همه زیبایی دریافت معنا ، واژه انارستان را میبینید که ناتکرار یا کم تکرار است ، برای آفریدن چنین تصویرهایی از واژگان باید لباس تعصب را پاره کرد و لخت و عریان به جهان نگاه کرد ...
البته من شاعر نیستم و روایت و نصیحت و معرفت آموزی را بر عهده اهل فن میگذارم و قضاوت در مورد شعر معاصر و زمزمه لب های فرزندانمان را به عهده مخاطب میگذارم ، آنجا که شاعر فارسی زبان میگوید : سوسن خانوم ، ابرو کمون ، بیا بریم تو خونمون ...
میبینید ترکیب لفظ و قافیه کولاک کرده !!!
اولا که ارجاعتان می دهم به پاسخ زیبای اردک بزرگوار , در کامنت قبلی !
بعد اینکه دستتون درد نکنه خداییش ! یعنی همه دفاع شما از شعر عرب , در برابر همین شعر زیبای !!!!فارسیست ؟ سوسن خانوم ؟ ابروکمون ؟! انصافا شما اینو شعر حساب می کنید و به پای فرهنگ ادبیات غنی ایرانی می گذارید برادر ؟ خب با این حساب , تکلیف موسیقی ایرانی هم معلوم است ! تا امثال ساسی مانکن باشند , من چه بگویم ؟!
اصلا هم یادم نمی آید که این آهنگ زیبای سنتور که از این سرا پخش می شود , هدیه ایست از سرای برادر و آسمان ستاره بارانشان !
دانیال عزیز به درستی اشاره کردند شعر کلاسیک ایران شعر گل وپروانه است و متأسفانه ذهن جمعی مردم ایران سمت اشعار مراعات نظیری رفته است و اما شعر معاصر شعر تشکیلات منظم زبانی نیست و می بایست ذهن آماده داشته باشیم تا بتوانیم ارتباط معنایی پیدا کنیم
شعر معاصر به ویژه شعر حجم و شعر چند صدایی وتاحدودی شعر پست مدرن دارای ساختاری شکسته در روایت و صدالبته معنا گریزی هستند و تا مادامی مسلح به کد های لازم نباشیم نمی توانیم از هرمنوتیک شعر لذت ببریم
اما شعر عرب نه درترجمه بلکه در اصل زبان داری قدرت معنایی بسیاریست و دایره واژگانی گسترده ای دارد اما در ترجمه محدود می شود
شعر معاصر عرب مرهون گذشته خود است و شعر ایران حاصل ارتباط درست با ادبیات جهان است
و شعر معاصر ایران هم زنانگی را دارد وهم مردانه اش اما شعر عرب یکدست است
ممنون برادرم .


