سایه سار زندگی
سایه سار زندگی

سایه سار زندگی

ای تو مسیح خستگان


بی تو به جان رسیده ام ، حال مرا نظاره کن

کار ز دست مــی رود ، نبض مرا شماره کن

ای تومسیح خستگان! راحتِ روح وجان جان

گرکه شفا نمی دهی ، مـــرگ مرا نظاره کن

زهرفراق خورده را ، شربتِ وصل هم بده

چون شده ای طبیب من،دردببین وچاره کن

پلک به هـــم نمی زند ، چشم امیدواری ام

منتـــظرعنـــایتـــــم ، جانب من اشاره کن

ای توسپیده ی سحر ، سینه ی شام را بدر

خیمــه ی سبزچرخ را ، قتلگه ستاره کن

آبِ حیاتِ من تویی ،کشته ومرده ی توام

چون به رهت فداشوم،جان به تنم دوباره کن

نــالــه ی سینه سوزمن ، هیچ اثرنمی کند

از دَم گــــرم همّـتی همرهِ این شراره کن

چشـــم خمـــارکن ، ولی جام نگاه پُربده

عاشق سربه راه را،رندِ شرابخواره کن

من نه به اختیارخود،پای زجمع می کشم

غیرتِ عشق گویدم کزهمه کس کناره کن

ای که زتربیت کنی لعل وعقیق،سنگ را

اشک چوگوهرمرا ، لایق گوشواره کن

چون رهِ عشق می روی،یکدله بایدت شدن

راه اگردهد دلت ، پشت به استخاره کن

* * * *

تن چه دهی به پیرهن،ای دل ناصبورمن؟

دوست ز راه می رسد،جامه زشوق پاره کن

 استاد محمّد قهرمان 

  1385/11/28

پی نوشت :

از راهی که مسیرش معلوم است مرو , بلکه از جایی برو بدون مسیر و از خود ردی بر جای بگذار .

دل نوشت :

اینروزها عجیب خسته و دلزده ام !


نظرات 48 + ارسال نظر
جوجه اردک زشت یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ

تن چه دهی به پیرهن،ای دل ناصبورمن؟

دوست ز راه می رسد،جامه زشوق پاره کن

سلام بانو ی دلشوره انارستان
این روزهایمان دلزده است رخوت زمستان همین است آفتاب بیاور که دشت خسته است از خواب

فرهنگ لغاتتان چه زیباست . مثل فرهنگ دلتان ! مثل مهربانی بی بدیلتان . دلشوره .... آه که چه می کشم اینروزها , از اینهمه دلشوره ! کاش تمام شوند ...
رخوت زمستانی حتی برای من که زاده زمستانم , سخت و زجرآلود است . چه کنم که آفتاب کم دارم اینروزها ... کاش گرمای محبتها رحمی کند بر وجود یخ زده اینروزهایم ...

سلام برادرم . شبتان خوش . سلامت باشید و شادمان .ممنونم .

داداش محمد یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ

من خوبه بهتون گفتم یک اسم انتخاب کنید برام....

بعدشم اون کامنت با تغییرات تایید فرمودم

بعدشم ای به چشم عکسا اژلود بشن حتما

میگم خبری از ابجی فریناز نیست نکنه داره میاد با جارو منو بزنه
یا موهام بکشه...سوت کوره......میترسم ابجی

بعد از خواهر مهربان.ابجی سایه تشکر می کنم.من کاری نکردم که لایق باشه...اندک نوشته کوتاهی بود


راستی لینکدونیم خوشگل شدن...رفتم انگلیس حال داد....اینجوری کردم...هر کی بیا میگه چقدر رویایی....
چقدر حرف میزنم من
یک چیزی دیگه ما که از برادر های مجازیمون خیری ندیدم به جز داداش فرداد عزیزمون...خیلی ماهن....بقیه که ما رو البالو حساب نمی کنند...خدایش خواهر مهربونتره نسبت به برادر ..اینو من درک کردم...البته داداش های خودم خیلی اقایند.....

ابجی اینو تایید می کنید؟تایید کنید ها تا درس عبرتی بشه برای خوننده ها







راستی یادم شد
این شعر دیگه نفهمیدم...اخه چند روزی هنگ کردم برای یک موضوعی ایشالله خوب که شدم میام ترجمش میکنم
به شرطی که باز یام ژست بعدی نباشه سرمار خانم الیه ابجی نرگس مهربون......

1- بنده فرهنگ لغت نیستم . ماشاله خودت که اینهمه سلیقه داری . خب یه اسم قشنگ انتخاب کن . حالا واسه چی میخوای ؟
2- کار خوبی نکردی
3- آبجی فریناز زندگی داره از خودش خو ! من چی میدونم کجاست ؟
4- سایه ماهههههه ! بازم تولدش مبارک .
5- لینکدونیت خوشگل شده !
6- از اول قدیم همینطور بوده . خواهرا مهربونترند تا برادرا ! داداش فرداد که ماهند !
7- چشم تایید میکنم .
8- تو کی هنگ نیستی بدتر خودم داداشی ؟
9- قول نمیدم تا تو از هنگی در بیای , این پست سرجاش بمونه !
10 ماشاله اینهمه غلط املایی ! نمره ت میشه بیبببببببببببببب!!!!!!!!!!!!

سعیده یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:34 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام
این ایام عزیز رو تسلیت میگم
ممنون استاد قهرمان
ممنون نرگس جان
......
خسته نباشی خانوم

سلام نازدونه خانوم گلم . من هم تسلیت میگم این ایام رو .

خواهش میکنم خانومی . شما هم خسته کار و بار و درس نباشی .

دانیال یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ب.ظ http://www.danyal.ir

اشعار استاد قهرمان مثل آنتی ویروس هر چی خستگی و دلتنگی را میزداید ، خضوضا حالا که این دلها را با این اشعار قشنگ آپدیت کردید ، دیگه دلتنگی چرا ؟!

خوشحال میشم دل شما با این غزلیات آپدیت بشه ! اونوقت میشه نتیجه این آپدیت رو بفرمایید !

مریم یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:48 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

من این روز ها یه حال دیگه ای دارم همیشه هیچ وقت اینطور نبودم

همیشه نیمه خالی رو می دیدم به فکر نیمه های پر نبودم

همیشه فکر می کردم زمین پسته خدا رو سویه قبله میشه پیدا کرد

همین دیروز سمت این حوالی بود یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد

من این روزا یه حال دیگه ایی دارم جهان من لباس تازه می پوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چونکه خدا با ما نشسته چای می نوشه

ملخ افتاده توی خرمن گندم منم مثل همه از کار بی کارم

به جای داس شونه تویه دستامه فقط به فکر گندم زار موهاتم

اگه بارون به شیشه مشت می کوبه بیا اینجا بشین کنار این کرسی

خدا با دست من دستاتو میگیره تو از چشم خدا حالم رو می پرسی

نه اینکه بی خیال مزرعه باشم دیگه باد پاییزی نمی ترسم

نگو این آسیاب از پایه ویرون شد خدا با ماست از چیزی نمی ترسم


من این روزا یه حال دیگه ایی دارم جهان من لباس تازه می پوشه

منو تو دیگه تنها نیستیم چونکه خدا با ما نشسته چای می نوشه

سلام نرگس جانم
غروب روز یکشنبه ات بخیر بانو
خدا نکنه دلت گرفته باشه ایشالله که خیره

آی چه کیفی داره بشینی با خدا چایی بنوشیم !

سلام مریمی . شب شما هم بخیر خانومی . مهم نیست . میگذره عزیز .
ممنونم .

سایه یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:50 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

عاشق سربه راه را،رند شراب خواره کن...

سلام نرجس جان ...هوای دلت ابری نباشه عزیز؟!

سلام سایه جانم . قربون شما . نگران من نباش . تو که میدونی حال و هوای متغیر دل منو عزیز .

دانیال یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ http://www.danyal.ir

از برادر به خواهر :
با توجه به پی نوشت ، لطفا هر چه سریع تر اعلام وضعیت بفرمایید
سفید یا قرمز ؟!

همینجوریش هم شما نیستید ! وای به اینکه من بگم وضعیت قرمزه ! اونوقت ببخشید برادر , امروز تشریف ببرین , کی دوباره می بینیمتون ؟!

نه برادر , نگران نباشید , وضعیت بحرانی در حد جیغ بنفش یا به قول امپراتور بهار عزیز , جیغ زنبق نیست !



از خواهر به برادر :
صدا می رسه ؟ تشریف دارین هنوز ؟

مشتاق یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام بر خواهر دلزده و خسته!!چه خوب است که ادمی صادقانه حالاتش را بگوید..و این فراز ونشیب خود نشان میدهد متغیر بودن وضع این عالم را.. که نه خوشیش پایدار است و نه غمش بی پایان. تنها انچه مهم است از دست ندادن امید است که سرمایه حرکت است و تنها انچه وظیفه است حرکت است حال گاه این حرکت از پس یک خستگی و دلزدگی حتی بهتر هم صورت میگیرد. پس باکی نیست اگر خواهرمان گاه خسته اند و دلزده.. البته عبارت دلزده برای ما تازگی داشت..بگذرم.. که خودم گاه از این همه تغییر در عالم پاک بی حوصله میشوم.. ولی همینه دیگه.. میخوای بخواه نمیخوای هم باید بخوای!!اش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته.. چی چی نوشتم؟خب امیدوارم با این چرت وپرتای ما حال خواهرمون جا اومده باشه.. البته اگه سر کارمون نذاشته باشن..!!

بله دیگه ! خوبه آدم یه روز حوصله نداشته باشه ! اونوقت به همین راحتی بهش میگن :
میخوای بخوای ! نمیخوای هم باید بخوای !
اوضاعیه ها !!!!!!!!!!
سلام برادر بزرگوار . آنقدرها هم اوضاع وخیم نیست . روزگار عادی همیشگی ست ! گاه ابرها متراکم تر و تیره ترند ! همین .....
ممنونم

سایه یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ

سلام نرجس جان

آخر شبت به خیر ...

سلام مهربون . شب شما هم پر آرامش .

داداش محمد یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ

خسته نباشید چشم به انتظار تایید بودیم
ثانیه شماری می کردیم.....