اما من نفهمیدم در این میانه چه کنم ؟ به شعر عرب کار ندارم , اما شما دفاع می کنید از ان یا خیر ؟
یعنی دو به یک شدید؟ بروم خانم سعادت یار را صدا بزنم ! تنها ماندم !!!
تنها ماندم
تنها با دل برجا ماندم
چون آهی در صحرا ماندم ...
صد البته در حاشیه اندیشه ها ، نگاه برادرم امپراطور بهاران
مثل نسیم میرود باغ به باغ ، شهر به شهر ( سهراب )
منظور من آنست که در و دروازه های بسته شعر را باید باز کنیم
تا به آن هوای تازه واژگان دیگر نیز برسد ، در این نمودن هاست که تازه کاری ها نمود تازه ای پیدا میکنند و الا تا زبان فارسی بوده ف شعر هم بوده و در سالهای اخیر هم چه بسیار شاعرانی که رباعی و دو بیتی و غزل سروده اند و یا با حال زار بر روی کاغذ آورده اند ...
اما از انصاف نگذر خواهر ؛ آیا روح تازه شعر در کالبد کهنه آن رباعی و غزل راه یافته است ؟!
متسافانه چه خوشتان بیاید ، چه نیاید ، در ادبیات معاصر ما همگان مشغول ساختن شعر هستند ، غافل از آنکه هر چیزی که بر وزن و قافیه گفته شود شعر نیست ...
برای درک بیشتر به این پاره توجه کنید :
آهسته در خانه آنها را کوفت
اما دلش از چه بود بکباره تپید
گر مادرش اید چه بگویم بر او ؟
افتاده در این خیال خیلی ترسید
اینجا وزن و قافیه هست ، مضمون و معنا هم هست ولی شعر نیست
باید گفت که چنین شعرهایی در ادبیات ما بساز زیادند و زاد و ولد میکنند و به غلط شعر خوانده میشوند ...
خو من الان هیجی نمیگم , فقط یه سئوال برادر , این شعری که فرمودید احیانا سروده خودتون نیست ؟!
( آیکون یک عدد خواهر گریزان !)
من موافق شعر معاصر ایران هستم آنهم به خاطر دلایلی که مطرح کردم و دلیل اجتماعی بودن و ارجاع پذیری را به آن اضافه کنید
نمی شود با یک شعر نسخه همه ادبیات را پیچید وگرنه امثال انتی حبیبی را نمی شود به پای شعر عرب نوشت
برادرم را ارجاع می دهم به نامهی چون: فرخزاد،صالحی, لنگرودی، شاملو، اخوان، نیما، بهزادزرین پور، رسول یونان، محمدسعید میرزایی، اکبر اکسیر، گروس عبدالملکیان، خواجات، فرشته ساری و........
یه نفس عمیق میکشم و هیچی نمیگم دیگه . ممنون برادرم .
موافقم برادر فرهیخته ام
باید دروازه های اندیشه را باز کنیم و خوشبختانه در نسل نوجو این اتفاق افتاده است متأسفانه بعد ظهور شعر حجم برخی خرده گرفتند که مخاطب از اصل شعر فاصله میگیرد و رفتند سمت فرخزاد و البته گروهی در شمال هسا گیلک را مطرح کردند که سادگی زبان و طنز را توأمان باهم دارد و این همزمان شد با اپیدمی هایکو وهایکواره در شعر معاصر و این به رباعی ایران سرایت کرد و نتیجه به ساده انگاری ختم شد
من شخصا به شعر ساده زبانی احترام میگذارم وآنهم به خاطر فاصله گرفتن از تصاویر جدول ضربی و ساخت روایی زبان است
آقا اجازه ؟ من هیچی نمیدونم بخدا ! اجازه میدین برم با بزرگترم بیام ؟!


خو کجایی داداش دانیال ؟ آتیش به پا میکنی , میذاری میری ؟! وزیر جنگی که تو خونه ش یک وزیر جنگ داشته باشه , سازمان ملل چی میشه ؟!!!!
ای بابااااا !!!!!!!!!!
ممنونم برادرم . ممنون از نظرات زیباو ارزشمندتان .
خیر ، بنده اصراری ندارم که نویسنده خطاب شوم
چه رسد به شاعر و خالق شعری بدین افتضاحی !!
به نظر بنده شاعر واقعی ، کسی است که از هر فضا ، برداشت شاعرانه داشته باشد ، هر چند وزن و قافیه در آن وجود نداشته باشد :
این چند پاره شعر سپید از میر علی رزاق بی شبهه لایق نام شعر است:
ابر در اندیشه آن است
که حزن خودش را
چگونه بگرید
......
این کبک ها چرا
از صدای پایم رم میخورند ؟
مگر نفسم
بوی صیاد میدهد ؟
میبینید این متن بی وزن هم ، گویا وزنی داخلی دارد که آن را هم گوینده و هم خواننده احساس میکند ،
حرف آخر در پایان این بحث کوتاه آنکه قلم کشان جوان نو پزداز را برای شکستن سنت ها مذمت نکنید ، انگونه که مرا امشب مذمت کردید
جااانم ؟!!!
من کی مذمت کردم برادر ؟!
من فقط یه خورده نسبت به شعر فارسی تعصب دارم , اونم وقتی در برابر کلمه عرب قرار می گیره ! ترسیدم کوتاه بیام , باز ماجرای بیبببب تکرار بشه ! والللا ! 
خوبه حالا اردک عزیز بودند و ختم به خیر کردند این ماجرا رو !
والا من نمیدونم شعر چیه ؟ عربی کدومه ! بی خیال داداش !
بعد شرمنده , این قلم کشان جوان نوپرداز رو کی مذمت کرده ؟!
تمام ِ دنیایم
در آغوشت خلاصه شده است ... !
کودکانه
پناه میبرم ...
به خلاصهی دنیا ! ...
نزار قبانی****
......
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
سر ماه
حقوقشان را میگیرند
پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
که مرگ تو را ندیدند.
کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
ما با ذغالشان
شعار خیابانی بنویسیم.
پس این فرشتگان پیر شده
جز جاسوسی ما
به چه کار بد دیگری مشغولند
که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد.
از : شمس لنگرودی
خواهر مهربان
سپاسگزارم از بحث زیبایی که اتفق افتاد من سکوت میکنم تا دیگران بوییند که تنها حرف نزده باشم
ازمهرتان سپاسگزارم
ممنونم برادر . ممنونم از اینکه بی تعصب , و با نگاهی سرشار لطف , پلی زدید بین شعر عرب و گنجینه زیبای ادبیات خودمان . که برای نقد , باید منعطف بود و شرط انعطاف , نداشتن تعصب است .
باز هم از حضور زیبای همیشگی تان تشکر می کنم و از شما می خواهم در صورت ادامه بحث باشید که من نه دانشش را دارم و نه توان بحثش را !
دلخوشم به حضورتان . باز هم ممنون .
من هم به استاد خویش امپراتوری خوبی ها اقتدا میکنم
و سخنم را با پاره ای از سخن قطب عرفان بایزید بسطامی
که بیش از هزار سال قبل سروده شده است به پایان میبرم :
روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم
و سخنی به از بی سخنی نشنیدم
ساکن سرای سکوت شدم
و دره صابری در پوشیدم
مرغی گشتم
چشم او از یگانگی
پر او از همیشگی
در هوای بی چگونگی می پریدم
کاسه ای نوشیدم که هرگز تا ابد
از تشنگی ذکر او سیراب نشدم
خب من در ادامه سخنان شما و برادر بزرگوارم , اردک عزیز , چی بگم ؟ وقتی ایشان از نزار می گویند و شمس لنگرودی و شما , بایزید را شاهد می آورید برادر ؟