برای داداش مهدی می خواد یکی خونه عاشقونه درست کنه...کردش دیگه

شوهر داره ابجی فریناز......

منم زن می خوام...به من زن میدین

خوب جای پ با ژ فرق کرده یادم میشه درست کنم.خوب حواس نمی زارن برام

بله کی گفته دروغ...خواهر مهربونتره نسبت به برادر...
حالا یکی برادر مهربون داره خواهر بد داره و کی خواهر مهربون داره داداش بد داره
ما که همشون به لطف خدا مهربون و عزیزن......ایشاالله همه خوب باشن.
خوب بریم دیگه لالا کنیم....خسته شدیم.......

برم ببینم می تونم چیزی از شعر سر در بیارم
فعلا تا دیدار بدی های تا بای

راستی این موضوع جیغ میغا چیه هی سر ما خالی می کنید
واااااااااااااااااااااااااا.....

خیلی وقته تایید شده دادااااااااا !!!!!!!
این سوالا چیه می پرسی تو آخه ؟ بچه بشین سر جات !

ضمنا کو آدرس وبلاگ جدید داداش مهدی ؟ آخ جون !!!!!!!!!

آناهیتا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ

درود بر استاد قهرمان عزیز
دوست دارم بهشون بگم " حافظ زمان "
اشعارشون بی نظیره

پی نوشت اولتون حرف دلمه...حرف همین الانه
پی نوشت دو هم حال و روز دلمه
پس هم حرف دلم و گفتین هم حال و روزش رو....

حافظ زمان ! جالبه ... ممنونم آنای عزیزم .

و حرف دل , و حال و روز دل ! هماهنگی غریبی نیست , اگه حرف دلامون یکی باشه . مگه نه ؟

حمید دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ق.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

شاید این خستگیت واسه اینه که باور کردی باید از یه جای بدون مسیر بری
به نظر من که به دردسرش نمیرزه
تهش که چی؟
هیچ بزی توو اول کوره راهِ پای کوه واسه اولین بزی که این راهو پیدا کرده دعا نمیکنه!
اینو یه بزی که مثل خر توو وسط راه گیر کرده داره بهت میگه!

شاید حق با شما باشه . شاید اونطور که باید و شاید ، نتیجه کاری رو که انجام دادی نگیری ! شاید خستگی مضاعف و تنهایی بیشتری نصیبت باشه ! اما آخه حمید عزیز ، اگه من هم ، شما هم ، مثل بقیه بزها ، سرمون رو بندازیم پایین و همون راهی رو بریم که بارها و بارها رفته شده ، حتی اگه برسیم به ته ته جاده و مسیر ، اون رضایتی رو که باید ، از خودمون داریم ؟!

یه جایی از سرنوشت ، باید خودمون تصمیم بگیریم و خودمون راهمون رو انتخاب کنیم . وگرنه .... نمیدونم . با همه این خستگی ها ، با همه دلزدگیها ، با همه رنجشها ، باز هم ترجیح میدم راهی رو که خودم درست میدونم برم ، حتی اگه اولین نفر باشم ، حتی اگه هیچکس برام دعا نکنه ، حتی اگه سر راه گم هم بشم ، شک ندارم ، با امیدی که من دارم ، میشه دوباره پیدا کرد راه رو . حداقل به هیجان کشفش ، به امیدی که واسه گذروندن یه روز تازه به من میده ، می ارزه !
زندگی به همین خطراتش قشنگه دیگه ! مگه نه ؟

سرزمین آفتاب دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ق.ظ http://sarzamin-aftab.blogsky.com

پی نوشت بر دل نوشت:
عین من !

میدونم درد شما رو هم ! غریبه نیستم باهاش !

سرزمین آفتاب دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ق.ظ http://sarzamin-aftab.blogsky.com

ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
کین دم و دود سینه ام بار دلست بر زبان
...
چرا این بیت اومد خود بخود؟؟؟؟

از دستتون خارج شد ! بعد یه سکوت ممتد ، دلتون خواست فریاد بزنه ! زبونتون از اینهمه سکوت خسته شده ! از اینهمه سنگینی ناخواسته ! دلش میخواد با یه فریاد ، رها بشه از اینهمه بغض و دود دل !
ظلم نکنید بهشون . رها کنیدشون ...

مشتاق دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ق.ظ

شما هم از اون همه جملات عمیق که براتون ردیف کردیم.. و کلی فسفر سوزوندیم به همون یه جمله که اونم برادلخوشی خواهرمون بود گیر دادین.. پس جا داره منم بگم .. ای بابا کافیه یه کلمه با مذاقشون نسازه ببین چی میگن.. اوضاعیه ها!!!!!!!!البته برای اینکه باز با جواب دندانشکن شما روبرو نشم از همین حالا بگم همه این حرفا برا دلخوشی بودو بس!!!!البته اون یکی رو واقعا راست گفتم که فسفر سوزوندم...یه تشکری چیزی...!!

خب همین جا تشکر می کنم از شما بابت نظر قشنگتون و امید دادنهای قشنگتر . مسلما تاثیر داشته که باعث شده من دلخوشی های جاری در کلامتان را پررنگ کنم و از همان دریچه باب گفتگو و پاسخ به شما رو باز کنم دیگه ! مگه اینطور نیست ؟!