خب سواد من حکم می کند به فردوسی عزیز اقتدا کنم و بگویم :
توانا بود هر که دانا بود !
ضمنا .... هیچی , بی خیال !
چی؟ چی خواستی بگی نرگسی اون نقطه چین ها رو چه جمله ای باید پر کنه بخدا من شنوایی خواندنم پایینه شما به بزرگواری خودت ببخش خنگم دیگه بگو چی خواستی بگی؟
وای یعنی ....
خو من الان یادم نمیاد اون موقع چی میخواستم بگم که مریمی ! حالا راستی راستی بی خیالش شو دیگه !
ضمنا نوبت من شد بگم یعنی چی این چهار نقطه آخر کلامت ؟ و این ادمک غمگین یعنی چی ؟
سکه شده یک میلیون عزیز دل برادر ...
باور نمیکنی از سمیرا بانو بپرس
و پی نوشت وحشتناک ایشان را بار دیگر بخوان
که با زبان بی زبانی فرمودند :
باید هوای مهریه و دل همسرانتان را بیش از پیش داشته باشید !
شما هم که هنوز رأی نیاوردید ، دلمان قرص شود
راستی در زندان امکان اتصال به نت هست ؟!
چه خندیدم با پی نوشت سمیرایم .
اگر مردی برو ازدواج کن و اگر مردتر , زنت را طلاق بده !
حالا دوست عزیز , شما مگر قرار است به خاطر مهریه همسر محترم به زندان تشریف ببرید ؟ ای وای بر من ! حداقل آدرس بدهید برایتان کمپوت بیاوریم زندان !
پای مهریه که وسط باشد و حق و حقوق زنان , از دبیر کل سازمان ملل هم کاری بر نمی آید متاسفانه ! شرمنده !
سلام نرگس جان . عزیزم من قرارمون یادم هست ولی نمی شه دیگه خانومی اذیت می شی ...
اذیت ؟ واسه چی اونوقت ؟ عزیزم من منتظرم . حالا به شما سخت میگذره , ولی من خوشحال میشم نازنینم .
خدایی بود و هزاران خداجو که هر کدام در یافتن جایگاهی در دل مهربان او ، آرام و قرار نداشتند . عطر انار بازدمی بود از دریای عشق الهی و با هر نفس ، روح عشق و محبت در پیکر خلائق دمیده میشد اما آیا عطش همنشینی با دل او سینه کویری انسان را سیراب میکرد ؟ ودل مهربان خدا که این میل سوزان و جهد را بدید بشکست و هزاران هزار دانه ی انار آسمان را پوشاند و سهم هر بنده را دانه ی اناری با همان خصیصه مهر خدایی به اسم دل عاریه گردیدو عشق این چکاوک دایم بهار ، کلید خورد ...
سلام خواهرم
متن بسیار زیبا و دلچسبی بود ، سپاسگزارم...
دانه ای انار که از دل شکسته و پر مهر خداوندگار در وجود آدمی به عاریت گذاشته شده را ، جز مهر همو مگر ، شایسته مهری دگر هست ؟! شاید همین است راز دانه دل و عطر غریب عشق ، وقتی دل آدمی شکسته باشد از ماندن در این قفسی که نامش دنیاست ...
سلام برادرم . چقدر نگاهتان زیبا بود به انار و دل و مهر خداوندگار عاشق . ممنونم .
مشق عشق کرد در آن سرپیچی عاشقانه
دست یازید و به جای آن سیب ممنوعه، قلبش را از آن هزاران میوه شیرین و جوهای شیر و عسل و سایه های روان کند...
دست یازید و دلش را برای همیشه به عشق سپرد
گاهی رانده شدن هم طعم شیرین دوست داشتن می دهد
و سلام نرجس بانوی نازنین
نوشته ات زیبا و مسحور کننده بود و این شعر انگار تکمیل کرده پازل زیبایی اش را
دل درون سینه که باشد هم به یاد محبوب می تپد و با جریان عطر حضور اوست که زنده ست . چه زیباست که میوه دل ، همان عشقی که در توست ، در دستان او ، تپش های بی قرار خود را ثبت کند ، در دریچه نگاه زیبای چشمانش ... که تمام زندگی به همان لحظه می ارزد که قلبت ، در دستان پرمهر یار باشد و تو غرقه در نگاه او !
سلام سمیه جانم . قصه عشق را از هر زبانی که بشنوی ، زیباست و چشمان تو چه زیبا روایت می کنند این داستان ناتمام هستی را ... ممنونم عزیز دل از نظر و نگاه زیبایت .
سلام
راستی چرا ؟چرا این حضور آرامش را ربود ؟اینم جزو راز های هستی است؟
سلام سپیده نازنینم .
حضوری که بر تار و پود هستی ات تاثیری نداشته باشد ، که پایه های دلت را نلرزاند ، که قرار را از تو نگیرد ، که بی تابی ات را افزون نکند ، که آرامشت را ... که ایمانت را ، که وجودت را ....
تو بگو ، این حضور ، می تواند حضوری باشد به یادماندنی ؟! که ارزش با او بودن ، در دنیایی که فرسنگها فاصله است از بهشت خداوندگار ، تنها با چنین حضوری ، میتواند قابل تحمل باشد ...
اما چه فایده ، که ما آدمیان ، گم کرده ایم راز آن حضور را ، چون گم کرده ایم دل را و صاحب دل را !
ستاره ای می چکد