من و جواب دندان شکن ؟! ای باباااااااااا !!!!!!!!!

مهرداد دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ http://kahkashan

بخند با آفتاب صبح و همنواز شو با بلبل چمن که عشق در آسمان سحر ، عجب ساحری میکند...
.................................................
سلام.......

پشت پنجره اتاقم ، بازی نور با شاخه های درختان دیدنیست و پرواز گنجشککانی که به یادم می اورند زندگی ، حکایت همیشگی پرواز است ! یادم نرود که حتی در زمستان هم ، می شود به آفتاب عشق دل بست و پرواز رویاها را به تجربه نشست .

سلام مهربان برادرم .

ر ف ی ق دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

چه خوش گفت استاد قهرمان عزیز
(( چون ره ِ عشق می روی ، یکدله باید ت شدن
راه اگر می دهد دلت پشت به استخاره کن ))
حکایتشان همان حکایت در کار خیر ( عشق ) حاجت هیچ استخاره نیست ، است
سلام سهبای عزیز
پینوشت هایتان یکی امید می دهد و آرزو و طراوت و دیگری ناامیدی و یاس
اولی را به جان خریدم و از دومی بیزارم
چرا که
هنوز عشق
روی شانه هایتان راه می رود
بال هایش راگشوده است
تو را می برد
تا بودن
حس کردن
و بیان عاشقانه ها

سلام رفیق عزیز . قصدم ناامید کردن نبود ! گاهی همین انتقال شرح حال دل ، سبکت می کند و آرام ...
ممنونم از لطف نظرتان نسبت به این کوچکترین . کاش همینگونه باشد که می گویید ...

افروز دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام نرگس عزیزم گاهی کفشها خسته تر از آنی هستند که ردی بر جای بگذارند عزیز

سلام افروز عزیزم .
اما مهربان ، چه بخواهیم ، چه نه ، رد پای ما در مسیر زندگی برجای می ماند ! حتی اگر کمرنگ ، باز اثری از ما برجاست . کاش این اثر آنقدر بی رنگ نباشد که خود ما را هم ، ناامید کند به هستی مان !

دلتنگت شده ام عزیز .

سمیرا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

وزن این شعر آدمو یاد مثنوی مولانا و دیوان شمس میندازه...مرسی استاد قهرمان عزیز....
اون دل نوشتت توضیح میخواد خواهر

حق با شماست . یه حس خاصی هست توی این غزل استاد پدر .

دل نوشت ؟! راستش ، علیرغم اینکه بارها به خیلی از عزیزان گفته ام باید بمانند ، این چند روز ، وسوسه ای غریب ، بر رفتن خودم ، پای فشاری میکرد ! اگر نبودند دوستان عزیز این سرا ...........!!!!!!!!!!!!!

داداش محمد دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ق.ظ

وبلاگم اغشته شده با باران عزیز

راستی ابجی چرا این پست استا مهربون تو لینکدونیشون قرار نگرفته

داداش محمد شیطون...من همه وبلاگتون زیر نظر دارم...گفته باشم....گشت ارشاد کانیدای ابجی نرگس

اگه دوست داشتین به بقیه بگین...اونا که به حرف من اعتنایی ندارن و نمیان...منم نمیرم دیگه

فدای بارانم بشم . تو هم هی دل منو آب کن با باران ...
میذارم لینک رو . نگران نباش .
بی خیال داداشی . هر کی بخواد بیاد ، بی دعوت میاد ! تو لازم نیست هی بری به زور دوستان رو وادار کنی بیان به دیدنت که !

فرداد دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام خواهر جان
شما هر وقت از اشعار بی بدیل استاد می نویسی من به فکر فرو می رم...
برام یه مفهموم خاصی داره.
برقرار باشی.

سلام برادرم .
من که فکر میکنم شما در هر حادثه ای ، در گذر هر لحظه ای ، در هر سخنی ، در هر ........ مفهومی خاص آنرا در می یابید که از نگاه تیزبین و هنرمندانه شما ، بجز این ، انتظاری نمیرود ...
سلامت باشید و برفراز برادرم .

زهرا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ http://sheydayevesal.mihanblog.com/

سلام نرگس بانو
تا اول شعر رو خوندم یاد این متن افتادم
مهدی جان، دل مرده ام قبول! اما تو مسیح باش... یک جمعه هم بیا زیارت اهل قبور کن...
ممنون از شعر قشنگی که گذاشتین

سلام زهراجانم .
کاش بیاید مسیح جانها .... زنده باشی عزیز مهربانم .

زهرا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ق.ظ

حال و هوای شما هم مسری هستا

نبینم دلتنگیت رو ها ! من الان خوب خوبم ! باور کن .......

وانیا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ

ایشالله رفع بشه این دلزدگی

ممنونم عزیز . ایشاله هیچوقت دلزده نشی .

دانیال دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.danyal.ir

این روزها همه میگویند : خسته نباشی
خب خسته نباش دیگه ...
غرض از مزاحمت نام یک کتاب خوب در هر زمینه ای که مایلید را بفرمایید
تا برای خودم بخرم و بعدا داستانش را برایتان تعریف کنم ...

خب منم به شما میگم خسته نباشید ! چشم . خسته نیستم !