هر شامگاه
از شکوفه ی سیب
و میوه ی ممنوعه
هر روز
بر می آید و می افتد
آری هر روز بر میآید و می افتد
و در این جمع
کسی مهربانانه می گوید :
یاران !!
خدا را
لحظه ای ،
درنگی !!
اما شکوهِ حادثه ی افتادن سیب
مبهوت کرده است انبوه ِ یاران را
سلام بر سهبای عزیز
مهمترین نکته ی فرهنگِ تو این است که :
مهربانی
کاش هرگز یادمان نرود از شکوه حادثه ی افتادن سیب ! کاش چشمانمان را نبندیم بر این زیباترین راز خلقت ... کاش ..
سلام رفیق عزیز . و مهمترین نکته فرهنگ من این است : ترا همانگونه که هستی می بینم و می پذیرم و دوست دارم ! و مهمتر از آن ، اینکه خوبیهای فراوانتان را آنقدر پررنگ می کنم که دیگر جایی برای نقطه های سیاه احتمالی نخواهد بود ! ( و البته این تو در معنای عام بکار می رود و نه خاص شما )
حالا اینکه چقدر خوب است این نگاه من ، و چقدر می تواند آسیب زا باشد ، دیگر اهمیتی ندارد برایم .
ممنون رفیق عزیز . ممنون از حضور و دقت نظر و البته محبت همیشگی تان .
سلام ابجی خسته نباشید...
یک خبر ...اکمروز اقای دکتر به همراه مادرشون مهمون خونه ما هستند
یک خبر بد....خیلی خیلی بی معرفتین ابجی....چرا نیومدین...جیغ ابی ابی
خوشحالم ابجی که همیهش به وب من سر می زنید و نفر اول هستید
میگم اون کی داداش چی شود پس...رفت زیر اب
داداش فرداد یک حس دوباره به زندگی انسان هستش
میگم شعر عربی ..هم می زارین و ما خبر نداشتیم
راستی وبلاگم دوباره بروز کردمش با امکان قالب خوشگل شده ببینید.
سلام داداشی . تو کلا توی آب کردن دل من استادی ! هنوز از شوک اونجور جواب دادن تلفنت درنیومدم ! باید رنگم رو می دیدی اون موقع !
یه ذره هم هوای دل خواهرت رو داشته باشی بد نیست ها محمدم !
میام داداشی . بازم میام چشم .
سلام خواهری همیشه عاشق.صبحت بخیر.
خوب هستید.حال دلتون چطوره؟
سرماخوردگی نیا بهتر شد؟؟؟
آرتمیس هم بدجور سرما خورده.دیروز از دیدنش داشت دلم ریش ریش می شد وهمش بیقرار بود ومی گفت مامان گلوم در دمی کنه وبه هیچی لب نمی زد....یاد نیایش می افتادم.
حالا خوب بود خواهرم خونه ما بود ومیشد از تجربه مادرم برای آروم کردن آرتمیس استفاده کرداما شما اونجا.دست تنها...
بمیرم. وای الان باز ناراحتت می کنم.
بگذریم.
مراقب نیایش باش وحال الانش رو بهم گزارش بده.
سلام به خواهرترین خودم . روزتون خوش . میگما شنیدی مثل دیگ به دیگ و از این حرفا ؟! کی به کی میگه همیشه عاشق ! واقعا که !