کتاب ؟! از کجا ؟ واسه چی ؟ به چه منظوری ؟ داستان چی ؟ اصلا کی بود ؟ چی بود ؟ چی شد ؟ من کیم ؟ ببخشید شما ؟!

مهمان ناخوانده دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ

عارفه عزیز دیگه چه خبر؟



واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییییییییی !!!!!!!!!!!!!!!!!
ای جااااااااااااانممممممم !!!!!!!!!

اگه بدونین چه ذوقی کردم از همین 5 کلمه ! دقیقا همین 5 کلمه ! ممنونم هزار بار . نه ده هزار بار ! نه صدهزار بار ! نه یک ملیون بار ! نه .....
بی خیال بابا !!!!!!! مهم اینه که بدونین چقدر انرژی گرفتم از بودنتون تو این لحظه و در این مکان !
خدا حفظتون کنه الهی . خدا سلامتی و شادی بده به شما و زندگیتون که اینقدر خوشحالم کردین !
اصلا هم مهمون ناخونده نیستین شما !
راستی ، امروز دوشنبه ست ؟! از من فراموش نکنید ها !
بازم ممنونتونم .

داداش محمد دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ب.ظ

ای دل ای دل ای روزگار

ابجی وبلاگم انگلیسی کردم خوشگل شده.....

بله دیدم داداشی ! درسته بامزه شده ، اما یادت نره که باید فارسی را پاس بداریم !

سعیده دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:51 ب.ظ http://s73.blogsky.com

سلام

نرگس جان شما چندتا اسم دارید آیا؟
(آیکون سعیده ی فضول :دی)

سلام عزیزم .
اگه منظورت عارفه ست ،اسمی هست که تازه دو روزه صاحبش شده ام ، اونم به یمن وجود یک عزیز قدیمی ... دلیلش رو باید از خودشون بپرسید نازدونه خانوم !
وگرنه من از قدیم نرگس بودم ، و به قول حمید ، در این زمینه چندان استعدادی نخواهم داشت و همچنان نرگس خواهم ماند !

مشتاق دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ

ممنونم. ابجی. فقط یه سوال داشتم. قضیه این بزها و راه و راه جدید و .. چیه . میشه بگین ما هم در جریان باشیم؟چون اینجوری که تو باغ نیستیم یه دفعه سوتی میدیم!ضمنا اگه راه جدیدی رو دارین میرین بما هم بگین شاید بتونیم کمک کنیم.. ای بابا چی گفتم... بازم این حرفای حمید خان کار دست ماداد!!

اولا که سلام .
دوما که یه سر به برادر امپراتور بهارمون بزنید , خبرای قشنگیه اونورا !
سوما که این حمید خان , اون حمید خان نیستند , اما ایشون هم مثل حمید خودمون افکار چالشی جالبی دارند !
چهارما اینکه قضیه بزها همونه که تو کامنت خوندید . قضیه راه جدید هم به پی نوشت اول این پست برمیگرده , و خستگی هم به پی نوشت دوم ...

دیگه چی بود ؟!

نازنین دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:19 ب.ظ

سلام نرگس جون

پر انرژی اومدم تا انرژی بگیرید

راستش منم خسته و دلزده ام ولی به روی خودم نمیارم
ببینین چقدر پر انرژی ام
شما هم تلقین مثبت کنید
باور کنید تاثیر مثبتی هم میذاره

سلام نازنین عزیز م . رسیدنت بخیر خانوم گل . کجا بودی پس ؟ غیبت داشتی ها !
شما با اومدنت کلی انرژی دادی .خیالت راحت ... خستگی میره یواش یواش . مرسی عزیزم .

سعیده دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ http://s73.blogsky.com

آها پس سهبا جون دختر خاله ی من بود دیگه،نه؟؟!!؟؟
والا روم نمیشه بیشتر از این فضولی کنم و سوال بپرسم ، می ترسم پرتم کنین بیرون
ای الهی زودتر این هفته تموم شه از شر من راحت شین

ای جانم ! کاش همیشه تعطیل بودی نازدونه خانوم !
واللا اگه دخترخاله ای به نام سهبا دارین شما که من خبر ندارم عزیز دل , اما یه زمانی اسم مجازی من سهبا بود , که کماکان روی من مونده به ظاهر ! اما بازم میگم , من از اول نرگس بودم , حالا هم نرگس هستم و کماکان نرگس خواهم بود !

حمید دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

گرکه شفا نمی دهی ، مـــرگ مرا نظاره کن
چقدر زیبا بود. ممنون نرگس عزیز
نبینم خستگیتو آبجی جان؟ به شما نمی آید.

والا حمیدجان به نظرم خستگی جزئی از وجود همه آدمیان خاکیست ! من هم که عضوی از این جامعه شریف می باشم و طبیعتا خسته می شوم خب ! غیر اینه حمید ؟!

دانیال دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.danyal.ir

از خانه کوچک سراچه دلم ، سلامی بر آن دل روانه میسازم
که اکنون مملو از عشق ها ، دردها ، هجران ها
و خستگی هاست ...

زنگ گل قرمز این پست حاکی از وضعیت قرمز دل صاحبخانه است
و معنی و مفهوم آن این است که به پناهگاه بروید و تا اعلام وضعیت سفید بیرون نیایید ، قربونت فعلا بای تا های !

گفته بودم انگار :
" گر ننوشم بر سرم ریز !"
و " لاتعسر " چه ؟
و " ما لا طاقه لنا به "
نگفته بودم ؟

توجه , توجه ! علامتی که هم اکنون می شنوید , نشانه وضعیت سفید می باشد ! لطفا از پناهگاه های خود خارج شوید !

داداش محمد دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ

این عارفه خانم اسم جدید و باکلاس شماست
این بهتون نمیاد همون ابجی نرگس از همش بهتره
اسم گلم هست دیگه نیازی به کادو نداریم



انگلیسی هم پاس بداریم
این ابجی فریناز غیب شده...به نظرم باید از 118اطلاعات بگیریم ببینم چه خبر شده
خدایش نکنه داره میاد مشهد با جارو

داره میاد مشهد , اما بی جارو ! تو مراقب خودت باش که من جارو نفرستم سراغت !
سلام علیکم . حال شما ؟ خوبین شما ؟

جوجه اردک زشت دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ب.ظ

چون رهِ عشق می روی،یکدله بایدت شدن

راه اگردهد دلت ، پشت به استخاره کن

سلام مهربان خواهر

این یکدله شدن راز هستی است راز رهایی تا دیار یار
و رمز این یکدله شدن دل است و خوشابه سعادتتان که دلتان یاری می دهد
تردید یعنی دلت در حال چکش کاریست و زیبایی در قلمزنی دقایق شاهکار بودنتان است
شبتان در طول موج آرامش وغزل

سجده ات کرده بودم
نه به سهو و سکر
که به صحو و عمد
تا شرک خفی را جلا و جلی کنم
و صبر خدای صبور را پیمانه بگیرم

دیدی ؟
انگار غیرتش به صبر
دو صد سنگ بود !

سلام برادرم . کاش از گذرگاه تردید , برسم به مسیری که انتهایش یقینی همیشگی ست . دعایم کنید برادرم , که محتاجم .
شب شما هم سرشار شعر و شور و شعور . ممنون مهربانی تانم همیشه .

حمید دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

نه آبجی اصلا خستگی بهت نمیاد!!

باشه حمید عزیز , خسته نیستم !

سایه دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام نرگس جان

شب سرد زمستونی ات به خیر ...

سلام سایه جانم . شب شما هم بخیر .
چقدر دلم هوای بارون کرد ! یعنی میشه بباره این روزها هوا ؟!

حمید دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

چی شده حمیدجان ؟!

دانیال دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ب.ظ http://www.danyal.ir

حسن واژه نشان حسن دل شاعر است
منتهی کرشمه چیز دیگرست
و حسن را در آن راهی نیست !
که آن نکویی دیگرست و معشوقی دیگر
و تو خود مفصل بخوان ازین مجمل

عاشق آیا
از هزار و یک اسمت بود ؟
این نامت را
از یاد برده بوده ای انگار

مظهر " یا عاشق " شدم
کمال وجود را
در آینه رویت کردم
و رکورد کیهانی عاشق بودن را
برای همیشه به نام زدم !

( سیدعلی کاشفی )

یک عدد دوست سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ

وای یک مدت به احسان پارسا گیر داده بودید
و حالا به جناب کاشفی خوانساری !!!
خانومی امشب کتاب خریدی دیگه ؟! آره ؟

من پاسخ خودت را میخام برای کامنتام
خصوصی

نه بابا ! یعنی اینقدر دستم رو شده ؟! ای بابااااا ! خو حالا چی بگم یعنی ؟! باشه ! شما یک کامنت دیگه بذار , تا من جواب خودمو بگم براتون !

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ

خواهر ایمانی ام
یقین گاهی آنقدر پیش چشم می رقصد که فراموش میکنیم رنگش را همین تردید امروز ممکن است یقین فردایت باشد
دوردست نه همین حوالی خدایست که برای شب بوها لالایی می خواند
یقین پیش رویت ایستاده اندکی صبر سحر نزدیک است

سلام برادرم . روزگارتان بر مدار تندرستی و شادمانی .
هر روز که خورشید می تابد , تلنگریست بر من که سحری روشن دمیده از پس تاریکی های تردید و شک . منتها گاه اینقدر این آیه های روشن را به دیده عادت می نگریم که یادمان می رود تکرار اینها هر روز یک دلیل محکم از مهر خداوندگار عاشق است که به ما روزی دیگر را زندگی بخشید تا در کنارش باشیم و قدرش را بدانیم . و من گاهی که حواسم جمع این تکرار و روزمرگی نفسهایم می شوم , بنای تمام نگرشها و عقایدم را ویران می کنم تا باز با تلاشی دیگر بسازمش ( هر چند این بار با اندک تلاشی ساخته می شود , که جنگ اصلی را با خودم و عقایدم , قبلتر داشته ام و سنگ بنا را گذاشته ام ) این بار با ترکیبی نو می سازمش تا مدتی رنگ تازگی بگیرد نگاهم و یادم بماند , هر روز , را باید قدردان بودنم باشم و قدردان حضورش ...
نمیدانم کجای این مسیر , شک است , کجا ایمان ؟ اما حس میکنم برای من , لازم است گاه گاه این گذرراهه .
ممنونم برادرم .