الهی بگردم ! آرتمیس هم سرما خورده ؟! وای دل آدم ریش میشه از دست مریضی بچه ها .
عرضم خدمتتون نیایش خیلی بهتره . فقط گاهی سرفه میکنه در حد خفیف . منتها فعلا بیماری دلتنگی از پدر در ایشان به اوج رسیده و داد منو درآورده ! گریه میکنه که " باباجونم کجایی ؟!!! من دلم واسه بابام تنگ شده !" حالا من نصف شبی باباشو از کجا پیدا کنم براش ؟!
اما یادم باشه یه مشکل کلی دیگه دارم که باید با خانوم دکتر روانشناسم صحبت کنم . شما نفرمودین حق مشاوره تون ساعتی چقدره خانوم دکتر ؟!
مرسی خواهری . سلام برسون و مراقب خودتون باشید .
ماجرای روزگار ما همیـن است :
مدتی برای دل بستـن به این و آن می گذرد
و عمری برای دل کندن و از یاد بردن ...
افسانه حیات دو روزی نبود بیش
آنهم کلیم با تو بگویم که چون گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و زان گذشت !
ممنون از پیامک عزیز ! میگم میشه ما هر روز یه سهمیه داشته باشیم از شما ؟ هزینه ش رو هم متقبل میشیم ها !
خداروشکرکه بهتره.طبق آخرین اخباری که دارم ومادرم با مامان آرتمیس صحبت کرده،حال آرتی هم بهتره.


ما شبانه روزی در خدمت شما هستیم.به منشی ام هم سفارش کردم از شما ویزیت نگیره.
شما فقط مارو تحویل بگیر ما دربست درخدمتتان هستیم
اون خط اول پاسخ کامنت قبلی هم هیچ ربطی به بنده نداره.
گفته باشم
خو حالا چرا میزنی ؟! باشه بابا ! خواهری من چه میدونه عشق چیه اصلا ؟ راستی اقش با کدوم قاف نوشته میشه عزیز ؟!( یخ کنم من !)
قربون شما . خودت میدونی که تو دلم جا داری درسته ! دیگه تحویل بگیر چه صیغه ایه ؟ مضارع التزامی ؟!
دارم سعی میکنم ارتباط و دلیل چیده شدن شماره های یک و دو و سه رو در کنار هم بفهمم...
خیلی هم دنبال زنجیره اتصال این سه نباشید . گاهی نامرتبط بودن ، مهمترین دلیل ارتباط هست ! درسته ؟
رسول گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله فرمودند:
هرکس بشارت ماه ربیع الاول را به من بدهد من هم بشارت بهشت را به او می دهم.
سلام نرگس بانو
اول از همه
حلول ماه ربیع الاول ماه جشن و سرور اهل البیت ( ع ) را تبریک می گم.
و دوم اینکه شعری که انتخاب کردی مثل همیشه قشنگ بود
سلام مهربان زهرایم . خوشا به حالت که بشارت بهشت بر شما وارد شده . ممنون عزیز .
سلام نرگسم ...خوبی ؟!
تو نمی دونی من چرا دلم گرفته ؟!
یه دلشوره ای دارم بی خودی ..منتظرم ...حالم خوب نیست
نمیدونم چرا ، ولی از دیروز همین احساس رو دارم نسبت به شما ، که دلت گرفته ، که شاد نیستی ! اما دلیلش رو ؟ باید به دلت رجوع کنی سایه جانم . نمیای پیشم ؟
خوب ابجی هر چی الو میکردم فک کنم صدامو نمی شنیدید





وقتی اینترنت ملی بشه
خطوط تلفن هم ملی میشن
بابا من یک الوجیغ بنفش کشیدم
ببخشید ابجی الهی من بمیرم که این روز نبیبینم
میگم ابجی خدایی نکرده همچین کاری نکنید مامان منو با ملاقه پرت میکنه تو اشپزخانه
میگم هنوزم به خود داداش فرداد نگفتم
خطوط تلفن که خیلی وقته ملی شده داداشی من ! تو مگه خبر نداشتی ؟!


بعدش اینکه ، لازمه یه خبرایی به مامان و داداش مهدی داده بشه . راستی ، تو داداش مهدی رو دعوت نکردی برای خوندن این پستت ؟ خو اشکال نداره ، من خودم میرم خبرش میکنم داداش محمد گلم !
سلام نرگس جان
دو دفعه شده این صفحه رو باز می کنم هی یه کاری پیش میاد نمیشه کامنت بذارم
متن بالایی بر دل نشست هرچند نمی دونم کلام کیست
از شعر گفتید
توی اون یه ماه امتحانات که دیگه اواخرش دلم می خواست تک تک موهای سرمو بکنم وقتی که کسل می شدم یا پناه می بردم به یکی از مجموعه های شعری جناب عزیزی یا ...
بلند خوندنش عجیب آرومم میکرد
برقرار باشی بانو
سلام نازدونه خانوم گل . آخه عزیزم ، کی به شما کار داره که نمیذاره واسه من کامنت بذاری ؟ عجبه ها !


بعد اینکه متن اول نوشته خودمه ، اما نمیدونم کلام کیه !
شعر هم انصافا مسکن خوبیه واسه مواقع ناآرامی . اشعار استاد عزیزی هم که آرامش خاصی دارند .
سلامت باشی نازنین . چه خوب بود اینهفته ، که تو پیشمون بودی .
هعییی خواهر جان ... دیروز که تا کار به مرحله ی گذاشتن کامنت رسید از بالا دستور اومد که بریم بیرون ...رفتیم بیرون یخ کردیم برگشتیم


امروزم که تل داشتم
انصافا متن بالا دلنشین بود... خسته نباشی بانو
خط آخری روهم که در حالی نوشتین که داشتین از حرص دندون هاتون رو روی هم فشار می دادین
فدای شما
ماشاله حسابی محبوبی دیگه ! سرتون شلوغه , کلی تلفن دارین و از این حرفا ! خب خدا رو شکر .
بعد دل شما قشنگه , که این نشسته توش . وگرنه نوشته های من کجا , نوشته های نازدونه خانوم کجا ؟
راستی ,منظورت از خط اخر کدومه ؟ خط آخر متن منظورته دیگه , نه ؟ نه والا ! دیگه کار از حرص خوردن گذشته ! عادت کردیم به این مدلش عزیز دل .
قربون شما نازدونه خانوم قشنگم برم من .
محبوبیت کجا بود ملت برا کار خودشون تماس می گیرن

نگو نرگس جان من هزارم که بنویسم به پای دل نوشته های برآمده از مهر شما نمی رسم
منظورم خط آخر جواب کامنتم بود ولی پاسخ الانتون برا هردو صدق می کنه
واااا ! سعیده خانوم , نازدونه خانوم , این حرفا چیه میگی تو ؟ نکنه لوسی خون شما هم کم شده عزیز , هان ؟
هیشکی ندونه , خودت خوب میدونی چقدر دوستت دارم و چقدر خوشحال میشم از بودنت و از دیدنت و از شنیدنت . میخوای یه شاهد بیارم ؟!
آهااای , داداش دانیال , صدامو دارین ؟ بیا یه جواب بدین به این نازدونه خانوم , بگین من چقدر دوستش دارم !
نشنوم این حرفا رو دوباره ها !
به گوشم ای تشنه همیشه ی باران
بله سعیده خانوم ، سیب یاد شما همیشه در دستان سهبا بانو میدرخشد
و به کسی هم جز خودتان اجازه نمیدهد یک گاز کوچک از این سیب بزند
ای جااانم ! چه آنلاین ! یعنی گوشتون واقعا صدا کرد داداش !؟ چه جالب !

ممنون که تایید کردید حرفمو .
قابل توجه سعیده خانوم نازدونه خانوم .
لوسی خونم!!!!!!
بله شاهد از غیب رسید گویا ... یعنی کشته ی ادبیات این کامنتم
ادبیات مخصوص حاکم بزرگ .. میتی کومان ! احترام بگذارید !

فدای نازدونه گلم برم .
دل به دل راه داره نرگس جان
فدای نازدونه خانوم قشنگم برم من .
نرگس جون بشارت بهشت به من که وارد نمیشه
آخه من کی باشم
این حدیث رو نوشتم که بگم چقدر این ماه ربیع الاول عزیز و گرامی هست. مخصوصا نهم ربیع الاول
اون که بله عزیز , اما چرا این حرفو میزنی ؟ مگه بهشت قراره جایگاه چه کسانی باشه ؟ دلت که پاک باشه و با خدا که باشی .... شک نکن عزیز دل .