دانیال سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.danyal.ir

این هم کامنت

غمگین نبینمتون برادرم !
بذارین تو این کامنت , جواب یکی از سئوالاتون رو بدم . معرفی یک کتاب , یک فیلم ...
توی فرهنگ دل من , یک سری فیلمها , یک سری کتابها , هیچوقت هیچوقت نه تکراری میشن , نه قدیمی . یکی از این فیلمها , شب های روشن فرزاد موتمن هست . که اصلش بر اساس یک کتاب از داستایوسکی نوشته شده , به نام شب های سپید . نمیدونم چرا اینقدر این فیلم به دل من نشسته . اونقدر که هر چقدر ببینم , خسته نمیشم . بازیگران این فیلم هم , مهدی احمدی و هانیه توسلی هستند . البته فکر می کنم سال ساختش 83 باشه , یعنی به عبارت حالا , یه خورده قدیمی محسوب میشه , اما ..........
بذارین یه دیالوگ کوتاه ازش رو براتون بنویسم :
- می گفت دو تا آدم کنار هم مثل 11 می مونه ....
- یه آدم هم مثل 11 می مونه . به شرطیکه فقط به پاهاش نگاه کنی ...

شرمنده .

☆مریم سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

دستم به دامانت در این آغاز فصل سرد
آخر سکوت تو غزل را می کشد برگرد
آوار غم بر شانه های شهر را بنگر
شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد . . .
خوبی نرگس جان؟
دلتنگیت برطرف شد؟

رجعتی دیگر باید
به حریم مهربانی گل های نرم ابریشم
به رنگ روشن پرهای مرغ دریای
به باد صبح
که بیدار می کند
چه نرم , چه مهربان , چه دوست.
رحعتی باید
به شادمانی پرشکوه اشیا ...


لباس های زمستانیت را فراموش نکن !

سلام .

دانیال سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.danyal.ir

گاهی آنقدر فریاد میکشیم که ناگاه صدایمان قطع میشود
گاهی آنقدر رکوعمان طولانی میشود که مهره های کمر میشکند
گاهی آنقدر صبوری میکنیم که ...
خواهری ، خسته نکن خودت را ... باز هم برایمان شعری بنویس

من هرگز نخواستم که از عشق , افسانه یی بیافرینم , باور کن !
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم , کودکانه و ساده ...
من از دوست داشتن , فقط لحظه ها را می خواستم .
آن لحظه یی که تو را به نام می نامیدم
ان لحظه یی که خاکستری گذرای زمین در میان موج جوشان مه , رطوبتی سحرگاهی داشت .
آن لحظه یی که در باطل اباطیل دیگران نیز خرسندی کودکانه یی می چرخید .
...
لحظه ی دست باد بر گیسوان تو
لحظه ی نظارت سر سختانه ی ناظری ناشناس بر گذر سکون
من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می خواستم .
من برای گریستن نبود که خواندم .
من آواز را برای پر کردن لحظه های سکوت می خواستم .
من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم , مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک .
تو زیستن در لحظه ها را بیاموز
و از جمیع فرداها , پیکر کینه توز بطالت را میافرین !
------------------------------------------------------------------------

تقصیر خودتان است برادرم . از دیشب مرا فرستاده اید به دنیای هلیا ! هلیایی که رجعتی دوباره داشته است به شهری که دوستش میدارد ! و من چقدر زبان و نگاه و محبت جاری در این کتاب را دوست می دارم . و شما که مرا می شناسید ! نمیتوانم از این زیبایی ها , به تنهایی , بهره ببرم ! امیدوارم این خلق و خوی غریب من , باعث رنج شما نشود !

شعری نو هم خواهم نوشت برادر , چشم !

مریم سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

لباسهایم همه تنگ شده بودند
بخشمیدم به کسی
ولی بگو حالا با دل تنگم چه کنم
کسی خریدار آن خواهد بود؟

چند روز پیش زهرا هم این را گفته بود و من که گفته بودم , دل تنها سرمایه آدمیست , و اگر تنگ باشد , یعنی ارزشش بیشتر , و اگر شکسته باشد , قیمتی تر !
پس حتی اگر تمامی دارائیت را به دیگران می بخشی , دل تنگت را تنها به کسی ببخش , که لیاقتش را داشته باشد ! و تا جایی که من میدانم تنها و برترین خریدار دل , آنهم دل تنگ , عاشق ترین هستی ست . تو می شناسی او را مریم جان ؟

حمید اسکندری تربتی شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام

آنقدر شعر استاد زیبا بود که بغض در گلویم انداخت
پاینده باشید، استاد قهرمان

هرچند متأسفانه دیر رسیدم و ان شاء الله که خستگی از جسم و روح و دلزدگی از دل برون کرده‌اید. اما محض پرحرفی و ادعای انجام وظیفه:
خستگی نشونه‌ی خوبیه، چون نشون میده که به وظیفه تون عمل کردین و از هیچ کوششی جهت نیل به مظلوب فروگذار نکردین
اما دلزدگی می‌تونه نشونه‌ی خوبی باشه و هم میتونه نشونه‌ی بدی باشه. بستگی داره از چی دلزده شده باشید (به عنوان مثال اون حکایت سعدی که شبی در مجلسی نوازنده‌ای بود که بسیار بد و گوش‌خراش می‌نواخت و...) و البته اینکه این دلزدگی شما رو به کجا سوق میده؟ از اونجایی که فردی با روحیات شما معمولاً از دنیا و متعلاقاتش دلزده میشه، پس این دلزدگی او رو به سمت معبود و معشوق ازلی رهنمون می‌کنه و.... شعری هم که در این حال و هوا گذاشتین، به نظرم توی همین فضاست که عرض کردم.
امیدوارم حدسم غلط نبوده باشه و...

"من الله التوفیق"
یاحق

سلام .
وقتی برای همه داشته های خوب زندگیت , مجبوری مبارزه کنی , خستگی امری طبیعیست . اما گاه که این تلاشها ره به خطا می برند , یا نه , گاه مجبوری برای انچه که نمیخواهی و بی ارزش هست , تلاش کنی , دلزدگی هم امری طبیعی خواهد شد !
گاه نیز برخوردها و بازخوردهای رفتارهایت تو را به این نتیجه می رساند ! نمیدانم ! اما گاه حس میکنم بسیاری از تلاشهایم در زندگی برای بودن در یک مسیر مثبت , بیهوده ست و نتیجه ای درخور ندارد و آنوقت است که دلزده می شوم .
حس می کنم بی تفاوت بودن , بیشتر مورد قبول آدمیان شده , تا موثر بودن ! و این اصلا نتیجه خوبی نیست ...

سلامت باشید و پایدار . ممنون از نظرتان .

حمید اسکندری تربتی شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ

با سلام

پاسخ‌تون اونقدر برام سنگین بود که دو-سه باری خوندم تا تونستم به صورت نسبی جذبش کنم
توی مصاحبت دوشین، فرموده بودید که مهم رسیدن است. در آن حوزه‌ای که منظور شما بود این حرف درست است ولی به نظرم در حالت کلی، مهم رفتن و سفر کردن است.
اگر به مسلک دینی، به طور کلی و عمومی عرض می‌کنم، نیز نگاهی با زاویه‌ای خاص‌تر بیندازیم، فکر می‌کنم به همین نتیجه برسیم که دین (البته در این دنیا) روش است، یعنی مسیر است (البته برای رسیدن به هدف) ولی هدفش در این دنیا تا حد زیادی همان مسیر است.
به عنوان مثال عرض می‌کنم، علی (ع) به آنچه که می‌خواست هیچ وقت نرسید ولی مسیر را هم هیچ وقت ترک نکرد
قبول دارم که دلگیری و خستگی، هست همچنان که در مورد امیر المؤنین بود (اصلاً راستش را بخواهید من خودم مدت‌هاست که به دلگیری خو گرفته‌ام که البته در مقابل حضرت علی رنگی نداره و دیده نمیشه) و می‌دونم که حرف‌هام تکراریه و همه از این دست حرف‌ها بسیار شنیدند و نیز بسیار بلدند که ردیف کنند (می‌دانم، پرده‌ام بی جان است، خوب می‌دانم، حوض نقاشی من بی ماهی است...)؛ اما هرچه فکر می‌کنم به نتیجه‌ای جز این نمی‌رسم.
حالا بعد از این همه پر حرفی یک سؤال دارم از شما:
به نظر شما چرا مردم و جامعه به این سمتی که گفتید، پیش رفته و داره میره؟
البته در پاسخ دادن یا ندادن مختارید.

یاحق

دین اگر داشته باشیم , یقین قلبی اگر داشته باشیم , دیگر تمام این خستگی ها برطرف می شوند ! مشکل از همانجا آب می خورد که هنوز این اطمینان در دلمان به یقین نرسیده ! که گاه فراموش می کنیم آن منبع لایزال آرامش را ...
گاه نامهربانی ها , دلخسته ام می کند . حرفم از این بود دوست عزیز . وگرنه , می دانم که مسیر صحیح را باید پیمود , هرچند سختی , ذاتی مسیر باشد .

پاسخ سئوالتان را درست نمیدانم . شاید همین دوری گرفتن از فطرت اصلی آدمی , شاید بی اعتقادی , شاید تنبلی و شاید هزاران دلیل دیگر ...
کاش برگردیم به راهی که باید ...
ممنون از حضور و نظرتان .

حمید اسکندری تربتی شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ب.ظ

با سلام مجدد

با پاسختون خیلی خوب من رو متوجه اشتباه‌هایم کردید، ممنونم.
اگر در نظرم بی ادبی به چشم میخورد ببخشید، از جهل بوده و نه غرض، قصدم صرفاً هم‌اندیشی و هم صحبتی بود

یاحق

سلام . خواهش میکنم . خواستم بدانید مشکلی با دین و مسیر انتخابی وجود ندارد و اگر دلزدگی ای هم هست ، به خستگی خودم و روابط اجتماعی مربوط می شود . محبت شماست که این فرصت را در اختیار من قرار داد . من جز لطف و مهر چیزی ندیدم بزرگوار .
در پناه حق باشید همیشه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد